«خودت بمال» و لایک کن!
از دعوت به لبخند زدن گرفته تا عکسهایی از ماده شوینده و دستکش و ماسک، از تصویر صفحه به صفحه کتاب (چون فرصت زیاد است و پیش از هر بار ورق زدن میتوان سری به فضای مجازی زد) گرفته تا توصیههای بیپایان و تکراری بهداشتی، همه تصاویری هستند که قرار است به وضعیت زندگی ما در یک بحران جمعی معنا ببخشند یا آن را قابلتحملتر کنند. اما خود این تصاویر و فرمی که برای به اشتراکگذاری به خود میگیرند، پیش از هر چیز درک ما را از وضعیت خودمان شکل میدهند. روزهای اپیدمی فرصت مناسبی است برای آنکه به وضعیت کلی فرم و کارکرد بازتاب زندگیمان در فضای مجازی بیندیشیم. وضعیتی که در سادهشدهترین عبارت میتوان آن را با این گزاره توصیف کرد: زیستن با/در شبکههای مجازی، زیستن در جهانی است که در آن هر امری، صرفنظر از ماهیت جمعی یا شخصی آن، به مسئلهای صرفاً فردی تقلیل داده میشود. در این نوشتار به دنبال شکافتن این گزاره هستیم.
پیش از هر چیز باید تأکید کرد که تمرکز بر نقش شبکههای مجازی به معنای نادیده گرفتن بستر اجتماعی-اقتصادیای که گسترش این شبکهها را، چه از نظر تکنولوژیک و چه از نظر شرایط عینی زندگی افراد، ممکن کرده است، نیست. شبکههای مجازی در وسعت امروزین خود هم نشانه و هم علت این فرآیند جامعهزدایی از همه ساحتهای تجربهاند. هر موضوعی برای عرضه در این فضا هم باید قالب تکراری و از پیش تعیینشدهای را بپذیرد (برای مثال تعداد حروف در توئیتر یا نوعی پیوند با تصویر در اینستاگرام) و هم باید از طریق کاربری خاص مطرح شود. این به آن معناست که امر جمعی، در این شبکهها ناچار باید بهعنوان یک اظهارنظر فردی بازتعریف شود و این اظهار نظر در جهان متشتت مجازی نه بهعنوان ایدهای مستقل و قابلگفتوگو بلکه بهعنوان حرف فردی خاص خوانده میشود. این وضعیت با وضعیت تولیدات دیگر فرهنگی مانند کتاب، مقاله و.. متفاوت است. این تولیدات پس از وارد شدن به چرخه «بازار اندیشه» فاصلهای نسبی از نام و شخصیت تولیدکننده خود میگیرند و حضوری مستقل در گفتوگو با تولیدات دیگر میابند. این گفتوگو امکان اندیشیدن عمیق و واکنش پویا به این آثار را فراهم میکند. این فرآیندی است که در فرم فضای مجازی غیرممکن شده است زیرا ساختار کلی این محیط و سرعت بالای تولید داده در آن امکان گفتوگوی مؤثر را بسیار محدود میکند. «ایده» به هر فرمی که در این فضا مطرح شود، بخشی از یک پروفایل است و پیش از هر چیز در نسبت با نام و عکسی که به دنبال میکشد خوانده میشود. ازاینرو در این فضا هرگز اندیشه در تعامل مستقیم با پدیده انضمامی یا ابژهای که از آن حرف میزند قرار نمیگیرد، بلکه همواره تصوری مجازی از فرد صاحب اکانت در میان آنها قرار میگیرد. این وضعیت در اینستاگرام با شدت بیشتری نسبت به فضاهای دیگر مجازی اتفاق میافتد. «تصویر» بازتابی جزئی است که از دریچه دوربینی خاص ثبت شده است؛ تکه کوچکی از امری کلان. این البته امری مختص به اینستاگرام و یا حتی عکس نیست و هر فرمی از بازتاب، هر روایتی (در معنای وسیع آن) چیزی را از کادرهای خود بیرون میگذارد.
گسترش اینستاگرام بهعنوان بخش جداییناپذیر زندگی، بهعنوان بستری که گویی همه تجربهها در آن تحقق میابند و بدون تأیید آن رسمیت ندارند (به عکسهای تولد، عکس هدیه یا حتی تبریک گفتن در اینستاگرام فکر کنید) در بستر جامعهای ممکن شده است که بهصورت متناقضی امر شخصی را شبه-جمعی و از امر اجتماعی جامعهزدایی کرده است. این یعنی از یک سو، گفتوگویی خلاق و مؤثر درباره یک موضوع اجتماعی مانند تورم، اعتراضات و حتی اظهارنظر درباره رفتاری با ابعاد نمادین اجتماعی مانند نوع پوشش غیرممکن شده است. زیرا هر اظهارنظری «شخصی»ست و گفتوگوی میان این نظرات شخصی هم زیر سایه اصولی چون «قضاوت نکردن»، «هرکس عقیده خودش را دارد» و … (خود این اصول که دیگر کمتر کسی به فکر زیر سؤال بردنشان میافتد، ماهیتی شبه-مذهبی یافتهاند که با محتوای مستقیم آنها در تناقض است) پویایی خود را از دست میدهد. از سوی دیگر شخصیترین امور، مانند سالگرد دوست شدن دو فرد، تنها وقتی ارزش واقعی خود را میابند که در عرصهای جمعی (و نه اجتماعی) مانند اینستاگرام به اشتراک گذاشته شوند و تشویقهای لازم را دریافت کنند. ازاینرو در این فضا همهچیز «شخصی»ست و هیچچیز «شخصی» نیست.(۱) چیزی که در این تناقض ممکن میشود تکرار بیپایان عکسها و جملات قصاری است که در هیچ گفتوگویی با یکدیگر وارد نمیشوند (امکان این گفتوگو مسدود شده است) و لذتی همواره ناتمام را بازتولید میکنند.
این وضعیت از دو جنبه ساختار آگاهی افراد را تحت تأثیر قرار میدهد. از یک سو ذهنیت فردی هر کس، روایت او از زندگیاش، بهتنهایی نمیتواند بار معنابخشی به آن را به دوش بکشد. این معنابخشی در بازههای تاریخی متفاوت با ارجاع به امور استعلایی و کلانروایتهای ساختاری متفاوتی ممکن شده است؛ باورهای مذهبی، درک خاصی از ساختار حرکت تاریخی انسان، باور به وجود سرشتی انسانی و …. این امور اغلب به بخشی از ساختار ذهنی فرد بدل شده و امکان درک سوبژکتیو و معنادار زندگی را برای او فراهم میکردند. اینک در عصر سرمایهداری متأخر، بازنمایی پستمدرنیستی جهان، معنایابی از این مراجع پیشین را غیرممکن کرده است و همه این فضای تهیمانده با یک مفهوم یکسانساز جایگزین شدهاند؛ کالا. ویژگی مهم کالا در مفهوم سرمایهدارانه آن این است که هرچند در فرآیند تولید ایجاد میشود اما تحقق کالابودگی آن تنها در بازار امکانپذیر است. یعنی واقعیت عینی و معنای این واقعیت ازهمگسسته شدهاند. بازار تنها جایی است که معنا میبخشد. در این شرایط عینی است که زندگی روزمره فردی نیز ناچار باید خود را در قالبی قابل فروش عرضه کند تا توهمی از معنامندی را به دنبال داشته باشد. باید در بازار خود تحقق یابد وگرنه معنایی نخواهد داشت. (چه بر سر شمع تولدهایی آمده است که در خلوت دو نفر فوت شدهاند و هیچ کس دیگری تصویری از آن لحظه ندارد؟) اینستاگرام نقش یکی از همین بازارهایی را بازی میکند که تکههای کالاییشده زندگی (تصاویر) در آن قیمتگذاری میشوند، به فروش میرسند و «معنا» میابند. سازوکاری که امکان معنا بخشیدن به تجربه روزمره فردی خود را از انسان میگیرد. فردریک جیمسون، این وضعیت را با مفهوم «دیگری-محوری»(۲) در معنایابی از طریق مصرف در جهان معاصر توضیح میدهد.(۳) «در این کالاییسازی جهانشمول دنیای ابژههای ما، ماجرای آشنای دیگری-محوری در مصرفگرایی آشکار معاصر و جنسیسازی ابژهها و فعالیتهای ما نیز مفروض است». «دیگری-محوری» به این معناست که آنچه درواقع مصرف میشود نه خود کالا، بلکه تصویر ما بهعنوان مصرفکننده این کالا در نظر دیگران است. ازاینرو حتی مصرفکردن هم بهعنوان آخرین پناهگاه معنابخشی به زندگی روزمره، شکاف برمیدارد و معنای آن جایی بیرون از فرد و بیرون از عینیت تجربه واقع میشود. یکی از پدیدههایی که میتواند این موضوع را ملموستر کند، وجود تبلیغات کالاهای بسیار لوکس در سطح شهر و بهخصوص در محلات نهچندان مرفه است. بسیاری از این کالاها (برای مثال نمونههای بسیار گران ساعت رولکس) مشتریهای بسیار محدود و خاص خود را دارند که جذب آنها تبلیغاتی چنین گسترده را ایجاب نمیکند. اما بدون وجود چنین تبلیغاتی، درواقع بدون وجود نگاه دیگری که با حسرت به تصویر نگاه میکند و برای لحظهای رویای مصرف آن را تخیل میکند، خرید چنین کالاهایی معنایی نخواهد داشت. معنای مصرف ساعتی گرانقیمت، نه روی مچ صاحب آن، بلکه روی مچ خالی دیگران تحقق میباید. فضایی چون اینستاگرام، امکان بازتولید روزمره این معنایابی در «نگاه دیگری» را تولید میکند و ازاینرو مانند زالویی ذرهذره تمام معنای روزمره ما را به درون میکشد.
اما با راندهشدن توهم معنا و امکان بازتولید آن به عرصه مجازی (در معنای وسیع آن) چه بر سر واقعیت عینی و روزمره زندگی میآید؟ زیرا بههرحال هنوز عکسهای غذا در اینستاگرام ما را سیر نمیکنند و تصاویر عاشقانه روی صفحه (حتی اگر از آن خود ما باشد) چیزی از عظمت تنهایی بعد از کنار گذاشتن گوشی نمیکاهند. هنوز انسان ناچار است با مادیت زندگی خود که لاجرم برآمده از وضعیتی جمعی است، روبهرو شود. البته همین وضعیت متناقض بازتولید تکهتکهشده زندگی در فضای مجازی هم امری اجتماعی و برآمده از همین شرایط عینی است که به صورتی همافزا امکان اندیشیدن به خودش را بهعنوان امری جمعی از ما میگیرد. (نتیجه اندیشیدن به این وضعیت بهعنوان امری فردی معمولاً تصمیمات موقتی مانند کم کردن زمان حضور در شبکههای مجازی است). این وضعیت اجتماعی-اقتصادیای که ما را به پناهگاههای مجازی میفرستد و این پناهگاهها که در تعامل با این وضعیت امکان ادامه زیست در آن را فراهم میکنند (بدون فروپاشی درونی) ساختاری را بر آگاهی ما تحمیل میکنند که روزبهروز امکان به تصویر کشیدن هر مسئلهای در تمامیت اجتماعی آن را کاهش میدهد.
برای مثال بار دیگر به واکنشهای رایج در شبکههای مجازی در دوره واگیر کرونا بیاندیشیم: «من هم چهارده روز در خانه میمانم»، «سلامتی شما از کار مهمتر است»، «میشه خواهش کنیم چند روز خونه بمونید؟» این جمله آخر را میتوان بیشتر از هر جا در پستها و استوریهای «اینفلوئنسر»های اینستاگرام دید که در روزهای شیوع کرونا، مانند بسیاری از روزهای پرالتهاب دیگر، در لوای رهبران و واعظان دلسوز جامعه ظاهر میشوند، تا با ارائه روایتی تصویرمحور از روزمره خودشان، راه درست را به دیگران نیز نشان دهند. اما از این رهبران عصر جدید که بگذریم، بسیاری از «کاربران عادی» و حتی برخی از مسئولان هم حرفهایی ازایندست را تکرار میکنند. آنچه در این میان بسیار کمرنگ و حتی نادیده گرفته میشود امکان «ماندن در خانه» بهعنوان رفتاری با تبعات اقتصادی است. درواقع کرونا و راهکارهای مقابله با آن نه بهعنوان یک مسئله جمعی در تمام ابعاد خود، بلکه بهصورت مسئلهای فردی درک میشود که میتوان در خانه ماند و با اسپری الکل به جنگ آن رفت. تصویر خانههایی که سرتاپا با الکل شسته میشوند، همواره در یک چارچوب خاص پایان میپذیرد و بخش گستردهای از تصویر را بیرون میگذارد: تصویر کسانی که ناچارند کار کنند؛ تصویر کسانی که ذخیره اقتصادی لازم برای «قرنطینه شدن» را ندارند؛ یا کسانی که با چند روز خانهنشینی بیکار خواهند شد. ازاینرو، از این دریچه نگاه به جهان(اینستاگرام)، حتی موضوعی چون یک بیماری واگیردار هم مسئلهای جمعی نیست که مطالبهای اجتماعی-سیاسی برای کنترل شرایط را ایجاب کند؛ بلکه بحرانی است که باید در خانه ماند و با راهحلهایی چون روشن کردن عود و خواندن کتاب و خانهتکانی به مبارزه با آن رفت. البته حدود این آگاهی محدودشده در چهارچوبهای تلگرامپسند، در نسبت با وضعیتهای مختلف تغییر میکند. یعنی تعجبی نیست اگر در همین اکانتهای اینستاگرامی کمی پایینتر برویم، به اقتضای موضوع و زمان، یادی از همین طبقات و افراد بیرون مانده از تصویر کرونا شده باشد. منظور این است که فراتر رفتن از زندگی فردی یا طبقه خود همواره به معنای دیدن امر اجتماعی نیست. بلکه ممکن است این نیز کالایی پرفروش باشد با نامهایی چون «انساندوستی» و «همدردی». انتشار تصویر کودکان کار با جملات جانسوز هرگز فقر را در تمامیت اجتماعی خود بازتاب نمیدهد؛ بلکه فقط ارزش کاربر منتشرکننده را در بازار خود ارتقا میبخشد.
ازاینرو زیستن در جهان تصاویر اینستاگرامی، روزبهروز ما را هم از تجربه عینی اجتماعی محروم میکند و هم از تجربه ذهنی فردی. در این کشاکش ما تبدیل به سلولهای در خود فروبستهای میشویم که نه امکان درک نسبت خود با دیگر سلولها و کلیت ساختاری که در آن قرار دارند را داریم (کالایی بر ویترین مغازه که قرار گرفتنش در کنار دیگر کالاها از سر اجبار بازار است) و نه امکان حفظ معنا و انسجام هر سلول در درون خود. ازاینرو است که بسیاری از مسائلی که اگر در تمامیت اجتماعی خود فهمیده شوند، کنشی اجتماعی را برمیانگیزند، بین دیوارهای خانههای ما محصور و خنثی میشوند.
پانویسها:
۱. تری ایگلتون بحث مشابهی را درباره وضعیت کلی انسان در عصر پسامدرن در کتاب «معنای زندگی» مطرح میکند. این کتاب با ترجمه عباس مخبر در نشر بان منتشر شده است. بهطور خاص نگاه کنید به صفحات ۳۴-۴۶
۲. Other-directedness
۳. فردریک جیمسون این بحث را بهطور مفصل در مقاله «Reification and Utopia in Mass Culture» کتاب «Signatures Of The Visible» مطرح کرده است. متأسفانه این کتاب هنوز به فارسی ترجمه نشده است.
۴. Signatures of The Visible, p15
سلام و درود بر نویسنده محترم . مطلبی عمیق و پرمعنا و در عین حال دارای متن روان و قابل استفاده برای من بود.
اگر ابزارها و فضاهای امروزی این قدر برندی و شرکتی نبودند، بهبود های سریع تر و فراوان تر ابزارها را شاهد بودیم.
مثل انواع چکش یا انواع مجالس
بی نظیر بود
بی نظیر بود،به به
قابل تأمل بود.
سلام ودرود بر نویسنده محترم و دست اندرکاران گرامی مطالب واقعا عمیق وپر معنا است به نظر من هم اینستاگرام به جای جایگاه شخصی می تواند یک شبکه اجتماعی پر مسولیت در برابر مشکلات بزرگ جامعه شود و انسانها را به مطالبه گری و به سنت جمع نگری به مشکلات دعوت کند.
سلام
خیلی ممنونم یادداشت بسیار خوبی بود
اما در پاراگراف پنجم آنجا که گفتهاید:
[ (نتیجه اندیشیدن به این وضعیت بهعنوان امری فردی معمولاً تصمیمات موقتی مانند کم کردن زمان حضور در شبکههای مجازی است). این وضعیت اجتماعی-اقتصادیای که ما را به پناهگاههای مجازی میفرستد و این پناهگاهها که در تعامل با این وضعیت امکان ادامه زیست در آن را فراهم میکنند (بدون فروپاشی درونی) ساختاری را بر آگاهی ما تحمیل میکنند که روزبهروز امکان به تصویر کشیدن هر مسئلهای در تمامیت اجتماعی آن را کاهش میدهد.]
مگر این امر در وهله اول یک امر فردی نیست؟ خب قاعدتا راهکاری فردی هم در پی خواهد داشت و این منطقیه دیگه. و کم کردن ساعت حضور در فضای مجازی یا حذف فضای مجازی و محدود کردن فضای مجازی تصمیم های خوبی به نظر میرسه. البته در شرایطی که تمام دوستان و آشنایان فرد در فضای مجازی حضور داشته باشند آسیب هایی هم برای فرد در پی خواهد داشت.
یادداشت شما راه حلی ارائه نمیده و به نظر میرسه به تنها راه حل احتمالی با دید طنز نگاه شده!
به نظرم تنها راه حل ای معظل عبارتی هست که در پرانتز به طعنه نوشته اید
(نتیجه اندیشیدن به این وضعیت بهعنوان امری فردی معمولاً تصمیمات موقتی مانند کم کردن زمان حضور در شبکههای مجازی است).
تامل برانگیز بود. و متاسفانه حق با شماست. شبکه های اجتماعی روی زیست جمعی ما اثر منفی و مخدر مانندی گذاشته اند. خلاص شدن از سلطه آنها نیاز به آگاهی بیشتری دارد