تماشاگر این تویی
شهرداری تهران برای دومین سال روی بیلبوردهای تبلیغاتی آثار برجسته هنرهای تجسمی ایران و جهان را به نمایش گذاشته و فرصتی فراهم کرده که شهروندان به رایگان و بدون زحمت رفتن به موزه و گالری با برخی از شاهکارهای هنری مواجه شوند. اما آیا اتوبان جای مناسبی برای چنین مواجههای است؟
این روزها گالریهای پایتخت عصرهای جمعه در کنار محلی برای عرضه و نمایش و فروش کالاهایِ هنری، محفلی برای معاشرت و دید و بازدید جوانان و هنردوستان این دوران نیز شده است. تعداد مخاطبان ثابت این محافل هنری و بدهبستان هنرمندان با یکدیگر چندان محدود و توام با روابط اولیه و دوستی است که این شوخیِ رایج که «گالریهای تهران شبیه مجالس ختم شدهاند» چندان هم دور از واقعیت نیست.
جدای از مساله «محفلی» شدن عرصه هنرهای تجسمی در ایران که جزیرهای کوچک را در فضای عمومی ایجاد کرده و خود بخشی از روند اتمیزهشدن جامعه مدنی در ایران است، افزایش گالریها و عرضه کالاهای هنری کمکی به افزایش شناخت و بهبود سلیقه عمومِ جامعه در مواجهه با آثار هنری نکرده و این فرآیند محدود به طیف خاصی از طبقه متوسط به بالا مانده است.
با این توضیح مختصر، میتوان نتیجه گرفت که پروژه «نگارخانهای به وسعت یک شهر» که برای دومین سال متوالی توسط شهرداری تهران در سطح شهر اجرا میشود، به واسطه بیرون کشیدن آثار هنری از زیرزمینهای موزهها و محافلی که گالریها سببش شدهاند، کارکردی مثبت دارد. اگر این نکته را در نظر بگیریم که بسیاری از این آثار، از جمله آثار جاودانه و شاهکارهای تاریخ هنر محسوب میشوند احتمالا تصدیق خواهیم کرد که تا اینجایِ این یادداشت، کار شهرداری تهران بسیار باارزش قلمداد میشود. بله! این که مصرف کالای هنری از گالریگردیهای بخش محدودی از جوانان طبقه متوسط شهر تهران گرفته شود و در جایجای شهر پخش شود و تهران بشود یک گالری بزرگ، میتواند کسانی را به وجد بیاورد.
مخاطب هنردوست و جدی پایتخت نیز میتواند به جای آثاری که صدی نود محصول تعدادی هنرمند متوسط و فرصتشناس است و لبریز از کپیکاری و تکرار، با آثار باشکوه تاریخ هنر مواجه شوند و بیآنکه درگیر چاقسلامتی و دورهمیهای افتتاحیهها و رونماییها بشوند صاف بخورند به جوهر حقیقی هنر. اما این همه ماجرا نیست. در این یادداشت به چند جنبه مختلف این «پروژه» شهرداری تهران نگاهی میاندازیم؛
۱
شهرداری تهران تصمیم گرفته است به مدت ده روز تهران را تبدیل به نگارستانی بزرگ کند و به ناگاه احساس کرده است شهروندان این شهر حق دارند به جای تماشای این همه زشتی و بدسلیقگی و انواع و اقسام بیلبوردهای تبلیغاتی که در چشم شهروندان بی اجازه فرو میروند، با آثار بزرگ هنری ایران و جهان آشنا شوند.
بر همین اساس، اتوبانها و خیابانهای تهران، این بزرگترین جولانگاه جنون جمعی، راهروی این گالری بی در و پیکر میشوند و بینندگانِ زورکی این گالری بیدر و پیکر، میشوند رانندگان تاکسی، کارمندان میانرتبه، دکانداران و حقوقبگیران، کارگران فصلی و دائمی نشسته در اتوبوس و تاکسی تا حاجآقاها، مدیران ممتاز و تکنوکراتهای باهوش و موفق که از فرط خستگی چرت میزنند یا از ترس رانندگان دیوانهای که به قصد جان خود و دیگران رانندگی میکنند به صندلی چسبیدهاند.
همه مردم تهران به زور و به اجبار به این ضیافت باشکوه هنر و فرهیختگیِ شهرداری تهران دعوت شدهاند. قطعا آن چه در این میان اهمیت مییابد تفاوتی است که در کارکرد چشم در مواجهه با آثار هنری و سایر اشیاء. تفاوتی میان دیدن و نگاه کردن. میان تماشا و نگاه خیره. ما برای خواندن نشانههای یک اثر هنری، به چیزی بیشتر از «دیدن» احتیاج داریم. ما به «نگاه خیره» احتیاج داریم تا با ترکیببندی، زیباییشناسی رنگها و زیباییشناسی خطوط و بسیاری دیگر از عناصر یک تابلوی نقاشی مواجههای آگاهانه داشته باشیم.
برای خواندن بسیاری از این آثار، ما به حد قابل توجهی از شناخت پیشینی محتاجیم تا دلایل شاهکار بودن یک اثر هنری را بفهمیم. ادراک ما از زیبایی، منطبق با تربیت حسی و شناختی ما است و دانش و شناختی از تاریخ هنر. پس مواجهه با یک اثر هنری، آن هم از نوع متعالیاش، نیازمند زمانی برای خواندن نشانهها و دانش و پیشزمینهای برای تفسیر و فهم آن است. در غیر این صورت، دیدن تابلوی شاهکاری از رامبراند هیچ تفاوتی با دیدن رنگآمیزی دیواری یک مهدکودک نخواهد داشت.
وقتی اتوبان که محلی برای گذر است و به هیچ عنوان، کارکردی همعرض خیابان یا کوی یا پاساژ نداشته است به توقفگاهی برای تماشای این آثار تبدیل شود، آن چه رخ خواهد داد عبور سریع و «دیدن»ی سرسری و نه «نگاه خیره» و مواجه شدنی خودآگاه با اثری هنری است.
حتی اگر فرض بگیریم که اتوبانهای تهران دائما در وضعیت ترافیکی کند و سنگین قرار دارند، باز امکان مواجههای درست با حضور همهجانبه شناخت و حواس در افراد ناممکن است، اما مساله حیاتیتری نیز وجود دارد؛ مخاطبان این آثار، چه کسانی هستند؟ شهروندان تهرانی از طبقات مختلف اجتماعی کی و کجا توانستهاند به پیشزمینه شناختی لازم برای مواجه شدن با این آثار برسند؟ این مسالهای است که در بندی دیگر جداگانه به آن خواهیم پرداخت. آن چه اینجا میتوانیم نتیجه بگیریم این است که ما با یک گالری بیدر و پیکر مواجهیم که هیچ بازدیدکنندهای ندارد و تنها کارکردی نمادین دارد و سرمایه نمادین برگزاری رخدادی فرهنگی و متعالی را یکسره به حساب برگزارکنندگانش میریزد و بس.
۲
این آثار باشکوه تاریخ هنر دقیقا در فضایی ظاهر شدهاند که در تمام طول سال، هزاران هزار تصویرسازی و عکس تبلیغاتی در آن چاپ شدهاند. درواقع در همین بیلبورد که کاری از بیکن و یا پیسارو چاپ شده است، چند روز قبل ما آرتورک تبلیغاتی مواد شوینده دستشویی یا نوعی از روغن ترمز را دیده بودیم. آرتورکهای تبلیغاتی به عکس آنچه توضیح داده شد، نیازی به مداقه و نگاه خیره و سوژگی و … ندارند. بنا است در چند ثانیه تاثیر خودشان را کنار شعار و نام برند بگذارند و بروند. حال آثار فاخر که گاهی برای درک جزییاتش به ساعتها زمان احتیاج داریم، در چند ثانیه میخواهند کاری را با مخاطب بکنند که آن آرتورکهای ساده تبلیغاتی میکرد.
در چنین شرایطی، کارکرد «برند» درواقع همان کارکردی است که نام آرتیست در شناسنامه اثر هنری ایفا میکند و نام تابلو نیز کارکرد نام اثر را داراست. در ارتباطی معنادار، بر سویه کالایی این آثار باشکوه و فاخر در جهان امروز تاکید میشود و بیزینس هنر، ناخواسته به بیزینس سایر کالاها گره میخورد. ارزش نمادین «سقوط ایکاروس» بروگل، اینک بیش از آن که به نوآوریهای اثر و نبوغ خالقش متکی باشد به ارزش مالی و نمادینش بازمیگردد و افزایش اعتباری که به خریدارانش میدهد و دیواری که اثر از آن آویزان باشد را دیواری گرانقیمت و معتبر میکند. حالا این دیوار، بیلبوردهای شهرداری است. بناست با این آثار فاخر، بیلبوردهایی که بر اثر تکرار تبلیغات برای بینندگانش، رانندگان و مسافران مبتدل و بیشکوه و پیشِ پاافتاده شدهاند، ارزش از دست رفتهشان را با نمایش این آثار فاخر و باشکوه، دوباره به دست بیاورند و چشمها را دوباره به خودشان معطوف کنند. آرتورک تبلیغاتی برندی که پس از آثار پیکاسو و کاراواجو درون بیلبورد چاپ شود، رستگار خواهد بود و چشمهای بیشتری را به خودش خیره خواهد کرد.
دوستی مثال درخشانی در همین موضوع زده بود. انسانی را در نظر بگیرید که بناست هفتاد ضربه شلاق را بر پیکرش تحمل کند. پس از تحمل ده ضربه شلاق، بدن انسان به خاطر خصلت جادویی تطبیقش، درد را دیگر احساس نخواهد کرد. مجری حکم برای آن که تاثیر ضربات بعدی شلاق از بین نروند، از هر مرهمی استفاده خواهد کرد تا پوست دوباره حس خودش را پیدا کند و درد ضربات بعدی را به تمامی احساس کند. بیلبوردها پس از مبتذل شدن و بی ارزش شدن برابر چشمان مخاطب، بناست با احضار آثار باشکوه بصری، حواس را به چشمان مخاطبین بازگردانند تا دوباره با تمام ظرفیت ادراکیشان تصاویر تبلیغاتی را به حافظه بسپارند.
۳
میان شهرداری تهران، شورای شهر و دولت و همچنین بخش قابل توجهی از اقشار بالادست و متوسط شهر تهران اتحادی استراتژیک شکل گرفته برای «چشمانداز زیبای شهر تهران». باید جلوهها و نشانههای زشتی از سطح شهر محو شود تا هم شهر برابر نگاه توریستهای احتمالی سالهای پیشِ رو زیبا به نظر بیاید (این میتواند استراتژی دولت و شورای شهر باشد)، هم نشاندهنده انضباط و پیشرفت و توسعهیافتگی شهری و حرکت رو به جلوی عمران و آبادی در تهران باشد (هدف شهرداری تهران و دولت با هم) و هم التیامی برای وجدان معذب شهروندانی که در شهری آسوده و با امنیت روانی زندگی و برای پیشرفت با یکدیگر رقابت میکنند که چنددههزار گرسنه و بیخانمان در آن آوارهاند و انبوه بیکاران در دستههای دستفروش به ازدحام شهروندان یورش میبرند.
پیش از انقلاب، ماجراهای ترسناک جشن هنر شیراز، اندی وارهول در دل خاورمیانه، اجرای تئاتر نودیستی در بازار شیراز و تمام آن افادههای فرهنگی با پول مردم ایران، سرمایه نمادین «انسان فرهنگی» را درسته به حساب «شهبانو» و چندین آرتیست درباری ریخت. و ارائه متعالیترین آثار فرمال تاریخ هنر در سطح شهری که شهروندان از آموزش ابتداییترین اصول هنر محروم ماندهاند، جز کسب اعتبار برای بانی نمایشگاه چه سودی میتواند داشته باشد؟هر آن چه چشمانداز زیبا را ویران کند و لکههایی از واقعیتی زشت و دردناک را به پوسته ظاهری شهر بکشاند، باید محو شود. سیاستی که دستفروشها را از سطح شهر حذف میکند و انبوه کارتنخوابها و معتادان را چنان حیوانات ولگرد جمعآوری میکند تا همگان در توافقی دستهجمعی، روند وحشتناک سقوط اقتصادی و فساد و فقر و تبعیض و فروپاشی انسانها را نادیده گذارند و فراموش کنند، حالا شهری خشن و زشت را که با سیاستهای نادرست و فسادزده نهادهای دولتی و سوداگران و… هر روز بیش از پیش زشت و بیهویت میشود با این چشمانداز زیبای آثار درخشان تاریخ هنر بزک کرده و زیبا کند.
تهران، این متروپل بیدروپیکر از ریختافتاده که همهچیزش تابع روندی است که آنارشی و «جنگل آسفالت»ی بیرحم را بر سر ساکنانش آوار میکند باید تصویری وارونه از خویش را در آینه بازبتاباند. شهری که زلزلهای چندریشتری میتواند از بیخ و بن ویرانش کند و بنا به گفته کارشناسان با این روند رشد و پیشروی تا چند دهه دیگر به خاطر انواع و اقسام مشکلات، غیر قابل زیستن میشود با «نگارخانهای به وسعت یک شهر» میخواهد خودش را رستگار کند.
۴
در تمامی سالهای پس از انقلاب و بنا به سیاست حکمرانان که در رفتار سیاسی، نظام آموزشی و قوانین فرهنگی و دستگاههای تبلیغاتی و رسانههای دولتی متبلور شده است، مردم در تبعیدی روزافزون از هنر و فرهنگ والا به سر بردهاند.
در تمامی سالهای مدرسه و تمامی ارکان نظام آموزشی ما، هیچ نشانی از تربیت هنری و آشنایی دانشآموزان با شاهکارهای هنری و محصولات مترقی هنری و ادبی قرون اخیر( و حتی دورههای کلاسیک) یافت نمیشود. ما در دوران تحصیل امکان آشنایی با آثار درخشان و انسانساز(به معنای «بیلدونگی» و آموزشی آن) جامعه بشری را نیافتهایم. کودکِ دهه شصت و دهه هفتاد این سرزمین، چه در نظام آموزشی و چه از سایر دستگاههای فرهنگساز رسمی و گسترده هیچ درکی از موسیقی خوب، نقاشی خوب، ادبیات و سینمای والا و خوب به دست نیاورده است.
در نظر بگیرید مردمی را که سهمشان از هنر در تمام این سالها به جهد و اراده سیاستهای رسانهای دولت، تنها موسیقی تیتراژ ماهعسل و «پیامسی» و سریال «خندهبازار» و سریالهای «جم» و انواع بدسلیقگیهای محیطی و آثار مبتذل مورد حمایت دولت در شمارگانی انبوه بوده است، و قرار است به ناگاه با شاهکاری سوررئالیستی یا متعلق به سایر جنبشهای هنر مدرن مواجه شوند.
مردمی را بدونِ پیشزمینههای لازم آموزشی (که سخت است باور آن که این دور نگه داشته شدنشان از فرهنگ و هنر والا عامدانه نبوده است) با شاهکارهای هنر تجسمی روبرو کنید و انتظار داشته باشید مواجه شدن مردم با این آثار، موجب تربیت حسی و روانی آنان میشود و چنین پروژههایی را پروژههای فرهنگی و با هدف افزایش سطح درک زیباییشناسی و دانش شهروندان بدانید.
«خوشحالان بیداربخت به وجدآمده از جشن هنر شیراز» را نیز به یاد داریم. پیش از انقلاب، ماجراهای ترسناک جشن هنر شیراز، اندی وارهول در دل خاورمیانه، اجرای تئاتر نودیستی در بازار شیراز و تمام آن افادههای فرهنگی با پول مردم ایران، سرمایه نمادین «انسان فرهنگی» را درسته به حساب «شهبانو» و چندین آرتیست درباری ریخت. و ارائه متعالیترین آثار فرمال تاریخ هنر در سطح شهری که شهروندان از آموزش ابتداییترین اصول هنر محروم ماندهاند، جز کسب اعتبار برای بانی نمایشگاه چه سودی میتواند داشته باشد؟
۵
در تمام سالهای بعد از انقلاب، ارادهای قدرتمند با تمام توان و اراده با هر آن چه به تخیل و زیبایی مربوط بود جنگید. هنرمندان و روشنفکران اصلیترین مطرودان بودند. هنرمندانی که امروز آثارشان بر در و دیوار این شهر چسبانده شده، در به در شدند. محصص در تبعید مُرد و باقی آنان که از سلاله آرتیستهای هپروتی نبودند زیر سایه وحشت و سرکوب و حذف زندگی کردند.
در نظام آموزشی ما کودکانی بیگانه از موسیقی و نقاشی و تئاتر، بیگانه از ادبیات و بیگانه از تخیل پرورش یافتند و در مواجهه با واقعیتی دوزخی، خیال و خلاقیت از کار افتاد. اینک تمام حوزه فرهنگ و هنر در میدانی چنددههزارنفری چیزی حدود یکدهم درصد جمعیت ایران انباشته شده است. حالا «روشنفکری» توهینی نابخشودنی است و هر آنچه به خرد انتقادی و ایده و نقد مربوط باشد متعلق به ساحت نجس «روشنفکر»ها است (یا آن نام و متلک مشمئزکننده که از تکرارش پرهیز میکنیم).
رمانها و کتابهای شعر در تیراژی چندصدتایی به فروش میرسند و کمکم تعداد نویسندگان از خوانندگان بیشتر میشود. درباره ضیافت گالریها هم که نیازی به توضیحی بیشتر از آن چه در مقدمه آمد، نیست. در چنین شرایطی ژستهایی اینچنینی از سوی کسانی که سابقه سیاسیشان نشان از ضدیت با روشنفکران داردد، تقلایی برای کسب سرمایه نمادین و اعتباری است که به جمعآوری رای از میان طبقه متوسط منتج خواهد شد.
آدم میترسد ده روز از سال هم شهر را در اختیار شاعران جهان بگذارند و شهروندانی که شاعرانشان با طناب خفه شدهاند یا در تبعید به سر میبرند و فراموششدهاند در خیابانهای تهران برابر اشعاری از مختاری شهید، لابد بیژن الهی و رویایی و براهنی قرار بگیرند و خمیازه بکشند و عدهای هم در عرصه عمومی، دستافشان برای تشکر از مسئولان بافرهنگشان، در آرایشی گازانبری به جان روشنفکران و ناراضیان بیفتند.
۶
هیچ واکنشی موجزتر و مناسبتر از واکنش راننده خط سعادتآباد-انقلاب این موقعیت تراژی-کمیک را افشا نمیکند. چشمهایش را ریز کرد. خمیازه کشید و گفت: «شهرداری سیم روغن قاطی کرده. تمام در و دیوار شهر رو مزخرف چسبوندند. واسه رییسجمهور شدن چه میکنند ملت» و بعد گفت: «کرایه گرون شده. پولاتون رو آماده کنین موقع پیاده شدن علاف نکنید همهرو» و پایش را روی گاز گذاشت. آن بالا «طبیعت بیجان» خودش را به رخ این شهر میکشید.