به نام زدنِ روایتِ نمادین اهواز
هر چه هم که بخواهیم خود را معاصر نشان دهیم با این حال نمی توانیم جای خالی و فقدان رمان های رئالیستی را در فضای ادبی حال حاضر نادیده بگیریم.حتا نویسندگان بزرگ نسل پیشین هم مانند گلشیری و هدایت و صادقی و چوبک و دولت آبادی و ساعدی هیچکدام کاملاَ رئالیست نبوده اند. اما در این میان یک استثنا وجود دارد. احمد محمود که 12 مهر سالروز درگذشتش بود، با گذر زمان بیش از پیش توان ادبی رئالیستی خود را به رخ می کشد. تکنیک درخشان و زبان روان احمد محمود در آثارش به همراه توصیف دقیق شرایط اجتماعی و سیاسی شهری از خلال اتفاقات پیش روی کاراکترها، می تواند به عنوان سندی موثق از آن دوره مورد استفاده قرار بگیرد. در نوشتار زیر نویسنده، با اشاره به مفاهیمی که گفته شد، بیشتر به مسئله شهر به عنوان یک کاراکتر اصلی در آثار احمد محمود پرداخته است.
در این صد و اندی سال که از طلیعهی ادبیات مدرن فارسی میگذرد، وسواسی تکرارشونده هر از چندگاه گریبان اهل ادبیات را میگیرد و سؤالی به انحاء گوناگون طرح میشود که هر چند علیالظاهر بس حیاتی است، اما در واقع به کل بیمعنا و بیربط است. منشأ این سؤال باوری غلط است در این باب که تاریخ فرهنگی ما تطابقپذیر با تاریخ فرهنگی غرب است یا باید باشد، و خود سؤال چنین طرح میشود: «ما که هنوز مدرنیسم را از سر نگذراندهایم چطور میخواهیم پستمدرن شویم»، یا «ما که هنوز رئالیسم را تجربه نکردهایم چطور میخواهیم سورئالیسم را تجربه کنیم» و بسیاری نمونههای مشابه دیگر.
واکنشها در مقابل این پرسش، از خود این سؤالات بیربطتر است. اغلب پاسخدهندگان در دو جهت به شیوهای متناوب سر تکان میدهند، یکی در جهت عمودی به معنای تأیید گزارهای که پرسشکننده مدنظر دارد، و کمی بعد در جهت افقی به معنای حسرت از وضعیتی که ما ایرانیان در آن گرفتار آمدهایم، حسرت از اینکه در ادبیاتمان نیز مانند چیزهای دیگر از غربیان عقب افتادهایم و خوشا به حال غربیان که «دست منبسط نور روی شانهی آنهاست» و در قرن نوزدهم و نیمه نخست قرن بیستم نویسندگان بزرگی داشتند که خروارها رمان رئالیستی و مدرنیستی حیرتانگیز برایشان خلق کردند و حالا میتوانند بدون دغدغهی نوشتار رئالیستی، نوآوری کنند و خلاقیت به خرج دهند.
هیچ دلیلی وجود ندارد که ما ایرانیان حتماً طبق کتاب «مکتبهای ادبی» مرحوم سیدحسینی مراحل رشد و خلاقیت را طی کنیم و پس از گذراندن دورهها و سبکهای مختلف ابدی و هنری غرب طبق تقویم میلادی، به زور خودمان را به غربیان برسانیم، که بیشک نخواهیم رسید و تولیداتمان جز مضحکه نخواهند بود.این گونه تفسیرها از علل عقبماندگی ادبیات فارسی به کل بیفایده است و کمی رکتر اگر بگوییم، حقیرترین شکل خودتخریبی است و چه بسا پیامد اجتنابناپذیر خودشیفتگی فردی و نسلی، و سادهترین شیوه برای بستن راه خلاقیت نویسندهی ایرانی است. این گزاره را اگر بپذیریم، معنایش این است که دیگر هیچکس نباید چیزی بنویسد. از رئالیسم که عبور نکردهایم، پس حق نداریم رمانی بنویسیم که از امکانات ادبیات قرن بیستم استفاده کند. رمان رئالیستی هم که نباید بنویسیم، چون دورانش گذشته و پاسخگوی آنچه بر سرمان آوار میشود نیست.
انگار نه پرسشگران، نه پاسخدهندگان و نه آنان که به حکم این پاسخ رایج گردن نهادهاند، به خاطر نمیآورند که نخستین رمان مهم فارسی، یعنی «بوف کور» هدایت، دورترین فاصله را از ادبیات رئالیستی دارد و در عین حال، اغراق نیست اگر بگوییم که این کتاب لاغر صد صفحهای، بزرگترین دستاورد ادبی ادبیات معاصر فارسی است. با این ترتیب، با هدایت و شاهکارش چه باید بکنیم؟ اگر چنین حکم سادهلوحانهای را بپذیریم، باید هدایت را به صلابه کشید که چرا رمان رئالیستی ننوشته و بنیان ادبیات ما را کج نهاده است. ابتذال چنین توبیخی روشنتر از آن است که نیاز به شرح داشته باشد.
هیچ دلیلی وجود ندارد که ما ایرانیان حتماً طبق کتاب «مکتبهای ادبی» مرحوم سیدحسینی مراحل رشد و خلاقیت را طی کنیم و پس از گذراندن دورهها و سبکهای مختلف ابدی و هنری غرب طبق تقویم میلادی، به زور خودمان را به غربیان برسانیم، که بیشک نخواهیم رسید و تولیداتمان جز مضحکه نخواهند بود. ترویج طی مراحل تکامل فرهنگی برای نویسندهی ایرانی مطابق با الگوی غربی، عین این است که وقتی کسی میخواهد ماشینی بخرد وادارش کنیم از پیکان جوانان شروع کند، به شورلت نوا برسد، بعد پیکان دههی شصت بخرد، بعد سوار پراید شود و پس از طی این مراحل، به خریدن ماشینی فکر کند که متعلق به امروز است. این طرز فکر مختص به ادبیات نیست، در حوزهی اندیشه هم هستند کسانی که مدعیاند فکر کردن را فعلاً باید تعطیل کرد چون ما ایرانیان تاریخمان را هنوز درست نمیشناسیم، ابتدا باید دهها جلد کتاب تاریخی بنویسیم و بخوانیم تا پایهمان قوی شود و بعد آغاز به فکر کردن کنیم. تبعات چنین طرز فکری، برای مملکتی که اکثریتش منتظر بهانهای برای تعطیل تفکراند، نیاز به تشریح ندارد.
نویسندگان بزرگ ما، کسانی مثل هدایت و ساعدی و صادقی و گلشیری و براهنی و حتی دولتآبادی، هیچ کدام به معنی دقیق کلمه رئالیست نبودهاند. اغراق نیست اگر بگوییم بار ادبیات رئالیستی جدی ما بر دوش یک نفر بوده است: احمد محمود. رمانهای احمد محمود تنها نمونهی رمان رئالیستی فارسی است که میتواند به نوعی احیاگر خاطرهی رمانهای بزرگ رئالیستی در ذهن خوانندگان ادبیات ایران باشد.اما به هر حال جای خالی رمان رئالیستی در ادبیات ما به وضوح حس میشود. نویسندگان بزرگ ما، کسانی مثل هدایت و ساعدی و صادقی و گلشیری و براهنی و حتی دولتآبادی، هیچ کدام به معنی دقیق کلمه رئالیست نبودهاند. اغراق نیست اگر بگوییم بار ادبیات رئالیستی جدی ما بر دوش یک نفر بوده است: احمد محمود. امثال دولتآبادی و صادق چوبک را بیشتر ناتورالیست باید دانست تا رئالیست، به دلیل تأکیدی که بر تشریح وضعیت شخصیتها در موقعیتهای مشخص دارند، سیاهی هولناکی که بر آثارشان سایه افکنده و مهمتر از آن، تأکیدی که بر فلکزدگی مفلوکزادگان دارند.
اما در حوزهی رمان رئالیستی، که پای تکیه بر کلیت و قضاوت اجتماعی و تغییر در میان است، برای خواندن رمانهای حجیم پر از جزئیاتی که خاطرهی رمانهای بزرگ قرن نوزده را در ذهن خوانندهی ایرانی زنده کند، خوانندهی ایرانی دههها باید صبر میکرد تا احمد محمود با «همسایهها» ظهور کند و با «داستان یک شهر» به اوج برسد و بعدها در دهه شصت با «زمین سوخته» و «مدار صفر درجه» نامش را به عنوان مهمترین رماننویس رئالیست زبان فارسی تثبیت کند. رمانهای احمد محمود تنها نمونهی رمان رئالیستی فارسی است که میتواند به نوعی احیاگر خاطرهی رمانهای بزرگ رئالیستی در ذهن خوانندگان ادبیات ایران باشد.
دربارهی آثار احمد محمود، به نسبت اهمیت و تأثیری که در فضای ادبی ایران معاصر داشته است، بسیار کم گفته و نوشته شده است. این مسأله شاید به کار خود او ربط مستقیمی نداشته باشد، و بیشتر برمیگردد به شخصیت تا حدی گوشهگیرو انزواطلب او، که برخلاف کسانی نظیر گلشیری و براهنی هیچوقت شخصاً وسط گود نبود و نوشتن در تنهایی و آرامش را به هر چیز دیگر ترجیح میداد. اما دستاوردهای مجموعه آثار او برای ادبیات ما بسیار بیش از آن است که گفته شده است. یکی از مهمترین دستاوردهای داستاننویسی احمد محمود، تجسد بخشیدن به شهر از طریق کلمه است.
نام سنپترزبورگ با گوگول و داستایوفسکی و نام لندن با دیکنز و نام بودلر با پاریس و نام جویس با دابلین گره خورده است، به این معنا که کسی که بلوار نوسکی گوگول و یادداشتهای زیرزمینی داستایفسکی را خوانده باشد، علیالقاعده ممکن نیست گذارش به سن پترزبورگ بیفتد و صحنههای این دو داستان پیش چشمش زنده نشود. رابطهی مشابهی را میتوان بین آثار احمد محمود و شهر اهواز ملاحظه کرد. امکان ندارد خوانندهی «مدار صفر درجه» و «همسایهها»، پس از سفری به اهواز، در پی یافتن تطابقهای شهر و رمان، و محک تصویر ذهنی خودش از این شهر که از طریق رمانهای محمود به دست آورده، با واقعیت عینی اهواز نیفتد. همین توانایی تجسد بخشیدن به یک مکان در قالب روایت، از مهمترین مشخصههای رمان رئالیستی است.
یکی از مهمترین دستاوردهای داستاننویسی احمد محمود، تجسد بخشیدن به شهر از طریق کلمه است. نام سنپترزبورگ با گوگول و داستایوفسکی و نام لندن با دیکنز و نام بودلر با پاریس و نام جویس با دابلین گره خورده است، رابطهی مشابهی را میتوان بین آثار احمد محمود و شهر اهواز ملاحظه کرد. محمود استاد گره زدن نام کتاب خود با نام یک شهر است، و همین دستاوردی است که شاید هر نویسندهی رئالیستی آرزویش را دارد، یا باید داشته باشد.لذت حدس زدن دربارهی شهری که هرگز ندیدهایم، لذت خیالپردازی راجع به مکانی غریبه که صرفاً به شیوهای غیرمستقیم و بدون هیچ ابزار بصری و از طریق کلمات در برابر خوانندهاش تجسد مییابد، بیش از هر چیز از عهدهی رمان رئالیستی برمیآید. شاید یکی از والاترین درجاتی که نویسندهای ممکن است به آن دست یابد، همین گره زدن نام کتاب خود با نام یک شهر است. از نشانههای افول ادبیات ما یکی هم اینکه نویسندگان ما دیگر به آن معنا «محدودهی جغرافیایی» ندارند. محدودهی جغرافیایی آثار دولتآبادی خراسان است، در آثار درویشیان کرمانشاه و دیگر مناطق کردنشین حضور پررنگ دارند، ساعدی روستاهای حاشیهی خلیج و آذربایجان را پوشش داده، و احمد محمود راوی خوزستان است، حتا گلشیری که علیالظاهر چنین محدودهای ندارد، نامش آبادان و روستاهای اصفهان را به ذهن متبادر میکند، حادثهای که در ادبیات امروز ما بس نادر است و معدودند نویسندگانی که روایت نمادین منطقهای جغرافیایی را به نام زده باشند.
اهواز احمد محمود، به خصوص در «همسایهها»، مهمترین جزء روایت است، به خصوص در صحنهی تعقیب و گریز خالد و مأموران و پنهان شدن خالد در کارون، صحنهای که محمود طوری نوشته است گویی شهر خالد را از چنگ مأموران نجات داده است. نمونهی درخشان دیگر بدون تردید «داستان یک شهر» است، و توصیفهای عالی احمد محمود از فضای بندر لنگه، بندری دورافتاده و ساکت و ساکن که همه چیز در آن راکد مانده است و جایی ایدهآل برای تبعیدیهاست. محمود استاد گره زدن نام کتاب خود با نام یک شهر است، و همین دستاوردی است که شاید هر نویسندهی رئالیستی آرزویش را دارد، یا باید داشته باشد.