تاریخ اجتماعی آب و سیاست در ایران
بحران بیآبی نظریههای مختلفی را پیش کشیده است. نظریاتی که به نظر میرسد کمتر به تاریخ اجتماعی و درهمتنیدگی آب و سیاست با این دیدگاه تاریخی توجه کردهاند.
رابطهی آب و سیاست در فلات ایران رابطهی دیرینهای است، سپیدهدمان شکلگیری این رابطه به تحولات اقلیمی متعدد فلات ایران در عصر هولوسین بازمیگردد. فلات ایران پس از پایان عصر پلیستوسن (آخرین دورهی عصر یخ) وارد دورانی از اعتدال اقلیمی میشود.
شروع هولوسین امکان بروز انقلاب کشاورزی و اهلی کردن دام را در عرض جغرافیایی بالاتر از رأس السرطان ممکن میسازد. شکوفایی فرهنگی و تقسیمکار پیچیدهتر جوامع ابتدایی در این دوره شرایط یکجانشینی را فراهم میآورد.
فلات ایران در عصر هولوسین دورههای خشک و مرطوب را از سر گذرانده است. اما مهمترین تحول هولوسین تشکیل سامانههای دریاچهای در فلات مرکزی بر اثر ذوب یخ در اواخر پلیستوسن بود. تراز این دریاچهها با جریانهای رودخانهای که از بقایای یخچالها سرچشمه میگرفتند تنظیم میشد.
اراضی پست و بیابانی کنونی فلات مرکزی ایران در آن هنگام مملو از آب بودند و نخستین سکونتگاههای دائمی در حاشیهی این دریاچهها شکل گرفتند. در واقع سامانههای تمدن ساز در فلات مرکزی عمدتاً دریاچهها بودند. تمدن جیرفت، و دولتشهرهای غرب جازموریان شاید قدیمیترین زیستگاهها بودهاند.
با گرمترشدن هوا در هولوسین میانه و احتمالاً بهرهکشی بیش از حد از اراضی زراعی جنب تالابها، تراز دریاچهها از تراز تجدیدپذیر خارج شد و به تدریج چشمانداز فلات مرکزی به سمت خشکشدن رفت تا چیزی حدود ۳۵۰۰ سال پیش به وضعیت کنونی (البته قبل از تأثیر فزایندهی گرمایش جهانی) رسید.
تغییر اقلیم در ایران تبعات جبران ناپذیری بر جغرافیای انسانی گذاشت. فروپاشی دولتشهرها، مهاجرت، بیماری، وبا، جنگ و نسلکشی احتمالاتی است که دور از ذهن نیست، اما یافتههای باستانشناسی لایههای خاکستر وگورهای دستهجمعی را هم ثبت کردهاند.
الگوی زیست روستایی و کشاورزی مغلوب گردید و جای خود را به الگوی زیست شبانی داد. تجارت سنگ و کانیها (مواد خام) رونق گرفت و پیشهی جانبی عشایر معدنکاری شد. ارتفاعات حاشیهی پلایاها به دلیل اتصال به مناطق پست امکان دسترسی به فلزات و کانیهای سنگین را تسهیل میکرد.
عشایری که در فصل زمستان به مراتع دستنخوردهی حاشیهی بیابانها کوچ میکردند برای دسترسی به کانیهای دارای ارزش تجاری اقدام به حفر تونلهای ابتدایی میکردند. این تونلها به دلیل بالا بودن سطح آب زیرزمینی به آب میرسیدند و راه خروج این آب از معدن حفر کانالهای انحرافی بود.
این شیوه به تدریج و طی چند هزاره کاربرد دیگری به خود گرفت که ما آن را به اسم کاریز (قنات) میشناسیم. قنات امکان ساختن سکونتگاههای دائمی را در اراضی بیابانی فلات مرکزی ممکن ساخت. این دستاورد آنقدر مهم بود که بدل به نقطهی عطفی در زندگی اجتماعی فلات ایران شد.
سامانههای کاریزی تبدیل به سامانههای تمدنساز تازهای شدند که در نبود تالابها و رودخانههای دائمی امکان دسترسی به آب و تولید کشاورزی را فراهم میکردند. اما حفر قنات نیاز به نیروی کار متمرکز و نظارت و هماهنگی داشت. به علاوه حراست از قنات و تقسیم آب نیاز به یک تحول نهادی داشت.
این تحول نهادی نخست در قالب شیخسالاری و سپس در قالب دیوانسالاری آب و در نهایت در قالب استبداد بروز یافت. مردان جوان پس از مرخص شدن از کشت و کار در فصل سرد مجبور به بیگاری برای آبسالاران میشدند. در واقع تمدن کاریزی پیچیدهترین نظام پدرسالار در زمان خود بود.
برای درک بهتر میزان بهرهکشی دیوانسالاری آب از انسانها، اگر طول کانالهای آب حفر شده در اراضی کنونی ایران را در امتداد یکدیگر ردیف کنیم ۹۷/۵ درصد فاصلهی زمین تا ماه میشود. آبسالاری یکی از خشونتبارترین سامانهای سیاسی تاریخ است.
اراضی تحت آبیاری مصنوعی به آبسالاران تعلق داشت و کسانی که نیرویی را برای حفر قنات به خدمت در میآوردند (یا به زور یا با پاداش) تا چند نسل از پرداخت خراج معاف بودند. در رأس آبسالاران شاه قرار میگرفت که نقطهی اتحاد این نظام سلسلهمراتبی بود.
بخشی از مازاد محصول به آبسالاران میرسید و بخشی از آن به عنوان خراج به شاه داده میشد. وظیفهی شاه ساخت سیلو و انبارکردن مازاد محصول برای استفاده در مواقع قحطی و خشکسالی و بلایا بود. این مازاد محصول به شاه این امکان را میداد تا یک نیروی نظامی را اجیر کند.
این نیروی نظامی امکان نظارت بر دیوانسالاری آب، سرکوب و جنگ را به شخص شاه میداد. مشروعیت شاه نه از سوی سکنهی قلمروی او بلکه از خود مقام شاهی اخذ میشد. در این شیوهی تولید و این نظام سلسله مراتبی نیرویی برای موازنهی قدرت شاه وجود نداشت. شاه در برابر هیچ کس جز خدا پاسخگو نبود.
به دلیل پراکندگی سامانههای کاریزی و دور بودن اراضی تحت آبیاری مصنوعی از یکدیگر، شاه از نیروی نظامی ایلات بهره میگرفت. ایلات به واسطهی شیوهی زیستشان از تحرک بالایی برخوردار بودند و در صورت بروز شورش و یا ادعای استقلال این قابلیت را داشتند که سریع خود را به محل مناقشه برسانند.
زوال دودمانهای قدرت در فلات ایران، شرق مدیترانه و بینالنهرین ربط معناداری با زوال سامانههای آبیاری و تغییرات اقلیمی تأثیرگذار بر آبیاری مصنوعی داشته است. این نمودار مؤید این ادعا است.
در این نمودار به وضوح نوسانات رطوبتی اقلیم خاورمیانه و تأثیر آن بر زوال و یا شکوفایی دودمانهای سیاسی هویدا است. عامل دیگری از جمله قحطی نیز در آن لحاظ شده است که طبعاً علت اولیهی آن تغییرات اقلیمی بوده است.
آخرین قحطی در ایران حدفاصل سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۷ م. (طی جنگ جهانی اول) رخ داده است. در نتیجهی آن نیمی از نفوس ایران تلف شدند. البته تحریم غلهی بریتانیا بر شدت این قحطی افزود اما عامل اصلی طبق نمودار فوق، وقوع بزرگترین خشکسالی در ۵۰۰۰ سال گذشته بوده است.
با شروع توسعهی مدرن در ایران استبداد ایرانی و دیوانسالاری آن از ثروت لایزال نفت بهره جست و پروژههای بزرگ عمران آب را کلید زد. دسترسی راحت به آب در شهرها به تدریج آرایش جمعیتی فلات ایران را تغییر داد.
قلع و قمع عشایر در دوران استبداد رضاخانی و گسترش کارِ مزدی، شیوهی تولید پیشین را به حاشیه راند و در عین حال پارادایم جدیدی را بر سیاست کلان در ایران حاکم کرد. آب اکنون تابعی از نفت شده بود.
با حملهی متفقین به ایران، اقتصاد جهانی برای موازنهی قوا بین فاتحان پس از جنگ جهانی دوم، نوعی از تقسیمکار را به ایران تحمیل کرد که ساختار سیاسی را موظف میکرد مقدار مشخصی نفت خام را در روز صادر کند. بازسازی اروپا و شروع جنگ سرد موجبات افزایش تولید نفت را فراهم کرد.
ایران به نوع جدیدی از پروژههای عمران آب متوسل شد تا علاوه بر استخراج نفت خام، صنایع جانبی توسعهی هیدروکربنی از جمله صنایع پالایش و صنایع شیمیایی را نیز ایجاد کند. مطالعات نخستین سد مدرن در ایران (سد گلپایگان) سه سال پس از اشغال ایران به دست متفقین آغاز شد.
نیاز به انرژی موجبات گسترش نیروگاههای سوخت فسیلی (مازتی) را در شهرها و مناطق صنعتی فراهم نمود. مجموع آب مصرفی در صنایع وابسته به نفت و نیروگاهها، دیوانسالاری مدرن ایران را وارد مرحلهی جدیدی از مدیریت آب نمود.
سرعت افسارگسیختهی توسعه نیاز به صنایع سنگین از جمله فولاد و معادن را ضروری ساخت و تقاضای بیشتری برای آب به وجود آورد. اگر رشد صنایعی مثل نساجی، خودروسازی و لوازم خانگی را هم لحاظ کنیم نیروی کاری که در شهرها وجود داشت عملاً جوابگوی سرعت توسعه نبود.
از آنجا که کشاورزی در این دوره در اکثر مناطق ایران با ابزارهای عهد نوسنگی انجام میشد، و مصالح زیست مدرن جز در شهرهای بزرگ فراهم نبود، نرخ مهاجرت از روستا به شهر افزایش چشمگیری داشت. سیاستگذاری در مواجهه با مهاجرت، حفر چاههای بیشتر، زیرکشتبردن اراضی بیشتر و دادن تسهیلات بود.
استفاده از کودهای شیمیایی برای جبران کسری غذا به علت افزایش جمعیت، باعث نیتراته شدن بخش بزرگی از سفرههای آب زیرزمینی دشتهای کشاورزی باستانی در فلات ایران شد. دامنهی این بحران تا امروز نیز گریبانگیر ما است.
سیاستهای حاکمیت در مواجهه با مهاجرت کارگر نیافتاد و رشد جمعیت شهری در قالب حاشیهنشینی نمود پیدا کرد. جمعیتهایی که به بهانهی کارمزدی به شهرهای صنعتی سرازیر شدند، اغلب از دسترسی به آب سالم بیبهره بودند. ورود فاضلاب به قناتها هم بحران را پیچیدهتر میکرد.
دستاورد توسعهی مدرن و سیاستگذاری مدرن در حوزهی مدیریت آب، پدیدهی اجتماعی مرکز-حاشیه را با فاصلهی چشمگیری تشدید کرده بود. موضوع دیگر زوال آبسالاری نبود بلکه توسعهی مرکزگرا و انتقال آب به شهرهای صنعتی به قیمت ویرانی جغرافیای انسانی متکثر فلات ایران تمام میشد.
حاشیهنشینی، زوال کشاورزی، ویرانی روستانشینی و از بین رفتن آخرین جزایر فرهنگ عشایری، نتیجهی مستقیم سیاستگذاری عمومی در حیطهی آب بود که تحت تأثیر توسعهی هیدروکربنی صورتبندی شده بود.
زوال تکثر فرهنگی و جغرافیای انسانی فلات ایران در یکی از سریعترین برنامههای توسعه در قرن بیستم بدیلی جز زیست مصرفی نداشت. زیست مصرفی به دلیل یکی از کیفیات ماهوی خود، یعنی نامولد بودن فاصلهی بسیاری با واقعیت دارد.
منظور از واقعیت، عوامل تأثیرگذار بر زیست و بقای انسان ساکن نواحی خشک و نیمهخشک است. این واقعیت همان قلّت آب است. به زبان و منطق بازار ( که زیست مصرفی زاییدهی آن است) بیش از عرضه نمیتوان تقاضا داشت. اما زیست مصرفی محدودیت منابع را به عنوان پیشفرض لحاظ نمیکند.
آنچه پس از انقلاب ۱۳۵۷ در سیاستگذاری آب دنبال شد، در عمل ادامهی بحرانهای پیش از انقلاب بود. سیاست کلان حاکمیت به تعویق انداختن فاجعه و فرار به جلو بود. اما تفاوتهای بسیاری در کار است که ممکن است فاجعهای بزرگتر از قحطی بزرگ (۱۹۱۵-۱۹۱۷) رقم بزند.
اولین عامل، گرمایش جهانی و تغییرات اقلیمی است که نواحی بسیاری را خالی از سکنه میکند. تغییر اقلیم تبعات پیچیدهتری از جمله فرسایش خاک و بیابانزایی را نیز به دنبال دارد. ذخیرهی آب معادل برف به دلیل گرمایش جهانی تا سال آینده به کلی از بین خواهد رفت.
دومین عامل، نظام سرمایهداری در مقیاس داخلی و خارجی است که به فاجعه نیز به چشم بازار و محل استحصال سود نگاه میکند. در چنین شرایطی ارادهی سیاسی تابعی از بازار است و مادامی که بتوان از فاجعه کسب سود کرد ارادهای هم برای تغییر وضعیت وجود نخواهد داشت.
سومین عامل، بحران جمعیتی ایران است که خود زاییدهی یک روند بیقواره و بحران زا بوده است و سیاست امنیتی حاکمیت در قبال آن حذف تدریجی و ایجاد فشار برای موازنهی آن با مکانیزمهای بیرحمانه و غیرانسانی است.
عامل چهارم، ژئوپولیتیک پیچیدهی فلات ایران و مسابقهی تسلیحاتی رژیمهای فاسد سیاسی در داخل و همسایگی ایران است. البته متحدان بینالمللی طرفهای درگیر و ابرقدرتها در خاورمیانه نیز از این قاعده مستثنی نیستند.
در نهایت آنچه مسلم است، وقوع یک دگرگونی بزرگ (نه لزوماً مطلوب) در آرایش سیاسی و جمعیتی ایران است. این دگرگونی ناگزیر رخ خواهد داد، بزنگاه کنونی آنقدر پرمخاطره است و تاریخ معاصر این سرزمین درگیر چنان تضادهای بنیانکنی است که تا وقتی با آنها مواجه نشویم بحرانزا خواهند بود.
اکنون وقت مواجهه با تغییر اقلیم و خشکیدگی است. فاجعه دارد به همهی ما سیلی میزند. هیچ چیزی در وضعیت کنونی به قدر مواجهه با این دو موضوع اولویت ندارد. اگر ارادهی سیاسی وجود ندارد، باید ارادهی مردمی را ساخت.
در این بزنگاه تاریخساز موظفیم همه را از ابعاد فاجعه آگاه کنیم و همزمان به تشکلیابی، الگوهای بدیل و ترویج مشارکت مبادرت کنیم. اگر آلترناتیوی وجود ندارد آن را بسازیم. پیوندهایمان را عمیقتر کنیم و برای مبارزه آماده باشیم.