چگونه فوتبال به کابوس زنان افغانستان تبدیل شد
حالا زنان فوتبالیست در کنار فعالان، ورزشکاران و تحصیلکردههایی هستند که به اتهام استفاده از ورزش و دانش بهعنوان ابزار توانمندسازی در دام افتادهاند. جوانترین زن شهردار افغانستان به جهان گفته که در انتظار طالبان است تا بیاید و او را بکشد.
شمیلا کوهستانی در یک هفته گذشته نتوانسته بخوابد یا غذا بخورد. او ساعت پنج صبح پنجشنبه خوابید و بار دیگر ساعت شش با احساس عجز و رعشه در حالی از خواب پرید که لحظه ورود طالبان به کابل را به خاطر میآورد و میتوانست صدای فریادها و گریههای والدین و خواهران و برادرانش در افغانستان را از پشت تلفن بشنود.
کوهستانی از خانه جدیدش در لسآنجلس با درماندگی و قلبی شکسته شاهد تصاویری از کابل بود. ویدیوی مردان و زنانی- انسانها- که از هواپیما آویزان شده، آهنها را با دستانشان خراش میدادند تا حفظشان کند، در سراسر جهان منتشر شده و نشاندهنده شکست ویرانکننده انسانیتی بود که اجازه داده بود زندگی آنها به این نقطه برسد.
فرودگاه که نزدیک محل سکونت والدین کوهستانی است، بسته شده؛ هرچند مردم در کمال ناامیدی در آن چادر زدهاند. والدین او ویزا ندارند و در نتیجه امید کمی به خروج آنها هست. او میگوید «و هیچ سفارتی به ما ویزا نمیدهد. همه کشورها، مرزها و درهایشان را بستهاند، بنابراین افغانها رها شدهاند تا بمیرند».
کوهستانی ۳۲ ساله زمانی کاپیتان تیم ملی فوتبال زنان افغانستان بود. این بیشتر پروژهای سیاسی بود تا این که پروژهای ورزشی باشد. حتی در غیبت موقت طالبان، حضور در ورزش حرفهای برای زنان مانند لکه ننگی بود و آنها برای حق بازی با یکدیگر میجنگیدند. این نبردها همزمان با تلاش برای کسب حق آواز خواندن، مالکیت کسب و کار و حضور در مدارس بود.
کوهستانی به اتلتیک میگوید «من هیچ تصوری از جهان نداشتم تا این که به ورزش روی آوردم و برای اولین بار توانستم آزادی را احساس کنم».
شمیلا کوهستانی معتقد است قدرت گرفتن طالبان در افغانستان، تنها مشکلی برای مردم این کشور نیست و مربوط به همه جامعهجهانی است.
هر پیروزی دشواری که به دست میآمد، نماد قابل توجهی بود؛ تیم ملی زنان دیدارها را در زمینهایی برگزار میکرد که طالبان چند سال قبل در آنها به صورت علنی به سنگسار و اعدام زنان دست میزد. ورزشگاههایی که پیش از این صدای شلیک در آنها به گوش میرسید، حالا آماده بودند تا زمینهساز آینده جدید و جسورانهای شوند. جایی که زنان هرگز اجازه ترک منازل خود را نداشتند، حالا فوتبال بازی میکردند. کوهستانی، گلزن فوقالعاده در اولین تورنمنت تیم زنان، به سخنگویی جهانی تبدیل شد و از اهمیت اجتماعی ورزش سخن گفت.
حالا زنان فوتبالیست در کنار فعالان، ورزشکاران و تحصیل کردههایی هستند که به اتهام استفاده از ورزش و دانش به عنوان ابزار توانمندسازی در دام افتادهاند. جوانترین زن شهردار افغانستان به جهان گفته که در انتظار طالبان است تا بیاید و او را بکشد. رنگینه حمیدی، وزیر آموزش و پرورش افغانستان، به بیبیسی گفت که شاید هزینه حضور در منصبی دولتی را بپردازد و به سختی خواهد توانست شب را به صبح برساند. شبکههای خبری تنها در انگلیس، سرشار از پوشش اخبار معلمان و زنان در پستهای دولتی است که در میانه مصاحبه آماده فرار میشدند.
کوهستانی اضافه میکند «ورزشکاران هیچ امیدی ندارند. بسیاری از آنها با من تماس گرفتند. اینطور میگفتند که لطفا من را خارج کن. من ترسیدهام. نمیدانم چه کار کنم و من حس درماندگی دارم- چون نمیتوانم کاری بکنم».
زمانی که خبر ورود طالبان به کابل منتشر شد، زنان با هراس به خیابانها آمدند و در حالی که رانندهها از این میترسیدند که در حین سوار کردن آنها در وسایل حمل و نقل عمومی دیده شوند، زنان مجبور شدند کیلومترها از دانشگاه- که توسط مردانی پر شده بود که پشتشان به رژیم سرکوبگر گرم بود- تا خانه بروند و مدارکشان را بسوزانند. ویترین سالنهای زیبایی با رنگ سفید رنگآمیزی شد.
مردم در ماههای اخیر از سایر استانها به کابل میآمدند تا از پیشروی طالبان در امان باشند و جان دختران و همسرانشان را نجات دهند. سیاستمداران و خانوادههایشان در تلاش برای ترک کشور بودند. کافهها بسته شده و کسب و کارهای کوچک غارت شدند.
ترس به جان زنان سراسر کشور افتاده است. هیچکس در امان نیست اما کسانی که در ۲۰ سال گذشته پستهای عمومی داشته و از احکام اصلی طالبان سرپیچی کردهاند، حالا در معرض هدف قرار دارند. کسانی که نمیتوانند فرار کنند- و تصاویر افرادی که از هواپیمای در حال پرواز سقوط میکنند، نشان میدهد که تا چه حد مشتاق به این کار هستند- باید به دنبال جایی برای پنهان شدن باشند.
خالده پوپال که اولین لیگ فوتبال زنان افغان را در سال ۲۰۰۷ راهاندازی کرد، میگوید «امید زیادی وجود داشت که شاهد نسل جدیدی از زنان باشیم که پرچم معرفی افغانستان جدید را در دست میگیرند». او در سال ۲۰۱۱ پس از دریافت چندید تهدید به مرگ از افغانستان خارج شد و حالا در دانمارک زندگی میکند.
او میگوید «آنها این پیام را به من دادهاند که حس خوبی ندارند از این که رها شدهاند. زنان اولین قربانیان این اتفاق هستند. خانوادهها نمیتوانند از دخترانشان محافظت کنند. من با زنان و مادران بسیاری در افغانستان حرف زدهام و تمام چیزی که میگویند این است: کاش دختری نداشتم. چون حفاظت و در امان نگه داشتن آنها دشوار است. آنها هیچ کار اشتباهی نکردهاند. تنها کاری که کردند این بود که برخاستند و تمام تلاششان را برای کسب آزادی انجام دادند اما تمام آن دستاوردها از بین رفت».
خالده پوپال که تا تنها هفته قبل به زنان افغانستان توصیه میکرد با حضور در شبکههای اجتماعی، تواناییهایشان را بروز بدهند، این روزها تنها از آنها میخواهد که برای حفظ جانشان تصاویرشان را از این شبکهها پاک کنند.
پوپال به بازیکنان سابق توصیه کرده «شبکههای اجتماعیتان را ببندید، عکسهایتان را پاک کنید، سعی کنید جایی امن برای پنهان شدن پیدا کنید». تنها تا چند هفته قبل او آنها را تشویق به کارهایی برعکس میکرد. سرعت تغییر شرایط باعث عدم درک او نشده است.
«خوابیدن برایم سخت شده چون صدایی درون مغزم در جریان است که به من میگوید به حرف زدن ادامه بده. نمیتوانم روی خوابیدن تمرکز کنم. شرایط دردناک است. فکر کردن یا بستن چشمانم دردناک است».
هارلی کارتر، کمک مربی سابق تیم ملی زنان افغانستان، این هفته از مردم درخواست کرد که به اشتراک گذاشتن تصاویر زنان فوتبالیست در شبکههای اجتماعی را متوقف کنند. او گفت «اجازه دهید طالبان خودش تحقیق کند. شما عملا در حال قرار دادن هویت بازیکنان در اختیار آنها با یک کلیک نیم ثانیهای هستید. جان آنها در خطر است و این تنها اولویت در حال حاضر به حساب میآید».
کوهستانی هم به مادرش توصیه کرده «تمام عکسهای خانوادگی از انجام ورزش، سفر به آمریکا، دریافت جوایز توسط من و خواهران و برادرانم را پاک کن. ما عملا در حال پاکسازی خانه هستیم. به مادرم گفتم همه چیز را در حال حاضر پنهان کند و اگر شرایط بدتر شد، ما میدانیم که آنها مثل قبل به جستجوی خانه به خانه خواهند پرداخت. این اتفاق در دهه ۱۹۹۰ میلادی در خانواده ما افتاده بود».
کوهستانی کلاس سوم دبستان بود که طالبان برای اولین بار رسید و به گفته او «تمام کودکیاش را نابود کرد». او این هفته بیشتر از هر زمان دیگری به روزی در دهه ۱۹۹۰ فکر میکرد که طالبان وارد خانه خانوادگیاش شد و رادیو و تلویزیون آنها را شکست و خرد کرد. آنها تصاویر خانوادگی آنها را از روبالشیها و قاب عکسها بیرون کشیده، پاره کرده و در برابر چشمان کوهستانی آتش زدند.
«من هیچ حق، امید و لذتی نداشتم. به همراه خواهرانم در خانه زندانی شده بودم. زندگی مثل جهنم بود. هیچ صدایی نداشتیم. فقط یک دارایی به حساب میآمدیم و این آدمها حالا به کشور من برگشتهاند و در نهایت به خانه من هم برمیگردند. کابوسی که هرگز از خوابهایم هم بیرون نرفته بود، بار دیگر در حال رخ دادن در زندگی من است».
پوپال هفتهای که طالبان وارد کابل شد را به خاطر دارد. او بیشتر از هر چیز به چهرهها و چشمان آنها فکر میکند که چنان از نفرت از زنان پر بود که بسیار ترسناک و هراسانگیز بود. آنها با موشک و اسلحه در خیابانها رژه میرفتند و همه مردم را میزدند.
پوپال میگوید «آنها به هیچکس رحم نمیکردند. در حال ایجاد هراس بودند». او شاهد فرار مغازهداران و دستفروشها بود که مغازه و وسایل خود را رها میکردند. زنان و دختران به عنوان بردههای جنسی ربوده میشدند.
با ترک خاک افعانستان توسط نیروهای غربی، طالبان کنترل مناطقی از کشور را در دست گرفته بود. سرعت هجوم آنها در هفتههای اخیر بسیار شدت گرفت. کابل در عرض ۱۰ روز تصرف شد. کارتر روزهای اخیر را به تحقیق درباره راههای خروج از طریق سازمانهای دولتی و مردم نهاد سپری کرده اما موقعیت این شهر به هر ساعت تغییر میکند.
هیچ زمانی هیچ راه امنی برای خروج وجود نداشت. گزینههای موجود برای افراد آسیب پذیر- از مخالفان سیاسی تا زنان و ورزشکاران- یک شبه از بین رفت. کارتر ساعات زیادی را پای تماسهای تلفنی سپری کرد اما بخشی از او، علیرغم میل باطنیاش، متوجه شد که تنها کاری که بسیاری از این جوامع میتوانند انجام دهند، صبر است.
او میگوید «این واقعا ترسناک است. جهان باید به همین خشم ادامه دهد چون من فکر میکنم که شرایط در هفتهها و ماههای پیش رو به شدت تغییر خواهد کرد. من فکر میکنم که افغانستان واقعا این پتانسیل را دارد که در شرایطی بسیار تیرهتر و بدتر از حتی سال ۲۰۰۱ قرار بگیرد. این موقعیت ایجاده شده باعث در دام افتادن جمعیت زیادی از زنان و دختران آسیبپذیر شده است. ما- و منظورم آمریکا از طریق اعضای ائتلاف و نیروهای ناتو است- جمیعا باعث شکست مردم افغان شدیم و حداقل کاری که میتوانیم انجام دهیم، اهدای پناهندگی به آنهاست».
تیم ملی زنان دیدارها را در زمینهایی برگزار میکرد که طالبان چند سال قبل در آنها به صورت علنی به سنگسار و اعدام زنان دست میزد.
پوپال به خاطر دارد که جامعه جهانی در حالی در سال ۲۰۰۱ وارد افغانستان شد که وعده دفاع از حقوق بشر و حقوق زنان را داده بود. او میگوید «ما به این گفته اعتماد کردیم. ما به سختی تلاش کردیم. سهم خودمان را انجام دادیم. بعضی از ما در نسل من واقعا قربانی شدند تا اطمینان حاصل کنند که نسل بعدی پیشرفت خواهد کرد. ما هرکاری که میتوانستیم برای تغییر طرز فکر، تحصیل افراد، تاریخسازی و تغییر چهره زشت و سیاه که جهان از طالبان دیده بود، کردیم. نسل ما صلح میخواهد.
چیزی که در چند هفته گذشته شنیدم این است که «ما نمیخواهیم بمانیم و این به نفع کشور ما نیست و ما میخواهیم مردم خودمان در امنیت باشند». جهان درباره مردم خودش و نفع ملی خودش حرف میزند. آنها درباره موضوع بعدی صحبت میکنند. آنها جان زنان را با خطر بزرگتری مواجه کردند.
چرا آنها با زنان صادق نیستند؟ آنها هیچ مراقبتی ندارند. تنها رها شدهاند. آنها چنان از حمایت جهانی مطمئن بودند که این شجاعت را پیدا کردند تا به رسانهها رفته و به راحتی از حقوق زنان و علیه تندروها صحبت کنند. حالا همه آن زنان که چهره و صدایشان را هویدا کردند، بدون هیچ مراقبتی رها شدند و دشمنان آنها پشت درهایشان ایستادهاند».
کوهستانی میگوید «از جهان خواهش میکنم افغانستان را رها نکند چون طالبان فقط مشکل مردم افغان نیست. این شرایط توسط دولتهای خارجی ایجاد شده است. آنها نمیتوانند صرفا از کشور خارج شوند. این باورنکردنی است. این وحشتناک است. هراسی که مردم در حال حاضر در این کشور تجربه میکنند را تصور کنید – در حالی که جهان و سیاستمداران در حال تماشا هستند. افغانها هنوز آسیب میبینند و در همان نقطهای هستند که ۲۰ سال پیش بودند. این حق افغانها نیست».
یک بازیکن افغانستان به گریههای هم تیمی سابقش گوش داده و درماندگیاش بیش از پیش میشود. این بازیکن میگوید «وقتی با او حرف زدم به من گفت که برایش مهم نیست که کشته شود- فقط به این فکر میکرد که آنها او را شکنجه خواهند کرد. و من در صحبت با او حس عجز بسیاری داشتم چون واقعا نمیدانستم چه کار کنم. او به من گفت که چقدر ترسیده است. من به او گفتم سیم کارتهای همراه با اینترنت بیشتری بخرد که اگر آنها خطی را قطع کردند بتواند با شمارههای دیگری تماس بگیرد. نحوه رویارویی و حل این شرایط بسیار دشوار است چون نمیدانیم قدم بعدی با طالبان چیست».
شبنم مبارز، کاپیتان افغانستان، احساسات خودش را دقیقه به دقیقه شرح میدهد. او اول فکر میکند که عجز واژه خوبی است. سپس میگوید «صادقانه باید بگویم که خوب نیست. این کلمهای نیست که با آن بتوانیم احساس جامعه افغان در حال حاضر را توصیف کنیم».
این هافبک اکنون در آستانه ۲۶ سالگی است. او هفت ساله بود که خانوادهش از افعانستان فرار کرده و به دانمارک رفتند. او حالا در آمریکاست و رویدادهای هفته گذشته باعث شده که خاطرات دوران کودکی و یکی از تلاشهای پدرش برای این که همه آنها زنده خارج شوند را بار دیگر به یاد بیاورد. او میگوید «وقتی طالبان برای اولین بار کنترل کشور را در دست گرفته، همه چیز ناگهان تیره و تار شد».
شبنم مبارز معتقد است با قدرت گرفتن دوباره طالبان، رویای زنان افغان برای حضور در عرصههای اجتماعی از جمله فوتبال به کابوس تبدیل شده است.
مبارز سه ماه پیش پسری به دنیا آورد. شرایط کشور محل تولد او تمام فکرش را به خود مشغول کرده و نمیتواند در حال حاضر روی فرزندان خودش تمرکزش کند.
او میگوید «تمام فکر و ذهن من در افغانستان است». وقتی شبها از خواب بیدار میشود، پسرش را نگاه میکند که در خواب تکان میخورد و میگوید «به مادری در افغانستان فکر میکنم که همینطور به فرزندش نگاه میکند و نمیتواند آرامش، غذا یا سرپناهی برای او فراهم کند. به هرچیزی که نگاه میکنم، به چیزی در افغانستان ربطش میدهم. به جایی میروم تا ذهنم را دور کنم و به شدت احساس گناه میکنم چون مردم در شرایط سختی هستند. این که مردم آنجا در شرایط چنان سختی هستند که ما حتی درک نمیکنیم».
ذهن او در همین بین معطوف به تیم فوتبالی است که در طول سالها برای پیشرفت و قهرمانیاش تلاش کرده است؛ این که چطور دختران جوانی که جسارت بازی را به آنها داده بودند در یک چشم بر هم زدن این موقعیت را از دست دادند و حالا شاید بهای این کار را با جانشان بپردازند.
مبارز میگوید «ما سالها پیش به ساختن چیزی کمک کردیم تا رویایی را آغاز کنیم. حالا این رویا به کابوس تبدیل شده است. مردم در افغانستان ممکن است به دلیل انجام ورزشی به زیبایی فوتبال بمیرند. ما میخواستیم از فوتبال به عنوان ابزاری برای تحصیل و نیرومند کردن زنان استفاده کنیم. حالا این ممکن است باعث کشته شدن آنها شود. کمی قبل با یکی از بازیکنانمان در افغانستان تماس گرفتم. او پنهان شده و پشت تلفن گریه میکرد. من واقعا احساس عجز میکردم. نمیدانستم چه کار کنم. زمانی که کاپیتان بودم، سعی میکردم همه بازیکنانم را تشویق کنم تا هرگز امیدشان را از دست ندهند: ما به این هدف میرسیم و آیندهای روشن پیش روی ماست. اما دیگر نمیتوانم این کلمات را بگویم. و این به من آسیب میزند. کاش فقط میتوانستم در زمان به عقب بروم و به آنها بگویم که با چنین چیزی روبرو نخواهند شد- یا حداقل آنها را آماده کنم».