راهنمای دزدان در شهر
جف مینا در کتاب راهنمای دزدان در شهر معماری را از منظر سارقی حرفهای مطالعه میکند و در این مسیر خوانندهها را به شکاف بین دیوارهای تخته گچی و سقف کاذب، داخل چاله آسانسور و کانالهای تأسیساتی و بر فراز بامها میبرد.
در صفحات کتاب «راهنمای دزدان در شهر» کشفی غیرمنتظره و پرهیجان وجود دارد: ساختمان با دیده شدن از چشم کسی که میخواهد مخفیانه واردش شود کاملاً دگرگون میشود. بعد از خواندن این کتاب نمیتوان بدون تصور خزانه و راههای نفوذ به آن به بانک قدم گذاشت یا بدون فکر کردن به نقشهای بینقص برای گریز در خیابان راه رفت.
کتاب پر از داستانهای کوتاه از دزدیهایی است که در شرایط زمانی و مکانی متنوعی رخدادهاند و مینا به کمک آنها دزدی را به استعارهای برای نگاه به معماری و شهر با دیدی متفاوت و بازیگوش تبدیل میکند، همچون پازلی بیانتها که منتظر حل شدن است. یکی از این داستانها در مورد جرج لئونیداس لزلی است که در قرن نوزدهم پس از پایان تحصیلات ممتازش در معماری به نیویورک رفت و بهجای طراحی ساختمانهای مسکونی و اداری در بازار پررونق آن روزها تصمیم گرفت در آینده حرفهای خود تغییر مسیر کوچکی بدهد و آن را بهعنوان بزرگترین سارق بانک در تاریخ آمریکا دنبال کند. پشت موفقیت حیرتانگیز لزلی و افرادش، مطالعه دقیق و روشمند معماری و شهر و انجام آزمایشهای خلاق فضایی به کمک ابزارهایی مثل ترسیمات، نقشه و ماکتهای مقیاس یکبهیک قرار دارد. این داستان محتوای اصلی بخشی در فصل اول از فصلهای هفتگانه کتاب را تشکیل میدهد که ترجمه آن را در پیش رو میخوانید.
تسخیرکنندگان فضا[۱]
مردی که زیادی میدانست[۲]
جرج لئونیداس لزلی سال ۱۸۶۹ به نیویورک نقلمکان کرد، همان سالِ شروع به ساخت پل بروکلین. شهر هنوز به خاطر اثرات جنگ داخلی که فقط چهار سال پیش به پایانی خونین رسیده بود ناپایدار بود. خانوادههای جابهجاشده و مهاجران داخلی با بدن زخمخورده از مبارزه، پیِ کار در خیابانها میچرخیدند، و سایه استحکامات و اسلحهخانههای نفوذناپذیر ارتش هنوز مثل قلعههایی بر محلههای دوردست سنگینی میکرد. منهتن، دور از تاریکی و فقر، غرق در درخشش نور مصنوعی که هرروز بیشتر میشد بهسوی عصر طلایی معروف آمریکا خیز برمیداشت. همزمان صاحبان صنعت، سرمایهگذاران و بارونهای راهآهن موج عمارتهای آجری و سنگی را با خود آوردند، همراه با باغهای خصوصی فاخر، گالری هنری، خزانه مخفی و سالن رقص. نابرابری در ثروت و امتیازات نمیتوانست از این محسوستر خود را نشان دهد، یا شاید بیشتر نوعی دعوت علنی بود به مبارزه، به چالشی وسوسه کننده، برای تازهواردی به شهر که قصد دارد از روی هر تاریکی و کثافتی بپرد و راهش را با زرنگی مستقیماً به سالن مرفه ثروتمندان باز کند.
آن زمان، نیویورک تازه داشت به آهنگ هذیانیِ شتابی میرسید که قرار بود آن را به پایتخت جهانی قرن بیستم تبدیل کند، نمادی از کارآفرینی آمریکایی و بستر آزمایش بدون فصلی برای آنچه یک شهر مدرن باید باشد. فنّاوریهای جدید سر برمیآوردند و باهم به شکلی تعامل میکردند که هرگز انتظار نمیرفت، یا درواقع ممکن نبود انتظار برود. کسی نمیدانست پازل شهر ممکن بود چه شکلی به خود بگیرد. اختراع آسانسور در سال ۱۸۵۳ ردی بر شهر گذاشت که از خوشبینانهترین پیشبینیها جلو زد، و ساختمانها را بهقصد اوج گرفتن به آسمان فرستاد. در همان روزها، نمونه سیستم حملونقل زیرزمینی پنوماتیک، زیرِ زمین برادوی توسط آلفرد الی بیچِ مخترع مورد آزمایش قرار میگرفت، که بنا بود سالها بعد الهامبخش هزارتوی عظیم متروی نیویورک شود.
لزلی در دانشگاه سینسیناتی آموزش معماری دیده بود و بهعنوان دانشجویی ممتاز از آن فارغالتحصیل شده بود. درحالیکه همیشه گوشه چشمی به ساختمانهایی که اطرافش شکل میگرفتند داشت از کنار کارگاههای ساختمانی پرجنبوجوش خیابان پنجم میگذشت، ابرعمارتهایی که در ساختشان بهقدری سنگ به کار میرفت که بیشتر شبیه کوه بودند تا خانه. برای پیادهرویهای طولانی به اسکلههای شهر میرفت، و دو بخش نیویورک را تماشا میکرد که همانطور که ستون فقرات زیبا و یادمانی پل بروکلین تکمیل میشد کمکم خود را به هم گره میزدند. او کاریزماتیک بود، ارتباطات خوبی داشت، و میتوانست برای هر یک از مشتریهای پولدار شهر از بانکدار خصوصی گرفته تا سرمایهگذار کار کند.
اما موقع آمدن، اولین افکار او اصلاً به پیوستن به جشن بزرگ در حال نمایش طراحی و ساخت مربوط نمیشد، حتی کمتر از آن به این فکر میکرد که استعداد سرشار معماریاش را برای زیباسازی شهر، برای آنهایی که استطاعت زندگی شاهانه نداشتند، به کار گیرد.
اولین فکرش این بود که میتواند از مهارتهای معماریاش استفاده کند تا آنجا را حسابی بچاپد.
آنچه در ادامه رخ داد یکی از شگفتانگیزترین انواع قانونشکنی به لحاظ فضایی را در تاریخ ایالاتمتحده آغاز کرد. جرج واشنگتن والینگ، رئیس پلیس قرن نوزدهمی نیویورک برآورد میکرد که تا پیش از خیانت به لزلی در بهار ۱۸۷۸ لزلی و افرادش به شکلی باورنکردنی در ۸۰ درصد تمام سرقتهای بانک در ایالاتمتحده آن زمان دست داشتند. این شامل سرقت بزرگ موسسه پسانداز منهتن در اکتبر ۱۸۷۸ هم میشد که طی آن، از یکی از نفوذناپذیرترین ساختمانهای آمریکای شمالی ۳ میلیون دلار بالا کشیده شد. لزلی به مدت سه سال این سرقت را با وسواس، با تداوم، و در حد تکتک جزئیات معماری ساختمان برنامهریزی کرده بود. اما قبل از اینکه بتواند در آن شرکت کند توسط یکی از افراد خودش به قتل رسید.
لزلی که شیفته سبک زندگی پرخرج مشتریهای احتمالی و همکاران آیندهاش بود، تسلیم وسوسه شد و سو استفاده از آموزش حرفهای که دیده بود را آغاز کرد. در نظر همتایانش او بهعنوان طراح ساختمانهای مسکونی، بانک و اداری آینده کاری موفقی پیش رو داشت. اما در نظر لزلی این بههیچوجه کافی نبود و تازه، زیادی کند پیش میرفت. لزلی آدم خوشایند و جاهطلبی بود، و تنها با حرف زدن به رأس سلسلهمراتب اجتماعی راه مییافت و دنبال صاحبان تجارت و مؤسسات مالی بود، ازجمله جان ای. روبلینگ، مهندس پل بروکلین و سرمایهگذار والاستریت جیم فیسک.
لزلی با چربزبانی راهش را به گردهماییهای خصوصی باز میکرد، نهفقط برای کوکتل و رفیقبازی، بلکه برای ثبت آن مکان. ممکن بود در یک مهمانی شام چنانکه گویی در لحظه چیزی به ذهنش رسیده باشد، به تاجری ثروتمند یا بانکداری بگوید آه، میدانید، من یک معمار هستم. واقعاً دوست داشتم میشد نقشههای بانک جدیدتان را در مرکز شهر ببینم. خودم دارم روی یکیشان کار میکنم و با طراحی خزانه مشکل پیداکردهام. اگر فقط میشد نگاه کوتاهی بیندازم، واقعاً سپاسگزار میشدم. آیا نقشهها را اینجا دارید؟ همانطور که یک فرد عشق ماشین ممکن است از شما بخواهد زیر کاپوت ماشینتان را نگاهی کوتاه بیندازد، لزلی با بهره از مردمداری مدلقدیمی، به اسناد مهم یا نقشههای سازهای اهداف آیندهاش دست پیدا میکرد – کارت عبور دسترسی پشتصحنه به تمام کلانشهر. هیچکس بو نمیبرد، چرا کسی باید مشکوک میشد؟ لزلی خوشپوش بود، تحصیلات معماری داشت، و به این شکل دانش فضایی غیرقانونی او از شهر بیشتر میشد.
درعینحال لزلی مشغول پروراندن ارتباطهایی در آنسوی نردبان اجتماعی شده بود: استادکارانی از نوع دیگر، و متخصصانی با زمینه کاری گنگتر. سلاح مخفی لزلی در اینجا فردریکا ماندلباومِ اصالتاً پروسی بود که او را با احترام «بانو» مینامیدند و در آبکردن اجناس دزدی بنام بود. شامه تیز او برای کلک و ترفند حتی در مورد معماری هم کار میکرد: او در شومینه خانگیاش داخل یک دهانه شومینه بدلی بالابر کوچکی نصبکرده بود که میتوانست وقتی عجله داشت اشیا حساس را در آن پنهان کند. بهجای باز و بسته کردن لوله دودکش، فشار دادن اهرمی کوچک داخل آتشگاه شومینه اجناس داغ او را بهجایی امن در بالا منتقل میکرد. ماندلباوم در نوع خودش یک شخصیت ابر-بدجنس دیکنزی بود که با هزارتوی مخفیگاهش در لوور ایست ساید[۳] منهتن کامل میشد. لانه دزدی او در آنجا از ورودیهای چندگانه، درهای بدون علامت، نگهبانان مسلح، و حتی یک ورودی مبدل بهره میبرد که داخل پابی[۴] در خیابان ریوینگتن بود. همه اینها به حیاطی برای اجناس میرسید که میشد در آن معامله و تجارت کرد.
مهمتر از آن برای لزلی این بود که ماندلباوم صاحب مجموعهای از انبارها در بروکلین بالای رودخانه بود که کالاهای دزدی را در آنها ذخیره و پنهان میکرد و به فروش میرساند. لزلی که سخاوت غیرقابلپیشبینی ماندلباوم شامل حالش شده بود، اختیار کامل پیدا کرد تا از آن انبارها همچون نوعی زمین تمرین معمارانه برای دزدیهای آتی استفاده کند.
در اینجا بود که مهارتهای فضایی لزلی حقیقتاً شکوفا شدند: در عمق فضای داخلی انبارهای ماندلباوم که از خطر ردیابی یا افشا تقریباً در امان بود، لزلی درحالیکه آنسوی پل همچنان ناتمام بروکلین دور از منهتن احساس امنیت داشت نسخههای همسان و کپیهایش را با مقیاس واقعی درست میکرد. اگر او به تعدادی نقشه دست نمییافت نقشه را خودش طرح میکرد، به این شکل که مقداری پول در سپردهای در بانکی که میخواست به آن دستبرد بزند واریز میکرد، سپس از فرصتش در آن فضا برای گشتن و مطالعه دور و برش بهره میجست. بهجز دانش و جذبه، لزلی استعدادی فراطبیعی برای دیدن جزئیات معماری فراموششده داشت. نقاط کور و نقطهضعفهایی به چشم او میآمد که ممکن بود دیگران اصلاً آن را نگاه نکنند.
لزلی میتوانست طرح فضاهای داخلی و ابعاد گاوصندوقهای خصوصی را از روی حافظه بکشد، و کتابخانهای از اسناد معماری یک دزد جمع کرده بود که بسیار هیجانانگیزتر از هر چیزی بود که در مدرسه یادش میدادند. بعد او و گروهش از این نقشههای خلافکارانه برای ساخت مدلهایی دقیق کمک میگرفتند، مثل دکور صحنهای که هنر دزدی تا رسیدن به درجه کمال بر روی آن تمرین شود.
شاید بشود گفت گروه لزلی بنای آن چیزی را نهاد که بعدها تبدیل به کل+یشه تکراری هالیوودی خزانه بدلی شد: کپیبرداری دقیقی از هدف موردنظر که بهمنظور تمرین و بهکارگیری روشهای پیشرفته نفوذ سرهم شده باشد. به فیلمهای یازدهتای اوشن و کسبوکار ایتالیایی فکر کنید، یا حتی اینسپشن، با صحنههایی از یک انبار پر از افراد آماده برای دزدیهایی که ازنظر معماری جاهطلبانه هستند و با مدل و نقشه ور میروند. لزلی الگوی این تکنیک را خیلی وقت پیش در سال ۱۸۷۰ ایجاد کرد. ماکآپ مقیاس ۱:۱ با اندازه واقعی از خزانه بانکها میساخت، کپی گاوصندوقهای خصوصی را از بازار سیاه میخرید و اینها را در جایی شبیه یک نمایشگاه مخصوص دزدی نصب میکرد، در مجمعالجزایری از انبارهایی که با چراغگاز روشن میشدند و حوالی خیابانهای سنگفرش بروکلین پراکنده بودند. وسواس افراطی لزلی نسبت بهجزئیات حتی از مبلمانی که ممکن بود در طول دستبردهای آتی افرادش بر سر راهشان باشد نمیگذشت. او صندلی، مبل، میز کار و کمد را در جای درستشان چیدمان میکرد و سپس تیمش را در تاریکی با یک ساعت گاهشمار تمرین میداد تا مطمئن شود سکانس را درست متوجه شدهاند، بدون اینکه حتی سهواً به میزی برخورد کنند.
خلاصه، او بانکهای قرن نوزدهمی آمریکا را با درست کردن نسخه بدل آنها سرقت میکرد و بهاینترتیب به طبقه پولدار ایست کوست جنگی از جنس بدل معمارانه را اعلان کرد.
لزلی همیشه در حال ثبت کردن چیزی بود، چه برای خودش و چه برای گروههای دیگر که طراحی سرقتشان را به او میسپردند. او در شهرِ یورشهای بزرگ و دستبردهای پرخطر در شرف وقوع سکونت میکرد، دنیایی که در آن فرصت بزه در کنه معماری کلانشهر پنهانشده بود، در قالب روشی نامعمول برای استفاده از خیابان و ساختمان. خطوط دید، مخفیگاههای بالقوه، اینکه شکل سایه در ساعات مختلف روز چگونه است، مسیرهای ورودی و خروجی یک خزانه بانک، حتی نظم بخصوص خیابانهای مسیر رسیدن یا دور شدن از هدف موردنظر: اینها نشانهای مکانیای بودند که لزلی دنبالشان میگشت و یادداشتشان میکرد. او در یک نیویورک موازی زندگی میکرد، در دیاگرام شبکهای از نقاط ورود بالقوه و مسیرها.
لزلی نسبت بهجزئیات چنان حساس و نسبت به تواناییهایش چنان مطمئن بود که فضای داخلی بانکها را هم در طول ساعت اداری و هم مدتی طولانی بعدازآن ثبت میکرد: قبل از اینکه گروهش به موسسه پسانداز منهتن در اکتبر ۱۸۷۸ دستبرد بزنند، لزلی دو بار پنهانی وارد بانک شده بود بدون اینکه چیزی بدزدد، فقط برای اینکه شخصاً ساختمان را بررسی کند و مطمئن شود رمزی که برای درب خزانه دارد درست است. این کارها لزلی را به معتادی شبیه میکند که ظاهراً نمیتواند در برابر فضایی فریبنده و بدون سکنه که از کارکنانش خالی است مقاومت کند و به هیجان نامشروع فضای داخلی بانکی که موقتاً تنها به او تعلق دارد نه بگوید، چون او از زمانی دور متوجه شده بود که بهترین راه برای ارتباط صمیمانه و نزدیک با یک فضای معماری ورود مخفیانه به آن است.
افراد لزلی تمرینهای سفتوسختشان را با حقههای بصری و استتار در جمع کامل میکردند. در سرقت یک بانک در فوریه ۱۸۷۸، او و اعضای گروهش با رسیدن به شهر دکستر در ایالت مین در خیابانها از یکدیگر دوری میکردند و در هتلهای متفاوت اتاق کرایه کردند تا هرگز در قالب یک گروه ظاهر نشوند. همچنین لزلی برای اطمینان از اینکه همه هنگام ارتکاب جرم ناشناس باقی میمانند آنها را به لباسهای مبدلی مجهز کرد که از اپرای نیویورک دزدیدهشده بود. او در طول سالهای گذشته هم این کار را کرده بود، یکبار یکی از افرادش را – همانی که بعداً لزلی را به قتل رساند – مجبور کرد لباس زنانه بپوشد تا، درحالیکه بقیه گروه مشغول خالی کردن بانک ملی اُشن در منهتن بود، بهعنوان مراقب بایستد. در مین پوشش مبدل گروه شامل لباس جدید، کلاهگیس و ریش مصنوعی بود؛ حتی یک پرده نمایش سیاه هم باز و بهدقت از بالا آویزان شد تا دزدیشان را از سمت خیابان پنهان کند. گرایش به زرقوبرق، فعالیت مجرمانه لزلی و تیم بیانسجامی از افراد معتمد که لزلی با آنها به دزدی میرفت را بهنوعی گروه سیار و آوانگارد نمایش تبدیل میکرد، تیم تولید مبتکری که کارشان مهارتهای صحنه، معماری و ترفندهای بزک را در جستجو برای راه یافتن به فضاهای بسته شهر باهم ترکیب میکرد.
نبوغ غریب این گروه در دزدی با جزئیاتی کوچک اما گیرا در توصیفهای بهیادماندنی کتاب پادشاه سرقتها از جی. نورث کانوی، زندگینامهنویس لزلی، آشکار میشود. کانوی توضیح میدهد گروه در ژانویه ۱۸۷۶ به شهر نورثهمپتون در ایالت ماساچوست رفت تا بانکی را در آنجا سرقت کند. لزلی تا پیش از انجام دزدی چندبار به نورثهمپتون سفر کرده بود تا طراحی و ساختار خود شهر را مطالعه کند، و حتی چند گزینه مختلف راه فرار را بررسی کرده بود. او سالها پیش فهمیده بود که استادی در معماری بدون دانش شهری هیچ است: اگر نمیدانی بعد از انجام کار خلاف چطور بگریزی بهتر است اصلاً مرتکب آن خلاف نشوی.
این بار در نورثهمتون افراد لزلی توجهشان را از فضا به زمان معطوف کردند. قبل از اینکه خود بانک را بزنند وارد اتاق سکونتگاه نگهبان بانک شدند تا انجاموظیفه او را در زمان سرقت مختل کنند. آنها با منطق پیش خود حساب کرده بود که اگر دستوپای نگهبان بسته باشد نمیتواند جلوی آنها را بگیرد یا به پلیس زنگ بزند. بااینحال، با پیشدستی در حدس روایت او از دزدی به پلیس که طبعاً شامل جزئیات زمانی اینکه سارقان کی آمدند، چه مدتی را در خزانه گذراندند، و مهمتر از همه کی به تاریکی شب نیو انگلند متواری شدند، آنها ساعتهای او را هم با تخریب یا توقف دستکاری کردند. نگهبان و خانوادهاش بیحرکت نشستند بدون اینکه بدانند چه مدتزمانی سپریشده، چنانکه بهزور از زمان حال بیرون کشیده شده باشند و در برزخ تطهیر کننده جرم در انتظار رهاشده باشند. ممکن بود بیست دقیقه گذشته باشد یا دو ساعت، اما تا زمانی که پیدا و آزاد شدند افراد لزلی مدتها پیش ازآنجا رفته بودند.
بهعنوان دزدان قاچاقی زمان-مکان، با لباس مبدل اپرا بر تن، که قفل بانکها را باز و خزانههای کپی را در انبارهای متروک بروکلین سرهم میکردند، افراد لزلی و میزان حیرتانگیز موفقیتشان الگوی جنونآمیزی برای دزدیهای آینده شد. لزلی هم قدیس حامی دزدی بود و هم ابرقهرمان بیمنزلت معماری، ابلیس خودی معماری برای ورود مخفیانه بهقصد دزدی. سیاهترین دستاورد او حک کردن دزدی در تاریخ معماری بود، اینکه دزدی را به مضمونی الزامی در بحثی جامع در مورد شهر تبدیل کند. دزدی گناه نخستین کلانشهر است. درواقع نمیتوان داستان ساختمانها را بدون داستان کسانی که میخواهند بهزور وارد آنها شوند تعریف کرد: دزدان بخشی ضروری از این قصهاند، ضدروایتی منحرف که سابقه آن بهاندازه قدمت محیط مصنوع است.
در زمان حاضر بروس اشنایر متخصص امنیت لزلی را یک مرتد مینامد: کسی که از امکانات، آموزش و مهارتش بر ضد مردمی استفاده کرد که قرار بود نفعش به آنها برسد. به پزشکی فکر کنید که به شکنجهگر تبدیل میشود، متخصص کامپیوتری که مجرم سایبری میشود، پلیس فاسدی که قاچاقچی میشود. لزلی دزد-معمار، خائن بزرگ، یکی از اساسیترین ملزومات حیات شهری و جهان-شهری را زیر سؤال برد: توانایی زندگی در کنار یکدیگر بدون سقوط در ترس و نگرانی دائمی. این به اعتماد نیاز دارد. برای اشنایر، وقتی اعتماد کم داریم نیازمند امنیت میشویم. به معنی دیگر، اگر میتوانستیم به حسن نیت یکدیگر ایمان داشته باشیم هرگز به قفل در یا زنگ خطر دزدی نیازی نبود. از جامعه ما چه باقی میماند اگر همان معماری که ساختمانهایمان را طراحی کرده بیش از بقیه برای دزدی از آنها مستعد باشد؟
جرج لئونیداس لزلی، بزرگترین دزد قرن نوزدهم، تهدیدی اساسی و شاید حتی وجودی برای قرارداد اجتماعی شهری ایجاد میکند. او تلویحاً نشان میدهد هیچکدام از ما نمیتواند بفهمد ساختمان و شهر دقیقاً چطور کار میکنند، و بدتر از آن، کسی آن بیرون هست که خوب میداند و آماده است این دانش را علیه ما استفاده کند. او با تبدیل دانش معماری به ابزاری نه به نفع همگان بلکه برای سرقت از شهر، به شمایلی نیرنگباز در زمان تولد کلانشهر مدرن تبدیل شد که بزه را مانند یک اسب تروآ در قلب ساختار شهر وارد کرد.
امروز حدود ۱۵۰ سال بعد، دزدی و معماری هنوز دست در دست هم دارند. اگر با دقت و از زاویه درست نگاه کنید هر شهری سربسته خواهد گفت چه جرائمی روزی در آن رخ خواهند داد. دزدی، به همان اندازه سفر درونشهری صبحگاهی شما، در شهر طراحیشده است.
پانویسها:
[۱] Space invaders نام یک بازی ویدئویی مشهور آرکید است که در سال ۱۹۷۸ در ژاپن ساخته شد [۲] The Man Who Knew Too Much نام فیلم آلفرد هیچکاک ساخته ۱۹۵۶ با بازی جیمز استوارت و دوریس دی است. [۳] LOWER East Side محلهای در جنوب شرقی بخش منهتن نیویورک. [۴] PUB محلی عمومی برای سرو نوشیدنی.