
تاچریسم اینترسکشنال؛ محدودیتهای مبارز-اینفلوئنسرهای سیاسی
شبکههای اجتماعی مرز بین اینفلوئنسر و کنشگر را محو میکند؛ فرد همچون نمادی از یک مبارزه سیاسی بزرگتر جلوه میکند و موفقیتش به مثابه معیاری برای پیشرفت سیاسی دیده میشود. اما محدودیتهای مبارزه اینفلوئنسری چیست و به کجا راه میبرد؟
سرزمین اینفلوئنسرها متلاطم است. دو نویسنده و فمینیست اینستاگرامی – چیدرا اگوئره و فلورنس گیون، روی بحثی کشدار درباره داراییهای غیرملموس، اتهامات قلدری و آزار آنلاین و درخواست غرامت بابت استعمار قفل کردهاند. اگرچه آدم وسوسه میشود که این خشم آنلاین را بیاهمیت تلقی کند، اما چنین اختلافی (با تمام عجیبی و عصبیتی که دچارش است) همزمان هم محدودیتهای مبارزه اینفلوئنسری را نشان میدهد و هم سیاستی که قرار است عذاب وجدان سفیدپوستان مبنای آن باشد.
برای آنهایی که از دعوا خبر نداشتند خلاصه آن به این شرح است: چیدرا اگوئره، نویسنده «هنگامه یکه بودن» و «چه طور از فراق پسره فارغ شویم» مدعی است که کتاب فلورنس گیون «زنها خوشگلی را بدهکارتان نیستند» بخشهای بزرگی از ایدههایش را از او دزدیده است. اگوئره (که بریتانیایی-نیجریایی است) گیون را (که نیست) متهم کرده که «از قبل ایدهها، مبارزه و کار سیاهان سود میبرد».
اگوئره بر مبنای ادعاهایش خواهان این شده که یا کتاب «زنها خوشگلی را بدهکارتان نیستند» را فورا از قفسه کتابفروشیها پایین بکشند و حق و حساب او را بدهند، یا اینکه اگر فلورنس میخواهد همچنان این کتاب را منتشر کند، باید حقالتحریرش را ۷۰ به ۳۰ با او تقسیم کند و اگوئره به عنوان شکلی از «غرامت» {بابت بردهداری و استعمار} سهم بیشتری بگیرد. گیون ادعای کپیبرداری را مطلقا رد کرده و آن را «بیمبنا» و «فاقد اهمیت» دانسته و علاوه بر این گفته که دو وکیل متخصص در حقوق مالکیت فکری پروندهاش را بررسی کردهاند و هیچ موردی از نقض کپیرایت یا سرقت ادبی پیدا نکردهاند. از طرف دیگر اگوئره در شبکههای اجتماعی زیر ضرب رفته و از جمله دیگر نویسندگان سیاهپوستی که از او انتقاد کردهاند با انبوهی از ریپلایهای خصمانه طرفدارانش مواجه شدهاند، طرفدارانی که اغلب سفید هستند. شاید اگر متخصصان حقوق به این پرونده میپرداختند بهتر از مدل باشگاه هواداران به جای محکمه بود.
تا قبل از اینکه این مجادله در بگیرد اگوئره و گیون یک تیم مدیریتی و مدیر برنامه مشترک داشتند و شباهتهای بارزی هم در شیوه بازاریابی هر دو به چشم میخورد. کتابهای هر دوی آنها را به عنوان چهرهای تازه و پویای قدرتگیری زنان میفروختند: خودیاری با کمی چاشنی آدری لرد*. اینستاگرام آنها پر از سلفیهای جذاب و خانههای باسلیقه و نقل قولهای انگیزهبخش است («شاید من کمی بیش از حد باشم. شاید زیادهروی من به یادت بیاورد که تو چیزی کم داری»). هرچند که هر دوی این زنان به جنبشهای اجتماعی ارجاع میدهند هیچ کدامشان به طور ویژه علاقهای به حوزه مبارزه جمعی ندارد. اگوئره میگوید: «مبارزه و کنشگری واقعی ارتباط تو با خودت است». اینجا دیگر این طور نیست که شخصی سیاسی است، شخصی همه آن چیزی است که در کار است. اگوئره و گیون (که هر دوشان برای کتابهایی بازارگرمی میکنند که فوقش در حد توییت بودند) دنبال سیاست نرم برای تازهدرمانشدگان هستند: بارقهای از آگاهی اجتماعی که در دل آیین و فرقه فرد قرار دارد.
اینکه دیدگاه سیاسی کسی نابالغ و توسعهنیافته باشد بزرگترین گناه جهان نیست، اما استفاده اگوئره از عبارت «غرامت شخصی» کج سلیقگی شدیدتری را نشان میدهد. البته باید گفت که او این مفهوم را اختراع نکرده است. این افتخار مشکوک به پروفسور اریک دایسون میرسد که گفته اگر یک فرد سفیدپوست به باغبان سیاهش بابت چمنزنی دو برابر مزد بدهد یا اگر صندوق کالج اتحادیه سیاهان از برادران کخ ۲۵ میلیون دلار اعانه بگیرد، هر دوی اینها را میشود نوعی «غرامت شخصی» دانست (صرف نظر از اینکه آن صاحبخانه سفیدپوست فرضی یا برادران کخ واقعا موجود در عمل چه قدم دیگری در راه مبارزه با نژادپرستی برمیدارند). به این ترتیب میتوان دید که این ایده رمقی که خسرانهای ساختاری و جمعی را، که سیاهان و مردمان سابقا تحت استعمار را خلع قدرت میکند، به نقد جانداری بکشد.
اما برخلاف ادعای دایسون، غرامت پولی نیست که یک فرد سفید به یک فرد سیاه یا سبزه بدهد (مگر اینکه من بیپول مانده باشم و دلم نوشیدنی لاکچری بخواهد، که در آن صورت راهش همان است). ریشههای جنبش غرامت جهانی به جریانهای پانآفریقایی، جنبش حقوق مدنی سیاهان در آمریکا، سیاهان رادیکال و ضدامپریالیستی میرسد. شروعش از به رسمیت شناختن آن است که الف) استعمار و بردهداری پیامدهای ماندگار اقتصادی دارند. و ب) امتداد بردهداری و استعمار، توسعهنیافتگی و اسارت در بندهای بدهی است که جنوب جهانی را گرفتار میکند و نیروی کار و منابع جنوب جهانی را استثمار میکند. جنبش غرامت تنها به دنبال جبران خطاهای گذشته نیست، بلکه میخواهد ثروت را منتقل کند و روابط قدرت را به ترتیبی بازبیاراید که مردمانی را احیا کند، مردمانی را که «به خاطر هویت گروهی خود و در نقض حقوق اساسی انسانی خود از دولتها و شرکتها زخم خوردهاند». شما نمیتوانید به سبک چیدرا اگوئره یک فرد را نماینده کل بگیرید و همچنان اسمش را «غرامت» بگذارید.
البته که من در مقامی نیستم که بخواهم بگویم استفاده نادرست اگوئره از ادبیات عدالت غرامت ناشی از نادانی است یا از فرصتطلبی ریشه میگیرد. من او را نمیشناسم، و همه ما ظرفیت این را داریم که در مشی سیاسی خودمان رشد کنیم و بهبود بیابیم. اما چیزی را که میتوانم ببینم این است که چطور فضایی برای او درست شده که چنین خواستهای را مطرح کند، و چرا بعضی سفیدها تحت عنوان غرامت شخصی تاوان میدهند.
چند سال اخیر، از برگزیت بگیرید تا جان سیاهان مهم است، از بوریس تا ترامپ، بیدارباش هولآوری برای گروهی از جوانان سفیدپوست و از نظر اجتماعی آگاه بوده است. نشر سریعالسیر ایدهها با کسانی را که خودشان نژادپرستی را تجربه نکردهاند با مفاهیمی مثل اینترسکشنالیتی، سیاهستیزی یا امتیاز پوست سفید آشنا کرده است. همزمان که این تازهبیداران سفیدپوستی مرکزیت خود را در ساختار نابرابر جامعه دریافتهاند، مسیرهای واضحی برای مشارکت آنها در مبارزه ضدنژادپرستی وجود نداشته است. به دلایل موجهی تاکید بر سازمانیابی مستقل خود سیاهان و سبزهها بوده؛ به همین دلیل خیلی از سفیدها هرچند که از نظر سیاسی آگاهتر شدهاند اما ضرورتا از نظر سیاسی فعالتر نشدهاند. در عوض مصرف محتوای سیاسی از طرفشان بالا رفته، مخصوصا مطالبی که عذاب وجدان سفید را با همبستگی ضدنژادپرستی یککاسهکند.
در نتیجه کسانی که میتوانند حرفشان را به زیور آگاهی اجتماعی بیارایند به طور اخص در جایگاه مناسبی برای بهرهبرداری از این لحظه سیاسی مشخص هستند. همان طور که مویا لوتیا مکلین در مطلبش برای گل-دم نوشته «یک مسیر شغلی مشخص برای زنان جوانی شکل گرفته که میتوانند در شبکههای اجتماعی مخاطب انبوهی را با محتوای «فمینیستی» جلب کنند. اول شهرت محدود و سطح پایین است، جا گرفتن در مجلههایی که کسانی را به عنوان «توانمندسازی» یا «دختر شر» معرفی میکنند. بعد به میزگرد دعوت میشوند، بعد هم پادکست. قدم آخر یک قرارداد کتاب است که درهای دیگر را به رویشان باز میکند.»
اما این مسیر حرفهای پیامدهای سیاسی نیز دارد. شبکههای اجتماعی مرز بین اینفلوئنسر و کنشگر را محو میکند. فرد همچون نمادی از یک مبارزه سیاسی بزرگتر جلوه میکند و موفقیتش به مثابه معیاری برای پیشرفت سیاسی دیده میشود. و البته که حمایت از کسانی که کارشان را از نظر سیاسی با ارزش میدانیم بامعنا است، زندگی نویسندگان با تعریف و تمجید خالی نمیگذرد.
علاوه بر اینها، موفقیتهای بزرگ چپگرایان در همیاری مالی نشان میدهد که در سر کیسه را شل کردن قدرتی هست. برنی سندرز تا پیش از کناره گرفتن از انتخابات درون حزبی با اتکا به اعانههای خردی که جمع کرده بود بودجه بزرگتری از همه دموکراتهای دیگر وابسته به شرکتهای بزرگ داشت. صندوق آزادی مینهسوتا در جریان تلاش برای تامین وثیقه بازداشتیهای اعتراضات به قتل جورج فلوید بیش از ۳۰ میلیون دلار کمک جمع کرد. کمک به کارهای جمعی رهاییبخش قسمتی از کار ما در گسستن چنبره ثروتمندان بر سیاست است.
با این همه وقتی حمایت از اگوئره به عنوان یک زن سیاه انگار در نیابت از تمام زنان سیاه صورت میگیرد، او مرتکب چیزی شبیه غش در معامله شده است. این غرامت نیست و قطعا عادلانه هم نیست. چنین رویکردی در دیدرس بودن شبکههای اجتماعی را به کار گاه عمیق و زیرزمینی سازماندهی اولویت میدهد. آیین و فرقه فرد عرصه مشترک مبارزه جمعی را محاصره میکند، روندی که حتی قبل از این دعوا هم مسیر اگوئره و گیون بود. در این رویکرد امر سیاسی حاصل جمع جبری امر شخصی است: هیچ مبارزهای که اجتماعی باشد در کار نیست. اینفلوئنسرها موفق به آفرینش تاچریسم اینترسکشنال شدهاند.
* آدری لرد؛ نویسنده سیاهپوست فمینیست آمریکایی