skip to Main Content
کارگران بی‌چهره
اسلایدر جامعه

خشونت ساختاری در اقامتگاه‌های موقت کارگران فصلی

کارگران بی‌چهره

خشونت ساختاری در اقامتگاه‌های کارگری زیست کارگر را با دشواری مضاعفی روبه‌رو می‌سازد. اقامتگاه که باید محل تجدید انرژی و استراحت باشد، از ارائه حداقل‌ها به ساکنانش درمی‌ماند.

اینجا هیچ ‌خبری نیست،
جز زمان:
تکرارناپذیر،
آهنگی که به صدا درمی‌آید و
محو می‌شود،
در دلی تهی
رهاشده
که کسی برای لحظه‌ای می‌گیردش
می‌شنود
و دورش می‌اندازد.

– آنخل گونزالس[۱]Ángel González-

 

-در پس‌ِ این متن، صدای صفیر باد می‌آید و آهنگی زابلی، که از دور، از اسپیکرِ یک گوشی شنیده می‌شود-

مهر ۱۳۹۷، نزدیک غروب آفتاب در دماوند، با کوله‌ای سنگین و یک دوربین، سوار تاکسی شدم تا به یکی از باغ‌های اطراف بروم. مقصد، باغ سیبی چندهکتاری بود که کارگرانی محصولات آن را دست‌چین و بسته‌بندی می‌کردند و از همان‌ جا به سوله‌ها انتقال می‌دادند. حوالی مقصد، ابتدای ورودی باغ، سر کوچه از تاکسی پیاده شدم. همان‌ جا با یکی از کارگرهای باغ که یکدیگر را از قبل می‌شناختیم، تماس گرفتم و با راهنمایی او سوار وانت رانندۀ باغ شدم تا مرا به محلی که مدنظر داشتم، برساند. شب پاییزی دماوند با سرمای استخوان‌سوز را نمی‌توان چندان در فضای آزاد گذراند و بنابراین به محض ورود، به‌سمت اقامتگاهی راهنمایی شدم که خوابگاه/اقامتگاه کارگران بود.

پیش از هر چیز باید بگویم مکانی که قصد دارم راجع‌به آن بنویسم، احتمالاً چندان با تصویر عرفی «خوابگاه» نمی‌خواند. در بخش کشاورزی، با فضایی سازمانی و چندطبقه برای اسکان کارگران روزمزد یا شب‌کار روبه‌رو نیستیم. «آنجا» خانه نیست، آپارتمان سازمانی نیست، کمپ و اردوگاه کار نیست[۲]به طور مثال، در آمریکای شمالی یا جنوب اروپا، کارگران مهاجرِ شاغل در بخش کشاورزی، در اردوگاه‌ها (Labor Camps) … Continue reading و یحتمل مناسب‌ترین عبارت برای توصیف آن، «اقامتگاه اسکان موقتی کارگران» است. سکونتگاه کارگران فصلی بخش کشاورزی، عموماً خانه‌ای قدیمی و تا حدودی مخروبه است که در نزدیکی محل کار قرار دارد. معمولاً این خانه را از صاحب باغ یا زمین اجاره می‌کنند تا به‌عنوان اقامتگاه در اختیار کارگرانی قرار گیرد که در فصول کار، از مسافت‌های طولانی آمده‌اند. کارگران این اقامتگاه‌ها را عمدتاً برای استراحت شبانگاهی، مراقبت از فرزندان خردسال و تجدید نیرو برای کار روز بعد مصرف می‌کنند[۳]Consume.

اقامتگاه دماوند، یکی از بی‌شمار اقامتگاه‌های کارگری غیررسمی است که مایملک صاحب باغ به حساب می‌آمد؛ مکانی محصور در درختان، شامل دو اتاق و فضای اندک ورودی. یکی از اتاق‌ها به زن‌ها و کودکان اختصاص داشت و اتاق دیگر به مردها. در بیرون از محوطۀ مسقف اقامتگاه، مخزن و شیر آب برای شستن ظرف‌ها، یک دستشویی و بشکۀ آهنی زنگ‌زده‌ای که آب آن را تأمین می‌کند، به چشم می‌خورد. در اتاق زن‌ها، سینک ظرف‌شویی و آب‌چکان تعبیه شده بود و در فرورفتگی اتاق هم فضایی کوچک (بدون در، بدون دوش) برای حمام‌ کردن قرار داشت. نتوانستم اتاق مردها را درست ببینم اما به نظر می‌آمد اتاق بزرگ‌تری است که از نور بیشتری برخوردار است و تلویزیون و ماهواره در آن قرار دارد.

کار در باغ‌ها، معمولاً از الگوی ثابتی تبعیت می‌کند. کارگرها (مرد، زن و احیاناً کودک) صبح خیلی زود، در اقامتگاه صبحانۀ مختصری می‌خورند و بعد سوار کامیونی که صاحبِ ‌‌باغ برای ایاب‌وذهاب آنان فرستاده، عازم باغ‌ها می‌شوند. آن‌ها عصرها، پس از کار یازده‌ساعته، دسته‌جمعی به خوابگاه بازمی‌گردند. کارگران، یکی پس از دیگری، شیر آب و شلنگ حیاط را باز می‌کنند، دست‌ها و پا‌هایی را که رمق اندکی در آن‌ها مانده می‌شویند، حمام می‌روند، لباس‌ها را آب می‌کشند و روی بند رخت پهن می‌کنند. در حالی ‌که به نظر می‌رسد دیگر وقت آسودن فرارسیده، بخش بعدیِ وظایف روزانۀ زن‌ها آغاز می‌شود. حالا نوبت مراقبت از خردسالان و نوزادان است و تدارک شام. معمولاً کارفرما یک وعدۀ شام به کارگران تحویل می‌دهد، اما شستن ظرف‌ها به عهدۀ خود کارگران است. زن‌ها اتاق را جارو می‌زنند، ظرف‌ها را می‌شویند و تازه پس از همۀ این کارها می‌توانند قلیانی چاق کنند یا با گوشی‌هایشان مشغول شوند و سری به اینستاگرام بزنند. مردها نیز شب‌ها، خسته از کار طولانی، آتشی در باغ روشن می‌کنند و با نشستن دور آن و آواز و بگوبخند، خستگی روز و شب را قدری از تن بیرون می‌کنند. ساعاتی مانده به نیمه‌شب، در حالی ‌که تنها چند ساعت از بازگشت به اقامتگاه گذشته ‌است، زمان خواب فرا می‌رسد. اقامتگاه را سکوت فرا می‌گیرد و کارگران در گرمای گاز تک‌شعلۀ اتاق که اغلب تنها وسیلۀ گرمایشی است، و بر زیراندازی که هیچ عایق سرما نیست، شب را به صبح می‌رسانند. فردا نیز، ضرباهنگ تکراری‌ کار مشقت‌بار در زیر آفتاب و باران به گوش خواهد رسید.

آن شب، شب ورود من نیز به نظر می‌رسید شبی معمولی و تکراری همچون شب‌های دیگر است. شبی با اتفاقاتی یکسان، با بحث و گفت‌وگو دربارۀ رویدادهای پیش‌آمدۀ آن روز در باغ و احاطه‌شده با صدای ویدیوکلیپ‌هایی که جوان‌ترها روی گوشی‌های خود می‌دیدند.

(حاشیه‌ای بر متن: «به‌ نظر رسیدن» فعلی است که تنها غریبه‌، دانشجو، گردشگر می‌تواند برای سخن‌ گفتن از آن فضا به کار بَرد. غریبه‌ای ماجراجو که مهمان موقت خوابگاه است و در پس این اقامت کوتاه‌مدت، جلوه‌هایی خَرق‌عادت را از زیستی متفاوت با زندگی روزمره و طبقه‌متوسطی خودش طلب می‌کند. من غریبه نبودم (یا دست‌کم تلاش می‌کردم نباشم). ماه‌ها بود که کارگرها و خانواده‌هایشان را می‌شناختم و در نتیجه نه می‌توانستم و نه می‌خواستم که غریبه یا توریست باشم. پس از نو می‌نویسم):

آن شب هم شبی معمولی و تکراری مانند شب‌های دیگر بود. با اتفاقاتی یکسان و بحث و گفت‌وگو دربارۀ رویدادهای پیش‌آمدۀ آن روز در باغ و با صدای ویدیوکلیپ‌هایی که جوان‌ترها روی گوشی‌های خود می‌دیدند. من و دوسه نفر دیگر داشتیم به افسانه[۴] اسامی به‌کاررفته در متن مستعارند. کمک می‌کردیم سیب‌هایی را که از باغ آورده ‌است، پوست بگیرد و مربا درست کند. خاله ‌اعظم داشت توتون نامرغوبی را از کیسۀ پلاستیکی درمی‌آورد و در قسمت بالایی قلیان کوچکش قرار می‌داد. این قلیان را هرجا برود با خود می‌برد. تنها تفریحش برای رفع خستگیِ پس از کار، همان قلیان است و توتون نامرغوب. مصطفی، پسربچۀ هشت‌سالۀ یکی از خانم‌ها هم پیش ما نشسته بود و شیرین‌زبانی‌هایش (به گویش سیستانی که آن را به‌سختی می‌فهمیدم)، اسباب خندۀ سایران بود. مریم ‌خانم، مادر مصطفی، گرسنه‌اش شده بود ولی به غذایی که قرار بود از طرف کارفرما برسد هم علاقه‌ای نداشت. به من می‌گفت: «محلی‌ها غذاهایی به ما می‌دن که دوست نداریم. هر شب خوراک لوبیا خب حال آدم رو بد می‌کنه.» جوابی نداشتم بدهم و در دل احساس شرمندگی می‌کردم که مسافرِ موقتِ این اقامتگاهم و شرایط، هرقدر ناگوار و تحمل‌ناپذیر، برای من به‌زودی سپری خواهد شد. از لای در، سوز سرما و صدای رقص و آواز فیلم هندی می‌آمد. دیوارهای اقامتگاه گویی هر ساعت یک پرده تیره‌تر و چرک‌مُردتر می‌شدند و سیاهی متراکم شب، صداها را آرام‌آرام در خود می‌بلعید. سرانجام، سکوت و زمان خواب فرارسید و رختخواب‌ها پهن شد. خاطرم هست که جا به اندازۀ کافی نبود و رختخواب هم برای یک نفر اضافه وجود نداشت. نتیجتاً سمانه، دختر بزرگ‌تر خاله ‌اعظم، پالتوی اضافه‌اش را به من داد و هرطور که بود، همگی در همان رختخواب‌ها به خواب رفتیم. پیش از خواب از سمیرا، خواهر سمانه، پرسیدم نمی‌خواهد آرایشش را پاک کند؟ جواب داد: «با چی؟» پاک نکرد. من هم پاک نکردم. در واقع حتی اگر هم شوینده‌ای برای زدودن آرایش صورت در اختیار داشتیم، رغبت نمی‌کردم در آن ساعت شب، با آب سردی که از مخزن آب حیاط جاری بود، به صورتم آب بزنم. به نظر می‌رسید دردی که ایستادن زیر آفتاب و سرما و جابه‌جاییِ بار سنگین در این بدن‌های شکننده برجای گذاشته، مانع خواب شود؛ اما خستگی مفرط و تصور کاری که فردا فقط به فاصلۀ چند ساعت از نو آغاز می‌شد، بر سنگینی پلک‌ها می‌افزود. بدن به مغز فرمان استراحت می‌فرستد و مغز باید تمام افکار و اضطراب‌ها را برای ساعاتی به تعویق در‌آورد تا نیروی کارگران بازتولید شود.

همچنین بخوانید:  قحطی قلم

این اقامتگاه‌ها هرچند سروشکل خانه را دارند، خانه نیستند. امانوئل لویناس[۵]Emmanuel Levinas، فیلسوف فرانسوی، خانه را چیزی بیش از سقفِ بالای سر می‌داند. خانه محل آغاز است. مکانی است که شخص هر روزش را از آن آغاز می‌کند و در پایان روز به آن بازمی‌گردد. خانه استراحتگاهی خصوصی است که دیوارها آن را از فضای بیرون جدا کرده ‌است و راهروهای تودرتو، قلب آن را می‌کاود. اقامتگاه کارگران، از چنین فضای درونی‌ای برخوردار نیست.

خانه‌های کارگریِ بخش کشاورزی در عین ‌حال با سایر خوابگاه‌های کارگری تفاوت‌هایی دارد. این اقامتگاه‌ها همچون خوابگاه‌های کارگران بخش صنعتی، انبوهه‌ای از اتاق‌ها نیستند. بدین معنی که با ساختمان‌هایی آپارتمانی با تعداد زیادی فضای تفکیک‌شده برای اسکان کارگران در هر طبقه روبه‌رو نیستیم. غالباً سروشکل خانه را دارند که تعداد مشخصی اتاق، آشپزخانه و سرویس بهداشتی (یا در واقع فضاهایی که به این قصد تعبیه شده‌اند) در آن‌ها قرار دارد. از سوی دیگر، با ‌سراسربینی[۶]Panopticon هم که فضاهای خوابگاهی صنعتی را می‌کاود، روبه‌رو نیستیم. در خوابگاه‌های صنعتی یا دانشجویی، سیستم‌های نظارتی بسیاری به قصد رصد فضاها تعبیه شده‌اند. به طور مثال در این مکان‌ها دوربین‌ها را می‌بینیم و نگهبانانی را مشاهده می‌کنیم که کشیک می‌دهند، بر فضا نظارت می‌کنند، آمار تعداد افراد را در دست دارند و… . در خانه/خوابگاه‌های بخش کشاورزی، در اغلب نمونه‌ها، صاحبِ باغ یا زمین کشاورزی در نزدیکی کارگران زندگی نمی‌کند و خانۀ مجزایی دارد. او اغلب حتی کارگرها را نمی‌بیند و از طریق نماینده یا شخص واسطی در جریان روند کار قرار می‌گیرد. به باور نگارنده، ویژگی اصلی اقامتگاه‌های کارگری، در معرض‌ دید بودن آن‌ها و از ‌بین ‌رفتن حریم خصوصی کارگران آن‌چنان که در مزارع صنعتی و شرکتیِ آمریکا و جنوب غربی اروپا می‌بینیم، مطرح نیست. ناپیدایی و نامرئی ‌بودن این اقامتگاه‌ها موضوع بحث است. اقامتگاه‌های موقتیِ کارگران فصلی بخش کشاورزی، عموماً در دو مکان واقع شده ‌است: یا در روستایی که محل زندگی صاحبان زمین‌های کشاورزی است، یا درون باغی که کارگران باید محصول آن را بچینند و بسته‌بندی کنند.

 

 

اقامتگاه‌های دستۀ دوم، تنها در معرض دید خود کارگران قرار دارد؛ چراکه در قلب باغ قرار گرفته‌اند و تا کیلومترها اثری از سکنۀ دیگر به چشم نمی‌خورد. وظیفۀ کارفرما برای فراهم کردن وضعیت رفاهی و اقامتی کارگران، تنها به حداقل‌ها محدود می‌شود: یک یا دو وعدۀ غذا، برق و آب شرب:

سال اولی که اینجا برای کار اومده بودیم، هیچ امکاناتی نبود. مجبور شده بودیم روی کارتن بخوابیم. یک سال دیگه که اومده بودیم، برای کارگر زن و مرد فقط یه اتاق بود. یکی از مردا تو باغ با جعبه و چادر، برای زن‌ها اتاق جدا ساخت و ما آتیش روشن کردیم تا گرم بمونیم.

این‌ها را خاله ‌اعظم تعریف می‌کرد و چپق می‌کشید. آن سال نیز، سالی که من در اقامتگاه بودم، علی‌رغم وضعیت بهداشتی و گرمایشی ناگوار، کارفرما گامی برای رفع این مشکلات برنداشته بود. او تنها صبح‌به‌صبح با پیش‌کارش سر باغ حاضر می‌شد تا بر چگونگی انجام کارها نظارت کند و از برآورده ‌شدن اوامرش اطمینان حاصل کند.

دربارۀ دستۀ اول اقامتگاه‌ها، یعنی آن‌هایی که در روستا قرار دارند، ماجرا قدری متفاوت می‌شود. هر سال، اواخر زمستان و نیز اواخر بهار، کارگران فصلی در گروه‌های کوچک، از شرق مازندران و استان گلستان، راهی بخش مرکزی مازندران می‌شوند تا به‌عنوان کارگر روزمزد در زمین‌های کشت برنج کار کنند. آن‌ها معمولاً به دلیل تعداد زیاد، بالا بودن نرخ اجاره‌بها و نبود فضای اسکان مناسب، در گروه‌های پانزده تا چهل‌نفره در خانه‌های خالی از سکنۀ روستا ساکن می‌شوند. در هر روستا یک نماینده، واسطۀ میان صاحبان زمین‌ها و کارگران می‌شود و هم‌او خانه‌ یا خانه‌هایی را برای اقامت موقت کارگران تا پایان فصل کار فراهم می‌کند. این خانه‌ها درون روستاها واقع شده‌اند؛ بنابراین کارگران را در مجاورت دائم با روستاییان قرار می‌دهند. از خانه‌های کارگری روستایی در ماه‌های بیکاری‌شان، چون اصولاً فقط کارگران آن را مصرف می‌کنند، مراقبتی نمی‌شود. بدین ترتیب، این خانه‌ها به دلیل اسکان چندماهۀ در طول سال، هیچ‌گاه به شکل مخروبه و متروکه درنمی‌آیند؛ اما چون تنها کارکردشان فراهم‌ آوردن مکانی برای استراحت و خوابیدن کارگران (خوابگاه) است، اقدامی جهت بهبود زیرساخت‌هایشان هم صورت نمی‌گیرد.

کارگران و خوابگاه‌هایشان از چشم اهالی نیز پنهان‌اند. آن‌ها به سبب اسکان موقت و پاره‌ای مسائل قومی، به‌ندرت بخشی از پیکرِ اجتماع محلی می‌شوند و این درخودماندگی و ادغام ‌نشدن در جامعۀ محلی، مسائل آن‌ها را به‌مثابۀ چیزهایی مخصوص خودشان بازنمایی می‌کند. بنابراین، کارگران باید به‌تنهایی از سد این مشکلات بگذرند یا با آن‌ها کنار بیایند. پسری حدوداً بیست‌ساله که برای کار، با همسر و مادرش از استان گلستان به شهرستان بابل آمده بود، با گله‌مندی، اتاق‌های خانه‌ای را که اجاره کرده بودند، نشان می‌داد و می‌گفت چون دیر رسیده‌اند، خانۀ بهتری گیرشان نیامده‌:

اینجا نه حموم داره نه آب‌گرم‌کن. شیر آب درست کار نمی‌کنه. الان فقط دو روزه داریم آب می‌آریم. پنکه و لامپ رو خودمون آوردیم نصب کردیم. من ساعت دو اومدم، تا شب شد داشتم اینجا رو تمیز می‌کردم.

خانه/خوابگاه مذکور، در بخش مرکزی روستا واقع شده ‌بود و درِ سفیدِ زنگارگرفته‌ای آن را از معبر اصلی جدا می‌کرد. هیچ‌کس، نه از اهالی، نه نماینده و نه صاحبان زمین‌ها به شرایط اسکان کارگران کنجکاوی نشان نمی‌دهد. کارگران نیز گویی خود پذیرفته‌اند که شرایط اسکان موقت به همین شکل است. همۀ کارگران می‌دانند که انبوه بیکاران فصلی حاضرند همان لحظه جای آنان را بگیرند و در همان اقامتگاه‌های آلوده و بدون امکانات مستقر شوند.

همچنین بخوانید:   زنان روستایی قربانی نابرابری در توزیع عادلانه در مواجهه با کرونا

ادغام ‌نشدن یا ادغام ناکافی کارگران در جامعۀ محلی و این حس که تنها در اجتماع بومی‌شان پذیرفته خواهند شد، آن‌ها را منزوی می‌کند و این اتفاق بر شدت خشونت ساختاری[۷]Structural violence موجود در اقامتگاه‌های کارگری خواهد افزود. صحبت از خشونت، اصولاً ما را به عواملی فردی رهنمون می‌کند. عامل یا عوامل آن، با سبعیت و رفتاری غیرانسانی، خشونت را بر زیردستان اعمال می‌کنند؛ اما در اینجا با کارفرمایان خشن و سیاست‌های قهرآمیز ایشان مواجه نیستیم. اصطلاح «خشونت ساختاری»، محرومیت، سختی و خشونت فراگیری را نشانه می‌رود که لزوماً به عاملی منفرد و انگیزه‌های فردی او باز نمی‌گردد. خشونت ساختاری، در ‌واقع به فقر و محرومیتی سیستماتیک اشاره دارد.

در اقامتگاه‌های اسکان موقت کارگران بخش کشاورزی، ما با شکل فزاینده و عیانی از محرومیت و نبود امکانات مواجهیم. کار طاقت‌فرسا و طولانی‌مدت، دستمزدهای اندک، نبود قرارداد، نبود یا نقصان زیرساخت‌هایی همچون آب شرب و گاز و لوله‌کشی مناسب، سیستم گرمایشی و سرمایشی نامناسب و ناکافی، نور نامناسب،‌ بافت فرسوده، فراهم نبودنِ شرایط بهداشتی (مثل نبود لوله‌کشی در سرویس بهداشتی، استقرار سرویس بهداشتی در حیاط، مجاورت مرغ‌دانی و طویله در کنار فضای استراحت و خواب و…)، تعداد زیاد ساکنان خانه‌ها (ده تا دوازده نفر در هر اتاق‌) و نکته‌های بسیار دیگر، همه و همه بر وضعیت مکانی دلالت دارند که نمی‌توان نام «خانه» یا حتی «خوابگاه» و استراحتگاه را بر آن نهاد. همچنین در اقامتگاه‌های کارگری، علی‌رغم مشابهت فیزیکی با خانه و نبود سیستم نظارتیِ سراسری، همچنان اثری از حریم خصوصی دیده نمی‌شود. در هر اتاق ده یا دوازده‌ نفر غریبه و آشنا با یکدیگر زندگی می‌کنند. آن‌ها در فصول گرم سال گاه ناچار می‌شوند در و پنجره‌ها را نیز باز بگذارند که همین موضوع آن‌ها را در معرض دید سایر کارگران و نماینده‌هایی قرار می‌دهد که گاهی به قصد سرکشی می‌آیند.

وضعیت استثنایی کارگران فصلی بخش کشاورزی که با گذر زمان شکل قاعده به خود گرفته است، این کارگران را از سازوکارهای حقوقی نیم‌بندی که برای سایر کارگران وجود دارد، محروم نگاه‌ داشته‌ است. نبود تشکل‌‌های مستقل کارگری و نبود نهادهایی که بر انعقاد قراردادها در بخش کشاورزی نظارت داشته باشند، سبب شده ‌است تا وضعیت رفاهی و معیشتی کارگران هیچ تغییری نکند.

در بخش کشاورزی، از سویی کماکان با انبوه کارگران مواجهیم و از سویی دیگر با کارفرمایان مستقل و منفردی که ایجاد تغییر در وضع رفاهی و کاری کارگران، کاملاً به منش فردی‌شان بستگی دارد. در سایۀ ناپیدایی و مرئی‌نبودنی که ذکر آن رفت، کارفرما تا جای ممکن، تا زمانی‌ که ملزم به حضور نباشد، از اقامتگاه کارگران فاصله می‌گیرد. اقامتگاه و ادارۀ مناسبات آن به کارگران سپرده می‌شود تا تخصیص فضا را میان خود انجام دهند و معضلات اقامتگاه را حل‌وفصل کنند. اما نامرئی‌ بودن، در سطوحی با خشونت ساختاری استمرار می‌یابد. به نظر می‌رسد در بخش کشاورزی سکوتی توافقی میان کارفرمایان وجود دارد تا وضعیت اقامتگاه‌ها در همین سروشکل کنونی باقی بماند. اقامتگاه‌های اسکان موقتی کارگران صرفاً آن حد از راحتی و آسایش را فراهم می‌آورند که کارگر بتواند چند ساعتی را در آن سپری کند و بعد بلافاصله عازم محل کار شود. فروش نیروی کار در ازای دستمزد، تجربۀ هرروزۀ افرادی است که به باور پیتر بِنسِن[۸]Peter Benson بدن‌ها و انرژی‌هایشان در شب ذخیره و در طول روز به‌دقت مدیریت می‌شوند تا اهداف کارفرما را برآورده سازند. به عقیدۀ بنسن، دور بودن کارفرماها از کمپ‌های کارگری، فاصله‌گرفتنی استراتژیک است و با هدف مداخلۀ حداقلی در بهبود وضعیت زیستی و رفاهی خوابگاه‌های کارگران صورت می‌گیرد.

تاکنون کوشیدم دو مفهوم خشونت ساختاری و ناپیدایی را به‌موازات هم پیش ببرم. کارگران فصلی بخش کشاورزی، کارگرانی بی‌چهره‌اند. نداشتن نهادهای حمایتی و سندیکا، نداشتن قرارداد مکتوب و مشخص، موقتی‌ و فصلی‌بودن کار، ادغام ‌نشدن در جامعۀ مقصد به خاطر تبعیض قومیتی و عوامل اقتصادی و فرهنگی، از جمله عواملی‌اند که به این بی‌چهرگی دامن می‌زنند. کارگر فصلی «دیگری»ای‌ است که در چارچوب اقامتگاه خود، خور و خواب می‌کند. او هر صبح، پیش از آنکه سایران خبر شوند، سر کار می‌رود و شب‌هنگام نیز خسته و بی‌صدا به اقامتگاهش بازمی‌گردد. او دیگری ناپیدایی است که از طلوع صبح برای دستمزدی اندک عرق می‌ریزد و در ‌عین ‌حال نتیجۀ کارش محصولاتی ضروری و حذف‌ناپذیر از سبد غذایی خانوار است. در مناسبات قدرت و مقاومت، چهره ‌داشتن می‌تواند باعث ایجاد نماد برای گروهی از انسان‌ها شود. به باور دلوز[۹]Gilles Deleuze، پژوهشگر حوزۀ فلسفه و روان‌کاوی و گتاری[۱۰]Félix Guattari، پژوهشگر حوزۀ فلسفه و روان‌کاوی همان‌طور که پرچم‌ها و سایر نمادها چهرۀ یک ملت را بازنمایی می‌کنند، بسیاری از ساختارها و جنبش‌های سیاسی‌‌اجتماعی نیز به «چهره» نیاز دارند تا به‌عنوان جزئی اساسی در تشکیلات و امور بازتولیدی آنان به کار رود.

در نتیجۀ نکات ذکرشده و فاصلۀ میان کارگران بی‌چهره و کارفرمایانشان، با خشونتی ساختاری در اقامتگاه‌های کارگری مواجهیم که زیست کارگر را با دشواری مضاعفی روبه‌رو می‌سازد. اقامتگاه که باید محل تجدید انرژی و استراحت باشد، از ارائۀ حداقل‌ها به ساکنانش درمی‌ماند. این کارگران، سکنۀ موقت اقامتگاه‌اند و باید بتوانند در مدت‌ زمان محدودی که برای کار حضور دارند، خود را با شرایط اقامتگاهی وفق دهند. با اقامتگاهی روبه‌رو هستیم که می‌خواهد بنا به مختصات فیزیکی‌اش خانه‌ای موقتی برای کارگران و خانواده‌هایشان باشد، اما امکان چند ساعت خواب آسوده را نیز به‌سختی برای سکنه‌اش فراهم می‌کند. چنین اقامتگاهی، خود از خصلت موقتی‌بودن کار کشاورزی تأثیر پذیرفته‌ است و تنها می‌تواند سرپناهی موقت و ناامن برای بدن‌های درهم‌شکسته و بی‌توش‌وتوانی باشد که معیشتشان به این شکل از گذران زندگی وابسته است.

این متن نخستین‌ بار در شماره پنجم مجله حوالی، حوالی خوابگاه منتشر شده است.

پانویس‌ها

۱ Ángel González
۲ به طور مثال، در آمریکای شمالی یا جنوب اروپا، کارگران مهاجرِ شاغل در بخش کشاورزی، در اردوگاه‌ها (Labor Camps) مستقرند.
۳ Consume
۴ اسامی به‌کاررفته در متن مستعارند.
۵ Emmanuel Levinas
۶ Panopticon
۷ Structural violence
۸ Peter Benson
۹ Gilles Deleuze، پژوهشگر حوزۀ فلسفه و روان‌کاوی
۱۰ Félix Guattari، پژوهشگر حوزۀ فلسفه و روان‌کاوی
0 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗