کلیشه نژادی «تجزیهطلبی»
نابرابریها و ظلم و ستمها تنها با زور ممکن نمیشوند. و حاکم ساختن و مشروعیتبخشیدن نظامهای تبعیضآلود نیازمند ایدئولوژی و تصوراتی است که انسانها را قانع سازد آنچه رخ میدهد نه تنها نابرابری، بیعدالتی و ظلم و ستم نیست که عین عدالت، منطق و عقلانیت است.
در تحقیقی که چند سال پیش انجام شده است، از اساتیدی که در آمریکا روابط نژادی درس میدهند و با مکانیسمهای نژادپرستانه آشنا هستند، خواسته شد که یک بازی را انجام دهند. در آن بازی تصویر فردی (سیاه پوست یا سفید پوست) به سرعت بر روی صفحه کامپیوتر ظاهر میشود. گاهی آن فرد اسلحه به همراه دارد و گاهی خیر. فردی که در این بازی شرکت میکند (استاد روابط نژادی)، باید به محض تشخیص اسلحه به آن فرد شلیک کند. تصاویر هم شامل افراد سیاه پوست بود و هم سفید پوست. نتیجه این تحقیق این بود که حتی اساتید روابط نژادی بیشتر به سیاه پوستان شلیک میکنند. دلیل انجام این پژوهش دادههای مختلفی است که نشان میدهد سیاهان غیرمسلح به نسبت بالاتری (تقریبا سه و نیم برابر) توسط پلیس کشته میشوند، و البته اگر پیگیر اخبار باشید، شنیدهاید که در طی سالهای اخیر جنبشی در آمریکا به راه افتاده است با عنوان «زندگی سیاهان مهم است.»
اما چگونه میشود در جامعهای که در آن دائم علیه نژادپرستی گفته میشود و رئیسجمهوری سیاه داشته است، چنین رخدادی ممکن باشد؟ چگونه ممکن است اساتید روابط نژادی نیز بیشتر به سمت سیاهان شلیک کنند؟ پاسخ به این سوال پیچیدگی روابط نژادی را نشان میدهد. واقعیت این است که در قرن بیست و یکم، اینگونه نیست که فرد سفید از سیاه متنفر باشد و بنابراین اسلحه به دست میگیرد و راهی خیابان میشود و او را میکشد. دلیل ماجرا، از قضا، پیچیدهتر است. دلیل کشتهشدن بیشتر سیاهان به دست پلیس ریشه در کلیشههای نژادی خطرناک دارد. کلیشههایی که میگوید «سیاهپوست خطرناک/مجرم و خشن است.» این کلیشههای نژادی آن تصویر «سیاه خشن و خطرناک» را بر ته ذهن آن استاد متخصص روابط نژادی نیز حک کردهاند و کنش او را شکل میدهند، حتی اگر در خودآگاه خود آن کلیشهها را به شدت نفی میکند. این کلیشههای نژادی درباره سیاه پوستان باعث میشود که مکانیسم دفاعی هر فردی (پلیس یا استاد) به محض دیدن سیاه پوستان به سرعت فعال شود، و به فرار یا تیراندازی به آن فرد سیاه منجر شود. این موضوع از قضا محدود به افراد نژاد پرست نیست.
کلیشهها و نرمالیزهکردن ستم و تبعیض
اما کلیشهها چه هستند و چرا خلق و بازتولید میشوند؟ کلیشهها به نظام و سیستمی از باورها و پیشداوریها گفته میشود که درباره گروهی از مردم جامعه (بر مبنای جنسیت، زبان، فرهنگ، قومیت و یا دین آنها) در ذهن داریم و امکان قضاوت و فهم کنش دیگری را فراهم میآورد و بر مبنای آن امکان تصمیمگیری درباره آن گروه از افراد جامعه را امکانپذیر میکند. کلیشهها عمدتا سطحی و فاقد عمق هستند. ساده هستند و فرد به سرعت آنها را به خاطر میسپارد و به سختی تغییر میکنند. همه عناصر فوق اما به تنهایی به شکلگیری یک کلیشه جنسیتی یا نژادی منتهی نمیشوند. برای فهم یک کلیشه نژادی یا جنسیتی به عنصر دیگری نیز باید توجه کرد: نقش آن کلیشه در نرمالیزهکردن نظام تبعیض و مشروعیتبخشی به انواع نابرابریها است.
نابرابریها و ظلم و ستمها تنها با زور ممکن نمیشوند. و حاکم ساختن و مشروعیتبخشیدن نظامهای تبعیضآلود نیازمند ایدئولوژی و تصوراتی است که انسانها را قانع سازد آنچه رخ میدهد نه تنها نابرابری، بیعدالتی و ظلم و ستم نیست که عین عدالت، منطق و عقلانیت است. تنها از طریق نرمال جلوهدادن یک پدیده غیر نرمال میتوان آن پدیده غیر نرمال را تداوم بخشید و کلیشهها دقیقا در این فرآیند تولید و بازتولید و نرمالیزهکردن تبعیض و ستم متولد میشوند، استحکام مییابند و بازتولید میشوند. در مواجهه با یک کلیشه درباره یک گروه از اقلیتها باید دنبال کارکرد نرمالیزاسیون آن باشیم.
برای مثال عبارت «زن موجودی احساسی است» کلیشهای است که یک بعد (احساس) از شخصیت زنان را به تمامی وجود و هستی یک زن و در درجه دیگر به تمامی زنان تعمیم میدهد. اما فهم این کلیشه بدون توجه به نقش آن در کنار زدن زن از ساحت عمومی ممکن نیست: کارکرد واقعی این کلیشه بنابراین محروم ساختن زنان از ایفای نقشهای مهم در جامعه و مشروعیتبخشی به تبعیض سیستماتیک بر معیار جنسیتی است.
برای فهم کارکرد تبعیضآمیز کلیشهها میتوان به تنوع آنها در جوامع مختلف نگاه کرد. اجازه دهید به چند مثال زیر نگاه کنیم:
«سیاه تنبل»: این کلیشهای پرکاربرد در آمریکا است. برای فهم این کلیشه اما باید پرسید کارکرد کلیشه «سیاه تنبل» چیست و چرا جامعه آمریکایی این کلیشه را خلق میکند؟ پاسخ این سوال در نظام نابرابر اقتصادی است. در جامعهای که مدعی برابری و کارکرد مکانیسمهای اقتصادی سرمایهدارانه برای همگان است، چگونه میتوان اختلاف طبقاتی وسیع انسان سیاه و سفید را فهمید؟ پاسخ این سوال مبرا کردن یک سیستم تبعیضآلود و متهم کردن خود انسان سیاه پوست است. بر این اساس «سیاه تنبل» علت فقر انسان سیاه پوست را به تنبلی او ربط میدهد و سیستم را تبرئه میکند.
«افغانی مجرم»: در ایران، یکی از کلیشههای مرسوم درباره مهاجری که از افغانستان میآید این است که او را به عنوان «مجرم» و «خطرناک» معرفی میکند. چرا؟ به این دلیل ساده که مردمی که از افغانستان برای کار به ایران میآیند اکثر در مناطق فقیرنشین و حاشیه شهر ساکن میشوند. و با توجه به کارهای دستی و کارگری، نوعی رقابت میان اقشار فقیر این شهرها و مهاجران افغانستانی رخ میدهد. اما چگونه شهروندان این مناطق میتوانند افغانستانیها را از محلههای خود اخراج کنند یا با آنها بدرفتاری کنند؟ اینجا دیگر کلیشه «تنبلی» کارکرد چندانی ندارد. در عوض ترسیم چهرهای «خطرناک» یا «مجرم» از مردم افغانستان به مردم این محلهها کمک میکند تا اجازه سکونت به این مردم ندهند و آنها را از محلههای خود بیرون برانند.
«پرستو»: کلیشهای است که در سالهای اخیر و پس از فساد اخلاقی برخی قدرتمداران شکل گرفت. البته زیربنای این کلیشه تصویری است که زن را به یک ابژه جنسی مبدل میکند و باعث میشود تا تمامی رفتارهای یک زن: از خنده، شادی، دوستی، آرایش بر مبنای جنسی فهمیده شود. و بدین شکل حیات اجتماعی زنان را محدود سازد. اما واژه «پرستو» کارکردی جز معطوف کردن نگاه اجتماعی از رابطه غیراخلاقی مرد قدرتمدار با کشیدن «پای یک زن» ندارد. در طی سالهای اخیر بارها شاهد بودیم که چگونه با بحث پرستو، یک ماجرای غیراخلاقی، تبهکارانه و یا فساد اخلاقی یک مدیر به حاشیه رانده میشود و همه ماجرا به داستان «یک زن» تقلیل داده میشود. علاوه بر آن میتوان تصور کرد که خلق چنین کلیشهای چگونه باعث خواهد شد تا زنان عرصه عمومی مجدد حذف شوند.
عبارت «تجزیهطلبی» نیز همجنس کلیشههای فوق است. عبارت «تجزیهطلب» جامعه هدف مشخصی دارد. این برچسب درباره بخشی از مردمی به کار میرود که از منظر جغرافیایی عمدتا در حاشیه ایران به سر میبرند: بهطور مشخص درباره ترکها، کردها، عربها وبلوچها. در حالیکه فارسها و دیگر گروههای قومی مشمول این برچسب نیستند. برای مثال، اگر فردی اصفهانی درباره معضلات قومیتها در ایران بنویسد، کلیشه تجزیهطلبی اصولا فعال نمیشود. اما به محض اینکه یک ترک یا عرب یا کرد مطلبی در این خصوص بنویسد، به سرعت اذهان به این سمت میرود که مبادا هدف او تجزیهطلبی باشد. و البته چنین پیش زمینهای به سرعت باعث ایجاد قضاوت دیگری و تحلیل کارهای آن فرد میشود.
کلیشه «تجزیهطلبی» تبعیض نژادی و قومی را تسهیل، ممکن و نرمالیزه میکند. تجزیهطلبی با ممنوع کردن، مشکوک جلوهدادن و یا تابو کردن امکان گفتوگو درباره نابرابریها -از منظر قومی- تداوم تبعیض و ستم را نرمالیزه کنند. امروز صحبت از نابرابریهای قومی در ایران -حتی از منظر تخصصی- دشوار و به نوعی حوزه ممنوعه است. مرکز آمار ایران، برای مثال، اجازه پرسش از زبان مادری را در سرشماریها نمیدهد، پژوهشهای دیگر نیز عمدتا بدون توجه جدی به این مقوله انجام میشوند تا مبادا بحث نابرابری و انطباق آن با شکافهای قومی بررسی و سنجیده شود. نمونه واضح چنین هراسی را خیلی از دوستان عرب، ترک، بلوچ و کرد که مسئولیتی یا جایگاهی نیز در ساختار سیاسی داشتهاند حس کردهاند. یکی از دوستان، برای مثال، که سمتی نیز در وزارت آموزش و پرورش داشت، یکبار در دیداری دوستانه با حرارت درباره آموزش به زبان مادری و ضرورت آن توضیح میداد. وقتی تمام کرد، از او پرسیدم که آیا در جلسات تخصصی وزارتخانه این موضوعات را نیز این مطرح کرده است؟ پاسخ داد «نمیشود. به محض اینکه پای این بحث کشیده میشود، برچسب تجزیهطلبی به ما میزنند و حذف میشویم. ولی سعی میکنیم با ایماء و اشاره حرفمان را برسانیم.»
البته ممکن است بگویید که برچسب تجزیهطلبی بسیار مشخص به فعالیت و گرایشهایی گفته میشود که برخی افراد برای جدا کردن بخشی از ایران دنبال میکنند و مشمول بقیه افراد آن گروه قومی نیست. پاسخ این است که مشکل اصلی در کلیشهها این است که این کلیشهها بسیار انعطافپذیر هستند و به سرعت قابل تعمیم هستند و مبنای قضاوت و تحلیل کنش «دیگری» قرار میگیرند. وقتی کلیشه «مسلمان تروریست» جا میافتد، تبعات آن دامن همه افرادی که از کشورهای مسلمان میآیند (حتی اگر خود دیندار نباشند یا مسلمان نباشند) را نیز در بر میگیرد. بسیاری از سیکهای هندی صرفا به دلیل عمامه و دستاری که به خود میبندند مشمول تبعیض و نژادپرستی قرار گرفتهاند. برای مثال، در نتیجه رواج کلیشه «مسلمان تروریست،» چند سال پیش، و در یکی از مدارس آمریکایی، یک معلم مشکوک میشود که یکی از دانشآموزان کلاس او که نوجوان مسلمانی بود یک بمب ساعتی به همراه دارد. آنچه دانشآموز به همراه داشت، اما، نه یک بمب ساعتی که یک ساعت بود که او به عنوان کاردستی برای مدرسه ساخته بود. موضوع به عذرخواهی رئیس جمهور وقت آمریکا منتهی شد. آیا آن معلم مقصر بود؟ بدون شک آری. اما مقصر اصلی آن کلیشههای نژادی است که ذهن و قضاوتهای آن معلم را شکل داده بود تا با آن قضاوت برسد. کلیشههای نژادی، قومی و دینی مانند عینکی هستند که بخواهیم یا نخواهیم جهان اطراف ما را به رنگی که میخواهند در میآورند.
برای فهم خصلت نرمالیزاسیون کلیشه تجزیهطلبی، به شکاف میان استفاده از این واژه و پرهیز از طرح مباحث قومی توجه کنید. کسانی که بیشترین میزان استفاده از «خطر تجزیهطلبی» را دارند، افرادی هستند که به هیچ وجه مایل نیستند حتی در مورد مسائل قومی صحبت کنند. اگر خطر تجزیهطلبی، آنگونه که مدعیان آن عنوان میکنند، جدی است، آنگاه باید درباره آن صحبت کنند. باید به این سوالات پاسخ دهند که چرا گروههایی از مردم کشور به این متمایل شدهاند که به دنبال «تجزیه» بروند؟ زمینههای چنین تمایلاتی چه هستند؟ آیا ربطی میان رشد «خطر تجزیهطلبی» و «نابرابری» وجود دارد؟ چه مطالعاتی میتوان در این زمینه انجام داد؟ اینها سوالات اولیهای هستند که هر فرد مدعی «هراس و خطر تجزیهطلبی» باید به آنها فکر کند و پاسخ دهد. اما عبارت «تجزیهطلب» دقیقا کارکردی خلاف این راهکارها را دارد. «تجزیهطلب» مهری است که حتی اجازه بحث در این حوزهها را نیز نمیدهد. کارکرد کلیشه «تجزیهطلبی» بنابراین نه تنها «نرمالیزهکردن تبعیض» بلکه فراتر از آن «تابو کردن» صحبت از یک نوع تبعیض و ستم مشخص است.
اما از این نقش تبعیضآفرین که بگذریم، مهمترین قابلیتی است که کلیشههای نژادی دارند، کاربرد آنها در تسهیل قتل انسانها و «نسلکشی» است: کلیشههای قومی و نژادی میتوانند کلیشههای قاتل باشند و تبعات کشندهای داشته باشند. کلیشههای قاتل به کلیشههای نژادی اطلاق میشود که کشتار گروهی از افراد یک جامعه را نه تنها توجیه میکنند، بلکه آنان را مستحق کشتن و قتل عام میدانند. آنها کشتن «دیگری» را ممکن میسازند.
ما تصور میکنیم که نسلکشی و قتل انسان دیگری امری عجیب و غریب است. اگر بشنویم در فلان کشور یک نسلکشی نژادی یا دینی رخ داده است تعجب میکنیم. از وحشیت و سبوعیت انسانها متعجب میشویم. واقعیت، اما این است، که کشتار و نسلکشی امری ساده برای انسانها است، البته به شرطی که ایدئولوژی و کلیشه موثر نیز وجود داشته باشد.
کلیشهای قاتل به سرعت انسانها را مجهز به یک ایدئولوژی میکند که در آن قتل دیگری، برای هدفی بزرگتر، نه تنها مشروعیت مییابد که ضروری میشود. در همین جهان امروز آنچه بر مسلمانان میانمار میگذرد بدون وجود چنین کلیشههایی ممکن نیست. همچنین به وضعیت مسلمانان در چین فکر کنید. چگونه ممکن است چین رفتارهای خشونتآمیز و نسلکشیهای خود را به سرانجام برساند بدون آنکه کلیشه «مسلمان تروریست» را در چنته داشته باشد؟ و البته شاید باورتان نشود که رخداد هولوکاست در آلمان نازی نیز بدون کلیشههای قومی و نژادی ممکن نبود.
بر همین اساس، کلیشه «تجزیهطلب» باعث میشود تا در مطرح شدن بحث اعتراضات در استانهای حاشیهای به سرعت «معترض» و «تجزیهطلب» در این نقاط از کشور به هم دوخته شوند و واکنشهای بسیار شدیدتری در دستور کار قرار گیرند.
و البته موضوع به اینجا محدود نمیشود. اگر تحلیلگر هستید، احتمال بیشتری دارد در مورد شهرهای حاشیه تهران بنویسید، اما به آذربایجان یا کردستان یا خوزستان که میرسید قلمتان میگیرد: «مبادا اینها تجزیهطلب باشند و من با نوشتهام آب به آسیاب آنها بریزم.» اگر در مورد زندانیان مینویسید، به حاشیه که میرسید سکته میکنید و باز این دغدغهها به ذهنتان متبادر میشود.
این در حالی است که متاسفانه کسانی که به این کلیشهها دامن میزنند تصور میکنند که یک اقدام اخلاقی جهت جلوگیری از خشونتهای قومی به سرانجام میرسانند. کسانی که به این عبارت کلیشهای دامن میزنند، همیشه هدف خود را خیرخواهی معرفی میکنند که میخواهند جلوی «خون و خونریزی قومی» را بگیرند، فارغ از آنکه متوجه باشند که آنها با تکرار این کلیشه نژادی زمینه چنین رخدادهایی را به شدت تقویت میکنند و خود امکان و زمینه رخدادن اتفاقات ناگوار، فجایع انسانی و کشتار را فراهم میکنند. به این معنا عبارت «تجزیهطلبی» کلیشهای تمام نژادی و خطرناک است که به دلیل عدم آشنایی و حساسیت با مباحث مرتبط به روابط قومی و نژادی امکان استفاده فلهای از این عبارت نژادپرستانه بدون هیچ ممانعت قانونی و اخلاقی تداوم دارد.
نکته آخر نیز این است که کلیشه «تجزیهطلبی» خود عامل ایجاد و تقویت گرایشهای تجزیهطلبانه است. تجزیه فرآیند فیزیکی نیست، تجزیه فرآیند ذهنی است. زمانی آغاز میشود که مردم تصویر خیالی متفاوتی از یکدیگر پیدا میکنند و همدیگر را در یک قایق مشترک نمیبینند. این موضوع دیدن همدیگر در یک قایق مشترک با زور تفنگ ممکن نیست که محقق شود، بلکه امری اجتماعی است. در این فضا، تجزیهطلبانهترین اقدام را کسانی انجام میدهند که با به کار بردن برچسب «تجزیهطلب»، سعی میکنند مطالبات حاشیه را به یک تابو تبدیل کنند. اما آنها نیز احتمالا متوجه هستند این تابو کردن مطالبات حاشیه، ممکن است مطالبات و گفتگوها را در ساحت عمومی پنهان کند، اما با تابو کردن گفتوگو در اینباره، آگاهانه یا ناآگاهانه، به شکلگیری و رشد فرآیندهای تجزیه ذهنی در حاشیه قوت میبخشند.
در مورد کلیشه و نقش اون در اذهان عمومی خیلی زیبا و مفصل توضیح دادید ولی به نظر بنده در پاک کردن این کلیشه ها از ذهن مردم یک جامعه ، رسانه میتونه بیشترین تاثیر رو داشته باشه چون رسانه به ضمیر ناخودآگاه مخاطب دسترسی داره و میتونه که این ذهنیت ها و کلیشه های مختلفی را که در افکار افراد یک جامعه تشکیل شده باشه رو پاک یا حتی کاملا تغییر بده!!!
البته در صورتی که مردم از مسئولین طلب کنند و مسئولین انجام وظیفه کنند….[البته انجام هر دو شرط رو بعید میدونم!]
دست مریزاد به نویسنده. نکات قابل تاملی در مورد تبعیضی که بر اقوام می رود دیدم. با این همه محدودیت و خودسانسوری انصافا عالی نوشته اید.
من شب باشه توی یه خیابون خلوت سیاه ببینم بیشتراز ۱۰ تا سفید می ترسم. اگر بزرگ و قلچماق هم باشه که هیچی.
من به عنوان ایرانی غیر فارس عرض کنم خدمت نگارنده
اولا در ایران نه مثل ترکیه نه هیچ کشور دیگری نسل کشی شکل نگرفته
کسی تا پرچم جدایی خواهی برنداره جدایی خواه نیست و هیچ اصطکاکی شکل نمیگیره
کسی به تمام کردستان و تمام آذربایجان یا بلوچستان پیش داوری و قضاوتی نداره ، تمام مقاله اتفاقا تجزیه طلبانه بود از واگرایی گفتی اما نگفتی چطور همگرایی ای مدنظرت هست ؟
این همگرایی باید به چه شکلی باشد ، فدرالیسم ؟
قبلا” چند خط به عنوان دیدگاه برایتان ارسال کردم. نمیدانم دلیل عدم انتشار آن چه بود. همانطور که آنجا اشاره کردم، افق دید روشنفکران چپ و «عدالت خواه» از دایره ی بسته ی «گونه گرایی» فراتر نمی رود. ظاهرا” «میدان» تنها عرصه ی دادخواهی و طلب عدالت برای «گونه» ی انسان است. «سایر حیوانات» سهمی از این عدالت خواهی ندارند. در کنار مفاهیمی چون تبعیض جنسیتی، نژادپرستی و… «گونه گرایی» آن بی عدالتیِ کلیشه شده ای است که چشم بر آن بسته می ماند.
جای نقد جدی دارد که چگونه نویسنده از نژادپرستی به تجزیهطلبی رسیده و ترکان را هم حاشیه نشین دیده است. برای نمونه آیا سراغ دارید کسی را که در برابر گزارشهای رسانه ای درباره این همه مشکلات اجتماعی و معیشتی در مثلا مناطق بلوچ یا کردنشین یا خوزستان برچسب تجزیه طلبی به نویسندگان و گزارشگران زده باشد؟ تا جایی که من دیده ام اصولا ایران دوستان، که مد نظر کسانی مثل آقای دغاقله هستند، همواره به این بی توجهی های حکومت نقد کرده و در نوشته هایشان خواهان رسیدگی به چنین وضعی شده اند و طرح چنین مباحثی را با تجزیه طلبی – که مانند نژادپرستی، که برخی نویسندگان به راحتی به ایرانیان تعمیم می دهند، معنای دقیق علمی و روشنی دارد – مرتبط نکرده اند. اما تنها نکته ای که می ماند و می بایست روشنش کرد موضوع آموزش زبان بومی/قومی/مادری است که در جهان مطالبه ای چند ده ساله است – و عطف به ماسبق کردن آن مثلا به دوره رضاشاه اهداف دیگری را در نظر دارد – و میبایست به آن توجه کرد و اتفاقا در این سالها گشایش بسیار شکل گرفته و تنها نکته اش این است که افراد بر هر دو زبان ملی و بومی/قومی/مادری غیرفارسی مسلط شوند. در این باره می بایست اندیشید اما طرح مسائلی چون آموزش به زبان مادری که بسیاری ناآگاهانه و گروهی هدف دار آن را طرح می کنند می تواند با موضوع تجزیه طلبی، که هدفمند توسط شوروی و برخی دولتهای قومگرای همسایه تئوریزه شده و سازمانهایی ایرانستیز پیگیر آن هستند، مرتبط باشد. در این باره چیزی خواهم نوشت امید که میدان آن را منتشر کند.
میتواند مرتبط باشد !! گرفتاری در همان کلیشه و آمادگی برای خفه کردن و سلاخی و نگاه پلیسی و امنیتی به حقوق اقوام.
در حیرتم چگونه می توان تمام جنبه های این کلیشه سازی ها را دید، پرده از باورهای ساده و پارادایم شده کنار زد اما همچنان بر عرصه ی گسترده ی دیگری که براساس همین باورهای سنت شده، غیراخلاقی ترین و سبعانه ترین رفتارها روا داشته می شود چشم فروبست؛
بهره کشی از حیوانات غیرانسانی، نادیده گرفتن حق آنان بر مایملک نبودن، چشم فروبستن بر رنج و درد بی امانی که برای تأمین خواستهایی که ضروری نیستند بر آنان روا داشته می شود و …
روشنفکران آرمانخواه و برابری طلب همچنان از گسترش افق عدالت جویی به این موجودات واجد احساس ناتوانند!!!
دفاع از حقوق حیوانات هم مهم است.اما عقل حکم میکند حساسیت آدمی نسبت به حقوق آدمیان بسیار بیشتر از حقوق حیوانات باشد . اینکه شما نسبت به حقوق حیوانات و احتمال کشتن و خوردن آنها حساسیت ،نکته مثبت نگاه شماست اما نکته منفی بسیار بزرگ ،ندیدن قصابی هاییست که انسان از انسان میکند و نداشتن حساسیت و حمیت مضاعف بر رفع آنها. دغاغله بر این امر مهمتر میکوشد و ضروریست آنانکه (به حق) مدافع حقوق حیواناتند، به طریق اولی مدافع حقوق انسانها باشند
دست نویسنده درد نکند. واقعا عالی نوشته اند جناب دغاقله. امیدوارم که مورد توجه طرفداران سیاست یکسانسازی فرهنگی در وطنمان ایران هم قرار بگیرد. دست مریزاد.
عالی بود
مقاله بسیار ارزشمند و مفیدی است ، اما بهتر بود که برخی جاها ضمن اشاره به مثال ها و یا موضوعات، منبع آنها را هم ذکر میکرد و در پایین مقاله میاورد ، مثلا همین تحقیقاتی که در جایی شده و یا آن رئیس جمهوری که به او اشاره شده ، کدام رئیس جمهور بوده
محمود افشار یزدی :
«…نگارنده با آموختن پنج دقیقه زبان ترکی هم در هر مدرسه یا دانشگاه آذربایجان مخالفم …میخواهم آموزش فارسی را اجباری و مجانی و عمومی نمایند و وسائل این کار را فراهم آورند تا ظرف سه سال یا زودتر همه مردم بدون استثنا هر دو زبان را بدانند . پس از آن کم کم و خود بخود کلمات فارسی به قدری در لهجه ترکی داخل خواهد شد که اقلا صدی شصت فارسی خواهد بود و این نسبت روز به روز زیادتر می شود تا به صدی هفتاد برسد و دو زبان یکی خواهد شد . ..اگر این سیاست فرهنگی را دولت بپذیرد و ملّت هم کمک کند، چه در آذربایجان و چه سایر شهرستانها، برای من تردیدی نیست که بی هیچ زحمت و دردسری برای هیچ کس و مخالفتی از هیچ کجا به مقصود خواهیم رسید بی آنکه آذربایجانیها احساس کرده باشند بعد از پنجاه سال به زبان فارسی ناحیه خودشان که باید آنرا لهجه ” آذری تازه ” خواند صحبت خواهند کرد…»