کاراتاشلی معتقد است کرونا جهان را بار دیگر با یک دوراهی روبهرو کرده است: پایان دادن به نظم سرمایهدارانه موجود، و یا پایان یافتن جهان؛ اما او شک دارد که جوامع بتوانند بدون سازماندهی از پایین و ساختن یک نظم بدیل از این دوراهی به سلامت عبور کنند.
پاسخ دولتها به همهگیری کووید-۱۹ مثال گویایی از این نکته است که چرا «تصور کردن پایان دنیا راحتتر از تصور کردن پایان سرمایهداری است». مشکل اصلی در این نیست که هژمونی ساختاری و ایدئولوژیک انباشت سرمایه مانع از تصور اشکال جایگزینی از سازماندهی اقتصاد، جامعه، و سیاست میشود. مشکل اینجاست که در نبود یک انقلاب جهانی که نظم موجود را بر اساس یک آلترناتیو شکل دهد، به نظر میرسد که انباشت دائمی سرمایه به هرچه نزدیکتر شدن پایان دنیا خواهد انجامید. «یا سوسیالیسم یا بربریت» شعاری مناسب برای چپ جهانی در اوایل قرن بیستم بود ولی اکنون دیگر کارکردی ندارد. با توجه به درهمتنیدگی بحرانهایی که نزدیک است منجر به نابودی زمین شوند، شعاری که واقعیت قرن بیستویکم را انعکاس میدهد این است: «یا سوسیالیسم یا آخرالزمان»!
سرمایه، کار، و دولت در دوران تعطیلی
سیستم جهانی سرمایهدارانهای که در آن زندگی میکنیم به خوبی نشان داده است که در حل بحران ناشی از همهگیری کووید-۱۹ناتوان است. دردناکتر این است که با توجه به بحرانهای محیط زیستی، اجتماعی، و سیاسی آتی، کووید-۱۹ بزرگترین مشکل حال دنیا نیست. به وضوح مشکل حال حاضر نبود دانش علمی، فناوری و ابزارهای اجتماعی اقتصادی برای ممانعت از گسترش ویروس نیست. مشکل واقعی این است که تحت سرمایهداری هر نوع استراتژی و فرمی از عمل که بتواند جان میلیونها انسان را نجات دهد به خاطر تاثیرات حتی موقتی که میتواند بر روند رشد و انباشت سرمایه داشته باشد سریعا رد خواهد شد.
مثل روز روشن است که ماهیت طبقاتی روابط سرمایهدارانه با هدف بیانشده دولتها مبنی بر حفاظت از شهروندان در تناقض است. پاسخ دولتها به همهگیری کووید-۱۹ بار دیگر نشان داد که حکمرانان در سراسر جهان مجبورند بین نجات جان انسانها و انباشت سرمایه یکی را انتخاب کنند و اکثر حکمرانان بدون ذرهای تردید دومی را برگزیدند. همین انتخاب، ذات مزورانه سیاست دولتها در مهار کرونا را بر ملا میسازد. اکثر دولتها ماهیت طبقاتی جهانی که در آن زیست میکنیم و شرایط جهانی نیروی کار را در این سیاستها به کلی نادیده انگاشتند.
در ایالات متحده به عنوان مثال، از کارگرانی که نمیتوانند بدون شغل و مزد روزانه سر کنند خواسته میشود که اگر احساس بیماری میکنند سر کار حاضر نشوند در حالی که اکثر این کارگران از هرگونه مرخصی با حقوق محروماند. از مردم خواسته میشود که اگر تب و سرفه خشک دارند سریعا به پزشک مراجعه کنند در حالی که حق دسترسی به بهداشت همگانی و تامین اجتماعی از آنان دریغ شده است. اگرچه ایالات متحده ممکن است مثال یک حالت افراطی در عدم دسترسی به تامین اجتماعی و بهداشت همگانی باشد، مثالهای دیگری از این دست پیشنهادات مزورانه را میتوان در سایر مناطق جهان نیز یافت. به عنوان مثال برای بسیاری از کارگران غیردائم که برای بقا در اقتصاد غیررسمی در تلاشاند «فاصلهگذاری اجتماعی» غیرممکن و به معنای گرسنگی و بیخانمانی است. در حالی از که شهروندانِ محترم خواسته میشود در خانه بمانند، اتاقهای کار خانگی ایجاد کنند و از خود محافظت کنند، «کارگران ضروری» (عنوانی که باید به عنوان اعتراف سرمایه به این که چه کسانی مولد واقعی «ارزش» در اقتصاد هستند ثبت شود) در تولید کالا، توزیع، و لجستیک (و همچنین صنعت درمان) مجبور هستند سر کار حاضر شده و معاش خود را در شرایطی خطرناک به دست آورند.
این عقیده صحیح نیست که همهگیری کووید-۱۹ به یک بحران همهجانبه برای سرمایهداری بدل خواهد شد. مانند هر بحران دیگری در سرمایهداری، تاثیرات بحران بر بخشهای گوناگون اقتصاد به شکلی نامتوازن توزیع میشود. در حالی که برخی از بخشهای اقتصاد ورشکست خواهند شد، بخشهای دیگری از این بحران و آشفتگی سود خواهند برد. تا این جای کار گسترش ویروس کرونا معدن طلای بازارهای اینترنتی و بخشهای توزیعی (مانند آمازون، اینستاکارت، علی بابا، دلیورو و …)، بسیاری از شرکتهای دارویی، سرگرمیهای آنلاین، شبکههای پخش خانگی، و شرکتهای ارائه دهنده خدمات کنفرانسی آنلاین بوده است.
اگر از ورای سودهای سرسام آور این شرکتها به کارگرانشان نگاه کنیم تصویری کاملا دگرگون خواهیم دید. حتی کارگرانی که در بخشهای سودآور اقتصاد در زمان کرونا مشغول به کار هستند از شرایط ناشی از بحران متضرر خواهند شد. شرکتهایی نظیر آمازون و اینستاکارت به راحتی خواهند توانست حق و حقوق کارگران خود را پایمال کنند. این شرکتها برای ممانعت کارگران از دستیابی به حقوقشان به ارتش عظیم بیکاران حاصل از بحران کرونا و کاهش رشد اقتصادی ناشی از فاصلهگذاری اجتماعی که باعث شده بسیاری حاضر باشند برای حداقل دستمزد در شرایط سخت مشغول به کار شوند متکی خواهند بود. بخش بزرگی از بیکاران دوران کرونا توانایی پرداخت اجاره، قبضهای آب و برق، و نگهداری از خانواده خود را ندارند و گستردگی جغرافیایی این ارتش بیکاران جدید به احتمال زیاد از آنچه پس از بحران ۱۹۲۹ رخ داد بیشتر خواهد بود. به طور خلاصه، درستی گزاره رزا لوکزامبورگ امروز بیشتر از گذشته است: استثمار نشدن بدتر از استثمار شدن توسط سرمایه در شرایط ناامن و خطرناک کار در دوران همهگیری است.
ناکارآمدی پاسخ دولتها در اقتصادهای مالیشده شمال جهانی
به طرز شگفتآوری آنچه که به عنوان «پاسخهای ناکارآمد دولت» در دوران کرونا شمرده میشود، مانند عدم وجود شفافیت و کم بودن آزمایشات، بسیار سودمندتر از جایگزینهای آن هستند. استراتژیهای پیشنهادی مانند صاف کردن نمودار همهگیری به وسیله فاصلهگذاری اجتماعی و کند کردن گسترش بیماری برای بخشهایی از اقتصاد و روند انباشت سرمایه مضر هستند. به هر حال، سرمایهداری همواره با متضاد این روند شناخته شده است. این نظام تولیدی و توزیعی بر پایه فشردهسازی زمان-مکان از طریق برقراری ارتباط با بخشهای دورافتاده جهان و سرعت بخشیدن به برهمکنشهای اجتماعی استوار است. بر همین اساس، مادامی که انباشت سرمایه مد نظر باشد، بسیار منطقیتر است که بگذاریم همهگیری رشد کرده و خودش به شکل طبیعی ناپدید شود تا اینکه با ابزارهایی نظیر فاصلهگذاری اجتماعی، که لاجرم به عمیقتر شدن نابرابریهای اجتماعی و رکود اقتصادی خواهد انجامید، آن را کنترل کنیم.
به همین خاطر است که در بسیاری از مناطق جهان که به جای تولید مادی بر مالیسازی اقتصاد سرمایهگذاری کردهاند گسترش ویروس به ۶۵ الی ۸۵ درصد از جمعیت راه حل سریعتر و کمهزینهتری (از منظر منطق اقتصادی) به شمار میرود. علاوه بر این، اتحاد دولت-کسبوکار در شمال جهان سودی اضافه نیز دریافت خواهد کرد: پیشبینی میشود که ۲ درصد از افراد مبتلا به کرونا «متاسفانه» خواهند مرد که عموما از میان افراد سالخورده جامعه خواهند بود – بخش کالاییشده پیشین یا اضافه جمعیت نسبی که دیگر سودی برای استثمارگران نداشته ولی به خاطر باقیمانده سیاستهای دولت رفاهی پس از جنگ جهانی دوم هنوز در حال دریافت حقوق هستند.
از این منظر، آنچه «مصونیت گلهوار» خوانده میشود در واقع یک استراتژی تهاجمی انباشت سرمایه با پیامدی نسلکُشانه برای افراد مسن است. برخلاف تصور رایج، این استراتژی تنها یک نظریه نیست بلکه به شکلی فعال توسط دولتهایی که پاسخی سریع و درخور به همهگیری نشان نداده و نمیدهند در حال پیگیری است. درواقع دولتها بدون آنکه اعلام کنند، از طریق واگذاری هزینهها و مسئولیت فاصلهگذاری اجتماعی به شهروندان، عدم حمایت از طبقات کارگر و تودههای مردم، و با اصرار بر «باز کردن» و «عادیسازی» هرچه سریعتر اقتصاد، در حال اجرای استراتژی سرمایهمحور «مصونیت گلهوار» هستند.
با توجه به نبود شفافیت، کمبود آزمایشات، ارائه گزارشهای غلط از تعداد افراد مبتلا و مرگومیر ناشی از کرونا، بسیاری از دولتها به این امید دلبستهاند که بخش بزرگی از قربانیان این همهگیری در سایه خواهند بود، بدون این که توجه زیادی جلب کنند و موجب افزایش انتقادات علیه دولت شوند. با مقایسه شرایط کنونی با همهگیری ۱۹۱۸ به درستی این گزاره پی خواهیم برد. در حالی که آنفلونزای اسپانیایی بین ۵۰ تا ۱۰۰ میلیون کشته گرفت (بیشتر از مجموع هر دو جنگ جهانی) توجه آنچنانی به خود جلب نکرد زیرا همان طور که مارتین کتل گفت: «این کشتار در ملا عام واقع نشد بلکه در فضای خصوصی، پشت میلیونها در بسته و در درون خانهها اتفاق افتاد.»
این درست است که بسیاری از دولتها به خاطر نداشتن امکانات لازم به این استراتژی روی آوردهاند. نبود امکانات حتی در پیشرفتهترین کشورهای جهان، مثل عدم توانایی در تولید ماسکهای ساده و پوششهای محافظ، علاوه بر کمبود دستگاههای تنفسی و آزمایشات موثر نشانگر عمق بحرانی است که توسط سرمایهداری مالیشده ایجاد شده است. به شکلی ساده، از آنجایی که سرمایه مالی به طور کلی نسبت به فعالیت تولیدی واقعی بیتفاوت است، عدم آمادگی برای مقابله با یک همهگیری تنها یکی از پیامدهای مالی شدن اقتصاد در بسیاری از کشورهاست.
تولید ارزش در اقتصادهای رو به رشد شرق آسیا، لویاتانهای جدید و اقتدارگرایان تازهکار
اگرچه استراتژی «مصونیت گلهوار» به شکل گسترده در مناطق گوناگون جهان دنبال میشود، در برخی اقتصادهای رو به رشد جنوب جهانی، به خصوص در شرق آسیا، ما شاهد تصویر دیگری هستیم. در مناطقی نظیر چین و کره جنوبی، به جای پاسخهای ناکارآمد شاهد مداخله «موفق» دولتهای قوی هستیم. در حالی که پاسخ چین و کره جنوبی متضاد یکدیگر تصور میشود – یکی بر اساس تعطیلی کامل و دیگری بر اساس شفافیت و همکاری دولت-جامعه و رصد دائمی همهگیری – در واقع این پاسخها دو گونه از یک استراتژی متکی بر انباشت سرمایه در یک زمینه اقتصادی، جغرافیایی و اقتصادی مشترکاند. برخلاف اقتصادهای صنعتی در شمال جهانی که اکنون همگی تحت سیطره سرمایهداری مالی به سر میبرند، انباشت سرمایه در شرق آسیا بر تولید مادی کالایی متکی است. در نتیجه، وجه تولیدی ارزش به حدی قوی است که میتواند هزینه پاسخی همه جانبه از طرف دولت برای جلوگیری از همهگیری را تامین کند. در حالی که ممانعت از گسترش ویروس از طریق تعطیلی کامل، ساختن بیمارستانهای جدید، توزیع ماسک و پوششهای محافظ، و بهکارگیری رصد دائمی و آزمایشات گسترده در کوتاهمدت بسیار پرهزینه است، وجود یک سیستم تولید ارزش مادی متکی بر کار این اطمینان را میدهد که این اقتصادها به سرعت بهبود خواهند یافت. همچنین، برای اطمینان حاصل کردن از این امر که تولید مادی متکی بر کار پس از دوران همهگیری ادامه خواهد داشت، این دولتها انگیزه فراوانی در محافظت از انسانها (نیروی کار) دارند.
مانند دورانهای گذشته، این استراتژیهای متضاد انباشت سرمایه میتواند تاثیرات عمیقی بر سیاست در سطوح محلی و جهانی داشته باشند. در سطح جهانی، به عنوان مثال، شکست نسبی اقتصادهای هستهای در «غرب» در مقابل پیروزی نسبی اقتصادهای در حال رشد «شرق» در مهار گسترش ویروس کرونا میتواند نشانه نمادین پایان برتری غرب بوده و به اتحادهای دولت-اقتصاد در شرق آسیا این امکان را بدهد تا در صورت درست بازی کردن بتوانند نهایتا رهبری اقتصادی جهان در قرن بیستویکم را بر عهده بگیرند. از این منظر، بحران ناشی از همهگیری کووید-۱۹ میتوانند نقش مشابهی با جنگهای جهانی در انتقال هژمونی در جهان بازی کند.
در سطح محلی، روند مشابهی میتواند به قدرتمندتر شدن گرایشات اقتدارگرایانه در جهان منجر شود. در نتیجه «پاسخهای ناکارآمد دولتها» که زندگی میلیونها نفر را تهدید میکند، بسیاری از شهروندان در سراسر جهان پیشاپیش خواستار آن شدهاند تا دولتها از طریق محدود کردن حقوق و آزادیهای مدنی، مانند برقراری مقررات منع آمدوشد و بستن مرزها، مانع گسترش همهگیری شوند. این درخواست از پایین برای روی کار آمدن لویاتانهای جدید در شرایط فعلی در واقع دعوتی از رهبران دست راستی اقتدارگرا برای کسب قدرت است، درست مانند ویکتور اوربن در مجارستان. در حال حاضر، بسیاری از دولتهای دست راستی اقتدارگرا از نبود تحرک اجتماعی حاصل از همهگیری به عنوان فرصتی جهت سرکوب مخالفان دموکراتیک خود استفاده میکنند. در ترکیه اردوغان، به عنوان مثال، دولت کنترل چهار منطقه کردنشین (بتمن، سیلوان، لیس، و ارگانی) را از طریق برکناری شهردارانِ هوادار کُرد، بازداشت آنها، و جایگزینیشان با افراد مورد اعتماد خود به دست گرفته است. همین دولت به بهانه کرونا در حال آمادهسازی پیشنویس قانونی است که نهصد هزار زندانی را آزاد خواهد کرد ولی این قانون شامل حال زندانیان سیاسی نخواهد بود.
ایدههایی نظیر بستن مرزها، کنترل مهاجرت، افزایش نظارت اجتماعی، و استفاده از سانسور سیستماتیک جهت ممانعت از تشدید نگرانیهای اجتماعی برای ملیگرایان اقتدارگرای در جستجوی قدرت در همه جای جهان جذاباند. اگر همهگیریهایی از این دست یا شکلهای دیگری از بحرانهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و محیطزیستی در سالهای آتی، و با شدت بیشتری، ادامه پیدا کنند، راست جهانی از این بحرانها برای اعلام شرایط اضطراری اشمیتی استفاده کرده و قدرت و نفوذ خود را در مناطق بیشتر از جهان تحت نام حفاظت از مردم گسترش خواهند داد.
چپ جهانی و انترناسیونالیسم در دوران همهگیری
شایان ذکر است که گرچه کووید-۱۹ به طیف وسیعی از چپ در بازیابی اعتقادشان به نقد سرمایهداری کمک کرد ولی چپ جهانی تا امروز نیروی قابلتوجهی در شکلدهی پاسخها به بحران ناشی از همهگیری نبوده است. برای چپ جهانی، کووید-۱۹ یک درس بزرگ به همراه داشته است: نقد درست لزوما به پیروزی سیاسی نخواهد انجامید. در نگاه اول، همهگیری کووید-۱۹ از طریق برملا کردن ذات طبقاتی و مزورانه سرمایهداری، حتی برای سختباورترین افراد، فرصت مغتنمی برای چپ جهانی به وجود آورده است. در بسیاری از بخشهای جهان، سازمانهای چپ توانستهاند خواستههایی نظیر شرایط کاری ایمن، مرخصی با حقوق، حق ماندن در خانه، مزایای بیکاری، و توقف اجاره را برجسته سازند. با توجه به همهگیری، این ایدهها نه تنها برای هوادارن همیشگی جریان چپ، بلکه برای طیف وسیعتری از مردم جذابیت یافتهاند. تا جایی که گفته میشود همه در دوران همهگیری سوسیالیست شدهاند.
مشکل اما اینجاست که چپ جهانی این خواستهها را به شکلی انتزاعی و بدون سازماندهی واقعی تودهها از پایین مطرح میکند. درست است که در دوران همهگیری چالشهای جدیدی بر سر راه سازماندهی از پایین ایجاد شدهاست اما میلیونها نفر که در این شرایط مشغول به کار هستند ظرفیت ایجاد و نگهداری شکلهایی از کنش جمعی را دارند. این امر هماکنون در حال اتفاق افتادن است. از ایتالیا تا ایالات متحده تلاشهایی توسط کارگران در قالب اتحادیهها و اعتصابات و سایر فرمهای کنش جمعی نظیر اشغال محیط کار در جریان است. با توجه به قدرت چانهزنی ساختاری کارگران «ضروری» در این مقطع از زمان، دور از ذهن نخواهد بود که در آینده نزدیک شاهد موجهای وسیعی از کنش جمعی مشابه آنچه پس از دو جنگ جهانی اتفاق افتاد باشیم.
اما، این موجهای تازه ایجادشده از کنش جمعی برای موفق شدن میبایست علاوه بر «صاف کردن نمودار همهگیری» به «ناصاف کردن نمودار کنش جمعی» از طریق ساماندهی به کنشهای خودجوش از پایین و ادغام این کنشها در یکدیگر بپردازند. دولت و کسبوکارها به راحتی خواهند توانست کنشهای جمعی جدا افتاده و غیرمتحد را سرکوب کنند. اما اگر این جنبشها سازماندهی شده باشند تداوم، گستردگی جغرافیایی، و نهایتا قدرتشان از ظرفیت سرکوب دولتها و کسبوکارها پیشی خواهد گرفت و خواهند توانست خواستهها و مطالبات خود را به کرسی بنشانند.
قطعا وظیفه فعالان کارگری در شرایط فعلی چیزی فراتر از اتصال این کنشها به یکدیگر است. فعالان باید بکوشند تا به کارگران در بخشهای مختلف اقتصادی، کشاورزان، وکلا، اتحادیههای کارگری، و غیره کمک کنند تا با یکدیگر روابط متحدانه و همکارانه ایجاد کنند. مهمترین مانع بر سر فعالیت و کنش متداوم در این شرایط بحرانی نبود امکاناتی حیاتی مانند غذا، سرپناه، و خدمات بهداشتی است. اینجاست که همکاری و اتحاد با کشاورزان، کارگرانی که هنوز دسترسی به زمین دارند، و اتحادیههای تولیدی بسیار مهم میشود.
درحالی که شکل دادن به «جنبش جنبشها» در سطح محلی و جهانی یکی از اصلیترین بخشهای یک استراتژی موفق برای چپ جهانی است، در درازمدت هدفی غایی نخواهد بود. برای پیروزی نهایی تنها کافی نیست که قدرت چانهزنی نیروی کار در مقابل سرمایه را افزایش داد، بلکه پیروزی واقعی مستلزم دگرگونی سیستم اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی است که در آن زیست میکنیم. تجربه ما با ویروس کرونا نشان میدهد که چرا اتحاد همهجانبه و جهانی برای دستیابی به اهداف طولانی به محور قرار دادن پیروزیهای مقطعی و خاصگرایانه ترجیح حیاتی دارد. امروز با گذشت چند ماه از شروع همهگیری کرونا و مشاهده وسعت آن، همه به این نتیجه رسیدهاند که بهترین راه کنترل ویروس شاید این میبود که آن را در محل پیدایشش در ووهان محدود میکردند. مشکل اما اینجاست که وقتی کرونا در ووهان ظهور کرد، کمتر کسی فکر میکرد که سرانجامی که این ویروس برای مردم ووهان به همراه داشت به زودی به تقدیر نهایی کسانی تبدیل شود که در لامباردیا، مادرید، قم، نیویورک، استانبول و سایر نقاط جهان زندگی میکنند.
ویژگی جالب توجه این همهگیری این است که گسترش آن چنان سریع است که مانند سیلی به صورت میماند، سیلی که حماقت ما و ایدههای خودمحورانه و خاصگرایانهمان را به ما یادآوری میکند. توجه بیش از حد ما به خودمان در زمان و مکان حاضر و به تجربههای شخصی و گروهیمان در مرزهای ملی، نژادی و طبقاتی این توهم خطرناک را ایجاد کرده است که قصه دیگری قصه ما نیست، که آنچه در سایر نقاط جهان مشاهده میکنیم به ما ربطی ندارد، که این سرنوشت آنها و مشکل آنهاست و ما کاری جز همدردی نمیتوانیم انجام دهیم. سرعت گسترش کرونا عمق تهی بودن این نگاه خودمحورانه، خاصگرایانه، و معطوف به حال و فارغ از آینده را به رخ ما کشید.
ما در جهانی زندگی میکنیم که سرنوشتمان به دیگری گره خورده است، نه تنها در یک گستره زمانی مکانی معین بلکه از طریق روابط غیرمتوازن قدرت. مشکلات اساسی ما در حوزههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به نحو پیچیدهای به هم گره خورده است. در شرایط عادی وقتی درباره بحرانهای محیطزیستی، جنگهای سیاسی، بحران پناهندگی، رکود اقتصادی، بیکاری، و سرکوبهای طبقاتی، قومی، ملی و جنسیتی صحبت میکنیم بسیار دشوار است که ببینیم سرنوشت تمام انسانها به سرنوشت سرکوبشدهترین، استثمارشدهترین، و نادیده گرفتهشدهترین بخشهای جامعه و طبیعت گره خورده است.
اکنون اما آسانتر است که ببینیم برای رهایی همه انسانها و طبیعت ناچاریم سیستمی را که استثمار و سرکوب را تولید و بازتولید میکند، نه تنها در جغرافیای خودمان بلکه در سایر نقاط جهان از کار بیاندازیم. پس علاوه بر «جنبش جنبشها» که به اتحادی بینالمللی در سطح منطقهای، ملی و جهانی خواهد انجامید، چپ نیازمند یک سازمان سیاسی بینالمللی برای دفاع از منافع بلندمدت و همگانی جنبشهاست. چپ جهانی در شکل فعلی و در دوران کرونا آمادگی چنین سازماندهی عظیمی را ندارد اما همانطور که در آغاز اشاره کردم این کوچکترین مشکل ما در حال حاضر است. ما از بحران کرونا به هر طریقی که شده عبور خواهیم کرد اما سیستمهای استثمارگر، سرکوبگر و تبعیضآمیزی که در آنها زندگی میکنیم به حیات خود ادامه خواهند داد. پس میبایست خودمان را برای نبردهای مهمتری در آینده آماده کنیم.
این متن ترجمهای است از مقالهای در سایت «جامعهشناسی مارکسیستی»
در پاسخ به بهنام باید گفت کسانی که در دورههای قبلی مثل بردهداری یا فئودالیسم زندگی میکردند باید شاکر و مدافع آن نظامها میماندند و از هر گونه تغییر میترسیدند و حداقلهایی را که داشتند به حفظ آن نظامها گره میزدند. اگر تولید انبوه هست نه فقط به خاطر وجود سرمایهداری است. بخش اعظم این تولید مرهون پیشرفت علم و تکنولوژی است که از ابتدای بشریت و غار نشینی آغاز شده است. آیا نظامهای اجتماعی باید به دلیل انبوهتر شدن تولید باید در همان دورهها متوقف میشدند؟
اگر همین نظام سرمایه داری نبود کشته شدن انسان ها برای غذا مرگبار تر از امار کرونا بود.همین که در این بحران با خیال راحت به فروشگاه ها میروید و مواد غذایی خود را میخرید و از آن استفاده می کنید از برکات نظام سرمایه داری است.
ناکار امدی دولت و نهاد های دولتی را به گردن نظام سرمایه داری نندازید.به نظرم مهم ترین مسئله این است که در ابتدای امر مفاهیم را بخوانیم و سپس شروع به سیاه کردن کاغذ بکنیم.
پیشنهاد من این است:کمی تاریخ بخوانیم.