کتاب، کتابفروشی، حافظه
شهری که کتابفروشیهایش را از دست میدهد چه حقی را از شهروندانش سلب میکند؟ ماهور طوسی در این مطلب میکوشد به این سوال پاسخ دهد.
در این یادداشت کتابفروشی_هم به معنای اسمی و هم مصدری_ از چند منظر بررسی میشود. ابتدا تاریخچهای از کتابفروشیهای تهران ترسیم میشود و ارتباطش با ارکان دیگر نشر مورد مداقه قرار میگیرد و اشکال مختلف کتابفروشی توضیح داده میشود و در ادامه به علل تعطیلی کتابفروشیها و نسبتش با سلب فضای فراغت برای شهروندان پرداخته میشود. در خاتمه سعی شده است تا نسبت حافظه و فراموشی با کتاب و کتابفروشی به مثابه آرشیو، روشن شود: کتابفروشی نه فقط به مثابه مکانی در شهر که در غیابش حافظه مخدوش میشود، بلکه نسبت ذاتیاش با آرشیو هم بررسی میشود.
بسته شدن یک کتابفروشی، توقف قلب تپندۀ یک شهر است.
دانی لافریر
گذری به کتابفروشی
نشر به عنوان پیشۀ اقتصادی در ایران بیش از یکصد سال قدمت دارد که عمدتاً در تهران متمرکز است. نسل اول ناشران که کتابفروش هم بودند از بازار تهران، تیمچۀ حاجبالدوله و ناصر خسرو، کارشان را آغاز کردند، پس از ناصر خسرو و در دهه ۳۰ راسته کتابفروشها به خیابان شاهآباد یا جمهوری فعلی منتقل شد و این اتفاق شاید به این دلیل بود که خیابان شاه آباد به پاتوق روشنفکران تبدیل شده بود و با وجود کافههای متعدد در آن بخش از شهر، قلب فرهنگی تهران در آن خیابان میتپید. در اواخر دهه ۴۰ راستۀ کتابفروشها به خیابان انقلاب منتقل شد و از سال ۶۰ به بعد کتابفروشیهای کریمخان هم شکل گرفت اما نه به پویایی گذشته. کتابفروشیِ سنتی، خاصه در تهران به دو صورت رایج بود: کتابفروشی بساطی و فروختن کتاب در کتابفروشی. خیلی از ناشران، کار خود را با پهن کردن بساط، خاصه در پلههای تیمچه حاجبالدوله و لاله زار شروع کردند و به این طریق ارتباطشان را با خواننده حفظ کردند، سنتی که تا چراغ برق (امیرکبیر) و ناصرخسرو و خیام و شاه رضا (انقلاب) ادامه یافت و امروز بقایایش در انقلاب دیده میشود. لازم به توضیح است که کتاب و نشر بساطی با قاچاق کتاب بهصورت افست، متفاوت است. قاچاق کتاب در کتابفروشیهای معمول هم اتفاق میافتد. بساطیها اتحادیه داشتند و از ساز و کار مشخصی پیروی میکردند و با نویسنده و مترجم در تعامل بودند و حقالتألیف میپرداختند و برخی از مراحل آماده سازی کتاب چون: ویرایش و نمونهخوانی را کنار خیابان انجام میدادند.(۱) کتابفروشی بساطی، شکل بیواسطۀ ارتباط با خریدار بود. یکی از بساطیهای قدیمی در این خصوص میگوید: «مردم با بساطیها هیچگونه رودربایستی نداشتند. هرچه درد دل داشتند میگفتند و هرچه میخواستند سفارش میدادند. مغازه بین آنها و کتابفروش فاصله میانداخت و هرچه کتابفروشی شیکتر و مفصلتر و معظمتر میشد، این فاصله به همان نسبت شدیدتر و عمیقتر میشد. مردم سر، بیخِ گوش ما میکردند و خصوصیترین و خطرناکترین کتابهای زمان خود را میخواستند.≈ (۲) بساطیهای کتاب به طرق مختلف کتاب میفروختند. بعضیها دور کتابها تسمهای چرمی میکشیدند و بستۀ کتاب را روی شانه میانداختند و در کوچه و بازار فریاد میزدند؛ آنها به تسمهکش معروف بودند، برخی، کتابها را داخل چمدانی میگذاشتند که به آنها چمدانکش میگفتند و نسل بعدِ بساطیها، کتابها را روی پالت و پله و زمین و نظایرش پهن میکردند. امروز ناشر−کتابفروشِ بساطی از حافظۀ شهر پاک شده است و کتابفروشی به مثابه یک مغازه هم رو به احتضار است.
بعد از انقلاب «افزایش کمّی ناشران در کنار بیتفاوتی و عدم توجه به سایر ارکان نشر، اعم از کتابفروشیها، توزیع و کتابخانههای عمومی وضعیت بههنجار نشر را بر هم زد.[…] کتابفروشی که قبلاً توجیه اقتصادی داشت و کتابفروشیها که تعدادشان رو به افزایش بود، از کانون توجه و گردش مالی نشر تا حدود زیادی خارج شدند، به نحوی که بقایشان به لحاظ اقتصادی منطق خود را از دست داد و نه تنها شاهد افزایش آنها نبودیم، بلکه از تعدادشان کاسته شد. شروع به کار نمایشگاه بینالمللی کتاب و [شکلگیری فروشگاههای زنجیرهای کتاب در دهۀ ۸۰] عادت خرید کتاب را تغییر داد و سیستم توزیع و کتابفروشی را تضعیف کرد.» (۳) بررسی آمار و ارقام، حکایت از افزایش چشمگیر تیراژ کتاب، بعد از انقلاب دارد؛ این دادهها در نگاه اول بیانگر رونق صنعت نشر است (۴) اما برخی از اهالی نشر، جز این فکر میکنند و عقیده دارند این رشد با توازن همراه نبوده است و در برخی از ارکان نشر سبب رکود هم شده است. نائب رئیس اتحادیۀ ناشران و کتابفروشان تهران در گفتوگو با (ایبنا)، علل مختلفی را سببساز تعطیلی کتابفروشیها و تضعیف ناشران خصوصی میداند: « طبق آمار خانۀ کتاب، در سال ۱۳۵۷ کمتر از ۵۰۰ ناشر فعال بودند. در دولت سوم این نمودار رشد داشت و به ۵۰۰ ناشر فعال رسید. پس از آن در پایان سالهای دولت پنجم این تعداد رشد کرد و تا حدود ۸۰۰ ناشر افزایش یافت. با شروع فعالیت دولت هفتم در سال ۱۳۷۶ تعداد ناشران رشد بسیار زیادی داشت. این رشد در دولت هشتم، نهم و دهم هم ادامه یافت. رشد ناشران در برخی دولتها به این دلیل است که انواع نشرهای وابسته به وزارتخانهها و نهادهای دولتی شکل گرفت و شاهد پدیدۀ نشر دولتی به شکل قدرتمند و بزرگ بودیم اما مسئله اینجا بود که ورود دولتیها به حوزۀ نشر، فضا را برای ناشران بخش خصوصی محدود کرد. ناشران دولتی به بودجههای دولت و پر قدرت متصل بودند و قویتر شدند، در مقابل حوزۀ نشر خصوصی نتوانست جان بگیرد و رشد داشته باشد. از سوی دیگر مدارس در اختیار ناشران وابسته به آموزش و پرورش و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان قرار گرفت و به دلیل جایگاه و مشروعیت خود توانستند منابعی که برای تامین کتاب اختصاص پیدا میکرد به خود جذب کنند و این موضوع بخش خصوصی را به مرور تضعیف کرد.[…] در اواخر دهۀ ۷۰ دولت برای اینکه از فرهنگ حمایت کند، یارانۀ کاغذ، فیلم و زینک را مدتی در اختیار ناشران قرار داد، ولی این حمایتها موجب شد، برخی بهدنبال مجوز نشر بروند تا بتوانند از یارانهها استفاده کنند و در این دوره شاهد افزایش ناشران بودیم. دخالت دولت به صورت حمایتی که طبعأ نمیتوانست عادلانه در حوزۀ نشر توزیع شود، در بروز وضعیت فعلی تأثیر گذار بود، ارائۀ مجوز بی رویه، یارانۀ کاغذ و یارانۀ خرید کتاب موجب شد، نشر ما نتواند به سمتی برود که راه برون رفت خود از مشکلات را پیدا کند. سالها یارانهها به تولید داده شده اما توزیع و ویترین ما هیچ رشدی نداشت و شاهد تعطیلی کتابفروشیها بودیم. توسعه، بحث ویترین و فروش است. اگر کتاب به دست مردم برسد و توسط مردم خریداری شود، ناشر هم میتواند به حیاتش ادامه دهد. ناشرانی در این ادوار داشتیم که به ویترین دسترسی نداشتند اما از طریق دسترسی به نهادها، مراکز و ارگانها و استفاده از یارانهها توانستند به حیات خود ادامه دهند.»(۵) در نگاه اول افزایش ناشران و اختصاص یارانههای دولتی حکایت از رونق صنعت نشر دارد، اما شکلگیری ناشران غیرواقعی و فرصت طلب و توزیع نابرابر یارانهها نه تنها سبب رونق این صنعت نشد، به آن آسیب رساند و به تعطیلی بسیاری از کتابفروشیها منجر شد.
حال باید پرسید این شهری که کتابفروشیهایش را از دست میدهد چه حقی را از شهروندانش سلب میکند؟ «شهر الگویی از حیات است که نیازمند وجود فضاهایی است که امکانات را فراهم کند. شهری که تبدیل شده به موضوع عمل اقتصادی و کالا که فقط برای کسب درآمد است، نشانگر این است که شهروند، حقی بر آن ندارد.»(۶) بسته شدن کتابفروشیها تنها به صنعت نشر لطمه نمیزند، کتابفروشی آخرین رکن این صنعت است که مستقیم با مردم در ارتباط است و به طریقی با حافظهای که ذیل آرشیو خوانده میشود، سر و کار دارد بنابراین با تعطیلی کتابفروشیها، تغییر ماهیتشان و یا تغییر کاربریشان حقی از شهروندان گرفته میشود و همچنین بخشی از حافظۀ جمعیشان مخدوش میشود. باید در نظر داشت که ارتباط خوانندگانِ کتاب با کتابفروشیها است نه با سیستم توزیع و نشر. تعطیلی کتابفروشی، ارتباط میان ناشر و نویسنده با خواننده را قطع میکند، جمعیت کتابخوان را کم میکند و در عین حال، حافظۀ جمعی را به محاق میبرد. کتابفروشی الگوهایی از کنش را تولید میکند و در امتداد فضایی است برای زیست شهری، فضایی برای گفتوگو و حتی گذراندن اوقات فراغت. سابق بر این توقف در کتابفروشیها مانع کسب نبود، بلکه کتابفروشی فضایی برای تورق کتاب، گشت و گذار و یا حتی وعدهگاهی بود که امروز با شکل معیوب آن مواجهایم. لزوماً برای فضاهای عمومیای که میتوانند فراغت، کنش و واکنش و تعامل در شهر را ایجاد کنند، نباید پولی پرداخت و این حداقلِ حقوق شهروندی است و کتابفروشی یکی از این فضاها بود که تنها به خرید و فروش کتاب خلاصه نمیشد و به عنوان یک پاتوق در حافظهها نقش بستهبود.
کتاب و کتابفروشی از منظر آرشیو
کتاب، این نشانۀ شاخص تمدن، حافظهای است برساخته که علیه فراموشی عمل میکند و از زمان اولین codex ها، همراهمان بوده است. همانطور که اختراع عکاسی، نقاشی را از بین نبرد و صنعت چاپ codex ها را حذف نکرد، بعید است e-book و نظایرش کتاب را به فراموشی بسپارد اما خطراتی دیگر همواره کتاب را تهدید کرده است؛ فهرست نویسی، سانسور، کتاب سوزان، سهلانگاری، بیتوجهی، آتشسوزی، همه و همه، موانعی بر سر راه کتاب بودهاند که تا به امروز ادامه دارند. حال آنچه حفظ کردیم، حقیقتاً بازتاب نبوغ آدمیاست؟(۷) وقتی ابن ندیم «الفهرست» را مینوشت، که فهرستی شامل عناوین کتابهای عرب و عجم تا قرن چهارم هجری بود، بر چه اساسی کتابها را انتخاب میکرد؟ چه کتابهایی را نادیده گرفت تا کتابهای دیگر در تاریخ بمانند؟ به محض طرح این پرسشها، تردید میکنیم که آیا آنچه بهجای مانده است، ارزشمندترین بخش میراثمان بوده است یا بیبهاترین؟ هنوز اوریپید، سوفوکل و اشیل را بزرگترین تراژدینویسان یونان میدانیم در حالی که در بوطیقای ارسطو، نامی از آنها برده نشده است. آیا آنچه از دست دادهایم، در قیاس با آنچه بهدست آوردهایم، آثاری بهتر نبوده است؟ چه کسی خواهد توانست شکی را که در این خصوص وجود دارد بر طرف سازد؟
کتاب و حافظه را میتوان ذِیل آرشیو، بررسی کرد. کتاب و حافظه از منطقِ حفظ و لغوِ(۸) آرشیوی تبعیت میکنند. در آرشیو، بخشی از اسناد و مدارک دور ریخته میشوند تا بخشی دیگر حفظ شوند؛ این حفظ و لغو به عمد و به سهو صورت میگیرد و آنچه باقی میماند حافظهمان را تشکیل میدهد. حافظه و فراموشی دو روی یک سکهاند. مسئلۀ حافظه، در واقع مسئلۀ گزینش، اولویتها، کنار گذاشتنها و حذفهای عمدی و غیر عمد است که در نهایت حافظۀ جمعیمان را و به تأسی از آن حافظۀ فرهنگیمان را شکل میدهد، به بیانی دیگر، فرهنگ گورستان کتابها و دیگر چیزهایی است که برای همیشه نادیده گرفته شدهاند و یا ناپدید شدهاند؛ تنها «فونس»(۹) شخصیت یکی از داستان کوتاههای بورخس است که قادر است همه چیز را بدون هیچ پالایشی حفظ کند؛ در واقع فونس، نقطۀ مقابل فرهنگ است. منطق آرشیو تا اندازهای میتواند به مسئلۀ حفظ و نابودی کتابها پاسخ دهد و روشن کند، آنچه که حفظ شده و ما در حافظه داریم، الزاماً بهترین چیزی نیست که به ما رسیده است اما جز این هم، چیز دیگری نیست. از سوی دیگر کتابفروش هم نقطۀ مقابل فونس است. او نیز قادر نیست همه چیز را بهخاطر بسپرد و در بیشتر اوقات تنها پشتِ جلد کتاب را خوانده است و اگر از او بپرسیم این کتاب را خواندهای؟ صادقانه ترین جوابی که میتواند بدهد، این است: خیر، فروختهام.
کتابفروشی یک فضای آرشیوی است. آرشیوی که برگرفته از نام arkhe یونانی است. یعنی آرشیو به مثابه سرپناهی خودبسنده که پناه میدهد به آنچه در حفظش میکوشد و همچنین از آنچه حفظ میکند، پناه میگیرد. آرشیوی از کتابها. آرشیوی در دلِ آرشیو دیگر. باید در نظر داشت فضای پویای آرشیو، انباری خاک خورده و کارتُنک بسته نیست. در یک کتابفروشی پویا نه تنها از کتابها حراست میشود، بلکه مدام حفظ و لغو صورت میگیرد: کتابی به مخاطب توصیه میشود تا کتابی دیگر کنار گذاشته شود. کتابی سفارش داده میشود تا کتابی دیگر در انبار ناشر خاک بخورد. از همه جالب تر، کتابفروش کتابی را برای مخاطب تفسیر میکند که هرگز نخوانده است. از اینرو کتابفروش کاریکاتوری از archon است که دریدا در «تب آرشیو» توضیح میدهد.(۱۰) آنها با وجاهت قانونیای که داشتند نه تنها مسئول محافظتِ مواد و اسناد آرشیوی بودند، بلکه اسناد را تفسیر هم میکردند و این قرائت سنتی از آرشیو تا مدتها مانع از شکلگیری تب آرشیو میشد. به راستی کتابفروش چه چیز را تفسیر میکند؟ چه کتابی را سفارش میدهد و چه کتابی را سفارش نمیدهد؟ این همان سوالی است که از ابن ندیم هم میکنیم. او چه کتابهایی را از قلم انداخت تا بتواند کتابهای دیگری را فهرست کند؟ در واقع همۀ اینها پرسش همیشگی از آرشیو است: چه چیزهایی در آرشیو حفظ میشود و چه چیزهایی دور ریخته میشود؟
پانویسها:
۱_ن.ک: عبدالحسین آذرنگ و علی دهباشی، «تاریخ شفاهی نشر ایران»، ققنوس (تهران: ۱۳۹۳)، ص.۱۷۸
۲-همان، ص..۱۷۵
۳- محمود آموزگار، «در حواشی کتاب. مجموعه مقالات-دفتر اول»، آمه (تهران: ۱۳۹۷)، ص.۱۵.
۴- میثم موسایی در مقاله ای با عنوان «بررسی تأثیر یارانۀ کتاب بر بازار ایران» با آمار و ارقام تأثیر یارانه بر کتاب را در ۴۰ سال اخیر بررسی میکند.
۵-ن.ک: گفتگوی ایبنا با محمدرضا توکل، نائب رئیس اتحادیۀ ناشران و کتابفروشان.
۶-ن.ک: گفتگوی آرش حیدری با ایسنا. «دلایل افزایش کافهها در دهۀ ۱۳۹۰»
۷-فیلیپ دو توناک، «از کتاب رهایی نداریم»، گفتگو با اومبرتو اکو و ژان کلود کریر، ترجمۀ مهستی بحرینی، نیلوفر (۱۳۹۵)، ص ص. ۱۱-۱۰
۸- ترجمه ای از preservation and cancellation که در ادبیات بایگانی بسیار استفاده میشود.
۹- «فونس و حافظه» نام یکی از داستان کوتاههای بورخس از «کتابخانۀ بابل» است و کاوه سیدحسینی آن را به فارسی ترجمه کرده است.این کتاب با این ترجمه بارها از سوی نشر نیلوفر تجدید چاپ شده است.
۱۰-ژااک دریدا، Archive Fever، انتشارات جان هاپکینز، (مریلند، ۱۹۹۵)،ص ۹
امیدوارم در یادداشتی دیگر به کارکرد کتابفروشیهای کنونی هم بپردازید
اینگونه که چطور شد شهرکتابها جای کتابفروشیها را گرفتند اما در ذهن برخی کتابخوانها نه
و اینکه چگونه کتب با محتوای کم عمق و حتا بعضا زرد پشت ویترین همهی کتابفروشیها جا خشک کردند و کتاب خواندن هم تبدیل به خطر شده به نوعی
شاید بدبینانه باشد
اما به گمانم به قدر کافی درخور توجه است.