مارتین فرانک و تلاش برای برابری
مارتین فرانک یکی از مشهورترین عکاسهای زن قرن بیستم بود. او که یکی از بنیانگذاران آژانس ویوا بود، به اندازهای پیشرفت کرد که عضو تماموقت مگنوم شد. کارهای او شامل پرتره، عکاسی از منظره و رپورتاژ میشدند و از لحاظ سوژه نیز، سوژههای او از تلاش زنان برای برابری تا پرترههای دلسوزانه از بزرگسالان متفاوت بودند.
مارتین فرانک یکی از مشهورترین عکاسهای زن قرن بیستم بود. او که یکی از بنیانگذاران آژانس ویوا بود، به اندازهای پیشرفت کرده که تبدیل به یکی از معدود زنهایی شد که عضو تمام وقت آژانس مگنوم بودند. او که بهخاطر مهربانی، شفقت و خجالتی بودن شناخته میشد، یک سرسختی مخفی داشت که به او اجازه میداد خودش را از قید محدودیتهای جنسیت و پسزمینهاش آزاد کند. کارهای او شامل پرتره، عکاسی از منظره و رپورتاژ میشدند و از لحاظ سوژه نیز، سوژههای او از تلاش زنان برای برابری تا پرترههای دلسوزانه از بزرگسالان متفاوت بودند.
او که در یکی از خانوادههای ثروتمند آنتورپ بلژیک به دنیا آمده بود، تاریخ هنر خواند و فکر میکرد قرار است یک موزهدار شود. ولی یک سفر طولانی دور آسیا با دوستش آریانه منوشکین، که در آن زمان برای دو دختر جوان موضوعی غیرطبیعی بود، سرنوشت او را تغییر داد. دختر عموی فرانک برای این سفر به او یک دوربین لایکا قرض داد که باعث شد مارتین فرانک در کنار مناظر زیبا و مردم هند و تبت، عشق و استعدادی که برای عکاسی داشت را کشف کند.
او میگوید:”حافظه من پر از زیبایی است: صورتها، منظرهها، ژستها، اشیاء روزمرهای که هر روز از عکاسی از آنها تا این حد لذت میبرم.”
پس از برگشت، فرانک مصمم بود تا به صورت حرفهای تمرین ببیند. به همین دلیل در مجله Time Life به عنوان کارآموز، به عکاسهای خارجی که درحال ماموریت بودند کمک میکرد. او با استفاده از فریمبندی و ترکیببندی دقیق، یک روش منحصر به فرد را برای عکاسی گسترش داد و با این روش، تصاویر بدون زمانی ساخت که کاملا نقطهی مقابل حسگرائی بود که در پاسخ به رقابتطلبی تلویزیون، توسط عکاسان زیادی به کار گرفته میشد.
استعداد مارتین فرانک به اندازهای باعث پیشرفت او شد که او به صورت آزاد برای مجلههای Vogue، Life و Sports Illustrated کار میکرد. یکی از بزرگترین پیشرفتهای او زمانی بود که برای عکاسی از کاتالوگ مجسمهساز هنری اتین مارتین استخدام شد. با توجه به پسزمینهای که داشت، هنرمندان به شدت شیفتهی مارتین فرانک شده بودند و فهم او از کارهای این هنرمندان، در تصاویری که ساخته است مشهود است.
او استعداد خاصی در گرفتن پرتره داشت و میتوانست چیزی که همسر آیندهی او هنری کارتیر برسون از آن به عنوان “سکوت درونی یک شخص” یاد میکند را به تصویر بکشد. آگنس سیره، مدیرهنری بنیاد “هنری کارتیر برسون” که درحال برگزاری یک نمایشگاه بزرگ از کارهای گذشتهی مارتین فرانک است، درباره این عبارت اینطور توضیح میدهد که:” این همان لحظهای است که شخص دیگر لبخند نمیزند و برای او سوال است که آیا در بهترین حالت خودش است یا نه”
سیره، پرترهی مارتین فرانک از آلبرت کوهن را یکی از بهترین نمونههای اولیه از این استعداد میداند. او اینطور توضیح میدهد:” میبینید که در این تصویر، کوهن به یکباره نگاه عمیقی به فرانک میکند.”
این عکس از نویسنده آلبرت کوهن که در سال ۱۹۶۸ گرفته شده است، چیزی است که آگنس سیره از آن به عنوان یکی از بهترین نمونههای اولیه از مهارت مارتین فرانک در پرتره یاد میکند.
در همین زمان، او کمک کرد تا منوشکین و دیگر اعضا گروه آوانگارد تئاتر آفتاب را بنیانگذاری کنند و به عنوان عکاس به این گروه خدمت کند. او این کار را تا پایان عمر ادامه داد. در وضعیت سیاسی دهه ۶۰ میلادی، این گروه به شدت درگیر جنگ برای برابری بود. با توجه به اینکه مارتین فرانک در گذشته خیلی گوشهگیر بوده و طبیعتا خجالتی بود، این محیط چیزی نبود که او با آن آشنا باشد. سیره میگوید:” او برای اینکه این چنین باشد، برای اینکه محدودیتها را شکست دهد، باید میجنگید.”
با اینحال او موفق شد و توانست با کارهایی مانند عکاسی از شورشهای دانشجویی در بلوار سنتژرمن طی اعتراضات می ۱۹۶۸ و اجراهای تئاتر آفتاب که درکارخانههای اشغال شده توسط معترضان انجام میشد، این محدودیتها را شکست دهد.
دستمال سفرههای در حال سوختن
فرانک به صورت طبیعی به سمت هدفی که داشتند کشیده شده بود. اینکه در حرفهای فعالیت میکرد که عمدتا توسط مردها اشغال شده بود و در زمانی که زنها در سراسر جهان برای برابری میجنگیدند، او علاقهی زیادی به جنبش آزادی زنان نشان داد و اعتراضات آنها را ثبت کرد. در سال ۱۹۷۰ او برای اولین نسخه از مجله خودشان Torchon Brûle کار تولید کرد. معنی تحتاللفظی اسم این مجله دستمال سفرههای در حال سوختن است ولی به معنی “توفانها شعلهور میشوند” نیز به کار میرود.
تعداد زیادی از عکسهای فرانک، زندگی روزمره و کارهای زنان خانهدار را به نمایش میگذارد. مانند این بند رخت که سال ۱۹۷۷ در شهر نیوکاسل، کنار رودخانه تاین نصب شده است.
ر همان سال او با کارتیر برسون که ۳۰ سال از او بزرگتر بود و از طریق روابطی که در تایم لایف داشتند با او آشنا شده بود، ازدواج کرد.
سیره که هر دوی آنها را میشناسد، میگوید این یکی دیگر از کارهایی بود که فرانک برای شکستن محدودیتها انجام داده است. او برادر فرانک را به یاد میآورد که در مراسم کارتیر برسون به او گفته بود که خانواده آنها با این ازدواج مخالف بود. سیره میگوید:” او به خانواده خودش گفته بود، من ترجیح میدهم ۳۰ سال را با یک انسان باهوش سر کنم تا بخواهم ۶۰ سال یک انسان احمق را تحمل کنم.”
برای فرانک خیلی خوب بود که کارتیر برسون در آن مقطع زمانی عکاسی را کنار گذاشته بود. به این ترتیب، هیچ رقابتی بین این دو نبود. به جای این کار، این دو در مورد هنر، ادبیات و سیاست با هم بحث میکردند که درکارهای او نمود پیدا میکرد. او بعدا اذعان میکند:”هنری من را ترغیب میکرد، او به من فضا میداد.”
در دهه ۱۹۷۰ مارتین به ثبت و مستندسازی مبارزهی زنان برای برابری ادامه داد و تظاهراتهایی را که برای اصلاح قانون طلاق و قانون ویل که به جرمزدایی از سقط جنین منجر شد را پوشش میداد. علاوه بر این او برای عکاسی از تظاهرات فمینیستها به نیویورک، قبرس و پکن نیز سفر کرد.
فرانک تظاهرات زنان زیادی را پوشش داد. یکی از آنها این تظاهرات بود که در سال ۱۹۷۹ در پاریس، در حمایت از قانون ویل(Veil Law) برای سقط جنین برگزار شده بود.
در یک پروژه که او برای مستندسازی منطقهی St-Pierre-de-Chaillot پاریس انجام داد، او از دیدن طبیعت خستهکنندهی کار زنان شگفتزده شد. در اینجا او از زنان خانهدار، منشیهای بانک، مدلها و رقصندهها در کنار زنانی که روی پوسترها و جلد مجلات بودند عکاسی کرد تا نحوهی برخورد با زنان به عنوان یک شی را در مکانهای عمومی به تصویر بکشد.
او یکی از بنیانگذاران آژانس ویوا بود که در اجتماع خیلی فعال بود. او با این آژانس یک پروژه اشتراکی را برای مستندسازی خانواده در فرانسه آغاز کرد ولی در اواخر دهه ۷۰ میلادی آن را کنار گذاشت تا برای ادامهی عمرش روی پروژهای که به قلب او نزدیکتر بود (پرتره گرفتن از افراد مسن) تمرکز کند.
سیره هنوز هم مطمئن نیست که چه چیزی او را به سمت این سوژهها کشانده است. او میگوید:”این سوال بزرگی است که هنوز از خودم میپرسم، آیا این موضوع به خاطر این است که او یک همسر مسن داشته است؟ یا اینکه با این افراد واقعا احساس همدردی میکرده است؟”
فرانک به گروهی که اغلب در اجتماع مرزبندی شدهاند، عزت و احترام داد. او از نشاندادن تنهایی و پشتی نمیترسید ولی هیچ ترحم و غم و اندوهی در کارهای او نبود. اغلب او روی جسارت چشمهای سوژه و یا انعطافپذیری بیان تمرکز میکرد و قدرت شخصیتی که هنوز پشت صورتهای چینخورده سوژههایش بود را برجسته میکرد.
در سال ۱۹۸۰ او به عنوان عضو همبستهی آژانس مگنوم معرفی شد و در سال ۱۹۸۳ به عضویت کامل این آژانس درآمد که باعث شد او یکی از معدود عکاسان زنی باشد که به این افتخار رسیده است. همان سال او از تعدادی از زنان خلاق (از جمله منوشکین و آگنس وردا) برای یک نمایشگاه با عنوان زنان و خلاقیت عکاسی کرد.
کارتیر برسون از موفقیت او خوشحال شده بود. با اینکه او برای خیلیها فقط “زن کارتیر برسون” بود، برای کارتیر، تنها عکاس مهم بود. در یک مراسم شام که به منظور جشن گرفتن نمایشگاه عکسهای فرانک از زنانی که کارهای مخصوص مردان را انجام میدادند برگزار شده بود، یک راننده قطار زن، از کارتیر پرسید او چهکاری کرده است؟ کارتیر جواب داد:”من همسر این هنرمند هستم.”
در اواخر این دهه، فرانک و کارتیر هر دو به بودائیسم علاقهمند شدند. فرانک به صورت خاصی شیفتهی آموزشهای “تولکو” شده بود. طبق این آموزشها، پسران جوان تناسخ استادان بودائی قبلی هستند. در بازدیدهایی که از تبت داشتند، او از کودکان و آموزشدهندههای آنها عکاسی کرد و معصومیت کودکانهای را که هنوز داشتند درحالی که داشتند برای نقشهای آینده خودشان آموزش میدیدند را به تصویر کشید.
او همچنین از کودکان تبتی که به منظور تامین امنیت و آموزش توسط والدینشان به هند فرستاده میشدند را هم به تصویر کشیده است. همین کار باعث شد او متوجه مشکل پناهجویان شد. طی یکی از آخرین مصاحبههایی که در سال ۲۰۰۷ داشت، فرانک گفت او قصد دارد روی مهاجرت به عنوان یکی از عواقب ماندگار درگیریهای نظامی تمرکز کند.
مهربانی، همدردی و احترام برای آنهایی که توسط جامعه مرزبندی شدهاند همیشه یکی از بخشهای عکاسی فرانک بوده است. در عصری که به نظر میرسد چنین خصوصیاتی نایاب هستند، کارهای او ضروریتر از همیشه به نظر میرسند.