انقلاب ما مدنی است
در این گفتگو آصف بیات به شرح تحولات جهان عرب و تحلیل خیزشهای اخیر این ملل پرداخته است. وی ضمن پاسخهایش اشاراتی به جنبشهای ایران دارد. بیات چگونگی گذار از اسلام و تحول اسلامگرایی را بیان میكند؛ تحولی كه در شعارهای ایرانیها و اعراب آشكار شد. خیزشِ عربها طی سه دههی اخیر محورهای مشخصی دارد كه به سبب اشتراكات زبانی و فرهنگیِ جهان عرب از مرزهای جغرافیایی می گذرد و به مرزهای فرهنگی محدود میشود. این گفتگو نسخه اصلاح شدهای است از گفتگوی اٌزگور گوكمِن[1] با آصف بیات در ماهنامه تركیِ فرهنگِ سوسیالیستی بیریكلیم (آگوست_سپتامبر ۲۰۱۱). اثر آصف بیات به اسم Making Islam Democratic تحت عنوان Islam Demokratiklestimerk به تركی برگردان شده و نسخه اصلاحشده گفتگو در مقدمه این اثر گنجانده شده است.
_خیزش در جهان عرب حتی، برای متخصصانِ امور خاورمیانه بسیار حیرتآور است. چگونه این خیزشها را تحلیل کنیم؟ خصوصاً با توجه به مسائل دامنهدارِ اقتصادی و سیاسی ِ منطقه، از جمله مصر و تونس؟
تحلیلی مطمئن از این خیزشها اکنون عجولانه است. باید به یاری پژوهش، [سیرِ] تکامل این مناطق را بررسی کنیم. برای پی بردن به واقعیت، لازم است در گام نخست به انقلاب تونس بپردازیم. تحلیل سایر[مناطق] نسبت به تونس آسانتر است. دراینباره فقط میتوانم بگویم که این انقلابها در خلأ رخ نمیدهند.طی سه دهه گذشته در بیشتر کشورهای خاورمیانه، تغییرات ساختاری مشخصی وجود داشته است که مطالبات و کنشگران جدیدی را پدید آورده. شهرگرایی، تغییرات جمعیتی (ازدیاد جمعیت جوان) وگسترش تحصیلات عالی که سبب رشد سریع طبقه تحصیلکرده شده، از اساسیترین تحولات هستند. این تحولات با پیادهسازی سیاستهای نولیبرال و افزایش نفوذ جهانیسازی در بیشتر این کشورها از سال ۱۹۹۰ همراه شده است.
دستآورد نهایی، پیدایش [طبقه] جدیدی از کنشگران سیاسی خواهد بود؛ کنشگرانی که اساساً با ملیگرایان سنتیِ عرب و طبقات سیاسیِ اسلامگرا متفاوتند. بنابراین رشد طبقات تحصیلکرده را پیش رو خواهیم داشت که بیشتر آنان، زندگی در طبقه فرودست اقتصادی را تجربه خواهند کرد چرا که سیاستهای نولیبرال نابرابری میآفریند. بسیاری دیگر مانند طبقات کارگر و کارمندانِ دولتْ افتخار و امتیازات سنتی را از دست دادهاند، مانند امنیت شغلی، قراردادهای استخدامیِ طولانی مدت و امتیازات اجتماعی دولت. آنان به شدت ناخشنوداند(در تونس بر اساس گفتههای بئاتریس هیبو[۲] در کتاب تحمیل فرمانبرداری؛ سیمایِ حمایت اقتصادی، تعاون، و افسانهای از یک «معجزه اقتصادی» قریب الوقوع و فساد فراگیر؛ گونهای «فرمانبرداری» را تولید کرده بود که بوعزیزی[۳] [دستفروشی که خودسوزی اش سبب آغاز انقلاب شد]، ناگهان، آن را شکست.) گرچه چنین ناخشنودیهایی برای مدتها در جهان عرب وجود داشته اما عمدتاً متأثر از سیاستهای متداول اسلامگرایی و ملیگراییِ ۱۹۹۰ بوده است. به هرحال با بحران اسلامگرایی، بیهودگی سیاستهای ملیگرایانه عربها و ظهور ناگهانی مسیرهایی جدید برای تجلی و تجدید قوای سیاسی_در الجزیره؛ شبکههای اجتماعی و اینترنت_ از میانه سال ۲۰۰۰ گونه نوینی از سیاست با ادبیات حقوق بشر، دموکراسی، شرافت و مدنیت ظاهر شد؛ بدین ترتیب اجتماع عربی نوینی متولد شد.
باقی داستان را باید به گونهای دیگر تحلیل کرد؛ داستان اینکه چگونه چیزهایی در تونس و دیگر کشورها فاش شد. پرداختن به محرکههای مستقیم انقلاب؛ نخستین [محرکهها]: بی عدالتی مشترک، شجاعت همگانی، واکنش خشن رژیم، بازتجهیز، فراگیری احساسات از طریق رسانههای ملی و بینالمللی، تاثیرات فراملی، فشارهای بینالمللی، شکاف در بدنه دولت، انقیاد استبداد و اثرات تظاهرات پیاپی (این ایده که «اگر در مصر اتفاق افتاده چرا در سوریه رخ ندهد یا اردن؟ یا یمن»)و… . تونس ترکیبی است از جمعیتی با تحصیلات عالی و نیروی پلیس سرکوبگر دولتی که طبقه سیاسی منفعلی را به وجود آوردهاند. در تونس مردمی که از مرکز و ایالات جنوبی به حاشیه رانده شدند، به کمک مهارت سازماندهیِ کارگران متحد، خیزش را آغاز کردند؛ که با مداخله متخصصین، خصوصاً وکلا، اعتراضات قالبی ملی به خود گرفت. کنشگران جوانِ شبکههای اجتماعی، محوری را فراهم آوردند که تمام اعتراضات منفک و متفاوت را به یکدیگر پیوند داد و درهم آمیخت. در نهایت عرب بودن تمام این کشورها اهمیت فراوانی دارد. زبان مشترک، سیاست و فرهنگ پیوسته، جریان آزادی از ایدهها،عملکردها و شیوههای مبارزه را فرای مرزهای ملی پدید آورد؛ به ویژه در دوران روابط الکترونیک و فرامرزی ِ کنشگران عرب. آن خیزش تاریخیِ «الشعب یرید اسقاط النظام« (مردم خواستار سقوط رژیم هستند) برای اولین بار در تونس به وقوع پیوست، سپس به مصر و از آنجا در دیگر کشورهای عربی ظهور کرد. با چنین خیزشی، حکایات یا شعرهای انقلابی تماماً در جهان عرب نهادینه و درک میشوند، اما هنگامی که به مرزهای ترکیه میرسند متوقف میشوند چرا که زبان ترکها عربی نیست.
_اجازه بدید با مشکلات اقتصادی ادامه دهیم. شما در جایی به «پرولتاریای نوین خاورمیانه» یا «طبقه متوسط فقیر» اشاره کردید. افزایش انتظارات برای زندگی طبقه متوسط چه تاثیری در جنبشها داشته است؟
فکر میکنم «طبقه متوسط فقیر» نقش کلیدی در این جنبشها ایفا میکند. اما ویژگیهای این طبقه از تمایلی ساده برای داشتن زندگی طبقه متوسط، فراتر میرود. از طرفی اقتصاد، طبقه متوسط تحصیل کردهی آگاه با انتظاراتی بالا را به وجود آورد اما سپس در تحقق بخش عظیمی از انتظارات این طبقه ناموفق بود. فقط باید به خاطر داشته باشیم که روزگاری در دوره پسااستعماری_۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ _ «طبقهی متوسط» مدرن (بخشی با تحصیلات عالی، مدارک دانشگاهی، کار یقه سفید، و سلیقه و روش مصرف طبقه متوسط) ذینفعان کلیدی حکومت پسااستعماری بودند و به عنوان «سازندگان» اصلی ملت جدید در نظر گرفته شدند. این طبقات محصول [سیاست] «بهزی گرایی» یا «سوسیالیسم» توزیع محورِ (برای مثال آموزش رایگان برای تمام طبقات) حکومت پسااستعماری بودند. برخی از آنان از درآمد بالای [فروش] نفت پس از نیمه ۱۹۷۰ لذت میبردند. بسیاری از اعضای این طبقه متوسط تلاش داشتند در بخش دولتی برتر و معتبر_به عنوان پروفسور، تکنوکرات، کارمند مؤسسات عمومی_ مشغول به کار شوند.
زمانی که سیستم رفاه با بحران عدم ثبات روبهرو گشت اوضاع تغییر کرد و با رشد تدریجی خصوصیسازی، ذهنیتی شکل گرفت که مؤسسات خصوصی را نسبت به بخش دولتی برتر میدانست. بنابراین از درآمد و جایگاه بخش دولتی کاسته شد گرچه بسیاری از امتیازات سابق مانند مصونیت شغلی باقی ماندند. اما همان امتیازات سابق با اجرای سیاستهای نولیبرال از اوخر۱۹۹۰ با کاهش تدریجی و رشد روزافزون نابرابری همراه شد. برخی از افراد در بخشهای جهانی شده اقتصاد مانند تکنولوژی پیشرفته، تفریحی و واردات و صادرات ثروتمند شدند درحالی که دیگران دربخشهای کشاورزی، تجاری، حقوقی، علوم اجتماعی، علوم انسانی و چنین زمینههایی موفق نشدند شغل مناسبی به دست آورند. بسیاری از آنها به حاشیه و وضعیت اقتصادی ناپایدار رانده شدند. اخیراً در تونس مورخی برجسته به من گفت که تا دوسال پیش، به مدت نه سال بدون شغل بود! این فرد تحصیلکرده بدون شغل برای گذران زندگیاش چه کاری از دستش برمیآید؟ اصولاً در بخش غیررسمی مشغول به کار میشوند و با تحقیرِ سکونت در زاغهها و حاشیهنشینی مواجهاند . این گونه است که طبقه متوسط پرولتریزه میشود. گسترش رسانههای جدید آنان را به طور مضاعف نسبت به محرومیتهایشان آگاه میسازد. گمان میبرم آنان به شدت سیاسی شوند و حتی در شرف خیزش.
به نظر میرسد این پدیده منحصر به خاورمیانه نیست. در گسترهای محدودتر، فرایندی مشابه در یونان، اسپانیا، پرتغال و بریتانیا اتفاق میافتد. گزارشات نشان میدهد که مدیران سابق منازلشان را در بحران مسکن از دست دادند و بیخانمان شدهاند. البته ما باید همچنان در مورد این پدیده، مطالعه کنیم. لازم است بررسی کنیم که تا چه حد به عنوان یک مقوله اجتماعی صادق است. باید بدانیم «طبقه متوسط فقیر» رخدادی دائمی است یا گذرا؟ برداشت من این است که این طبقه مدتیاست پدیده آمده، تقریباً از ۱۹۸۰؛ و به این زودیها میدان را ترک نخواهد کرد. این [مسئله] من را به یاد «ارتش ذخیره کار» مارکس میاندازد که فرض شد موقتی است اما همچنان ادامه دارد.
_ گزارش شده که مردم اَشویات[۴]، حاشیه نشینان قاهره، در اعتراضات میدان تحریر، شرکت نکردند. چرا؟
از صحت این ادعا اطمینانی ندارم. با قدم نهادن در عمق مناطقی مثل امبابا[۵] (بخش کوچکی از اَشویات) در قلب قاهره آن هم در ماه آپریل میتوان نشانههای فراوانی از دیوارنویسی، شعار و ذهنیت فداکاری انقلابی را بر دیوارهای ساختمانها دید. میدانیم که کنشگران جوانِ محلی با همسایگان فقیرشان، در اعتراضات خیابانی و خیزشها درهم میآمیزند و با پلیسی که میخواهد آنان را سرکوب کند، مبارزه میکنند. بسیاری از طرفداران دو آتشه فوتبال که برای ایستادن مقابل خشونت آدمکشان رژیم و پلیس در میدان تحریر بسیج شده بودند ساکنان چنین منطقههایی بودند، و همینطور بسیاری از سازماندهندگان برنامهریز تحصیلکرده. حقیقت این است که [منطقه]اشویات یا محلههای غیررسمی مصر و یا همان حاشیه نشینان، فقط بیسوادان، روستاییان و فقرا را در خود جای نمیدهد بلکه بخشی از شهرنشینانی_ کارمندان دولت، زوجهای تحصیلکردهای که به تازگی ازدواج کردند، برخی از متخصصان مانند وکلا، آموزگاران و شبیه به آنان_ که نمیتوانند در بازار رسمی، مسکن مطمئنی تهیه کنند، به اجبار در محلههای غیر رسمی ساکن میشوند. بنابراین حداقل ساکنان جوان و تحصیلکرده اَشویات، ظاهرا، در تحریر حاضر بودند.
مهاجران فقیر و روستایی در قاهره، دقیقاً مانند تهران یا هرجای دیگر، نسبت به پیشگامشدن در اعتراضات عمومی با چنین گستره و ماهیتی، بیتمایلند. بسیاری از آنان در مورد اهداف، محرکه و به ویژه نتیجه چنین خیزشهای سیاسی بیاطلاع هستند. پس ترجیح میدهند که صبر کنند و ببینند چه اتفاقی میافتد. برای افراد بیسواد و خیلی فقیر، انقلاب در چارچوب حوادثی نمود پیدا میکند که پیوند زندگی روزمره با آن حوادث، خطراتِ بیش از حد انتزاعی را در پی دارد. آنان علاقه دارند که در مبارزات عینیتر و محلی شرکت کنند؛ مبارزاتی که به باورشان معنای بیشتری دارد و قابلکنترلتر است. به هرحال دورانِ پس ازانقلاب دورهای است که این مردمِ منفعل بسیج میشوند. اطمینان از غیبت سرکوبکنندگان و فضای آزاد، تمایل به کنشورزی و سازماندهی را در آنان بیدار میسازد. خصوصاً فعالیت در زمینههایی که به معضل محیط زندگیشان مربوط است. در مصر چندی پس از [انفصال]کابینه مبارک، مردمِ محلههای اَشویات خود را در سطح جامعهای بزرگترسازماندهی کردند و خواستار انفصال فوری شهردار و دولت سابق شدند. در تونس مردم فقیر از غیبت پلیس استفاده کردند و چندین خیابان در تقاطع شهر قدیم و جدید، مدینه، را اشغال کردند تا معاملاتشان را گسترش دهند و سبب پیشرفت تجارتشان شوند. به عبارتی فقرا جریان «انقلاب» خودشان را اجرا میکنند.
_ گرچه درحال حاضر مبارک محاکمه شده، اما ساختار اقتصادی مصر همچنان ناکارآمد است و دورنمای آزادی و اقتصاد کلانترِ عادلانه در جهان عرب تیره و تار است. آیا این دوره به عنوان [دورهای] انقلابی که فقط اصلاحات اندک دستآورد آن بود، به یاد آورده میشود؟
گرچه تمرکز اولیه در این انقلابها، نماینده و دولت دموکراتیک بوده است اما عدالت اجتماعی و احترام به شأن مردم در رأس مطالبات باقی خواهد ماند. همانطور که پیش از این ذکر کردم تاثیر منفی اقتصاد نولیبرال به نارضایتیهای اخیر جهان عرب انجامید. بنابراین به نظر میرسد برابریْ دغدغهی اصلیِ بسیاری از مردم در شرایط پساانقلاب است. درواقع، در دوران پساانقلاب، شکست درمقابل پاسخ دادن به مطالبات اقتصادی مردم میتواند برای دولت دموکراتیک آینده در این کشورها خطری واقعی باشد؛ چراکه پوپولیستهای هوچیگر با استفاده از معضلات ریاضت اقتصادی میتوانند مانع عملکرد سیاستهای دموکراتیک شوند. «نان» حیاتیتر از «آزادی» میشود. درعین حال، روشن است که تغییرات سیاسی از تحولات اقتصادی در جهت برابرتر، سریعتر و ممکنتر است. پس چالشها در این بستر قرار میگیرند. حقیقت بدین قرار است که بازتوزیع خود به خود رخ نمیدهد بلکه با فشار، تجهیز و سازمان گروههای فرودست در جامعه پیش خواهد رفت. امید است که با فضای آزادتر سیاسی، میادینی برای مبارزه و جنبشهایی برای عدالت اجتماعی فراهم شوند. دورههای پساانقلابی مبارزات اجتماعی را پایان نمیدهند بلکه دورانی است که دعاوی تازه طرح میشوند تا راهکارها بررسی و کاوش شوند.
_ در نیمه مارس، سیصدهزارنفر خیابانهای لیسبون، پورتو و دیگر شهرهای پرتغال را برای اعتراض به فقدان موقعیت شغلی و سقوط استاندارهای زندگی، تصرف کردند. شبکه اجتماعی فیسبوک آغازگر این اعتراضات بود. در ماهِ مِیْ اعتراضات سازمانیافتهی فیسبوکی دیگری در مادرید رخ داد. آیا این رویدادها به خیزشهای جهان عرب ارتباطی دارد؟
فکر میکنم حقیقتِ «طبقهی متوسط فقیر» میتواند نیرو و پیشگامی باشد برای برخی از اَشکال جدیدِ بسیجِ سیاسی چه در جهان جنوب و چه در کشورهای شمالی مثل پرتغال، یونان و اسپانیا که با بحران مواجهند. پیش از ظهور ارتباطات تکنولوژی نوین، این کنشگران احتمالاً کمابیش درگیر استراتژیهای فردی برای بقا بودند، مشابه تصویری که از کارگران «یقه سفید خصوصی شده» داریم؛ چیزی که آنان را از کارگران متحد وسازماندهی شده متمایز میکند. اما تکنولوژی جدید مانند شبکههای اجتماعی و وبلاگها، امکان گسترش سازماندهی ِ درک تکنولوژیکال را ارائه میدهد. بنابراین آنان درجریانی آشفته، پراکنده و هماهنگ به یک منظور مشخص هستند که میتواند از ارتباطات فراملی بهره ببرد. آنان هنر، نمایشِ مصور و موسیقی را به عنوان ابزارهایی برای بسیج و اختلاف آراء در حوزهی عمومی_رسانههای دستهجمعی و شبکههای اجتماعی_ و همینطور فضای عمومی خصوصاً خیابانها، گسترش میدهند. ایرانیان و عربها در به کارگیری خیابان برای قیامهای سیاسیشان پیشگام هستند. آنان سابقاً منبع الهامی برای جنبشهایِ گروههای فرودست اقصی نقاط جهان بودهاند. البته الهامات پایاتر به میزان موفقیت این خیزشهای اجتماعی بستگی خواهد داشت.
_ یکی از شعارهای برجسته میدان تحریر قاهره این بود که «انقلاب ما مدنی است؛ نه خشونت، نه مذهب!» شما شخصیت اعتراضکنندگان را چگونه تحلیل میکنید؟
خٌب، همانطور که در مقالهام «انقلابهای پسااسلامگرا»[۷] در مجله فارن افرز (۲۶آوریل ۲۰۱۱) تأکید داشتم این انقلابها از دین الهام نگرفتهاند یا انگیزهای ندارند که شریعت را بر ملت و دولت حاکم کنند. تاکنون شواهد قوی مبنی بر راستیِ خلاف این ادعا وجود نداشته است، به جز گروه بزرگی از سَلَفیهای مصری (و مخالفان انقلاب) که چندی پیش در میدان تحریر گردآمدند و با شعارهایی [حکومتی مبتنی بر] شریعت را مطالبه کردند. درهرحال گروههای بزرگی از جمعیت مومنان و دینداران در این قیامها شرکت داشتند؛ همانطور که سکولارها، لیبرالها و چپها حضور داشتند. اما تقریباً در تمام این اعتراضات، ادبیات مذهبی غایب است. شواهد کمی از آهنگها و شعارهای مذهبی در اعتراضات وجود دارد. در تونس حامیان حزب النهدا (که راشد الغنوشی رهبری آن را بر عهده داشت و به دست رژیم بن علی برچیده شد) حاضر بودند اما مطالبه اصلی انقلابیونْ دموکراسی و حاکمیت قانون بود. معترضینِ مصری بیشتر در مورد برنامههای عملی نشده رژیم مبارک، دستیابی به عدالت اجتماعی و احترام به فردیت، دغدغه داشتند تا قوانین اسلامی. ادعای قذافی که معترضین انقلابی از القاعده خط میگیرند با واقعیت مطابقت نداشت، گرچه برخی از اهل جهادهای سابق در سازمان انقلابیِ«شورای ملی» حاضر بودند. انقلاب سوریه با کنشهای مذهبی برانگیخته نشد بلکه شهروندان (مذهبیها و سکولارها) درکنار یکدیگر حکومتی دموکراتیک را مطالبه کردند. درواقع، گروههای اسلامیِ کلیدی و اخوانالمسلمین برای مدتها در سوریه منفعل بودند اما علمای محافظهکار همچنان از رژیم بعثی پیروی میکردند. داستان یمن و بحرین نیز کمابیش بر همین قرار است. براساس گزارشات، القاعده در یمن فعالیتهایی دارد اما بازیگرِ نقش مهمی درجنبشِ مطالباتِ دموکراتیک علیه رژیمِ صالح، نیست.
پس آنچه که امروزه در جهان عرب جریان دارد انقلابهای اسلامی نیستند. بلکه به نظر میرسد، دنبالهروِ سیر پسااسلامگراییاند. بنابراین معترضان خواهان دولت پاسخگو، انتخابات آزاد و آزادیهای دموکراتیک هستند که با عدالت اجتماعی همراه شده است. همزمان برخی از آنان میخواهند همین سیاست را در بستر جامعهای اخلاقمدار و پارسا بنا سازند.
_ منظور شما از سیر پسااسلامگرایی چیست؟
اجازه بدهید با سه مثال روشن کنم. اسلامگرایی ترکی؛برای نخستین بار از اوایل ۱۹۷۰ توسط جنبش ملی جوروش[۸] بازنمایی شد و پس از آن، احزاب سیاسی مانند نظام ملی، رفاه و فضیلت ایدئولوژی دیدگاه ملی را بسط دادند و در اواخر ۱۹۹۰ سیر پسااسلامگرایی را ترویج کردند که در حزب عدالت و توسعه ترکیه نمود یافت. در این سیرْ نهادهای دموکراتیک و مدنی جایگزین حکومت اسلامی میشوند وهمه ادیان برابر هستند. اما اسلام نقش خود رادر قلمروی اجتماعی به عنوان قالبی برای آفرینش جامعهای پارسا ایفا میکند. حساسیت به واکنشهای سکولارها در جامعهی ترکیه، بیاعتمادی قوی به ارتش سکولارها و ضرورت پیوستن به اتحادیهی اروپا، عوامل اصلی طلوع پسااسلامگرایی در ترکیه است. چنین واکنشهایِ انتقادی، اسلامگرایان را برای به دست آوردن مقام سیاسی به تغییر ایدهها و سیاستگذاریهایشان واداشت. با تحول ایدئولوژیک، پایههای اجتماعی حزب دگرگون شد؛ تمایل حزب اعتدال و توسعه به عضویت در اتحادیه اروپا و اقتصاد نولیبرال به ناچار شخصیت حامیان اجتماعی این احزاب را تغییر داد. آنان به جلب حمایت صاحبان دارایی چه در سنت آناتولی[۹] و چه جهانی گرایش دارند.
بین سیر پسااسلامگرایی و ایران پساانقلاب همسوییهایی دیده میشود که در آغاز باجنبش اصلاحات و سپس اصلاحات دولتِ خاتمی بازنمایی شد(۱۹۹۷_۲۰۰۴). اخیراً جنبش سبز نیز واکنشی است به نظارت[دخالت] بیش از حد سیاست اسلامگرایی؛ تجاوز به حقوق بشر و نادیده گرفتن دموکراسی، آزادیهای مدنی و فردی. پسااسلامگرایی به عنوان چارچوبی ظهور کرد که جریان اسلامی را با سیاست دموکراتیک و برخی از حقوق مدنی سازگار ساخت. اینها دغدغههایی بودند که اغلب در (نا)جنبش زنان، دانشآموزان، روشنفکران و دیگران مطرح شدند.
تجربهی مصریها پیچیدهتر بود. بین جریان دموکراسیسازی ایران و مصر، من به تحولات دموکراتیک ایران امیدوارتر بودم. دموکراسیسازی اسلامی در ایران از وقایع دورهی اصلاحات در سال ۲۰۰۴ آغاز شد و «طلوعی تازه» را شامل میشود. در مصر جنبشهای دموکراتیکِ سال ۲۰۰۴ بخشی از این جریان هستند. در آن زمان ایران نسبت به مصر از جنبش اجتماعی قویتری برای دموکراسی برخوردار بود. اما پس از جنبش کفایه (یا جنبش مصریِ خواهان تحول) که در سال ۲۰۰۴ ظهور کرد، اوضاع مصر به شدت تغییر یافت. گروههای مختلف مانند سکولار، لیبرال،[مدافعان] حقوق بشر، کارگر و سازمانهای زنان، همینطور جوانانِ اخوانالمسلمین عمدتاً به وسیله رسانههای جمعی شروع به سازماندهی کردند. در این زمان آنان از سیاست جدید_سیاستی که فراایدئولوژیک و بالاتر از همه پسااسلامگرا بود_حمایت میکردند. شعار اصلی انقلابهای میدان تحریر طی انقلاب؛ انقلاب ما مدنی است نه خشونت نه مذهب! به نوعی این سیاست جدید را بازتاب میدهد و پسااسلامگرایی مصر را بازنمایی میکند.
_ شما اشاره کردید که یک جنبش پسااسلامگرا، دین را تأیید میکند و از سویی حقوق شهروندی و از دیگر سو به جامعهای پارسا با حکومتی دموکراتیک اشتیاق دارد. حزب توسعه و عدالت یکی از نمونههای پسااسلامی شما، زمانی که بحث حقوق شهروندی و حکومت دموکراتیک میشود، با این تصویر مطابقت ندارد. اگر یک حکومت پسااسلامگرا کالاهای عمومی ضروری را فراهم کند و حداقلی از خدمات درمان عمومی را حفظ کند آیا نمیتواند با دموکراسی همگام شود ؟
برای روشن شدن بحث؛ پسااسلامگرایان[فقط] در مقایسه با اسلامگرایان سابق تمایلی به تحول ایدههایشان درباره حکومت مذهبی نشان میدهند_که شریعت پایه اساسی قانون است_ و از حقوق مدنی و دولت دموکراتیک حمایت میکند. مذهب نزد افراد باارزش میماند و در حوزه عمومی حاضر است. البته موضوعی نیرنگآمیز در این فرمول وجود دارد «دموکراسی چیست؟» ،گسترهی وسیع پرکتیسهای دموکراتیک، عمقشان، و ظاهرشان. آیا دموکراسی فقط روشی برای اداره کشور است؟ مانند انتخابات آزاد، دولت پاسخگو، تفکیک قدرت و… یا ارزش کارآمد دیگری دارد؟ مانند موجودیت قدرت عمومی، توضیحات شفاف، حمایت از اختلاف آراء، و حتی عدالت اقتصادی. برای پسااسلامگرایی، دموکراسی کاملاٌ آزمون جدیدی است. آنان تاریخ کوتاهی دارند و همچنان تخریب و ترور میشوند. در واقع در بسیاری از موارد، پسااسلامگرایی در حد یک تصور و جنبش باقی میماند. تنها برخی از این جنبشها شانس به دست آوردن قدرت دولت را دارند مانند حزب توسعه و عدالت در ترکیه و دولت اصلاحات خاتمی در ایران.
درهرصورت من تفاوت قابل ملاحظهای میبینم بین تصور و پرکتیس پسااسلامگرایی در شیوه حکومت در مقایسه با اسلامگرایی. در ترکیه یا اندونزی درجهی مناسبی از رقابت، بین گروههای سیاسی برای [دستیابی به] قدرت وجود دارد. احزاب مذهبی برتری نسبت به سایر احزاب ندارند. انتخاب آزاد و منظم در سطح قابل قبولی است. دموکراسی به عنوان یک شیوه پذیرفته شده است. اما نمیتوان انکار کرد که در آن حکومتِ پسااسلامگرا، به حقوق بشر تعدی میشود و توضیحات[از سوی مقامات] محدود میشوند. برای مثال میدانیم که اخیراً حزب توسعه و عدالت برخی از روزنامهنگاران را برای انتشار مقالات مخالف[حاکمیت] به زندان افکنده است. علاوه بر این پسااسلامگرایان همچنان درحال حل نمودن مشکلاتشان با لیبرالها هستند که تا چه میزان، باید با آزادیهای فردی و اعتقادات عوام و روش زندگی افراد مدارا شود. اما میخواهم تأکید کنم که چنین ممنوعیت و خشونتهایی الزاماً محدود به حکومت پسااسلامگرا نیست. حکومت سکولار هم میتواند چنین ممنوعیتهایی را تولید کند. مسئله، تعبیر کردن قانون است و نهادینه کردن مکانیسمهایی که از این خطر بکاهند. در آخر، دموکراسی گسترهای است که مبارزات فراوانی برای بسط و گسترش ریشههایش صورت گرفته؛ گسترهای که دموکراتها همواره برای دموکراتیک ساختن دموکراسی در تلاش بودند.
پی نوشت:
[۱]: Ozgur Gokmen
[۲]: Beatrice Hibou
[۳]: Bouazizi
[۴]: Ashwaiyyat
[۵]:Imbaba
[۷]: این مقاله را با نام “انقلاب پسااسلامگرا” ترجمه کردهام.
[۸]:Milli Gorus ملی جوروش جنبشی سیاسی_مذهبی در ترکیه بود که از نجمالدین اربکان الهام گرفت. (مترجم)
[ ۹]: Anatolian منصوب به آناتولی. پارهی خاوری ترکیه که آسیای صغیر خوانده میشود و بخش آسیایی این کشور است. (مترجم)
[۱۰]: مطالب ذکر شده در [] از مترجم است.