بوسهشوئی
نخستین بوسه در سینمای ایران را به اشتباه در سکانسی از ویدا قهرمانی و ناصر ملک مطیعی میشناسند. اما پیش از آن هم بوسهای در سینمای ایران بوده است. بوسهای که برای بازیگرش خوش یمن نبود.
آنتونی الیور اسکات، دبیر نقد فیلم نیویورک تایمز، چندین سال پیش قصد کرد تاریخ مختصری برای بوسهها در سینما بنویسد و برود پی کارش. او نوشت، اما پس از انتشار، چند بار ناچار به افزودن «تصحیح» در انتهای مطلب خود شد.
نخستین بوسههای سینما همیشه تاریخساز بودهاند، اما اینها اغلب به معنای دقیق کلمه صرفا «تاریخساز» محسوب میشوند و ارزش دیگری ندارند. به این معنا که پس از گذشت سالها از بطن رویدادی در اغلب موارد بیاهمیت در زمان خود، قابلیت استخراج یک «تاریخ» برای اکنون ما امکانپذیر میشود. گاهی اوقات این اکنون الزاما ارتباط صحیح و معناداری با گذشته ما بر قرار نمیکند. تلویزیون فارسی بی بی سی از تاسیس تا امروز خطاهای بسیاری در معرفی نخستینها و آخرینها و بهترینها و برترینها و تنهاترینها و قس علی هذا در عرصه فرهنگ و هنر داشته است. از خطا در معرفی اولین نقال زن در ایران تا گزارش نخستین بوسه سینمای ایران و مثالهای دیگری از این دست. این یادداشت نه برای غلطگیری و فضلفروشی است و نه ارتباطی با امتداد لوسبازیهای ۶ جولای، یعنی روز جهانی بوسه دارد، اگر مناسبتی برای این یادداشت ضروری باشد، تنها یادآوری یک نام در تاریخ سینمای ایران است.
بی بی سی فارسی، چند سال پیش گزارشی از سکانس پایانی فیلم چهارراه حوادث (ساموئل خاچیکیان، ۱۳۳۳) با بازی ویدا قهرمانی و ناصر ملکمطیعی، به همراه مصاحبهای با ویدا قهرمانی درباره اولین بوسه سینمای ایران پخش کرد. از آن زمان هر سال یک شب قبل از روز جهانی بوسه، آن ویدئو در فضای مجازی دست به دست میشود. ویدا قهرمانی در آن مصاحبه خاطراتی از جنجالهای پس از نمایش فیلم نقل میکند، در حالیکه پس از سالها تنها مصاحبه تلویزیونی طرف دیگر ماجرا، یعنی ناصر ملکمطیعی در ایران را از روی آنتن حذف کردهاند. اگر بوسهای در سایر فیلمهای از میان رفته دهه بیست و سی موجود نباشد، قریب به یقین این – به اصطلاح – تابوشکنی، که با توجه به اکران فیلمهای اروپائی و آمریکائی در ایران اهمیت چندانی هم ندارد، پیش از چهارراه حوادث، بیهیچ هیاهوئی در فیلم گلنسا (سرژ آزاریان، ۱۳۳۲) و توسط معصومه خاکیار و هوشنگ سارنگ رخ داده است. اما این بوسه برای معصومه خاکیار هرگز خوش یمن نبود و بعد از آن دیگر کسی او را نه بر پرده سینما ندید.
معصومه خاکیار، بازیگر نقش گلنسا، اهل آذربایجان بود. او اواخر دهه ۱۳۲۰، در سن ۱۷ سالگی به همراه مادر و خواهر کوچک خود به تهران میآید و ضمن آموختن زبان فارسی نقشهای کوچکی در تئاترهای تهران بازی میکند. او برای نخستین بار در فیلم مستی عشق (اسماعیل کوشان، ۱۳۳۰) بازی میکند، پس از آن، صمد صباحی برای فیلم مشدی عباد (۱۳۳۲)، نقش گلناز در فیلم را به معصومه خاکیار میدهد و سرانجام کارنامه بازیگری او با فیلم گلنسا به پایان میرسد. او چند ماه پس از اکران فیلم گلنسا، در شب ۴ اسفند ۱۳۳۲، در سن ۲۱ سالگی، خود را آتش میزند، در بیمارستان سینا از دنیا رفته و در گورستان مسگرآباد دفن میشود.
درباره علل خودکشی او نشریات آن زمان گمانهزنیهای گوناگون دارند، برخی از فشارهای سنتی خانواده نوشتهاند، برخی به روال همیشگی شایعات زرد، ناکامی در روابط عاطفی را انگیزه خودکشی ذکر کردهاند. عدهای هم دلیل خودکشی را مخالفت همسرش با ادامه کار معصومه خاکیار در سینما. با این حال یک نکته دیگر جز نخستین بوسه در شخصیت معصومه خاکیار اهمیت دارد و آن ازدواج او با مهدی محبوبیان است. هوشنگ محبوبیان و مهدی محبوبیان از فرزندان بنیامین محبوبیان باستانشناس مشهور بودند. آنها کار خود را با تجارت چوب آغاز کردند، اما چند سال پس از خودکشی معصومه خاکیار، با تاسیس یک گالری در نیویورک، به یکی از مشهورترین مجموعهداران و )بنا به روایاتی) سارقان آثار باستانی ایران تبدیل شدند.
روزنامه کیهان در سال ۱۳۶۴ گزارشی مفصل از مصادره اموال خانواده محبوبیان منتشر میکند که روشن است دست کم پس از این تاریخ آنها دیگر به ایران نیامدهاند. با گزارش کیهان در سفری با ماموران استرداد اموال دادستانی تهران، به خانه مهدی محبوبیان و برادرش میرویم که از درون کمد بزرگ اتاق سرایدار، دری به انبار پر از اشیاء عتیقه و سکههای طلا و مجسمههای جواهرنشان باز میشود!
نه این خانه، و نه دهها خانه دیگر محبوبیان، هیچ خاطرهای از معصومه خاکیار را در خود ندارد، او نه برای رسانههای سینه چاک نوستالژی، از تپش زیبای امیرقاسمی تا تماشای فاخر بی بی سی فارسی ارزش مصادره نداشته است. او به شکل غریبی از یادها رفته، نه کار او بر پرده سینما جنجال میکند؛ نه اسمی از او در زندگینامه همسر ثروتمندش هست؛ و نه حتی لا به لای مطالب کسانی که در باب سینمای ایران ترهاتی تفت میدهند، یادی از معصومه خاکیار میشود.
این فراموشی از بیحافظگی نیست. مشکل اینجاست که هیچ نشریهای در آن زمان، شایعه و یا نسبتی میان بیپروائی معصومه خاکیار در فیلم گلنساء و خودکشی او برقرار نمیکند، زیرا در سال ۱۳۳۲ که معصومه خاکیار خودسوزی میکند، تماشای بوسه در فیلمها به اهمیت سال ۱۳۳۳ نبوده است. اینکه چرا آن بوسه تا این اندازه مهم شده که یک گزارش غلط درباره آن مدام در فضای مجازی دست به دست میشود، به جای خود پرسشی دیگر است. پرسشی که پاسخ به آن، دلیل ۱۴ هزار بار به اشتراکگذاشتن و ۲۰ هزار بار لایکشدنِ فوتوشاپ نقاشی بوسه گوستاو کلیمت بر ویرانهای در سوریه را هم در خود دارد. پاسخ کوتاه است: بوسهشوئی. بوسهشوئی نکبت روزگار عسرت و فراموشی و جعل.
یه کم بی سر و ته نوشتید. آخر هم معلوم نشد چی نوشتید.