مردانگی: کلیشهای همیشگی یا هویتی نو
تصویر ذهنی ما از مرد چیست؟ کلیشهها از موجودی با قدرت فراوان رودرروی مشکلات که به آداب و احساسات چندان وقعی نمینهد و کار خود را با اقتداری اسطورهای پیش میبرد، حکایت دارد اما گویا زیر سقف آسمان مردهایی با تواناییهای نهچندان قابلاعتنا و با احساساتی رمانتیک هم بهسر میبرند که چندان ربطی به کلیشه ندارند. علی یعقوبی در کتاب «نظریههای مردانگی»، با تاکید بر رویکردهای جامعهشناختی نگاهی به مقوله مردانگی دارد و از آنجا که مردانگی دارای ابعاد زیستی، فردی، جغرافیایی، فرهنگی و جامعهشناختی است این کتاب درصدد است در فصول مختلف به ابعاد مزبور بپردازد.
تصویر ذهنی ما از مرد چیست؟ کلیشهها از موجودی با قدرت فراوان رودرروی مشکلات که به آداب و احساسات چندان وقعی نمینهد و کار خود را با اقتداری اسطورهای پیش میبرد، حکایت دارد اما گویا زیر سقف آسمان مردهایی با تواناییهای نهچندان قابلاعتنا و با احساساتی رمانتیک هم بهسر میبرند که چندان ربطی به کلیشه ندارند. علی یعقوبی در کتاب «نظریههای مردانگی»، با تاکید بر رویکردهای جامعهشناختی نگاهی به مقوله مردانگی دارد و از آنجا که مردانگی دارای ابعاد زیستی، فردی، جغرافیایی، فرهنگی و جامعهشناختی است این کتاب درصدد است در فصول مختلف به ابعاد مزبور بپردازد.
فصل اول با تاکید بر بعد ذاتگرایی به تاثیر عوامل بیولوژیک در شکلدادن به نقشهای جنسیتی زن و مرد اختصاص یافته است. در فصل دوم نیز بعد فضایی- مکانی مردانگی برجستهسازی شده است. فصل سوم به تجربه فردی مردانگی بر اساس نظریهپردازان روانشناسی از قبیل فروید، چودروف و یونگ اختصاص یافته است. فصل چهارم با تاکید بر نگاه روانشناسی اجتماعی و پررنگکردن امر اجتماعی به نقش عوامل آموزشی و یادگیری در طی جامعهپذیری افراد به تحلیل حوزه جنسیت و مردانگی پرداخته است. در فصل پنجم از زاویه زبانشناختی، مردانگی معطوف به زبان از دو نگاه تفاوت زبانی و جبرگرایی زبانی بررسی شده است. در فصل ششم بُعد برساختگرایی مردانگی در قالب رویکرد پساساختارگرایی، از نگاه لاکان، دریدا، فوکو، ژیژک و دلوز بررسی میشود. در فصل هفتم مردانگی با توجه به دیدگاههای مختلف فمینیستی مورد واکاوی قرار گرفته است. در فصل هشتم در انتقاد به دیدگاههای فمینیستی بهجای رابطه دوقطبی به رابطه تکمیلی مردانگی/ زنانگی از رویکرد پسافمینیستی پرداخته است. فصل نهم با تاکید بر بعد برساختگرایی از زاویه مردمشناختی بر اساس دیدگاه مارگریت مید و گیلفورد گیرتز به موضوع مردانگی توجه نشان داده است. سرانجام در فصل دهم از منظر جامعهشناختی در سطح کلاسیک و مدرن مردانگی به منزله یک سازه اجتماعی واکاوی شده و به تنوع و گوناگونی میان مردان تاکید میکند.
بر مبنای این رویکرد تنها یک معیار و ضابطه واحد برای مردبودن یا آرمانی واحد از مردانگی وجود ندارد. آرای مربوط به مردانگی بسته به طبقه اجتماعی، نژاد، قومیت، هویت جنسی، آیین و… تغییر میکند. در فصل نخست میخوانیم که درخصوص مردانگی دودیدگاه نظری عمده وجود دارد. دیدگاه ذاتگرایی و دیدگاه سازهگرایی. ذاتگرایان بر ویژگیهای بیولوژیک تاکید میکنند. از منظر آنها، مردانگی معطوف به خصیصههای ذاتی جنس مذکر است. این دیدگاه مفهوم «مردانگی» را با «مردی» و «نرینگی» یکی میداند و اصالت را به «جنس» با مشخصههای ذاتی میدهد. ذاتگرایان بر این باورند، چیزی تحتعنوان «طبیعت انسان» وجود دارد که پایدار است و رفتار و عمل انسان تحتتاثیر آن قرار میگیرد. این رهیافت وجود یا ساخت درون اشخاص را به منظور تبیین رفتارشان جستوجو میکند. در کنار دیدگاه ذاتگرایانه، دیدگاه سازهگرایان وجود دارد. از نظر سازهگرایان، جنس بیولوژیکی تنها عامل تعریف زن یا مردبودن نیست. بلکه ارزشها و انتظارات اجتماعی و تصورات کلیشهای از نقشهای جنسیتی، حکم مذکر به «مردانهبودن» و مونث به «زنانهبودن» را در یک فرهنگ تعیین میکند. بنابراین، مردانگی چیزی است که مقارن با فرهنگپذیری مردان و فراگیری قواعد اجتماعی رفتار از سوی آنان بازتولید میشود. در ادامه خاطرنشان میشود که کلیشهها و طرحوارهها نیز در برساختهشدن هویت زنانگی و مردانگی نقش عمدهای دارند. بر اساس نظریه طرحواره جنسیتی، فرهنگ در رشد و تحول جنسیت و آمادهکردن مرجع برای تشکیل طرحوارههای جنسیتی نقش دارد. طرحوارهها در تشکیل خودپنداری در بزرگسالی نقش دارند و راهنما و چارچوبی برای مفاهیم مردانگی و زنانگی فردی است. اما چرا به واژه مرد و مردانگی اینقدر در گفتار عمومی بها داده میشود؟ به نظر یعقوبی، کلیشهها از طریق زبان بر زنان و مردان اعمال میشود. در فرآیند جنسیتزدگی زبانی ممکن است زنان تصویری کلیشهای و منفی از خود دریافت کنند و در نتیجه بر انتظارات مردان یا خود آنها از آنچه شایسته زن است تاثیر بگذارد. زبان جنسیتزده، فرهنگ جنسیای را ترویج میکند که بر اساس وجود رابطه سلسلهمراتبی موجود در آن، یک جنسیت (مردان) در موقعیت بالاتر از جنسیت دیگر (زنان) قرار میگیرد و میتواند با تسلط بر آن، اعمال قدرت کند. از این مقدمه است که فرهنگمحوربودن مساله جنسیت در بسیاری از مطالعات رخ مینماید: مطالعات مردمشناسی گارفینگل نشان داد که جنسیت و نقش جنسی فرهنگمحورند؛ برای مثال، مارگریت مید نشان داد که در فرهنگهای متعدد تفاوتهای جنسیتی بسیار متنوعی وجود دارد و کارهای زنانه و مردانه الزاما بر حسب جوامع یکسان نیستند. در میان جوامع گوناگون بین نقشهای اجتماعی و بیولوژیکی جنسی، ارتباطی وجود ندارد، پیروان مکتب «اتنومتدولوژی» جنسیت را منوط به نحوه القای تفویض جنسیت به فرد میانگارند. گافمن مدعی است جنسیت پدیدهای طبیعی نیست بلکه در جریان تعامل ساخته میشود. در این تعاملات مردان و زنان خود تابع کلیشههایی هستند که چگونگی رفتار آنها را از قبل مشخص ساخته است؛ اما درست مثل بازیگران یک نمایش آنها نیز از اندکی آزادی برخوردارند، بهطوری که در بعضی موارد میتوانند تا حدی متفاوت عمل کنند.
کتاب، موضع فمینیستها را در اینباره چنین واکاوی میکند: پسافمینیسم نیز بهعنوان بخشی از «فمینیسم پسامدرن» روایت سازهگرایانه از مفاهیم مردانگی و زنانگی دارد و برای حفظ تداوم فمینیستی خود به تعیین دیگری غیرزنانه میپردازد و همچنین برای فراتر رفتن از فمینیسم سنتی «دیگری» را بهگونهای تعریف میکند که ائتلاف با او ممکن باشد. اینکار از طریق طرح دوگانگی جدید زنانگی/ مردانگی در مقابل دوگانگی سنتی زنان/ مردان صورت میگیرد. زنانگی و مردانگی نه دو ذات متفاوت، بلکه دو برساخته زبانی و فرهنگی هستند که در فرآیندهای جامعهپذیری به زنان و مردان منتقل میشوند. این دو برساخته فرهنگی درعین حال که همدیگر را تکمیل میکنند با یکدیگر تفاوت دارند. همچنین آنها میتوانند به جای رابطه دو قطبی که یکی دیگری را نفی میکند دارای رابطهای تکمیلی باشند. (قانعیراد و همکاران، ۱۳۸۸:۱۳۰) در این منطق، اگر «مرد بودن» جنبه بیولوژیکی دارد، مردانگی بیشتر خصلت فرهنگی، اجتماعی و تاریخی دارد. جنسیت صبغه فرهنگی دارد، بنابراین زنان همانند مردان میتوانند عمل کنند و شخص با مجموعهای از رفتارهای خود، وارد عرصه مردانگی بهعنوان یک فضای فرهنگی شود. در این نگرش «مرد بودن و امر زنانه» دلالت بر دامنهای از ویژگیهای توصیفشده فرهنگی قابل تبدیل هم به مرد و هم به زن دارد. بنابراین، همانطور که نسخههای مرد و زن از مردانگی وجود دارد، نسخههای مرد و زن از زنانگی نیز وجود دارد. به نظر یعقوبی، کانل مفاهیم پدرسالاری و مردانگی را در نظریه فراگیر و جامعی در مورد روابط جنسیتی با هم ادغام کرده است: به گمان کانل، مردانگیها بخش عمدهای از نظم جنسیتی است و جدا از آن، یا جدا از زنانگیهایی که با آن همراه است، قابل درک نیست. نظریه کانل برخلاف سایر نظریههای سابق، به بررسی زنان و مردان بهصورت جدا از هم نمیپردازد. در حالی که معمولا چنین پنداشته میشود که یک نوع مردانگی ثابت در تمام موقعیتهای زمانی، مکانی و اجتماعی وجود دارد. کانل با بررسی مردان مختلف حاضر در جامعه و ساختن «تیپهای ایدهآلی» از مردانگی آنها، نشان داد که در هر دوره و زمینه خاص، روابط جنسیتی خاصی مسلط است که مردانگی و زنانگی در آن هژمونیک هستند. در اینباره، سایر انواع مردانگی یا زنانگی «منحرف» و غیرطبیعی جلوه خواهند کرد. کیمل نیز درخصوص مردانگی، دیدگاه مشابه و سازهگرایانهای درخصوص مردانگی دارد. کیمل معتقد است که بهکاربردن مردانگیها حاکی از تنوع مردانگی است؛ چراکه در هر جامعه و در هر دوره، گروههای مختلف از مردانگی و تفاوتهای فردی، تعریف خود را دارند. گرچه نیروهای اجتماعی دست به کار ساختن تفاوتهای نظاممندی بین مردان و زنان هستند، تفاوتهای میان مردان و زنان، کمتر از تفاوتهای درون مردان یا درون زنان است. برخی از فرهنگها مردان را تشویق میکنند تا بیاحساس باشند و مردانگی خویش را، بهویژه با اغوای جنسی، اثبات کنند. اما فرهنگهای دیگر تعریف سازگارتری از مردانگی را تجویز میکنند که بر اساس مشارکت مدنی، پاسخگویی عاطفی و برآوردهکردن نیازهای اجتماع است.
راثر فورد و گیدنز دو متفکری هستند که یعقوبی از آرای آنان در بحث درباره تصویر مرد و زن در دنیای امروز یاری میگیرد: راثر فورد از منظر سازهگرایانه به دو تصویر آرمانی از مردان اشاره میکند. تصویر نخست «مرد کیفررسان» است که با درک عمومی از مردانگی سنتی مطابقت دارد. مرد کیفررسان با تاختن به کسانی که نماینده خیانتکاران به مردانگی هستند- کسانی که نرم و لطیف یا «خانوممسلک» شدهاند- از مردی و شرف خود دفاع میکند. در مقابل، تصویر «مرد نوین» قرار دارد. راثر فورد، مرد نوین را بیانگر آن نوع مردانگی میداند که تاکنون سرکوب شده است. مرد نوین در ایستارهای خود نسبت به زنان، کودکان و نیازهای عاطفی خود حساسیت فوقالعاده دارد. او پدربودن را به راه و رسمی دلپذیر و محبوب تبدیل میکند و پرورشدهندهای نیرومند، اما ملایم و مهربان است. گیدنز نیز با توجه به رویکرد نظری خود در مورد «ساختیابی» به حوزه جنسیت مینگرد. وی معتقد است که امروزه زنبودن و مردبودن از نظر وظایف و هویتیابی، معنای روشن و مشخصی ندارد و افراد در چارچوب سرنوشتی که به واسطه نقش آنها ازپیش تعیینشده باشد، زندگی نمیکنند. هویتمان باید بیشتر کشف خودمان باشد و نه بهواسطه نقشهای اجتماعی که بازی میکنیم. گیدنز چنین شناختی از خود و هویت را «بازاندیشانه» میداند. بنابراین، در فرآیند مدرنیسم، قلمرو عاملیت در مقایسه با ساختار افزایش وسیعی مییابد. در جمعبندی یعقوبی از بحث آمده است: با مطالعه رویکردهای مختلف مردانگی میتوان دریافت که «مرد»، «مردانگی» و «مردانه بودن» محصول عوامل مختلف روانشناختی، بیولوژیکی و فرهنگی و اجتماعی است. برمبنای دیدگاه سازهگرایانه نقشهای جنسیتی افراد تحتتاثیر ساختارهای اجتماعی که افراد در آن قرار دارند ملکهذهن آنها شده و ساختمان ذهنی آنها را شکل میدهد. این ساختارها که منعکسکننده ویژگیهای طبقاتی، گروههای سنی و جنسیت است جایگاه افراد را در اجتماع مشخص و هویت جنسیتی آنان را میسازد.