دهونک: مسألهای جمعی برای «حق به زندگی»
دهونک اکنون فضا/زمانی است که نظم مسلط به زیست روزمره برخورد کرده است. این نظم آنچنان صلب است که ۸۰ سال سابقه سکونت را بیاعتبار میپندارد. آیا این حیرتآور نیست؟ در نگاه اول بله اما با اندکی مکث در منطق درونی فضای سلطه میتوان دریافت که اساساً چیزی غیر از این نمیتوانسته باشد.
چرا مسئله دهونک یک مسئله جمعی است که میتواند مرزهای حق به زندگی و حق به مالکیت را جابهجا کند.
دانشگاهی ادعا میکند که افرادی که در پیرامون من ساکن هستند، زمینی که متعلق به من است را «غصب» کردهاند و در آن ساکن شدهاند. ساکنانی که قبل از دانشگاه در اینجا ساکن بودند و میگویند زمانی که ما اینجا ساکن شدیم دانشگاهی وجود نداشت. بیایید بیش از این وارد پیچیدگیهای ماجرا نشویم و از همین بیرون تحلیل کنیم که به راستی چه گروهی حق استفاده از این زمینها را دارد؟ قانون برای این مسأله جوابی صریح دارد: کسی که سند دارد مالک است و حق استفاده از آن را دارد یعنی دانشگاه. چه قانونی انتزاعیتر و ضدانسانیتر از اینکه سکونت ۸۰ ساله رسمیت نداشته باشد و کاغذی که ساخته و پرداخته خود نظم موجود است ملاک قضاوت باشد.
گویی انسان تنها زمانی در قانون معنادار است که تبدیل به کاغذی شود که توسط همان قانون تعیین شده است. در حقیقت انسان به اعتبار انسان بودن معنایی در نظم موجود ندارد و تنها به مدد واسطههایی اعتبار مییابد نظیر سند، کد ملی، شماره حساب و … که حاصل توافقاتی است که نه به صورت جمعی بلکه اقلیتی که صاحب قدرت و ثروت هستند آن را نوشتهاند. بدیهی است که اکثریتی از این توافقات بیرون بمانند. اصولاً نظم مسلط از تعریف پیچیدگیهای زیستی عاجز است و برای اینکه بتواند خود را تعریف کند چارهای جز سادهسازی پیچیدگیها و صاف کردن جزییات ندارد. سلطه از همین سادهسازی متبلور میشود . اما آیا نفی انسان در فضای سلطه به معنی عدم وجود انسان است؟ در حقیقت در فضای زیست، همه انسانها، چه آنها که در نظم مسلط معنادار هستند و چه آنها که باقیماندههای آن هستند حضور دارند و در این فضای واقعی روابطی بسیار فراتر از قوانین رسمی وجود دارد و آن توافقات نانوشته و متکثری است که انسانها در روابط روزمره خود به کار میگیرند. هر چه نظم مسلط بیشتر بر این قوانین متکثر منطبق باشد، پایدارتر خواهد بود اما هرچه در تضاد با آن باشد محکوم به نابودی است و در همان فضا/زمان است که مقاومت و مبارزه شکل میگیرد و این مقاومت و مبارزه تا جایی ادامه مییابد که صُلبیت قانون را بشکند.
دهونک اکنون فضا/زمانی است که نظم مسلط به زیست روزمره برخورد کرده است. این نظم آنچنان صلب است که ۸۰ سال سابقه سکونت را بیاعتبار میپندارد. آیا این حیرتآور نیست؟ در نگاه اول بله اما با اندکی مکث در منطق درونی فضای سلطه میتوان دریافت که اساساً چیزی غیر از این نمیتوانسته باشد. هیچ چیزی بهتر از روایت یکی از ساکنان نمیتواند این وضعیت را تشریح کند: “۸۰ سال پیش ده ونک حاشیه شهر بود. چون دور افتاده بود، کارگری حاضر نبود، در کارخانه کار کند. برای همین برای کارگران خانههای سازمانی ساختند. اینجا خاک و خل بود و دور افتاده. حالا آمدهاند میگویند بروید مسکن مهر پردیس زندگی کنید. انگار کارگر همیشه باید در حاشیه زندگی کند! حالا که بازنشسته شدیم باید بی سرپناه شویم؟”. اگر زمانی زندگی افرادی که کارگر کارخانه بودند ضرورتی برای بقای آن کارخانه بود و اگر زمانی زیستن دانشگاه و این افراد در کنار هم حداقل تضادی با منطق مسلط نداشت، اما امروز دیگر این افراد باقیماندههای منطق جدید مسلط هستند. منطقی که دانشگاه را به بنگاهی برای کسب درآمد تبدیل کرده است و میگوید هزینههای خودش را باید خودش تأمین کند و منطقی که در آن صنعت ساختوساز (از مسکن گرفته تا مال) مهمترین موتور اقتصادی آن است. این منطق نئولیبرالیسم واقعاً موجود ایران است که دههها تلاش میکند خود را در ساختار اقتصادی-سیاسی و اجتماعی ایران پیکربندی کند و نتیجه آن هزارتوی گرهخوردهای است که دست و پای همه ما را به زنجیر کشیده است. از محلههایی که با برچسب بدنام «ناکارآمد» و با سیاست «بازآفرینی» به جان آنها میافتند تا اقشار فرودست و کمدرآمدی که از تهران به حاشیهها رانده میشوند. دهونک بازنمود عریان شده این منطق صُلب است که با خشونت و با روکش دانشگاه میخواهد مواد اولیه (زمین) را برای ساز و کار اقتصادی خود (ساختوساز) به قیمت پایمال کردن حق زندگی گروهی فراهم کند. دهونک اگر روزی قریهای در حاشیه تهران بود امروز به گنجی مرغوب در شمال شهر تهران تبدیل شده است. زمین ورزشی که ساکنان در آن فوتبال بازی میکردند امروز به پاساژی چند طبقه بدل شده است و در بغل گوش این ساکنان رستورانهایی «لوکس» مشغول به کار هستند و تنها گروهی که در این منطق فضایی جایی ندارند همین ساکنان اصلی دهونک هستند. بنابراین جای تعجب ندارد که نظم موجود سازوکار حقوقی را طوری بچیند که باقیماندگان را بیرون براند تا بتواند به بقای خود ادامه دهد. سازوکاری که پسِپشت آن سلب مالکیت و بهرهبرداری مالی به قیمت نابودی زیستِ شهری است. امروز دهونک، کبابیان همدان، کوی خالدی اهواز، سورین و کریم آباد بانه، دیروز خاک سفید و فردا شاید نوبت فرحزاد یا اسلامآباد باشد و دیرزمانی نیست که برونرانی اقشار کمدرآمد تحصیلکرده بدون پشتوانه مالی شروع شده است. بنابراین باقیماندگان نظم مسلط برساخته سیاستهای خود این نظم و بازنمودی از ناکارآمدی آن در معنای عام است. اینکه ساکنان دهونک با سابقه ۸۰ سال سکونت به رسمیت شناخته نشوند ضعف منطق اقتصادی-سیاسی است نه مشکل ساکنان. ناکارآمدی مکانیسمهای سیاسی و اقتصادی چند دهه اخیر موجب شده است که گروهی از آن بیرون بمانند و هزینه این ناکارآمدی نباید به گردن این ساکنان بیافتد و به بهانه توسعه دانشگاه حق به زندگی این افراد پایمال شود.
سخن پایانی اینکه مسأله دهونک اولاً برساخته مکانیسمهای سیاسی و اقتصادی موجود است که تلاش دارد با بدنامسازی و تعاریف حقوقی از سابقه سکونت ۸۰ ساله ارزشزدایی کند و ثانیاً این موضوع صرفاً برای ۹۰ خانوار نیست بلکه مسألهای است جمعی که منطق درونی آن با زیست همه ما گره خورده است و از آنجا که این مسأله در خط مقدم میان نظم موجود و حق به زندگی است بنابراین تحقق یا عدم تحقق آن میتواند مرزهای موجود را جابهجا کند. این سنگر ورای جنسیت و مذهب و گرایش فکری و برچسبهای اجتماعی است چرا که مکانیسمهای اقتصادی و سیاسی سالهاست که مرزهای اعتقادی را رد کرده و همه چیز را به ابزاری برای بقای خود تبدیل کرده است. پس دور از انتظار نیست که هم در نظم موجود و هم در سنگر مقابل از معمِم تا جوانی با خالکوبی ببینیم. مرزبندیها متحول شده است و حق به زندگی و حق به مالکیت مرز را تعیین میکند. در حقیقت «دیگری» برای باقیماندگان بیش از اعتقادات، مکانیسمهای سیاسی و اقتصادی است که ورای همه چیز بر سرِ باقیماندگان آوار میشوند. بنابراین مقاومت در این سنگر راهرفتن بر روی تار مویی است که نه تفاوتها و تکینگیها در کلیتی مستحیل شود و نه طرد داخلی اتفاق بیافتد که اعتبار جمعی به نفع گروهی مصادره شود و نه جمع چنان متضاد شود که آرمان جمعی بیپناه شود.