خشونت سیستماتیک در شرق سر میبُرد و در غرب خفه میکند
برای آسیه، رومینا، جورج و همه کسانی که هر روز شرم بیعملی را در ما زنده نگه میدارند.
رومینا، دختر نوجوانی که با معشوقش چارهای جز فرار نداشت، در روستایی در گیلان، بعد از دستگیری به خانوادهاش تحویل داده میشود و پدر که ناموسش را در خطر میبیند، سر دخترش را با داس میبرد.
سیاهپوستی به نام جورج فلوید در مینیاپولیس ایالاتمتحده به دست پلیسی دستگیر میشود و پلیس سفیدپوست آنقدر با زانو روی گردن جوان سیاهپوست فشار وارد میکند که در حالیکه جوان سیاهپوست میگوید: «نمیتوانم نفس بکشم، خواهش میکنم من را نکش» خفه میشود.
آسیه، زنی ۶۱ ساله در حاشیه کرمانشاه زمانیکه مأموران به قصد تخریب به منزل وی هجوم میآورند با آنها درگیر میشود و در نهایت در بیمارستان فوت میکند.
به این روایتها اضافه کنید اسامی بیشماری را که هر روز زیر تیغ خشونت قربانی میشوند. اگر این خشونتها را کنار هم بچینیم آیا ارتباط معناداری میان آنها برقرار است؟ آیا این خشونتها صرفاً ناشی از خشم و عقدههای درونی افراد است که لحظهای فوران میکند و قربانی میگیرد؟ در نگاه اول شاید اینطور به نظر برسد اما وقتی لایهها را یکییکی برداریم و به عمق برویم میبینیم که ماجرا پیچیدهتر از چیزیست که در اخبار میخوانیم. ماجرایی پیچیده که ریشه در روابط و نیروهایی دارد که نظم موجود بهواسطه آنها خود را پایدار نگه میدارد و خشونت مهمترین ابزار این نظم است که خود را در بدنهای مختلفی مادیت میبخشد: یکبار در بدن پدر، یکبار در بدن پلیس و یکبار در بدن مأمور تخریب.
پدر؛ مأمور سرکوب زن
رومینا مادیتیافته زنیست که علیه سلطه مرد شوریده است. مردی که خود را مالک زن میداند و زن را فاقد قوه لازم برای تصمیمگیری در زندگی تلقی میکند. در جامعهای که مرد را در چنین پوزیشنی قرار میدهد و به آن عنوان «غیرت» میدهد، اگر زنی خارج از قواعد نظام حاکم رفتار کند و مرد عکسالعملی نسبت به آن نداشته باشد، عاقبتی سخت در انتظارش است. اینطور است که دستی که داس را به روی گردن دختر میخراشد دست نظم مسلط است که زیر گوش مرد نجوا میکند: «بکش وگرنه نابود میشوی. فقط یک فرصت داری تا دوباره اعتبار ازدسترفتهات را بازگردانی». قواعد نظام حاکم زیر سلطه گرفتن زن توسط مرد است که برایش نظام ارزشی و قانونی را چیده است و آن را شبانهروز در رسانهها فریاد میزند. بدون شک یکی از ارکان نظام حاکم سلطه مردانه است و اینگونه آزادی نیمی از جمعیت را به دست نزدیکترین مردانِ آنها کنترل میکند بدون اینکه بخواهد نظارت مستقیمی روی آن داشته باشد. حتی برای عواقب آن هم فکر کرده است. اگر بار روانی این مسئولیت سرکوبگرانه روی دوش مرد سنگینی کرد و مرتکب قتلی شد با تحمل کمی حبس دوباره به سر پست سرکوبگرانه خود بازمیگردد [پدر ولی دم فرزند است]. اینگونه است که همه قواعد نظام حاکم امکان خشونت را فراهم میکند تا بتواند بخشی از جمعیت را کنترل کند و مأمورانی که این مجوز را دارند نزدیکترین مردان هستند: پدر، برادر، همسر و امثالهم. پدر پس از بریدن سر دختر خود، سراسیمه در روستا فریاد میزند که مأموریتش را انجام داده اما سنگینی بار این انجام وظیفه تا زمان مرگ بر دوش او خواهد ماند که دیگر برای نظم حاکم اهمیتی ندارد. نظم حاکم پدر را تا آنجا میخواهد که مأمور سرکوب باشد.
آیا پدر رومینا یک استثناست؟ خشونت علیه زنان سیستماتیک است و قتل دختر به دست پدر یکی از انواع خشونتهاست. در حقیقت این خشونت نه یک رفتار معطوف به فرد بلکه ناشی از روابط نابرابر قدرت میان مردان و زنان است که امکان اعمال چنین خشونتی را ممکن میکند. در حقیقت خشونت رفتاریست که مردان یک جامعه بر زنان یک جامعه اعمال میکنند چراکه خشونت به حفظ روابط نابرابر قدرت در جامعه کمک میکند. این روابط نابرابر قدرت در جامعه است که امکان کنترل را برای نظم مسلط فراهم میکند. نظمی که دائماً مردان را برای اعمال خشونت تشویق میکند و زنان را وادار میکند تا خشونت را تحمل کنند. این خشونت از دهان سیاستمدارن تا سلبریتیهای هنری بیرون میآید و قوانین مربوط به آن در مجلس تصویب میشود و در نهایت خشونت خانگی به یکی از مهمترین فلاکتهای بشری تبدیل میشود. دلهرهای که در شبکههای اجتماعی پس از عمومیشدن این خبر توسط بسیاری از دختران هم سن و سال رومینا مطرح شد گواهیست بر اینکه دختران روزانه با چه حد خشونتباری از کنترل زیست میکنند.
پلیس؛ مأمور سرکوب طردشدگان
خشونت پلیس علیه سیاهپوستان سابقهای بس طولانی دارد که اغلب جرقه طغیانهای شهری عظیمی بوده است. از طغیان دیترویت در دهه ۶۰ و طغیان لسآنجلس در دهه ۹۰ تا طغیان فرگوسن در سال ۲۰۱۴ که در تمامی آنها از قربانیشدن بیدلیل جوانی سیاهپوست به دست پلیس فوران کرده است. این خشونت در حقیقت ابزار نظم موجود برای سرکوب باقیماندگان توسعه شهریست. اغلب محلات سیاهپوستنشین در آمریکا محلاتی هستند که در آنها جداسازی، فقر، تبعیض و بیکاری موج میزند. سیاهپوستانی که گویا نظم حاکم برنامهای برای آنها ندارد و از قطار توسعه به بیرون پرتاب شدهاند اما بدنشان حضور دارد. بنابراین سرکوب تنها مسیر کنترل این جماعت طردشده است. دامن زدن با منازعات نژادپرستانه نهتنها از طریق ترامپ بلکه موضوعیست که مدتهاست در نهادهای مدیریتی و نظامی وجود دارد. حتی موضوع تنها به نژادپرستی ختم نمیشود بهعنوان مثال در بالتیمور بسیاری از پلیسهایی که اعمال خشونت میکنند خودشان سیاهپوست هستند. بنابراین خشونت نه صرفاً امری فردی بلکه ناشی از روابط و نیروهای ساختاریست. پلیسی که چند روز پیش با زانو بر گردن جوانی سیاهپوست فشار میآورد پیش از این در چند ماجرا درگیر شده بود و در سال ۲۰۰۶ یک نفر را کشته بود اما همچنان به کار خود ادامه میدهد. پلیس در ساعات ابتدایی ماجرا از مأمور خود حمایت میکرده و مدعی بود که فلوید مقاومت کرده و در اثر «یک حادثه پزشکی» درگذشته است. چه بسیار مأمورانی بودند که پیش از این مرتکب چنین جنایاتی شدند و پس از ساعتها دادگاه یا تبرئه شدند یا متحمل جریمههای سبک شده بودند. آمار و اطلاعات از گزارشات پلیس محلی در فرگوسن و بالتیمور حاکی از این است که بیشترین خشونتها به سیاهپوستان اعمال میشود و اغلب سیاهان بنا به دلایل نهچندان مجرمانهای بهشدت مورد اذیت پلیس قرار میگیرند. اگر تمام این روایتها را کنار هم بچینیم اینطور به نظر میرسد که خشونت نه در مقیاس فرد بلکه بهصورت سیستماتیک نسبت به سیاهپوستان جریان دارد و علیرغم اینکه وقایعی نظیر ماجرای کشتهشدن فلوید دهههاست در آمریکا بهوقوع میپیوندد اما هنوز مکانیسمی برای کاهش خشونت در دستگاه پلیس وجود ندارد.
خشونتی که توسط افسران پلیس سفیدپوست بر زندگی سیاهپوستان سایه افکنده مدتهای مدیدیست که محرک شورش است- برای مثال، در سینسیناتی در سال ۲۰۰۱، لسآنجلس در سال ۱۹۹۲، میامی در سال ۱۹۸۰ و نظایر آن در شلوغیهای دهه ۱۹۶۰. اما این اشتباه است که این طغیانها را بهعنوان نمونههای مجرد یا تصادفی ناشی از خشونتی ببینیم که توسط برخی پلیسِ بد رخ میدهند. فرگوسن و دیگر نمونههای قبل و بعد از آن، حاکی از این است که بهواسطه سرکوب سیستماتیکِ، نه گهگاه، گروههای معینی و طرد آنها از حقوق و امتیازاتی که دیگران از آن برخوردار هستند، در طول زمان، خشم ایجاد میشود. افسران نژادپرست پلیس وجود دارند و اعمال وحشتناکی را انجام میدهند اما همانطور که ما در فرگوسن، لسآنجلس، سینسیناتی و بالتیمور میبینیم، طغیانهای شهری را نمیتوان از طریق تمرکز بر عاملان خشونت توضیح داد. به عبارت دیگر منابع خشم شهری ساختاریست نه فردی.
تخریبچی؛ مأمور سرکوب خار چشم نظم مسلط
آسیه در چنگک بولدوزر پابرهنه نشسته است و فریاد میزند. صدای مردی را میشنویم که میگوید فلانی زن را از بولدوزر پیاده کنید. بعد تصویر خانه که چه عرض کنم چاردیواری بلوکی را میبینیم که شاید بهاندازه اتاقخواب یکی از ماهایی باشد که این متن را میخوانیم. بله، آسیه در حاشیه کرمانشاه زندگی میکند. کرمانشاهی که خودش در حاشیه است. نظم مسلط معتقد است که آسیه حق ساختن سرپناه را برای خود حتی در حاشیه حاشیه هم ندارد. تصور کنید زنی شصت و اندی ساله ناگهان بولدوزری را جلوی خانهاش ببیند. نمیدانم شما بولدوزر را که به سمت شما در حال حرکت است دیدهاید یا خیر. صدای این هیولا همانطور که به شما نزدیک میشود کافیست تا قلبتان از شدت دلهره تند بزند چه برسد به اینکه بدانید این بولدوزر به قصد تخریب سرپناهتان به سمت شما میآید. شما فریاد میزنید ولی کسی گویا نمیشنود. مانند کابوسی میماند که همه دیدهایم. کابوسی که در آن نمیتوانید پایتان را از درگاه اتاق بیرون بگذارید اما نزدیکترین افرادتان دورهم کمی دورتر نشستهاند و در حال خندیدن و حرف زدن هستند. هر چه فریاد میزنید صدایتان بیرون نمیآید. حال خفگی به شما دست میدهد. برای آسیه این کابوس در بیداری محقق شده است و واقعا چه اهمیتی دارد که آسیه با مأموران تخریب درگیر شده باشد یا خیر. آسیه دچار خفگی شده است خفگی از وضعیتی که دارد نابود میشود ولی کسی صدایش را نمیشنود. تخریبچی با بیتفاوتی در فکر این است که چگونه باید زن را ساکت کند تا هر چه سریعتر آلونکی که بیجواز ساختهشده را تخریب کند. آسیه دندان لقیست که دایم باید برود آنطرفتر. آنقدر آنطرفتر که دیگر حاشیه کرمانشاه هم برایش جایی ندارد چراکه شاید قرار است طرح توسعهای در آنجا اجرا شود. شاید منطقه آزاد یا ویژه اقتصادی که محرک جذب رانتخواران جدید شود. آسیه خوار چشم نظم حاکم است و حضورش اینقدر نظم حاکم را اذیت میکند که تنها باید از صحنه روزگار حذف شود. آسیه در نظم حاکم تنها یک بدن است و هیچ پوزیشنی ندارد بنابراین خشونتورزیدن به آن با خشونتورزیدن به یک صندلی برای نظم حاکم هیچ فرقی ندارد؛ مخصوصا اگر آسیه زمینی را اشغال کرده باشد که با توسعه ملی در تعارض است. یا چه میدانم مخصوصا اگر آسیه آمار حاشیهنشینان را در نظم مسلطی که روزی خود را با نام پابرهنگان برقرار کرد، بالا برده باشد. مقاومت آسیه برای بقا، یعنی ابتداییترین نوع حیات موجودی زنده، با شدیدترین خشونت همراه است چراکه حتی بقای آسیه هم نظم مسلط را متزلزل میکند. این است که خشونت تنها ابزار حذف میشود. خشونتی که بهواسطه نابرابری و بیعدالتی سیستماتیک، سالهاست بر آسیه اعمال شده است که او را تا حاشیه کرمانشاه کشانده است.
همین دو سال پیش بود که در دهونک در پی حضور بولدوزرها در محله شاهد مرگ یک زن بودیم. اگرچه لازم نیست تا حتماً انسانی بمیرد تا ثابت کنیم که خشونتی رخ داده است. تخریب خانههای حاشیهنشینان همواره با خشونت همراه بوده است. لشگری از نیروهای گارد ویژه با مأموران تخریب و بولدوزر و زنان و مردانی که جلوی بولدوزر فریاد میزنند تصویر تمامی پروژههای تخریب است. مگر تخریب بدون خشونت ممکن است؟ مگر میتوان با مذاکره کسی را قانع کرد که منزل خود را تخلیه کند تا مأموران آن را خراب کنند؟ قاب تمامنمای این خشونت را میتوانید در مستند سرپناه ساخته محمد تهامینژاد ببینید.
هرکدام از وقایع فوق در جغرافیاهای متفاوت رخ داده است. اما گویا داستان یک چیز است ولی شمایل و افراد فرق میکند. چیزی که در همه آنها مشترک است خشونت است. خشونتی که گویا نه صرفاً ناشی از روانپریشی فردی که برخاسته از نظمیست که خود را در طول دههها بر مردم مسلط کرده است. این خشونت، خشونتی سیستماتیک است. خشونتی که بهواسطه نیروها و روابط مسلط که در تاریخ خود را فضامند کردهاند، بر مردم اعمال میشود. مهمترین ابزاری که از طریق آن نظم مسلط میتواند تناقضات، نابرابری و بیعدالتی ساختهشده را سرکوب کند و به تبع آن به بقای خود ادامه دهد. اگرچه قرار این بود که نهادهای قضایی عدالت را برقرار کنند، اما در هر سه واقعه میبینیم که نهادهای قضایی هم این خشونت را بازتولید میکنند. بنابراین خشونت نه ناشی از کژکارکردی نهادهای حاکمیتی یا بدرفتاریهای فردی بلکه جزء اصلی حاکمیت است که چه در نظامهای بهظاهر دموکراتیک و چه در نظامهای توتالیتر به اشکال گوناگون و در بدنهای متفاوت مادیت مییابد. شاید باید به این نقطه رسید که حاکمیت عاری از خشونت فانتزی بیش نیست و سرآغاز منازعه را روی نقطه دیگری باید گذاشت.
سلا م تا وقتی که حمایت از مظلومین نباشه وهمیشه به فکر خودمان باشیم باید فقیر کشی باشه وباید دست باز واسه مردهای که اصلان نمیدونن غیرت به چه میگن همیشه باشه وداستان ها ادامه داره مردها ی بی هویت باید فقط بکشن واگه واسه یه بار مردی خودشو جای زن بزاره خوبه، ما همیشه وقتی اتفاقی میفته بعدن فکردرمانش میفتیم
کاملا جامع، بیطرفانه و با جزئیات و حقایقی ک نمیشه کتمان کرد، ممنون بابت مطالب ارزشمند