skip to Main Content
زندگی در سایه طرح‌های ضربتی
جامعه پیشنهاد میدان

زندگی در سایه طرح‌های ضربتی

شاهدان عینی می‌گویند دوشنبه پیش جلو کامیون‌های حمل زباله را گرفته‌اند و ۱۲۰ کارگر زباله‌گرد افغانستانی را دستگیر کرده‌اند. کسی از وضعیت‌ آنها خبر ندارد و سکوت خبری پابرجاست.

سه‌شنبه شب، هشتم مرداد ۱۳۹۸، صبور زنگ می‌زند. حالا که گه‌گاه شب‌ها می‌رویم پارک محل کارشان و با هم «اختلاط» می‌کنیم از تماس‌هایشان نگران نمی‌شویم دیگر. پیش‌ترها با هر تماس بی‌موقع نگران دستگیری و اتفاق‌های ناگوار می‌شدیم. این دفعه اما باز باید نگران شویم. صبور می‌گوید دیشب همه‌ی بچه‌ها را دستگیر کرده‌اند و ممکن است امشب همین بلا سر خودشان بیاید و می‌خواهد قبل از رفتن به اتاق ببیندمان. چند ساعت بعدتر در پارک محل کارش نشسته‌ایم و ماجرا را برایمان تعریف می‌کند.

صبور حدوداً ۱۸ ساله است، دفعه‌ی اولی که آمده ایران تقریبا ۹ سال داشته است. در این سال‌ها میان ایران و افغانستان در رفت‌و‌آمد بوده، مدتی شاگرد مغازه و پیک موتوری بوده، بعد کارگر دمپایی‌سازی شده و حالا چند وقتی است زباله‌های خشک تهران را جمع و تفکیک می‌کند. گود سعید را که خراب کردند، ساکنان گود مدتی این ور و آن ور زندگی کردند و بعد، دورتر از جاده‌های اصلی و در میان دیوارهای آجری، گاراژهای تفکیک زباله‌ی دیگری برپا شد. کار از سر گرفته شد، بالاخره زباله‌های شهر باید جمع شود، پیمانکاران سازمان بازیافت شهرداری هم به اندازه‌ی کافی نیرو استخدام نمی‌کنند و تازه حقوق آن‌ها را هم درست و حسابی نمی‌دهند. صبور و بقیه در گاراژهای خصوصی کار می‌کنند، هماهنگ‌کننده‌ی امور (به قول خودشان ارباب) افغانستانی است و آزادی عمل در این گاراژها بیشتر و حقوق آنها بهتر از زباله‌گردهایی است که در مراکز بازیافت کار می‌کنند. ارباب‌ها با پیمانکاران منطقه قرارداد دارند؛ در ماه‌های اخیر به ازای هر زباله‌گردی که به منطقه می‌فرستند ماهانه چهار میلیون تومان (روزانه ۱۵۰ هزار تومان) می‌پردازند تا مأمور بازیافت کارگرها را کتک نزند و آنها بتوانند زباله‌ جمع کنند.

تا امروز کودکان زباله‌گرد از دستگیری در همه‌ی طرح‌های جمع‌آوری/ساماندهی کودکان کار مصون بودند، انگار قانون نانوشته‌ (یا شاید هم نوشته‌ای) وجود دارد که به موجب آن کاری به کار زباله‌گردها نداشته‌اند. از طرفی این قانون در مورد افراد بزرگسال هم وجود دارد. نیروی انتظامی گه‌گاه کارگرهای مهاجر غیرقانونی را دستگیر می‌کند؛ توی خیابان جلوی آنها را می‌گیرد، ازشان مدرک هویتی می‌خواهد و اگر نداشته باشند باید سوار اتوبوس شوند، به اردوگاه مراقبتی عسگرآباد ورامین بروند و از آنجا هم یک‌راست با اتوبوس به افغانستان فرستاده می‌شوند. در سه چهار سال اخیر که با زباله‌گردها در ارتباطیم فقط یک دفعه دیده‌ایم این اتفاق برای زباله‌گردها بیفتد و آن هم بعد از عملیات انتحاری ساختمان مجلس شورای اسلامی بود؛ بعد از ظهر آن روز جلوی کامیونت‌های حمل زباله را گرفتند و کسانی که می‌رفتند سر کار را دستگیر و رد مرز کردند.

همچنین بخوانید:  «به هر نحو جلوی مهاجرت اتباع افغانستان گرفته شود»

حالا، در شامگاه دوشنبه، هفتم مرداد ۱۳۹۸، اتوبوس‌ها و نیروهای انتظامی و لباس‌‌شخصی ایستاده‌اند ابتدای روستای زمان‌آباد، جلوی تمام ماشین‌های حمل ضایعات و زباله‌های خشکی را که از تهران به سمت گاراژهای تفکیک زباله‌/خانه‌شان می‌رفتند، گرفته‌اند و کارگرها را از کامیونت‌ها پیاده و سوار اتوبوس‌ها کرده‌اند. البته گویا همه را دستگیر نکرده‌اند. کسانی هم با لباس شخصی منتظر مانده‌اند و کارگرها را از ماشین‌ها پیاده‌ کرده‌اند، پول و موبایل‌هایشان را گرفته‌اند و بعد رهایشان کرده‌اند. ممکن است هیچ ربطی به نیروهای انتظامی هم نداشته باشد، اما این بگیر و ببندها همیشه فرصت خوبی است برای فشار آوردن بیشتر بر فرودستانی که کسی صدایشان را نخواهد شنید و راهی جز اطاعت ندارند. صبور می‌گوید آن شب تا شش صبح بازرسی ادامه داشته و صد و بیست نفر را دستگیر کرده‌اند و همه را راهی اردوگاه مراقبتی عسگرآباد ورامین کرده‌اند. از کسانی که ما می‌شناسیم حداقل ۷، ۸ نفر را دستگیر کرده‌اند. بعضی‌ها که متوجه ایست بازرسی شده‌اند توی بیابان‌ها پیاده شده‌اند و فرار کرده‌اند یا اصلاً شب به خانه برنگشته‌اند و در پارک‌ها خوابیده‌اند. گاهی پارک‌ امن‌تر از خانه است آخر.

فردای روزی که ماجرا را فهمیدیم، یعنی چهارشنبه هشتم مرداد، راهی اردوگاه عسگرآباد ورامین شدیم. همه‌جای اردوگاه نوشته‌ شده «ورود افراد ایرانی ممنوع»، عکس‌برداری و فیلمبرداری هم ممنوع است. شانس می‌آوریم که مامور وظیفه جوابمان را می‌دهد. ماجرا را شرح می‌دهیم. توضیح می‌دهیم که به کسانی که می‌شناسیم و می‌دانیم آن شب سوار اتوبوس‌ها شده‌اند دسترسی نداریم و موبایل‌هایشان هم خاموش است. می‌خواهیم بدانیم توی اردوگاه هستند یا نه. می‌گویند باید برویم از کلانتری محل زندگی‌/دستگیری‌شان نامه بیاوریم، گویی نامشان اول آنجا ثبت می‌شود و بعد به اردوگاه انتقال داده می‌شوند. اینجا کسی پاسخمان را نمی‌دهد. سرباز دم در می‌گوید کسی را بیشتر از ۲۴ ساعت آنجا نگه نمی‌دارند و با اتوبوس‌های وولو به آن سوی مرز می‌فرستندشان. هر کسی که رد مرز می‌شود باید ۷۷ هزار تومان خرج راهش را هم بپردازد. می‌پرسیم آیا دو شب قبل‌ ۱۲۰ زباله‌گرد دستگیر شده‌اند یا نه. با گنگی جواب می‌دهند که زباله‌گردهایی با لباس شهرداری را هم آورده‌اند اما چیز دقیق‌تری نمی‌دانند یا نمی‌گویند. گویی برایشان فرقی ندارد چه کسانی دستگیر می‌شوند و به کل این فرایند عادت دارند.

بقالی نزدیک اردوگاه و راننده تاکسی‌ها هم خبر بیشتری ندارند؛ می‌گوید عصرها تعطیل می‌کنند و می‌روند اما میانگین روزی شش اتوبوس اتباع افغانستانی را دستبندزده در این اردوگاه پیاده می‌کنند و بیشترشان رد مرز می‌شوند. البته کم نیستند خانواده‌هایی که با پاسپورت و کارت آمایش (و بعضا کد پرسنلی عضویت در سپاه پاسدارن) دم در منتظر آزادی کسان‌شان‌اند؛ مهاجران قانونی که سرشماری شده‌اند اما باز در خیابان به اتهامی واهی دستگیر شده‌اند. حالا زنانشان باید پول زیادی خرج کنند و از سرتاسر تهران بیایند تا عسگرآباد ورامین تا مدارک بیاورند و مأموران اردوگاه سرشان فریاد بکشند و تهدید کنند که اگر حرف اضافه بزنند گردنشان را می‌گیرند و بیرونشان می‌اندازند.

همچنین بخوانید:  تولید زباله در تهران ۱۰برابر استاندارد جهانی است

دو ساعتی منتظر می‌مانیم که مدرک‌دارها را آزاد کنند تا بتوانیم ازشان در مورد داخل اردوگاه بپرسیم. اما خبری از آزادی نمی‌شود. می‌گویند کسانی که قرار است آزاد شوند آماده‌اند و کارهای اداری‌شان انجام شده ولی نگهشان داشته‌اند تا اردوگاه را تمیز کنند و بعد آزادشان می‌کنند. معلوم نیست این تمیزکاری چقدر قرار است طول بکشد. همه به ما اطمینان می‌دهند که اگر فرد دستگیرشده مدرک نداشته باشد از این اردوگاه آزاد نمی‌شود و حتماً رد مرزش می‌کنند. می‌گویند اگر زیر پانزده سال باشند آزاد می‌شوند. اما مادر یکی از دستگیرشده‌ها می‌گوید پسرش سیزده ساله بوده ولی آنها تشخیص داده‌اند که سنش بیشتر است (مدرک هویتی ندارد) و رد مرزش کرده‌اند. هیچ‌کدام از زباله‌گردهایی که ما می‌شناسیم مدرک ندارند. آنها تا امروز اطمینان داشته‌اند که با کارتی که پیمانکار سازمان بازیافت برایشان صادر کرده می‌توانند در شهر بچرخند و کار کنند و دستگیر نشوند، اما انگار کارتی که ماهی چهار میلیون تومان می‌ارزد در این اردوگاه هیچ ارزشی ندارد.

جمعه، یازدهم مرداد به کلانتری ۱۷۷ خاورشهر مراجعه می‌کنیم. کسی از دستگیری تعداد زیادی زباله‌گرد خبر ندارد. اسم کسانی که دستگیر شده‌اند را می‌گوییم. در دفتر این کلانتری ثبت نشده‌اند با اینکه نزدیک‌ترین کلانتری به محدوده‌ی دستگیری است. جوهر، یکی دیگر از زباله‌گردهایی که آن شب از دست مأمورها فرار کرده، می‌گوید دو سه هفته پیش‌ دستگیر شده؛ حدود ساعت هفت عصر با چند ماشین معمولی، پراید و …، آمده‌اند دم گاراژهای تفکیک زباله و همه را سوار ماشین‌ها کرده‌اند و برده‌اند ورامین. نامشان را در کلانتری دیگری ثبت نکرده‌اند. جوهر را آزاد کرده‌اند چون زیر پانزده سال بوده، یک شب توی اردوگاه خوابیده و بعد همه‌ی زیر پانزده‌ساله‌ها و یک پیرمرد بالای هفتاد سال را آزاد کرده‌اند.

الان که این یادداشت را می‌نویسم سه شب از دستگیری آنها می‌گذرد، موبایل‌هایشان هنوز خاموش است. کسی از دستگیر‌‌شدنشان خبر ندارد، حتی مسئولان مربوط شهرداری هم چیزی نمی‌دانند. ممکن است حالا آن سوی مرز باشند و منتظر که با اولین قاچاق‌بر برگردند، ممکن است هنوز در اردوگاه عسگرآباد ورامین باشند. کسی نمی‌داند. کاری از هیچ‌کس برنمی‌آید و زندگی در سایه‌ی طرح‌های ضربتی ادامه دارد.

 

پ.ن: نام افراد در این گزارش تغییر یافته است.

یک نظر
  1. گزارشی بسیار عالی، دست اول و زیر پوستی!

    همین الان هم کتاب ارزنده ی سرکار خانم سالاروند، «انگار که لال شده بودم» را تمام کردم.

    لطفا راه ارتباطی با ایشان را به این کمترین خبر بدهید یا ای میل من را به ایشان بدهید تا اولا تشکرم را مستقیم تر، از کار علمی و میدانی بسیار جدی شان و غرقه شدن شان در موضوع تحقیق حق گزاری کنم.
    و بعد این که بعضی نکته ها را خدمت شان عرض کنم.

    با احترام،
    کمترین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗