۴ آبان ۱۲۹۸ در تهران به دنیا آمد. محمدرضا حاصل ازدواج رضاشاه و تاجالملوک آیرملو بود. وقتی ۶ ساله بود، پدرش به پادشاهی رسید و او ولیعهد ایران شد. به خواست پدر پس از پایان تحصیلات مقدماتی خود در ایران، به سوئیس رفت و از دانشکده افسری فارغالتحصیل شد. پدرش از اول میل به نظامیشدن او داشت و او نیز به هنگام جوانی ضعیفتر از آن بود که از پاسخ به میل پدرش قسر در رود. درس نظامی خواند، نظامی شد و لباس نظامی بر تن کرد و نظامی حکومت کرد، اما در حکومت نظامی نیمه دوم سال ۵۷، فرمان آهنین به سرکوب نظامی نداد. هیچ وقت هیچ کاری را به صورت کامل انجام نداد. سرکوب نظامی که بماند، حتی دو سال آخر حکومت خود که دست به اصلاحات سیاسی و دموکراتیک زد تا شاید لوکوموتیو انقلاب را از خط انقلاب خارج کند، باز اصلاحات را تا آخر انجام نداد. این کامل کاری را انجام ندادن شاید به شخصیت او برمیگشت، قلدرم قلدرم میکرد ولی ناتوانتر از آن بود که بتواند حتی یک تصمیم بهجا به عنوان پادشاه مشروطه برای نجات تاج و تختش بگیرد. نهایتاْ آنچه او به عنوان یکی از نیروهای تاثیرگذار میدان حاکمیت سیاسی در ایران کرد و آنچه که نتوانست بکند در کنار عوامل دیگر نقش پررنگی در سقوط دودمان پهلوی در انقلاب ۵۷ داشت.
در شهریور ۲۰ به هنگام اشغال نظامی ایران، ولیعهد بود ولی اگر کمک محمدعلی فروغی نبود، به پادشاهی نمیرسید. از اول نه فقط سلطنت، که به دنبال حکومت کردن هم بود. خود را پادشاه مشروطه معرفی میکرد، ولی بیشتر از هرکس دیگری مشروطه را دور میزد. از قانون حرف میزد ولی قانونگریز بود. خوب میدانست که اگر همچون پدرش حکومت نکند، سلطنت را نیز به زودی از دست خواهد داد. به همین دلیل با مصدق و قوامالسلطنه که به دنبال محدود کردن قدرت او بودند، دائم گلاویز میشد و نسبت به امینی حس تنفر داشت و اگر اصرار آمریکاییها نبود، به نخستوزیری او تن نمیداد. وقتی تیر ۴۱ از دست امینی راحت شد، با خودش عهد بست که دیگر زیر بار نخستوزیری قاجاری جماعت نرود، تا پایان سلطنت نیز به عهد خود پایبند بود، شاید تنها عهدی که در زندگی بست و تا پایان نسبت به آن وفادار ماند، همین بود.
خودشیفتگی عجیبی داشت و خود را برتر و حتی نظرکرده میدانست. دو بار به او سوقصد شد و هر دو بار جان سالم به در برد، یک بار هم در سال ۲۷ وقتی با یک طیاره یک موتوره سقوط کرد، ولی زنده ماند و با خنده از آن بیرون آمد، فهمید که بله انگار واقعاْ «نظرکرده است». چند سال بعد در ماموریت برای وطنم نوشت «خداوند در مخاطرات و بلایا حافظ و ناصر من بوده». در آذر ۵۲ در مصاحبه با اوریانا فالاچی وقتی از دین و مذهب و معنویت و خوابنما شدن و نظرکردگی گفت، فالاچی به او جواب داد: «اگر راستش را بخواهید من از این قضایا چیزی نمیفهمم». از دوران جوانی دل در گرو پرواز داد. با پرواز اعتماد به نفس پیدا میکرد. در خاطرات ثریا آمده است که محمدرضا از طریق پرواز کردن و جسورانه رانندگی کردن شجاعت خود را به رخ دیگران میکشید. همین علاقه به پرواز باعث شد همواره به دنبال پیشرفت و توسعه نیروی هوایی باشد، بیجهت نبود که نیروی هوایی پهلوی از دو نیروی زمینی و دریایی، اعتبار بیشتری داشت. شجاع بود اما به هنگام آرامش دریا، با اولین طوفان، ترس جای شجاعت را میگرفت و فرار را به قرار ترجیح میداد. وقتی که اولین بار در ماجرای کودتا در مرداد ۳۲ از کشور به بهانه یک مسافرت تفریحی خارج شد، به «شاه چمدونی» معروف گشت، به حق لقب درستی بود. وقتی دی ۵۷ دنبال راه فرار از طوفان بود، دیگر دوزاری نه فقط فرنگیها، بلکه حتی پدربزرگ دوچرخهساز من هم در شازند افتاده بود که شاه چمدانی به درد پادشاهی نمیخورد.
خودشیفتگی او نقطه پایانی نداشت، وقتی شاه شد، خودشیفتگی او بیشتر از قبل شد. دوست داشت دست به کاری بزند که مدام تحسین دیگران را به دنبال داشته باشد. میل به بلندپروازی در شخصیت او موج میزد. شاید همین بلندپروازی افسارگسیخته بود که در نهایت به سقوطش کمک کرد. عالیخانی در خاطرات خود میگوید، در جلسات شورای عالی اقتصاد آنقدر ایدههای فنی بلندپروازانه داشت که اگر شاه نمیشد، حتماْ یک مهندس کاربلد از آب درمیآمد. میخواست ایران را از نو بسازد، اما با طرح و نقشه خود، میگفت یک ایران عقبمانده برای پادشاهی من شایسته نیست. به دنبال پیشرفت ایران بود اما نه فقط برای بهبود و آبادانی آن، بلکه بیشتر با پیشرفت ایران میخواست عظمت خود را به تصویر بکشد و به میل بلندپروازانه خود پاسخ دهد. احساس حقارت میکرد ولی نمیخواست این حقارت او را به زمین بزند. وقتی در نقش شاه ایران بود، قوی ظاهر میشد اما وقتی در خلوت تنها محمدرضا پهلوی بود، به نقل از دوستان و نزدیکانش، به شدت ضعیف و خجالتی بود. رضاشاه به عنوان پدر از آنچه در ایران معمول بود، خشنتر و پر هیبتتر بود. اعمال خشونت از سوی پدر، شخصیت محمدرضا را آسیبپذیر کرده بود و همین ضعف شخصیت مانع از آن میشد که با پدر قدرتمند و مغرور خود مقابله کند. اینکه دائم حتی در دوران پادشاهی به دنبال ستایش و تحسین و تمجید دیگران میگشت، برای این بود که اعتماد به نفس ضعیف خود را تقویت کند. در ماجرای آذربایجان و ملی شدن صنعت نفت، زمین و زمان را به هم دوخت تا خود را به عنوان نفر اول هر دو سناریو معرفی کند و اینگونه وانمود کند که اگر رشادت و تلاش و درایت او نبود، نه آذربایجان بار دیگر به ایران برمیگشت و نه نفتی هرگز ملی میشد. وقتی در دهه ۴۰ اصلاحات ارضی را از چنگ امینی و ارسنجانی درآورد و به نام خود زد و در کتاب انقلاب سفید گفت «من برای همیشه به نظام ارباب و رعیتی در این مملکت پایان دادم»، امینی گفتی «عیبی ندارد چون این آقا تا بوده و بوده میخواسته هیچ وقت آدم دوم نباشد».
رضاشاه به شدت زن ستیز بود و محمدرضا را از مادر و خواهرش دور کرد. این زن ستیزی به محمدرضا هم انتقال پیدا کرد. در دوران حکومت او وضعیت زنان تا حدودی نسبت به قبل بهبود پیدا کرد، اما این بهبودی باعث نشد که زنستیزی محمدرضا پهلوی از دیدهها پنهان بماند و با اعتماد به نفس نمایشی خود میگفت زنان از مردان «کم عقلتر و ناتوانتر» هستند. برای او توانایی تنها در مرد بودن خلاصه میشد و به زعم خود رژیمی ایجاد کرده بود که در آن فقط خودش به معنای واقعی «مرد» است. به نظر او مردم ایران ضعیف و تنبل و سست بودند و او وظیفه و ماموریت خود میدانست تا خصوصیات منفی ملت خود را از بین ببرد و ایران را به تمدن بزرگ برساند. آن قدر از این ماموریت خود مطمئن بود که در مصاحبه با فالاچی گفت «تا ماموریتم را به پایان نرسانم از بین نخواهم رفت». حتی فکر میکرد سرطانی هم که دارد نمیتواند او را از پا بیندازد، همین شد که به علم گفت «لازم نیست این موضوع را کسی بداند چون من حالا حالاها قصد مردن ندارم».
فکر پیشرفت و توسعه داشت و با پول نفت میخواست ایران را به قول خودش ژاپن خاورمیانه کند. وقتی امینی رفت و علم آمد، شاه به آنچه که میخواست رسید و نخستوزیر خود شد. هویدا هم پذیرفت و به خواست شاه تن داد و همیشه در جمع دوستانش میگفت «من رئیس دفتر شاه هستم نه نخستوزیر او، نخستوزیر خود اعلیحضرت است». شاه بعد از تجربه قوام و مصدق از نخستوزیر قدرتمند و سن بالا میترسید، وقتی با کمک آمریکاییها از دست مصدق خلاص شد، خواست پست نخستوزیری تنها به یک مقام فرمایشی تبدیل شود و بالاخره با روی کار آمدن هویدا به این خواست خود رسید. برنامه اصلاحات را آنطور که خود میخواست کلید زد و نوسازی از نان شب در کشور واجبتر شد. ده سال بعد در سال ۵۲ گفت «ایران، ایران دیگری شده است» و حالا باید در میان کشورهای دیگر نیز خودی نشان دهد. وقتی با جنگ یوم کیپور، جیب ایران از پول نفت پر شد، این توهم به سرش زد که دیگر به فرنگیها هم احتیاج ندارد. برای فرنگیها خط و نشان کشید و گفت حالا دیگر نوبت آن رسیده است که چشم آبیها از چشم قهوهایها درس و مشق بیاموزند. از تمدن بزرگ گفت و خود را یگانه رهبر ایران برای رسیدن به تمدن بزرگ معرفی کرد. زیر برنامه توسعه زد و گفت برنامه برای دوران بیپولی است، الان با پول به چیزی بیشتر از توسعه هم میتوان رسید. کارشناسان سازمان برنامه و متخصصان امر و حتی اقتصاددانان مستقیم و غیرمستقیم گفتند اقتصاد ایران امروز توان غرق شدن در این سرمایه مالی بادآورده را ندارد، ولی گوشش به هیچکس بدهکار نبود و گفت «بهترین اقتصاددان کسی است که اقتصاد نخوانده باشد».
در دهه ۵۰ هنوز در این باور بود که محبوبیت دهه ۲۰ را دارد، اما داغ شدن اعتراضات به او ثابت کرد که دیگر خبری از محبوبیت سابق نیست. درآمد نفت بعد از چندی افزایش به یکباره کاهش پیدا کرد. درگیریهای سیاسی همراه با آشفتگی اقتصادی، وضعیت را برای رویاهای محمدرضا پهلوی تیر و تار میکرد. رستاخیر ملت ایران هم نه تنها محبوبیت و مشروعیتی برای او رقم نزد، بلکه پایههای حکومت او را سستتر از همیشه کرد. وقتی دید که آمریکاییها هم دیگر صدای او را نمیشنوند، جلوی تلویزیون ملی آمد و گفت «صدای انقلاب شما را شنیدم»، اما اینبار دیگر کسی صدای او را نشنید و یا کسی نمیخواست که بشنود. انقلاب از رگ گردن به او نزدیکتر شده بود. نه توان ماندن داشت و نه توان تغییر دادن، ترس بار دیگر تمام وجودش را گرفته بود. پس با حال زار کشور را به بختیار سپرد و رفت و فکر میکرد که بار دیگر مثل قبل به این «گربه آریایی» برمیگردد. ولی این تو بمیریها با تو بمیریهای قبل خیلی فرق داشت، مرغ طوفان بودن بختیار هم راه به جایی نبرد و انقلاب ۵۷ شخص او را از تخت قدرت پایین کشید. شاه هم مریض بود و هم تنها، مرگ در ۵ مرداد ۵۹ برای او یک پایان تراژیک رقم زد و او نیز ناخواسته این پایان را پذیرفت و کارنامه محمدرضا پهلوی با یک شکست بزرگ دیگر برای همیشه بسته شد.
منابع:
- زندگی و زمانه شاه / غلامرضا افخمی
- مصاحبه با تاریخ / مصاحبه اوریانا فالاچی با شاه ایران
- مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد، مصاحبه با علی امینی
- بر بال بحران (زندگی سیاسی علی امینی) / به قلم ایرج امینی
- خاطرات علی امینی / به کوشش یعقوب توکلی
- مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد، مصاحبه با عبدالمجید مجیدی
- ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان
- یادداشتهای اسدالله علم
- خاطرات علینقی عالیخانی / تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران
- شکست شاهانه / ماروین زونیس
عظمتی که شاه داشت بی نظیر بود و هنوز تاریخ دنیا چنین دولتمردی به خود ندیده.من زمانی راهنمایی و دبیرستان رازی درس میخواندم اما افتتاح آن را که توسط فرح دیدم چقدر این دبیرستان رویایی و با عظمت بود در فضایی کاملا خلوت و کوهستانی.ای کاش تهران همینطور خلوت باقی میموند و خانه ها ویلایی و مدرن.
با سلام
به یقین عاقبت همه ی حکومتهای دست نشانده خاورمیانه همین است.
بعضیا مثل شاه فقید ایران، حسنی مبارک مصر و بن علی تونس به جای کشتار مردم و حکومت نظامی (نیمه دوم ۵۷)، راه رفتن و کناره گیری از قدرت را پیش می گیرند و بعضی دیگر مثل صدام حسین، علی عبدا... صالح و معمر قذافی و… به دنبال کشتار مردم و حکومت نظامی بودن و با چنان فلاکتی به تاریخ پیوستن.
این دو گروه عجب سرنوشتی داشتن
بدا به حال بقیه …
سعدیا مردم نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
به هر حال بهتر این است که شما عزیز دل هم به جای تحریف تاریخ و مقاله نویسی آنچنانی راه بابا بزرگ خدا بیامرز خود را پیش بگیری و به حرفه دوچرخه سازی در شازند ادامه بدهی.
ظاهرا بابا بزرگ خوب با ترس و ارعاب آشنایی داشته و می دانسته حاکمی که زیر دستان خود به ظلم و ستم رفتار نکند شایسته پادشاهی و حکومت نیست.
بدا به حال شما دنیا پرستان و دین و آخرت فروشان
با سلام مقاله خوبی بود شاه متحد نیروهای بود که پس از گرانی نفت و درامدهای سرشار ان نقش تاریخی ان نیروها رو از یاد برد و توان ان نیروها جهت خنثی نمودن حمایت متحدانش رو جدی نگرفت
چرا تاریخ پر افتخار دوران پهلوی رو تحریف می کنید؟دانستن واقعیت ها حق مسلم مردم است و رسالت رساناها در بیان بدون تعصب وقایع تاریخی است.
دقیقا
بعقیده من بهیچوجه نمیشه در مبحث تاریخ گزیده گویی کردلذامصادیقی که گاهادرمقاله فوق درج شدازاین وآن خوددارای اشکالات فراوونه.مثلا بگفته فلانی بدون ذکر ماخذ!این نوع بیوگرافی گویی یه نوع غذای فستفودیه وبرای کسانی که پیگیرتاریخ هستندسزح پایین بنظرمیاد.اینکه چشم روی تمام اصلاحات ببندیم امانقاط ضعفوبولدکنیم کمی ماکیاولیه
هرکسی چه در دوران زندگی وچه در دوران قدرت یا هرچی دیگری هم نقطه ضعف دار د وهم نقطه قوت انچه بیان شده از نقطه ضعف او بود به قول خودتان هر چند او تنها بود ولی بسیاری از کارهای او واقعه بینانه است وهمین که ارزش خودرا برای ارزش ملت ایران میگذاشت این بس که هیچ بیگانه یا اجنوی بخواهد چیزی از کشور به یغما ببرد دست تنهای او در انقلاب ۵۷اورا وادار به شکست کرد وهمان کسانی که در نزدیک وکنار او بودند بر پایه های حکومتش موریانه گذاشتند تا یواش یواش خود سقوط کند .امابهر حال ارزش ملی کشور حرف اول را نسبت به الان میزد .خدارحمتش کند هرچند بد یا خوب دیگر کار گذشته ودر خانه حق است
درباره کدام ارزش گذاشتنش به وطن حرف میزنی؟عهدنامه ترکمن چای ۶۰ سال اعتبارش بود چرا کل آذربایجان را پس نگرفت؟چرا بحرین را داد رفت؟
این ایران دوستیش بوده یا حرف شنوی از بیگانه؟
اونهایی که توی جنگ شکست خوردند و پای عهدنامه ترکمنچای را امضا کردند حداقل نمیخواستند آذربایجان تاابد از ایران جدا شود اونها به محمدرضا شرف داشتند
احمق بحرین دوره قاجار جدا شد
نه به ان شوری شور ،نه به این بی نمکی بی نمک،
کامل نبود ،و هیچ کسی کامل نمیشود
ولی از حکومت اسلامی خیلی خوب بود.
بلند پروازیش هم جنبه ی مثبتش بوده
هدفش در راه آبادانی ایران بود نه غارت ایران
زنده باد اعلی حضرت شاهنشاه اریامهر، دوران خوبی بود، ارامش بود، طمع و حرص زدن کم بود…
برای مقابله با تصویر گوگوریمگوریای که منوتو از شاه ساخته یا تصویر طاغوتی صدا و سیما از این آدم، لازمه خیلی بیشتر از اینها راجع به دوران پهلوی نوشته بشه. به نظرم این مطلب یک مقدار سطحی به موضوع پرداخته بود، ولی شروع خوبیه.
باید اینقدر مطلب منصفانه راجع به اون دوران تولید بشه که این تصاویر کذب کمکم از اذهان مردم پاک بشه و تصور واقعیتری از اون دوران به دست بیارند.
آره، اما مرا به یاد نوشته های ناصر پورپیرار و نوع روایت او از تاریخ ایران می اندازد که فقط تکه های منفی را از کتاب ها استخراج می کرد! برای نقد کردن یک تصویر نادرست باید واقعیت ها را گفت نه این که تصویر نادرست دیگری را به شکل قرینه درست کرد. در فرهنگ ماست که دروغ باقی نمی ماند.
کاملا موافق این نظر هستم. باید عمیق تر در مورد فقر سراسری در روستا ها ، بیکاری ، فقر عمومی ، بیکاری و تورم روز افزونی که به اعتراف خود شاه در سال ۵۲ برای برخی اقلام تا ۴۰۰ درصد شده بود و تورم های روز افزون بنا به اسناد بانک جهانی، نوشت. در باره شکنجه گاه ها ، بیسوادی ۹۶ درصدی روستاییان به ویژه زنان، اعدام ها ، تبعیدها و …..
قسم میخورم اگر تو جای او بودی با آن شرایط کشور و دنیا گندی به ایران میزدی که از آنگولا هم عقبتر بودیم
انسانها نباید و نمیتوانند دیگران را قضاوت کنند
فقط یک مورد میگم بقیشو خودتون انصاف داشته باشید و نتیجه گیری کنید ایشون جوانان با استعداد و با لیاقت رو با امکانات خودش میفرستادامریکا تحصیل کنند برگردن کشورشون برای وطنشون خدمت کنند یا در همین کشور خودمون در بهترین دانشگاهها رایگان تحصیل کنند حالا توی اخبار خودتون زده رهن خوابگاه دانشجویی دخترانه ۳۰۰ میلیون تومن !!! انصاف داشته باشید و خداوکیلی درست قضاوت کنبد کی با خداتر و با وجدانتر و انسانتره .من انچه شرط بلاغت است باتو میگویم تو خود حدیث مفصل خوان از این مجمل !!!!!!!!
نور به قبرت بباره…اعلی حضرت تو فقط خواستی ایران رو اباد کنی و مردم لیاقت تو رو نداشتن
ایران پر از طرفدارهای الکیِ شاه هست؛ کسانی که فقط برای ضدیت با وضع امروز، از دوران شاه یه ایدهآل برای خودشون میسازند، ولی به نظرم متن شما هم انصاف رو رعایت نکرده و خیلی از نقطههای قوتِ اون دوران رو نادیده گرفته.
چه میگی تو
تو حتی نمیدونی چه کسی الان داره ایرانو تو دستش میگیره
متنی پر از عقده و حقارت و کتمان حقایق زیاد از سوی یک نفر از ارتجاع سرخ