وسمه بر ابروی کور کشیدن
در نگارخانهای به وسعت یک شهر، مکان برای تبلیغات در طول سالها معنادار شده است. ظهور یکباره آثار هنری روی آنها به دلیل ارتباط برقرارنکردن با کنشگرها بیمعنا یا دستکم کممعنا مینماید، چراکه در آن عمل فضایی نمیشود.
میگویند دنی دیدرو احساس رضایتبخشی از گنجه لباسهایش داشت تا زمانی که شلوارِ خوابی هدیه گرفت. ازآنپس، به دلیل سنخیتنداشتن شلوار با دمپاییاش مجبور به عوضکردن دمپایی شد. برهمینمنوال، نوبتِ سایر لوازم رسید تا اینکه همه گنجهاش تغییر کرد. «نگارخانهای به وسعت یک شهر» در ابتدا اینگونه مینماید. دراینزمینه، همواره سؤال از دامنه ارتباطی و میزان تأثیرگذاری مطرح است، اما طرح مسئله اصلی درباره بیمعنایی (کممعنایی) آثار هنری در مکانها و علل شکلنگرفتن فضا در شهر و شناخت جایگاه هنر در بین مدیران شهری است. معنادارنکردن مکان و بهوجودنیامدن فضا در شهر حاصل سیاست نادرست ظهور هنر در شهر است. درنتیجه سنخیتنداشتن بازیگران فضایی شهر، آثار هنری همان جایگاهی را پیدا کردهاند که تبلیغات کالاها از پیش داشتهاند. پهنشدن آثار هنری در گستره بیلبوردهای تبلیغاتی به تعبیر استوارت هال خوانش متضادی را در پی دارد که مخاطبان قرائتِ ترجیح دادهشده را درک میکنند، اما سرانجام در رمز متنی آن سهیم نمیشوند. نتیجهای که بودریار نیز همانند مک لوهان میگیرد ظَفریافتن رسانه بر پیام و بهنوعی بر معناست که حاصل چیزی جز وانمودکردن نیست. هماره، مانا و ماندگاری چنین طرحهایی در ارتباط عمیقِ «فضای جغرافیایی» و «معنا»ست که شکلنگرفتن یکی سبب سترونشدن دیگری میشود.
آثار هنری در معنادارکردن مکان (بیلبوردها) و تبدیل آن به فضا ناموفق بودهاند. مکان در مواجهه با کنشگر معنادار میشود. مکان معنادار حاوی نشانههایی است تا این امکان را به آن بدهد که نهتنها خوانده، بلکه ساخته شود. بنابراین، فضا و بهتبعِ همان، نظام فضایی (ساختاری که باید کارکردی داشته باشد) موجودیت مییابد. دراینمیان، مکان ممکن است با ازدستدادن عناصر حیاتی یا با پرشدنِ عناصر اضافی از معنای خود تهی شود. در نگارخانهای به وسعت یک شهر، مکان برای تبلیغات در طول سالها معنادار شده است. ظهور یکباره آثار هنری روی آنها به دلیل ارتباط برقرارنکردن با کنشگرها بیمعنا یا دستکم کممعنا مینماید، چراکه در آن عمل فضایی نمیشود.
درباره اهمیت فضا، براساس نظام یاکوبسنی باید به رسانه (عنصر تماس) اشاره کرد که آثار هنری را مینمایاند؛ یعنی جایی که پدیده در آن قرائت میشود. پیدانکردن رسانه مناسب یعنی ناآگاهی از چگونگی ظهور آثار هنری در شهر. تیترهای درشتی که بتوان از فاصله دور خواند فقط مثالی است برای شناخت «ظرفیتِ ظرافت» بیلبوردها و زمینه ارجاعی خاص آنها، چراکه فرایندهای ایجاد معنا در چنین مکانهایی برای پدیدههای خاصی (تبلیغات) پیشبینی شده است.
کشاکش اصلی بر سر شکل تماس آثار هنری و حدود دگرگونی ناشی از تماسِ آنهاست. به گفته آدورنو، اثر هنری در فرایند نمایانشدن همواره به چیزی بیش از آنچه هست بدل میشود. آیا چنین ارائهای در این طرح به برداشتهای جدید زیباییشناسی منجر شده است؟
برای بنیامین شکل تماس هنری و تازگی در ابزار بیان اهمیت داشت. مسئله برای او دگرگونی ابزارها و تأثیرهای پراتیک ناشی از آن بود. آدورنو، در نقدی، چنین برداشتی را شیوه بتواره تولید کالا دانست که رسانهها در دوران سرمایهداری براساس عادتهای حسی انجام میدهند.
جدال بین بنیامین و آدورنو را تسامحا میشود با تسلط بر ابزار و بیان هنریای فیصله داد که مناسبات سرمایه را نمیپذیرد. درواقع، مفر و فرصتی انقلابی که، بههنگام ارائه، اثر هنری چیزی متکاملتر از پیش میشود و برای «دسترسی تودهها به آن» از قرارداد زیباییشناسانه خود تخطی نمیکند. این همان تأکید مارکوزه به فرارفتن هنر از جبر اجتماعی خود و آفریدن فضایی است که تجربه هنری را دگرگون میکند (نیرویی که در شکل و ارائه خود بروز میکند تا، مثلا، به گفته مارکوزه نشان دهد انقلاب بیشتر در شعرهای تغزلی برشت رخ میدهد نه در نمایشهای سیاسی او).
بهاینترتیب، حکما سوءتفاهمی رخ داده است؛ سوءتفاهمی در انتخاب رسانه برای ورود آثار هنری که امکان نیافته آنها بخردانه بهجای تبلیغشدن دیده شوند، بهجای مکاننمایی فضاسازی کنند و بهجای وانمود نمایشی موفق از اجرای دوباره باشند. رسانه و جنس تماس در این طرح، حدود بینایی مخاطبان آثار هنری (توانایی دیدار آنان در لمحهلمحهها) را به اندازه و مکان قابهای بیلبوردها تقلیل داده و با آثار بیسنخ شده است. سنخیتنداشتن میان رسانه و آثار هنری گریزی است به سنخیتنداشتن میان آثار هنری و دیدگاه مدیران شهری. زمینه ارجاعی پیامهای تبلیغی برای مدیران شهری تفاوتی با آثار هنری ندارد، بنابراین، بدون مسئلهای مکان پیامهای تبلیغی به عاریه گرفته میشود. بهگمان مک لوهان، امروزه دستهبندی و توزیع و مصرف عقیدهها اهمیتی بیشتر از تولید آنها دارد. دیگر محتوای آثار هنری مهم نیست، بلکه شکل حضور آنها ادراک ما را از پیامشان آگاه میکند. تغییر در رسانه، تغییر در عادتهای دیدن و اندیشیدن است. با شیوه نمایش است که آرای ما نیز درباره متن صادر میشود. میزان ادراک و محتوای مصرف را ابزار ارتباطیاش مشخص میکند که چه حجم از اطلاعات را با چه کیفیتی و چه جنسی و چه محتوایی و با چه دستکاریهایی به مخاطب منتقل میکند. نتیجه چنین فرایندی به گفته بودریار «ناتوانی ادراکِ معنا ناشی از کارکرد رسانه» است. رسانه بر پیام ظفر مییابد و درنتیجه، معنا دگرگون میشود. پس آنچه اتفاق افتاده، نمایش آثار هنری نیست. بودریار منکر ارتباط میشود، آنچه وجود دارد پندار ارتباط است. اینجاست که رسانه چون قادر به انتقال پیام نیست وانمود میکنند که واقعیتی را نشان میدهد. منطق وانمود دلالت، معنا و تعریف را مضمحل میکند.
در اینباره، نقش توسعه شهری برای تعیین چنین جایگاهی مطرح میشود. سیاست توسعه شهری در نحوه ورود هنر به شهر تأثیر میگذارد و جایگاه هنر را در حد جایگاه کالا تقلیل میدهد، چراکه هماره فضای شهری با سازوکارهای توسعه آن همخوان است. همچنانکه شهر با هیمنه تبلیغاتی پُر (بخوانید خفه) و دارای کارکرد میشود، مجریان وسوسه میشوند تا برای متنعمشدن از آثار هنری به ریسمان بیلبوردهای تبلیغاتی چنگ بزنند. نزد مدیران شهری، ورود هنر به شهر تابع همان سازوکاری است که ورود کالا به شهر میتواند داشته باشد.
القصه، محتوای حاصلشده چیزی جز مجامله و وانمود نیست که درنتیجه معنادارنشدن مکان (فضا) پدید آمده است. شهر در ایجاد فضا الکن مانده و مدیران شهری عطای «جایگزینی» پدیده نوظهور در مکانهای عقیم را به لقای «جانشینی» آن در فضاهای نخنمای شهری بخشیدهاند. معلوم نیست که عابران و رانندگان و مسافران وسمه را بر ابروی چنین شهرِ خداوندحُسنی نخواهند یا تار خواهند دید!