ریموند ویلیامز موضوع فرهنگ، جامعه و فرهنگ مشترک را از ته مطرح میکند. او از درهمتنیدگی جامعهای میگوید که چگونه مسائل اقتصادی به سیاسی و سیاسی به فرهنگی مرتبط است.
تحولات اخیر نشان داده است که امکان دستیابی به تغییر سیاسی و شکستن «نئولیبرالیسم واقعاً موجود» وجود دارد. این تحولات اهمیت سیاست «جبههای» را افزایش داده است. در چنین شرایطی، مفاهیمی مانند «بلوک تاریخی» گرامشی به ما امکان بازنگری سیاست از یک منظر استراتژیک را میدهند.
نیکوس پولانزاس، در مقام یک مارکسیست، مشخصاً با دیدگاهی مقابله میکند که دولت را به عنوان «سوژه»ای در نظر میگیرد که خودخواهانه اراده خود را بر طبقات اجتماعی تحمیل میکند. ایدهای که دولت را از طبقات اجتماعی جدا میکند به نظر پوچ میرسد. پولانزاس همچنین با آنچه یک «افراط» دیگر مینامد مقابله میکند: رویکرد ابزارانگارانه به دولت.
پس از گذشت سه ربع قرن از مرگ گرامشی، مخاطب یادداشتهای زندان همچنان همه کسانیاند که دست از پیداکردن راههای رسیدن به یک دنیای ممکن دیگر نکشیدهاند. عجیب آنکه مخاطب یادداشتهای زندان حتی آن کسانی هم هستند که میکوشند از تولد این دنیای دیگر جلوگیری کنند.
گرامشی وظیفهای به وظایف روشنفکر میافزاید و خط بطلانی بر دوگانه روشنفکر و غیرروشنفکر میکشد؛ همه میتوانند روشنفکر باشند و وظیفه روشنفکر علاوه بر راهنمابودن این است که همگان را متقاعد سازد که روشنفکرند. در این میان «روشنفکر عام» پا به حیات میگذارد.
برجستگی «مسئله فرهنگ» برای گرامشی هرگز ناشی از سرخوردگی از سیاست و اجبار تحمل حبس نبوده است. در بحبوحه جنگ داخلی و مصایب بلشویکها برای دفاع از انقلاب در روسیه، آنچه نظر گرامشی را به خود جلب کرده، «راه زندگی» جدیدی است که بناست توسط کمونیستها و بهواسطه خود کارگران پیش پای جامعه گذاشته شود.