skip to Main Content
مترجمِ بیدار، مترجمِ خواب
عمومی

مترجمِ بیدار، مترجمِ خواب

اکبر معصوم بیگی به مناسبت رو جهانی ترجمه یادداشتی نوشته است و در آن به این موضوع پرداخته که مترجمان ادبی در ایران با «خلاقیت» خود، آثار ادبی جهان را آنگونه دچار تحول می‌کنند که در اثر ترجمه شده تنها «مضحکه‌ای ترحم‌انگیز از نویسنده و شاعر اصلی به چشم می‌آید».

بیایید از آغاز فرض بگیریم که مترجم ادبی ما (ترجمه در زمینه‌های فنی و حتی علوم انسانی یکسر حکمی دیگر دارد) هم بر زبان مبدأ احاطه دارد، هم بر زبان مقصد مسلط است و هم موضوع خود را خوب می‌شناسد و توانسته گریبان خود را از هزار مشکل و کاستی که گریبانگیر هر مترجم ادبی است برهاند. زباندانی چرب‌دست است که به تحقیق چیزی از دقایق و ظرایف زبان بر او پوشیده نیست. هم زبان نوشتار رسمی را می‌داند و هم بر زبان گفتار چیره است. همین‌جا بگویم که مترجم ما با همه‌ی این محسنات به هیچ‌وجه با ما قید نمی‌کند که ترجمه‌ی «آزاد» یا اقتباس می‌کند تا ما از همان آغاز تکلیف‌مان را بدانیم و ترجمه‌ی او را مثل «کلیله‌ و دمنه» یا «حاجی بابای اصفهانی» بخوانیم، سهل است مدعی است که ترجمه‌ای دقیق به دست می‌دهد. به این ترتیب این‌جا سخن از بهترین مترجمان ادبی ما در زبان فارسی در میان است و نه فوج فوج مترجمانی که این روزها «زامبی‌وار» از در و دیوار سرازیر شده‌اند و هیچ خدایی را در عالم ادبیات بنده نیستند. اما گذشتن از سدّ سدیدِ هزار مشکلْ، آخرِ کار نیست. یک مشکل، مشکلی ناپیدا و موذی، دشمنی پنهانْ‌ستیز و سرسخت همچنان برجاست. این دشمن را به‌آسانی نمی‌توان به‌جا آورد، چون شبحْ نامریی است. ظاهرْفریب و خوش‌نماست. دوست می‌نماید، گرچه به‌جای خود غدارترین دشمن‌هاست. و توضیح می‌دهم.

مترجم ما با همه‌ی محسناتش به هیچ‌وجه با ما قید نمی‌کند که ترجمه‌ی «آزاد» یا اقتباس می‌کند تا ما از همان آغاز تکلیف‌مان را بدانیم و ترجمه‌ی او را مثل «کلیله‌ و دمنه» یا «حاجی بابای اصفهانی» بخوانیم، سهل است مدعی است که ترجمه‌ای دقیق به دست می‌دهد.

مترجم ما در کشور گل و بلبل چشم به جهان گشوده است، کشوری که گرچه هیچ‌گاه در فلسفه به جایی نرسیده و قرن‌هاست که از قافله‌ی علوم عقلی عقب مانده اما به‌گواه تاریخ و تصدیق دوست و دشمن در شعر گل سرْسبد جهان است و در سخنوری و قوه‌ی بافتن «رتوریک» بی‌رقیب است، در کشور گل و بلبل همه دو شغل دارند و شغل دوم­‌شان شاعری است. از این‌رو، مترجم ادبی ما از خواندن متن‌های کهن، از شعر و نثر، نه‌تنها کوتاهی نکرده است بلکه در پرتوِ پیگیری‌ها و ممارست‌های شبانه‌روزی، خود را به پایه‌ی ادیبی صاحب دهاء برکشیده است. او ادیبی بی‌بدیل است و به تجربه دیده است که می‌توان انبوه کلمه‌ها و ترکیب‌های خوش‌تراش و خوش‌ترکیب را سیلاب‌وار سرازیر کرد و از هنرنمایی‌های خودْ خواننده را مدهوش و از خود بی‌خود کرد. بی‌آن‌که این کلمه‌ها و ترکیب‌ها ذره‌ای (تاکید می‌کنم ذره‌ای) به بیان شخصی نویسنده یاری برساند و در پیش‌بُرد مقصود شعر یا داستان موثر بیفتد؛ نفْسِ این کلمه‌ها مهم‌اند، به چشم و به گوش خوش می‌آیند، خوش‌آهنگ‌اند، خاصه اگر این حرف‌ها و واج‌ها تکرار شوند و نوعی «مراعات نظیر» و تناسب بدیعی فراهم آورند.

همچنین بخوانید:  ماجراي «سرگرداني فرويد ميان بادبادك و كركس»

مترجم ما همه‌ی اسباب کار را دارد، پس دست‌ به‌ کار می‌شود. ولی افسوس که چون صاحب‌نظر است، چون سنتی بزرگ پشت‌ سر دارد، چون بر این باور است که وقتی اروپایی‌ها هنوز از درخت پایین نیامده بودند ما بزرگ‌ترین شاعران را داشته‌ایم، هم از آغاز در کار نویسنده دخالت می‌کند و از آن‌جا که خود را کارشناس بی‌بدیل ادبیات و ادیب می‌داند دم به دم نویسنده و شاعر را تصحیح می‌کند و دخالت و تصحیح‌های خود را به پای «ترجمه‌ی خلاق» می‌گذارد و چه‌بسا در جاهایی چنان عنان اختیار از کف می‌دهد که به شیوه‌ی مرضیه‌ی نیاکانِ سلف اسب فصاحت در میدان بلاغت می‌جهاند و در این میان آنچه در حساب نمی‌آید نویسنده و شاعر بخت‌برگشته‌ای است که به اسارت ادیب بزرگوار ما درآمده است. مترجم ما رفته‌رفته «ژانوس‌وار» خود را همزاد نویسنده می‌انگارد و باورش می‌شود که ترجمه­‌ی خوبْ کم از تألیف ندارد و چرا راه دور برویم، اصلا رودربایستی را کنار می‌گذاریم: به اعتبار اوست که نویسنده در زبان ترجمه‌ کسی شده است و بدین‌گونه مترجم ما همه جا از «کتاب من، کتاب من» سخن می‌گوید و نه از داستان و نمایشنامه‌ی سروانتس، دانته، شیکسپیر، گوته، راسین، بالزاک، فلوبر، استاندال، داستایفسکی، تالستوی، چخوف، آستین، لارنس، پروست، جویس، همینگوی، فاکنر، داکترو، ناباکوف، بکت یا شعرِ مالارمه، ورلن، رمبو، پوشکین،آراگون، لورکا و دیگرها.

شک نیست که از یک بابت (و راستش را بخواهید از هر بابت) حق با اوست. و توضیح می‌دهم. در کار درخشان مترجم ادبی ما داستایفسکی به زبان شیکسپیر، شیکسپیر به زبان دانته و سروانتس، و سروانتس به زبان، لحن و هنجار راسین و بالزاک و زولا و فلوبر و رولان، و مالارمه به زبان پوشکین و کاوافی و الیوت، و پوشکین به زبان الوار و نرودا و سرانجام همه از زبان مترجم ما سخن می‌گویند. مترجم «خلاق» ما از «خلاقیت» دست‌بردار نیست و بنابراین عالم و آدم به زبان او در سخن‌اند. از همین‌رو بود که گفتم حق یکسر با مترجم ادبی ماست که با گردن افراشته و قیافه‌ی حق‌ به‌ جانب می‌گوید «کتاب من». راست است کتاب اوست و نه همه‌ی آن شاعران و نویسندگان.

همچنین بخوانید:  چگونه کتاب دیگران را به نام خودمان جعل کنیم

مترجم ادبی ما همیشه جلوِ صحنه است مبادا که خواننده او را نبیند و به‌ جا نیاورد، او یکه‌­تاز میدان ادب است، فقط باید او را دید، و بدین‌گونه تا نویسنده و شاعر را به قواره‌ی خود در نیاورد و زبان و لحن و هنجار خود را به خورد او ندهد، دست بردار نیست.

چند سال پیش در مجله‌ای انگلیسی‌زبان، منتقدی سینمایی در ذکر مناقب یکی از بازیگران بزرگ و صاحب‌ سبک هالیوود گفته بود: «بسیار خوب، تو بُردی، ما سپر انداختیم. تو بازیگر بزرگی هستی، ولی ای کاش می‌گذاشتی ما چیزی هم از فیلم دستگیرمان بشود. چنان در هر فیلمی، در لحظه لحظه‌ی هر فیلمی، خودت را به رخ می‌کشی و پیوسته ِورد زبانت است که «ببینید من چه بازیگر بزرگی هستم، ببینید من چه بی‌نظیرم، ببینید چه خوب بازی می‌کنم» که ما را خفه کرده‌ای، نمی‌گذاری چیزی از فیلم بفهمیم!» ژاک ریوت روزگاری در وصف ژان رنوار گفته بود: «رنوار بزرگ است، چنان بزرگ که دیده نمی‌شود، ابدا به‌ چشم نمی‌آید. وقتی فیلمی از رنوار می‌بینید انگار کارگردان در سراسر فیلم خواب بوده است، از بس که شاهکارهای او از هرگونه خودنمایی، ادا و اطوارهای بی‌مزه و جلوه‌گری‌های کودکانه بری است».

مترجم ادبی ما به وارونه‌ی این توصیفِ ریوتْ خواب به چشم ندارد، حتی لحظه‌ای چشم از متن برنمی‌دارد، همیشه جلوِ صحنه است مبادا که خواننده او را نبیند و به‌ جا نیاورد، او یکه‌­تاز میدان ادب است، فقط باید او را دید، و بدین‌گونه تا نویسنده و شاعر را به قواره‌ی خود در نیاورد و زبان و لحن و هنجار خود را به خورد او ندهد، تا در این جنگ نابرابرْ نویسنده و شاعر را از پا در نیاورد، دست بردار نیست. این است که در کار مترجم ادبیِ «بیدار»، سخن‌گفتن از سبک و زبان نویسنده و شاعر به یک شوخی تلخ و بی‌رحمانه می‌ماند. در کار مترجمِ بیدار فقط سایه‌ای کژ‌وکوژ، مضحکه‌ای ترحم‌انگیز از نویسنده و شاعر اصلی به چشم می‌آید. مترجم بیدار و ادیب عالیقدر ما که یکه‌تاز میدان است، نویسنده و شاعر را یک‌باره بلعیده است، چون او، مترجم ادبی ما، پادشاه سرزمین شعر و ادب است.

This Post Has 2 Comments
  1. متاسفانه خود جناب معصوم بیگی هم به هیچ وجه مترجم خوبی نیستند. به ترجمه کتاب درآمدی بر ایدئولوژی ایگلتون بدبخت نگاه کنین. یک کتاب استثنایی که به علت ضعف ترجمه اصلا قابل درک نیست.
    مترجم انگار حتی بلد نیست که فارسی رو منسجم بنویسه، چه برسه به ترجمه.

  2. به این شیوه ما احتیاج به نشست های ادبی متشکل از مترجمین قدیم و تازه کار داریم برای بازتعریف ترجمه خوب (اگر این شدنی باشد). خوب اگر قرار باشه من دایم با دید شک به ترجمه ای که در حال خوندنش هستم نگاه کنم که این خودش یک معضل بزرگتر خواهد بود!

    در هین حال شهروند طبقه متوسط ایرانی امروز تا اندازه ای با یک یا دو زبان خارجی آشنایی نسبی پیدا کرده و در این وضعیت ممکنه اساسا تمایل به خواندن ترجمه رو از دست بده و یکراست اقدام به خواندن اصل کتاب بکند. این کار در پیوند با خوانش متن های فنی دیرزمانی است که آغاز شده. واقعا چه باید کرد؟!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗