زنکشی در ادبیات معاصر فارسی راویانی دارد، پژوهشی از مهسا شریعتی نگاهی نقادانه به دو اثر از شهرنوش پارسیپور انداخته است.
آنچه در پی میآید، بخشی از یک پایاننامه در حوزه نقد ادبی است به نام «زنکشی در داستانهای معاصر»، که نتیجه پژوهشی است که مهسا شریعتی سال ۱۳۹۱ در دانشگاه گیلان انجام داده است. در این پژوهش ادبی، تعدادی از داستانهای معاصر فارسی که قتل زن در آنها محور داستان یا یکی از محورهای اصلی داستان بوده، از دیدگاههای گوناگون بررسی شده است. پژوهشگر سعی داشته آراء منتقدان ادبی را جمعآوری کرده و برای هر داستان رویکردی متناسب با داستان برای بررسی موضوع زنکشی در ادبیات در پیش گیرد. یکی از بخشهای این پایاننامه بررسی داستان بلند زنان بدون مردان و رمان طوبا و معنای شب نوشته شهرنوش پارسیپور، منتشر شده در سال ۱۳۶۸ است. در این یادداشت خلاصهای از این قسمت پایاننامه ارائه میشود.
زنان بدون مردان: سفر به باغ بهشت
کتاب زنان بدون مردان بر اساس سرنوشت پنج زن تنها در سنین مختلف شکل میگیرد. این داستانها اگرچه مستقل هستند اما در واقع به هم پیوستگی دارند و این اثر یک داستان بلند است. در فصل اول که «مهدخت» نام دارد با زنی آشنا میشویم که تابستان را با خانواده برادرش در باغ ییلاقی آنها میگذراند. مهدخت همواره متوجه طبیعت اطراف است و دلش میخواهد همهچیز حتی رنگ سبز آب حوض و درخت بید را هماهنگ ببیند. همان روز اول آمدنش به باغ ییلاقی در گلخانه، با صحنه همآغوشی دختر پانزده ساله خدمتکار با باغبان روبرو میشود. این صحنه او را که قلبی مهربان و ساده دارد، بیزار میکند و او از دنیای آدمها فراری میشود و به طبیعت و دنیای گیاهان پناه میبرد.
زنان بدون مردان را میتوان کندوکاوی در امیال و خواستههای سرکوفته زنان در جوامع مردسالار دانست. انگیزه شهرنوش پارسیپور در خلق داستان شاید این است که با خلق دنیایی تخیلی و داستانی که در آن همه چیز شدنی است، رویاها و آرزوهای زنان را جامه عمل بپوشاند. به عبارت دیگر، گرچه در دنیای واقعیات و اجتماعی که در آن به سر میبریم دستیابی به چنین رویاها و آرزوهایی محال به نظر میرسد، آیا میشود دنیایی خلق کرد که در آن زنان بدون مردان باشند؟ و اگر چنین چیزی ممکن باشد، آنچه زنان آرزو میکنند و میخواهند به آن دست یابند کدام است؟
دومین فصل کتاب «فائزه» نام دارد. فائزه بیست و هشت سال یا به قول خودش بیست و هشت سال و دوماه دارد و گذشت هر روز نگرانی او را از پیر شدن افزون میکند. مشغولیت ذهنی و نگرانی اصلی وی تنهایی و بیهمسری است. از این رو با وجود اوضاع آشفته شهر (تهران در آستانه کودتای سال ۳۲) و خطرهای احتمالی تصمیم میگیرد به دیدن دوستش مونس برود. البته منظور اصلی فائزه از دیدار با مونس، امید وصلتی است بین او و برادر مونس، امیرخان.
گرچه در دنیای واقعیات و اجتماعی که در آن به سر میبریم دستیابی به چنین رویاها و آرزوهایی محال به نظر میرسد، آیا میشود دنیایی خلق کرد که در آن زنان بدون مردان باشند؟ و اگر چنین چیزی ممکن باشد، آنچه زنان آرزو میکنند و میخواهند به آن دست یابند کدام است؟عنوان سه فصل بعدی «مونس» است. مونس دو بار در این داستان میمیرد و هربار زنده میشود. در قسمت اول که «مرگ» نامیده شده و در بعدازظهر ۲۷مرداد ۱۳۳۲روی میدهد، مونس را میبینیم که بر بام خانه ایستاده و به شلوغی خیابان و کشمکشهای دستههای سیاسی نگاه میکند. پس از گفتن «من انتقام میگیرم» چشمهایش را میبندد و خود را از پشت بام به کوچه پرت میکند. قسمت دوم که «تولد و مرگ مجدد» نام دارد، میخوانیم: «مونس ابتدا مرده بود. شاید هم فکر میکرده مرده است ولی گویا نمرده است. مونس مدت یک ماه به خیابانگردی میگذراند. شلوغیهای شهر کم کم فروکش میکند و در این گردشها روزی مونس در بساط کتابفروشی کتابی با عنوان راز کامیابیهای جنسی یا بدن خود را بشناسیم میبیند. این کتاب را میخرد و بعد از خواندن آن معنای دیگری از درختان و آفتاب و خیابان در ذهن او پدیدار میشود» (ص ۴۰). خانواده مونس در تمام مدت غیبت او نگرانش بودهاند و در بازگشت به منزل، برادرش که به رگ غیرتش برخورده، کتک مفصلی به او میزند و بعد کاردی در قلب او فرو میکند و «پیردختر برای دومین بار با آه کوتاهی زندگی را بدرود میگوید» (ص ۴۱). اما مونس در این داستان سورئال باز هم زنده میشود.
مرگ دوباره و یا به قتل رسیدن مونس به دست برادرش درواقع قتل او به دست سنتهای زنستیز است. امیرخان نیست که مونس را میکشد بلکه «فرهنگ زنکشی» است که در هیئت برادر او را به قتل میرساند. فرهنگی که حتی فائزه بی آنکه چراییاش را بداند با آن همصداست و از آن دفاع میکند. مونس حتی نمیداند چرا کتک میخورد و هرگز نخواهد فهمید که به چه گناهی به قتل رسید ولی به همین مسخرگی به دست برادرش به قتل میرسد.
در قسمت سوم داستان، امیرخان تصمیم میگیرد ازدواج کند، ولی دختری را که برای همسری برگزیده، فائزه نیست. گرچه امیرخان بیش از چهل سال دارد، زن دلخواه او دختری ۱۸ ساله است. در جواب به مادرش که فکر میکرده این وصلت باید با فائزه باشد، میگوید: «از قدیم گفتهاند زنی که رسید به بیست، باید به حالش گریست.» (ص ۵۰).
به نوشته محمدرضا قانونپرور (۱۳۷۰) پارسیپور نمونههایی از زن ایرانی را انتخاب کرده است که هریک ویژگیهای خود را دارند ولی به طور کلی همه آنها در زندگی از محبت و عشق به خصوص در رابطهشان با مردان بیبهرهاند. آغاز داستان هر یک از این زنان در محیط خانوادگی (یا در مورد زرینکلاه شبه خانواده) است. در ابتدای هر فصل سرگذشت زنی را میبینیم که در جامعه سنتی دگرگون شونده ایران آشنا به نظر میرسد. این زنان هر کدام در محیط خانوادگیِ به ظاهر آرامی به سر میبرند اما طولی نمیکشد که به طوفان درونی هریک در زیر این ظاهر آرام پی میبریم و در مییابیم که این همه زاده عواطف و روحیات و نیز میلها و آرزوهایی است که در رابطه با مردان وجود دارد (ص ۶۹۵). نمونه این احساسات را میتوان در مهدخت و فائزه و مونس مشاهده کرد. رابطه جنسی یا فقدان روابط جنسی به گونهای دیگر در زندگی دو زن دیگر داستان، یعنی فرخلقا و زرینکلاه نقش اساسی دارد.
«خانم فرخلقا صدرالدیوان گلچهره» عنوان فصل بعدی کتاب است. فرخلقا زنی است ۵۱ ساله و زیبا. سالها پیش عاشق مردی به نام فخرالدین بوده که از امریکا برگشته است. عشق نافرجام فرخلقا و فخرالدین برای همیشه در ذهن فرخلقا مانده است و در واقع راه فراری شده برای تحمل زندگی زناشوییاش با شوهری که چیزی جز مسخره کردن او برایش نمیآورد.
«زرینکلاه» عنوان فصل بعدی و نام فاحشهای بیست و شش ساله است که از کودکی در روسپیخانه کار میکرده است. گرچه مدتهاست از پیشه خود ناراضی است، ولی راهی جز ادامه آن ندارد. روزی زرینکلاه مرد مشتری را بیسر میبیند و از آن روز به بعد دچار این وضعیت غیرعادی میشود که تمام مردان را بیسر میبیند.
در انتهای داستان همه پنج زن رمان راهی کرج و باغ فرخلقا میشوند. سرگذشت اصلی زنان بدون مردان هرکدام از دنیای عینی زندگی زنان در جامعه ایران شروع میشود و به رویای «باغ عدن» فرخلقا میانجامد. سفر از تهران به کرج، سفر از دنیایی است که زنان در آن وسیله و قربانیاند، به سوی باغ بهشت آرزوها و خیالهای آنها. ولی، در عین حال، پارسیپور داستان این زنان را با رسیدن به «بهشت موعود» خیالی آنها به پایان نمیآورد. باغ فرخلقا خالی از جنگ و جدل نیست. تنها مکانی است که زمانی کوتاه این پنج زن در آن به سر میبرند، ایستگاهی است که در آن فرصت اندیشیدن به زندگی خود را مییابند، جایی که به قول مونس میتوانند خودشان را از شر خانواده نجات بدهند.
زنان بدون مردان فریادی زنانه و انسانی علیه پدرسالاری و نرسالاری است. داستاننویسانی چون پارسیپور، علیزاده، دانشور و… در آثار خود به مشکل هویت و جایگاه زن ایرانی در یک مرحله از تغییر و تحول اجتماعی میپردازند و تلاش زنان برای خودیابی را با انتقاد از مردسالاری در میآمیزند که زن را در پیلهای از بایدها و نبایدها محبوس میکند.
به گفته حسن میرعابدینی (۱۳۷۷)، شخصیت اصلی تمام داستانهای پارسیپور دختری است که حالت غریب و بیمارگونهاش او را از دیگران جدا میکند و به دنیای ناشناخته میپیوندد. او ذهنیتی مشوش دارد و همواره در فکر گریز از موقعیت زیستی خویش به طبیعت یا گورستان است. زیرا نه تنها زندگی روزمره را پرملال مییابد در عشق نیز مفهومی نمییابد. در رمانهای او زنان تیرهروزند، و عشق توام با خوشبختی وجود ندارد (میرعابدینی ۱۳۷۷:۷۱۹).
زنان بدون مردان فریادی زنانه و انسانی علیه پدرسالاری و نرسالاری است. داستاننویسانی چون پارسیپور، علیزاده، دانشور و… در آثار خود به مشکل هویت و جایگاه زن ایرانی در یک مرحله از تغییر و تحول اجتماعی میپردازند و تلاش زنان برای خودیابی را با انتقاد از مردسالاری در میآمیزند که زن را در پیلهای از بایدها و نبایدها محبوس میکند. این نویسندگان را میتوان زبان حال زنانی دانست که در مرحلهای از تحول اجتماعی به درکی دیگر و شناختی تازه از خود و موقعیتشان در جامعه رسیدند. زنان بدون مردان از جمله داستانهایی است که به ناکامی و تلخکامیهای زنان میپردازد و از ورای آن چهره نومیدانه یک زندگی از دست رفته آشکار میشود تا اعتراضی عرفانی باشد بر سنتهای زنستیزانه (میرعابدینی ۱۳۷۷:۱۱۰۹-۱۰).
رابطه با متون پیشین
براساس نظریه بینامتنی میخاییل باختین، ادبیات با یک متن پیشین و با متون دیگر ارتباط پیدا میکند و دیالوگی در بین نوشتهها موجود است. از این جهت، زنان بدون مردان نیز با پشتوانهای از تأثیرات شعر فروغ فرخزاد و سووشون سیمین دانشور نوشته میشود. سیمین دانشور در پایان سووشون نوید داده بود: «گریه نکن خواهرم، در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت». و فروغ فرخزاد پیش از این در شعر «تولدی دیگر» نوشته بود:
«دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد، میدانم، میدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریام تخم خواهند گذاشت»
و گویا زمانش رسیده است که آن دستهای جوهری فروغ که در باغچه کاشته شد در خاک ریشه بزند و سبز شود و از آن درختی تنومند بروید.
«شاید حقیقت آن دو دست سبز جوان بود، آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد» (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد)
دو دست سبز جوان دو دست مونس نیست که ناجوانمردانه به دست برادرش کشته شد و زیر خاک مدفون شد؟
«هنوز خاک مزارش تازه است
مزار آن دو دست سبز جوان را میگویم» (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد)
آیا مزار آن دو دست جوان باغی در کرج، قتلگاه و یا جایگاه جنون مهدخت و درخت شدنش نیست؟
«بیهودگی به دنیا آمد
خون بوی بنگ و افیون میداد
زنهای باردار نوزادان بیسر زاییدند
و گاهوارهها از شرم
به گورها پناه آوردند » (آیههای زمینی، فروغ فرخزاد) (قانونپرور، ۱۳۷۰:۶۹۷-۸)
طوبا و معنای شب: منطق روایت یا منطق زنکُشی
داستان طوبا و معنای شب از انواع رمانهای رشد و کمال محسوب میشود که شخصیتهای مهم آن طوبا، شاهزاده فریدون میرزا (همسر او)، مونس (دختر طوبا) و اسماعیل و مریم (فرزندخواندگان طوبا) هستند. در آغاز کتاب سخن از پایان هفت سال خشکسالی است و شروع باران و حضور طوبا در حوضی که حکایت از تشنگی سالیان دارد. طوبا لای و لجن هفت ساله حوض را میشوید و در باران تند احساس شادمانی میکند. بیگمان این سرآغاز با پیام داستان سازگاری دارد: زن در بیابان خشک خویش، همیشه در انتظار باران. اما اگر این باران هم ببارد، در وحشت خشکاندیشان زلال شادمانی خود را از دست خواهد داد: پس از آن که زن همسایه او را از ورود مردانی به خانه برحذر داشت، «طوبا لبهایش را به هم فشرد و دوباره سرگرم کار شد. دیگر کار اما به دلش نمیچسبید…» به این ترتیب زن ایرانی، زن این فلات کهنسال، اگر هم به نشاط مختصری برسد بدون شک خالی از خدشه اندوه نخواهد بود.
داستان در چهار قسمت تفکیک شده است و در هر یک از این چهار قسمت فضا کمی تغییر میکند. اما زمان با یک روند و بیوقفه ادامه مییابد. به عبارت دیگر ترتیب توالی زمان در همه جای آن رعایت میشود جز در شروع داستان که به هنگام مطلقه شدن طوبا مربوط است و راوی از ذهن طوبا که خاطرات کودکی خود را به یاد میآورد به زمان گذشته میرود و بازمیگردد و این مراجعه به گذشته در همه کتاب همین یک بار اتفاق میافتد.
سرگذشت طوبا کاملا عینی و واقعی مینماید. نظیر این اتفاقات را خواننده میتواند در ذهن خود تجسم کند. یک زندگی کاملا سنتی و معمول. او عمر خود را به جستجوی مرادی عارف میگذراند که کابوسهایش را تسکین بخشد، او گیج از ضربههای پی در پی، آرامشی میجوید و نمییابد. از این رو احساس دلهره به مرور جزء ماهیت وجودی او میشود (میرعابدینی ۱۳۷۷: ۹۳۴).
دو شخصیت شاهزاده گیل و زنش لیلا، از شصیتهای مرموز و سورئال این رمان هستند. لیلا زن شاهزاده گیل، گاه نمونه یک کولی زیبا و عشوهگر است و گاه نماد یک روسپی که فقط اسافل اعضایش را میجنباند تا بیابانیان همیشه از راه رسنده را مبهوت کند (ص۵۱۰) و گاه ماده بودایی است که به هنگامی که شاخه نوری در برابر طوبا پدیدار میشود به او نوید میدهد که: «آگاهی است!» (ص ۵۰۳). گاه طوبا را میزاید و گاه از طوبا زاییده میشود و گاه از همسر طوبا دل میرباید و خلاصه معلوم نیست چگونه موجودی است و هدفش چیست.
از دیدگاه بینامتنی میتوان چنین تفسیر کرد که پارسیپور این رمان را در ارتباطی بینامتنی با بوف کور نوشته است و انگار اعتراض به نوع نگاه هدایت به زن، پارسیپور را واداشته تا به جستجویی در بنمایههای تاریخی-اساطیری زنستیزی در فرهنگ ایران برود (میرعابدینی ۱۳۷۷: ۱۴۳۵).
شاهزاده گیل که خود سرگذشت خود را نقل میکند به موجودی افسانهای شباهت دارد که چند قرن از عمرش گذشته و گاه سالکی در مکتب عرفان بوده و گاه هوای نجات پیر خود (شیخ صنعان) را از عشق «ترسا دختر» به سر پرورده و گاه زن یا زنانی را کشته و گاه جنگجویی بوده که هوای راندن مغول را در سر پرورده و سرانجام به صورت یک جوان سوسیالیست در آمده و پس از آن نیز همجوار طوبا و شاهزاده فریدون میرزا شده است.
تنها چیزی که میتواند وجود شاهزاده گیل را به تم اصلی داستان مختصر پیوندی دهد «زنکشی» است. گیل با همه علاقهای که به زنان دارد در سفرهای خود زنانی را کشته است که آخرین آنها زن امین، جوان ساده روستایی است.
«زنکشی» یک بار به صورت ملموس و تکاندهنده در قسمت اصلی این رمان مطرح شده است. دختری به سبب تجاوز قشون اجنبی باردار میشود. او خواهرزاده میرزا ابوذر است که در خانه طوبا پیشکار است. میرزا برای آنکه ننگ خواهرزاده را محو کند تصمیم به کشتن او میگیرد: «دختر با یک بچه حرامی در شکمش به چه سرنوشتی دچار میشد؟ آیا میتوانست شوهر کند؟ کدام مردی میآمد بچه حرام دیگری را در آغوش بپروراند، آن هم بچهای در آن واحد از چند مرد».
«میرزا نیمه شب تصمیمش را گرفته بود. به ستاره گفته بود از جای برخیزد. دختربچه مطیع و ساکت از جای برخاسته بود میرزا چراغ موشی را برداشته و جلوتر از دخترک از اتاق خارج شده بود. کاردی را از آشپزخانه برداشته بود زیر کتش گرفته بود. پایین پلههای اتاق مدتی منتظر دختر مانده بود که پی کفشش میگشت. میرزا چراغ موشی را بالا گرفته بود و بچه کفشش را پیدا کرده بود. از پلهها سرازیر شده بود چراغ موشی را همان جا روی پله گذاشته بود و دختر دنبال او آمده بود تا کف پاشیر. آنجا وقتی دایی گفته بود روی زمین بخوابد، اطاعت کرده بود. میرزا مدتی فکر کرده بود سرش را ببرد یا چاقو را در قلبش فرو کند. تحمل دست و پا زدن در اثر سر بریدن را نداشت. فکر کرده بود اگر به قلبش بزند کار سادهتر تمام میشود. چاقو را به یک ضربه به قلب دخترک فرو کرده بود. (ص ۲۳۷).
این صحنه یکی از پر هیجانترین صحنههای کتاب است. اطاعت محض دختر، زبونی برهوار او و قساوت تعصبآمیز میرزا همه به آسانی و در کمال دقت و توانایی ترسیم شده است. خواری زن و ستمسالاری مرد که نویسنده قصد افشای آن را دارد با توفیق درخشان روی کاغذ آمده است. اثر آن در تمام طول داستان باقی میماند همچنان که نعش دختر در زیر درخت انار خانه و در عین حال در قلب طوبا مدفون میشود.
صحنه دیگر، توصیف زنکشی شاهزاده گیل است: «عزم جزم کردم دخترک را بکشم. سحرگاه وقتی هوا تاریک بود شویش را به جستجوی خار و تراشه چوب فرستادم تا چاشنی فراهم آوریم. جوانک از مغولان میترسید. نمیخواست زیاد از ما دور شود. با این حال حکم من آمرانه بود. دختر کیسه آردی را که به کمرش بسته بود باز کرد تا خمیر درست کند. من او را فراخواندم. مثل برهای به طرفم آمد. آنقدر مطیع بود که حال هر اربابی را به هم میزد. بیآنکه فرصت نفس کشیدن به او بدهم، دشنه را تا دسته در قلبش فروبردم.».
خواری زن و ستمسالاری مرد که نویسنده قصد افشای آن را دارد با توفیق درخشان روی کاغذ آمده است. اثر آن در تمام طول داستان باقی میماند همچنان که نعش دختر در زیر درخت انار خانه و در عین حال در قلب طوبا مدفون میشود.شباهت دو صحنه به هم آشکار است. با این تفاوت که برای قتل خواهرزاده میرزا انگیزه تعصب شدید و ننگ و نام در کار است، اما برای قتل این دختر هیچ انگیزهای در کار نیست جز این تصور دور از ذهن و بیمارگونه که «یک بار دیگر به فکر زنکشی افتادم و این بار نه برای نجات پیر که برای نجات خودم و شوهر دختر بود که اگر روی او کار میشد شاید میتوانست جنگجو بشود و اگر جنگجو نمیشد حداقل به درد انجام کارهای کوچکتری میخورد.» (ص ۱۸۵-۱۸۶).
این توجیه بسیار بیتناسب و غیرمنطقی است. حتی توجیه پیر و مراد شاهزاده گیل از این هم غیرمنطقیتر است: «آن کس که عشق را نمیشناسد نمیتواند بجنگد. برای جنگیدن احساس نفرت لازم بود و نفرت را کسی صاحب میشد که عشق را صاحب باشد…» (ص ۱۹۱).
سراسر داستان طوبا و معنای شب را ضد و نقیضهای فراوان میانبارد که حاکی از آن است که نویسنده پرشور و حرارت با همه تخیل قوی و نیروی حادثهپردازی و هیجانآفرینی خود از تفکر منظم گریخته و بسیاری از علتها را بیمعلول و بسیاری از دلایل را بیمدلول گذاشته و بالعکس. ممکن است گفته شود عالم تخیلی با واقعیت فرق دارد و آن منطقی که بر واقعیت حاکم است نمیتواند بر تخیل حاکم باشد. اما تخیل هم منطق خاص خود را دارد و این منطق بیمشابهت با منطق واقعیت نیست. زیرا هیچ تخیلی نیست که ریشه در واقعیت نداشته باشد.
دوگانگی نهفته در داستان را باید چنین توجیه کرد: آمیزشی از تخیلی که در فضای عینی میتوان مشابه آن را به چشم دید با تخیلی که اگرچه حوادث جزئی آن منطبق با واقعیت است، کلیات آن در یک فضای گسترده و غیرواقعی ترسیم میشود و لیلا و شاهزاده گیل قهرمانان این تخیل هستند و اگرچه در متن اصلی داستان طوبا جای گرفتهاند و به آن پیوستهاند میتوانند جدا از آن داستان زیبایی دیگری به وجود آورند.
به گفته عابدینی (۱۳۷۷) گیل در داستان طوبا و معنای شب همان پیرمرد خنزرپنزری است که لیلای اثیری رها و لغزنده چون خیال را از آن خود کرده است. ستاره خواهرزاده ابوذر که به دلیل تعصب داییاش کشته میشود در واقع حریم و ناموس خانه است؛ بخش آزاد و رهای طوبا و مونسِ جوانیگم کرده است. بخش عاشقانه وجود آنها که جان بر سر عشق مینهد. گویی رمان راه رهایی زنان را در این میداند که بر ضعف خود غلبه کنند و جرأت عاشق شدن بیابند. پارسیپور در داستان «زیبا بودیم» مینویسد: «دختر گفت میداند که میخواهند او را مثل خاک زیر پا پست کنند بعد در حالتی که در شعفی غیرعادی فرو میرفت میگفت: اما بیچارهها نمیدانند که تمام گلها و تمام درختان و تمام میوهها از خاک میرویند.» (میرعابدینی: ۱۳۷۷: ۱۱۲۱-۲۴)
مسئله عشق نیز در این کتاب سردرگم میماند. طوبا ابتدا به کسی میاندیشد که عیسایی به او هدیه کند. این شخص با این توهم در قالب آقای خیابانی جان میگیرد. کسی که با یک بار ملاقات سالیانی از عمر طوبا را به خود مشغول داشته است. سپس گداعلیشاه نیز به صورت پیر و مراد در ذهن طوبا جای میگیرد. در همین حال شاهزاده گیل نیز حس اعجاب و تحسین او را برمیانگیزد و دست آخر شوهرش فریدون میرزا که فرزندان متعددی به طوبا ارمغان کرده است، ناگزیر سقای عطش جسمانی او میشود. حضور این مردان در دنیای ذهنی طوبا حد و مرز مشخصی ندارد. نمیتوان گفت کدام یک برای او ارزشمندترند یا دست کم کدام یک با وجوه اشتراک یا افتراقی که دارند حواس او را بیشتر به خود معطوف داشتهاند. طوبا از جوانی تا پیری هرچندگاه با امواج نیرومند یکی از این جذبهها در کشاکش است. (بهبهانی ۱۲۷۱: ۳۶۶).
در رمان طوبا و معنای شب مردان سترون و بیعشق هستند و زنان زیر ضربات جامعهای عشقستیز از پای در میآیند. کودکی که در خیابان مرده است استعارهای است از مرگ کودکی خود طوبا و هم هشداری درباره آینده است. طوبا نیز مانند کودک فرصت زندگی کردن نمییابد. (میرعابدینی ۱۳۷۷:۱۱۱۲).
آنچه مشخص است قصد اصلی نویسنده رمان نمایاندن ستمی است که بر زن رفته و میرود و به نیروی تخیل قوی و قلم شیرین و روان خود در ره یافتن به این مقصد با توفیق کامل رفیق بوده است. صحنهپردازیهای ماهرانه و دقیق با همه طول و تفصیل نه تنها خواننده را خسته نمیکند بلکه بر اشتیاق خواندنش میافزاید.
شهرنوش پارسیپور در این دو رمان (زنان بدون مردان و طوبا و معنای شب) تکوین و شکلگیری جنبش زنان را به خوبی پیشبینی کرده و به شکلی نمادین نشان داده است. درخت طوبا در رمان شهرنوش، آدمیزادی است در هیئت زن که سبز شده و قد کشیده است. طوبا خانم صدسالی عمر میکند و ریشههایش از انبوهی از وقایع و تصاویر و شخصیتهای تاریخی و سیاسی و ادبی تغذیه کرده است. ( موحدان ۱۳۸۹:۸).
منابع
بهبهانی، سیمین. ۱۳۷۱. در انتظار باران. نشریۀ علوم انسانی: ایراننامه. شماره ۳۸. صص ۳۵۸-۳۶۷
پارسیپور، شهرنوش. ۱۳۶۸. زنان بدون مردان. تهران: نشر قطره
پارسیپور، شهرنوش. ۱۳۶۸. طوبا و معنای شب. تهران: اسپرک
قانونپرور، محمدرضا. ۱۳۷۰. کندوکاوی در زنان بدون مردان. نشریۀ علوم انسانی: ایراننامه. سال نهم. شماره ۳۸. صص ۶۹۰-۶۹۹
میرعابدینی، حسن. ۱۳۷۷. صدسال داستاننویسی. تهران: نشر چشمه.
نویسنده یکی از اولین کارهایی که در این زمینه شده و آن هم رمان سنگ صبور صادق چوبک است را از قلم انداخته است.
ویژگی داستان چوبک، پرده برداشتن از زن ستیزی عریان رایج در جامعه ایران است.
رویدادهایی مثل آن چه هنوز در مازندران و کرمانشاه و خوزستان رخ داد.
رویدادهای مربوط به قتل های زنجیره یی در مشهد که هنوز از آن زمان زیادی نگذشته.
همه گویای روایتی هستند که چوبک از کشتن و در زیرزمین انداختن زنان نگونبخت قربانی نگرش ارتجاعی و زن ستیزان به دست می دهد.