«هر چی بگم باورت نمیشه، باید بیای و ببینی»، بعد محکم دستم را میگیرد تا به خانهاش برویم که دیوارهایش ریخته. دستم را میفشارد و با تردید میگوید: «حالا اگر از ما بنویسی فایدهای هم داره؟» یک لحظه میلرزم، مثل لحظه ورودم به ایلام که محو زیبایی کوهها و آرامش حاکم حس میکردم یک جای کار مشکل دارد؛ یا درست مثل لحظهای که آن زن در روستای مورموری در جواب سوالم در مورد چگونگی گذران زندگی کشدار؛ اما خلاصه گفت: «به سختی». برای همین است که با تاکید مینویسم، ایلام؛ سومین شهر بزرگ کردنشین ایران زخم دارد؛ «زخمی عمیق». سفر به مناطق محروم و تهیه گزارش از وضعیت معیشتی مردم با گذشت 37 سال از انقلاب و 27 سال از جنگ نیازمند مواجه شدن با مردمی است که کیلومترها دورتر از تو زیستهاند؛ به همین خاطر است که این گزارش با برداشتی آزاد از شرایط اقتصادی و تاثیر آن در زندگی اجتماعی مردم همراه شده است.
زلزلهی مرداد که ایلام را شخم زد، خوب و بد را ریخت روی دایره تا مردم جسم و جان خانههایشان را بیواسطهی نگاه بنگاهی ببینند و بفهمند که چه سقفی برایشان سرپناه بوده. حالا در کوچهپسکوچههای آبدانان که راه میروی، کارنامهی خانههای قدیمی شهر در دست راستشان است و کارنامهی مسکن مهر در دست چپ. روز زلزله، مردم با بهت به ترک خانهها، فروریختن سقفها، شکستن شیشهها و افتادن پنجرهها خیره مانده بودند و امروز در تلاش خانهای هستند که اندک خواستههایشان را برآورده کند.