دنیا را تغییر بده نه خودت را؛ یا چگونه آرنت، ثورو را به چالش کشید!
کیتی فیتزپاتریک (Katie Fitzpatrick) نویسنده، ویراستار و مدرسِ دانشگاه ساکنِ ونکوور در کانادا است. او دارای دکترای زبانِ انگلیسی از دانشگاهِ براون است و به عنوانِ ویراستارِ بخشِ علومانسانی در مجلهی نقدِ کتابِ لوسآنجلس مشغول به کار است.
کمتر پیشمیآید از مجادلهای در سطحِ یک محله به عنوانِ یک واقعهی تاریخی یاد شود. تابستانِ سالِ ۱۸۴۶ بود که هنری دیوید ثورو (Henry David Thoreau) به دلیلِ خودداری از پرداختِ مالیاتِ سرانه به مأمورِ شهرداری، یک شب را در بازداشتگاهِ شهرِ کونکوردِ ماساچوست (Concord, Massachusetts) گذراند. ثورو بعداً این اقدامِ اعتراضیِ کوچک را در مقالهای که با عنوانِ «در بابِ تکلیفِ نافرمانیِ مدنی»۱ نگاشت، جاودانه کرد. او در این مقاله شرح میدهد تمایلی به حمایت از دولتِ فدرالی که به گسترشِ بیعدالتی در سطحِ کلان دامنمیزده، نداشته است – به طورِ خاص، بردهداری و جنگ با مکزیک. با آنکه این مقاله در زمانِ حیاتِ او با استقبالِ کمی روبهرو شد اما نظریهی نافرمانیِ مدنیِ ثورو بعدها، الهامبخشِ بسیاری از متفکرینِ بزرگِ سیاسی از لئو تولستوی (Leo Tolsoy) و گاندی (Gandhi) تا مارتین لوترکینگ (Martin Luther King) بودهاست.
با این حال نظریهی او راجع به مخالفت کردن، خودْ نیز مخالفانی داشت. نظریهپردازِ سیاسی، هانا آرنت (Hannah Arendt)، در تابستان ۱۹۷۰ مقالهای دربارهی «نافرمانی مدنی» در مجلهی نیویورکر (New Yorker) منتشر کرد. او ادعا کرد ثورو یک نافرمانِ مدنی نبود. در واقع آرنت اصرار داشت کلِ فلسفهی اخلاقِ ثورو با روحِ جمعیای [۲] که میبایست هدایتگرِ فعالیتهای سرپیچیِ همگانی [۳] باشد در تناقض است. چگونه روشنگرِ بزرگِ راهِ نافرنانیِ مدنی میتواند دچارِ چنین سوءِ تعبیرِ عمیقی شود؟
مقالهی ثورو حاویِ نقدی مؤثر نسبت به اقتدارِ دولت و در مقابل دفاعی تمامقد از وجدانِ فردی است. ثورو در کتابِ والدن [۴] (۱۸۵۴) این استدلال را آورد که هر فرد باید به جای دنبالکردن هنجارهای اجتماعی از «نبوغِ» فردیِ خود پیروی کند، و در مقالهی «در بابِ تکلیفِ نافرمانیِ مدنی» تأکید میکند که ما باید به جای قوانینِ کشور از باورهای اخلاقیِ خود پیروی کنیم. به زعمِ ثورو، یک شهروند نباید هیچگاه ‹برای لحظهای، یا حتی ذرهای وجدانش را به قانون واگذارکند.» از دیدِ او این راهکار حتی اگر قوانین از طریقِ انتنخاباتِ دموکراتیک و همهپرسی وضع شده باشند نیز به قوتِ خود باقیست. در واقع از دیدِ ثورو، مشارکتِ دموکراتیک فقط شخصیتِ اخلاقیمان را تضعیف میکند. او اینگونه تشریح میکند، هنگامیکه در انتخابات شرکت میکنیم به اصلی [۵] که معتقدیم درست است رأی میدهیم، اما در عینِ حال آمادهایم که به هر اصلی که منتخبِ اکثریت باشد –ولو غلط- گردن نهیم. به این ترتیب صلاحیتِ اخلاقی را فدای نظرِ اکثریت میکنیم. از آنجایی که ثورو اعتقادِ راسخی به وجدانِ خود داشت و در مقابل به هر دوی اقتدارِ دولت و عقاید دموکراتیک بیاعتماد بود، خود را موظف به نقضِ هرگونه قانونی میدانست که با باورهایش در تضاد بود. نظریهاش دربارهی نافرمانی مدنی نیز بر این اصل استوار است.
تصمیمِ ثورو برای خودداری کردن از حمایتِ مالی از دولتِ فدرالِ سال ۱۸۴۶ بیتردید درست بود. و نظریهای که مبنای آن اقدام بود، الهامبخشِ بسیاری از نافرمانیهای مدنی بوده و خواهد بود. با وجودِ این بازخوردهای عالی، آرنت استدلال میکند که تئوریِ ثورو به بیراهه رفته است. به طورِ خاص او تأکید میکند که ساختنِ بنای نافرمانیِ مدنی بر اساسِ وجدانِ فردی اشتباه است. او در ابتدا و به سادگی اشاره میکند که وجدان، مبحثی بیش از حد وابسته به ذهنیتِ فرد است[۶] ، که توجیهکنندهی یک اقدامِ سیاسی باشد. هم چپگرایانی که به رفتارِ مأمورانِ مهاجرتِ آمریکا با پناهجویانی که در اختیارشان هستند، اعتراض دارند متأثر از وجدانِ خود عمل میکنند، و هم کیم دیویس (Kim Davis) – کارمندِ محافظهکاری در ایالت کنتاکی (Kentucky) که در سال ۲۰۱۵ از صدورِ گواهیِ ازدواج برای یک زوجِ همجنس سرباز زد. وجدان، خود میتواند به عنوانِ توجیه برای هرگونه عقیدهی سیاسی به کار رود بنابراین تضمینی برای عملِ اخلاقی نیست.
در مرحلهی دوم، آرنت استدلالی پیچیدهتر میآورد: ‹وجدان› حتی اگر از لحاظِ اخلاقی خدشهناپذیر باشد ‹غیرِسیاسی› است؛ به این معنا که ما را تشویق میکند که بر خلوصِ اخلاقیِ خود متمرکز شویم و نه بر اقداماتِ جمعی که ممکن است سببِ ایجادِ تغییراتِ واقعی شوند. باید توجه کنیم منظورِ آرنت از ‹غیرِسیاسی› بودنِ وجدان این نیست که بیفایده است. برعکس، او معتقد بود که صدای وجدان اغلب از اهمیتی حیاتی برخوردار است. برای مثال، در کتاب آیشمان در اورشلیم[۷] (۱۹۶۳) دلیلِ مشارکتِ آدولف آیشمان (Adolf Eichmann) مأمورِ نازی، در فاجعهی غیرقابلِ تصورِ هولوکاست را نداشتنِ دروننگریِ اخلاقی[۸] عنوان میکند. آرنت به خاطرِ تجربهی فاشیسم، میدانست که وجدان میتواند مانعِ گسترشِ بیعدالتیِ عمیقِ افراد شود، اما آن را کمینهی اخلاقی میشمرد. به بیانِ او، هنجارهای وجدان ‹نمیگویند چه باید بکنی؛ میگویند چه نباید بکنی.› به عبارتِ دیگر وجدانِ فردی میتواند گاهی ما را از مشارکت در امر شر و حمایت از آن بازدارد اما ما را ملزم به اتّخاذِ رویکردِ مثبتِ سیاسی برای ایجادِ عدالت نمیکند.
ثورو به احتمالِ زیاد این اتهام را میپذیرفت که نظریهی نافرمانیِ مدنی به مردم تنها میگوید که ‹چه کاری نکنند›، چرا که او اعتقاد نداشت افراد مسئولِ بهبودبخشیدنِ جهان هستند. او مینویسد: ‹این وظیفهی طبیعیِ انسان نیست که خود را وقفِ ریشهکن کردنِ بدی، هرچقدر هم بزرگ، کند؛ اما [انسان] مکلّف است که حداقل از آن تبرّی جوید…› آرنت با این بخش که پرهیز از بیعدالتی بهتر از مشارکت در آن است موافق است اما نگرانیاش از این است که فلسفه ی ثورو میتواند وجدانمان را نسبت به هر بدی که خودمان دستی در آن نداریم، آسوده کند. از آنجایی که نافرمانیِ مدنیِ ثورویی بر وجدانِ شخصی متمرکز است و نه بر، به زعمِ آرنت، ‹بستری که بدی در آن رخمیدهد›، بیمِ آن میرود که فرد تنزهطلبی را بر ایجادِ جامعهای عادلانهتر مقدّم شمرد.
شاید تفاوتِ فاحشِ بینِ آرنت و ثورو در این باشد که درحالیکه ثورو نافرمانی را عملی لزوماً فردی میشمارد،ٖ آرنت آن را، به معنای واقعیِ کلمه، حرکتی جمعی میداند.
آرنت اظهارمیدارد برای اینکه یک عملِ قانونشکنانه، نافرمانیِ مدنی شمرده شود، باید آشکارا و در معرضِ عموم صورت پذیرد (به صورت ساده: اگر قانون را در حریمِ شخصیتان نقض کنید، مرتکبِ جرم میشوید اما اگر در یک تظاهراتْ قانونی را زیر پا بگذارید پیامی را میرسانید.) امتناعِ قابلِ توجهِ ثورو از پرداختِ مالیاتِ سرانه، در این تعریف میگنجد اما آرنت حلقه را تنگتر میکند: هر کسی که در انظارِ عمومی اما به طورِ تکروانه، قانونی را نقض کند تنها یک معترضِ باوجدان است؛ نافرمانانِ مدنی آنهایی هستند که به طورِ عمومی و جمعی قانونشکنی میکنند. و به باورِ آرنت تنها نافرمانانِ مدنی، که شاملِ ثورو نمیشود، میتوانند تغییرِ واقعی بوجودآورند. جنبشهای گستردهی نافرمانی مدنی نیروی محرکه شده، اعمالِ فشار میکنند و گفتمانِ سیاسی را تغییر میدهند. به عقیدهی آرنت بزرگترین جنبشهای نافرمانیِ مدنی –جنبشِ استقلالِ هند، جنبشِ حقوقِ مدنیِ آمریکا و جنبشِ ضدِ جنگ- از ثورو الهام گرفتند اما عنصرِ حیاتیِ همبستگیِ توده را به عملِ عمومی اضافه کردند. در نقطهی مقابل، ثورو معتقد بود که ‹اندک فضیلتی در عملِ تودههای مردم هست.›
‹در بابِ تکلیفِ نافرمانیِ مدنی› مقالهای است با دیدگاهِ اخلاقیِ کمنظیر. ثورو در آن انتقادِ راسخی به دولتِ وقتِ خود وارد میکند، در عینِ حال از احساساتِ قدرتمندِ باورهایی اخلاقی مینویسد که غالباً بسترِ بروزِ نافرمانیِ مدنی میشوند. با اینهمه درنهایت، روایتِ آرنت امیدوارکنندهتر است. او تأکید میکند به جای تمرکز بر وجدانِ خود، باید بر بیعدالتیِ اعمالشده و روشهای به کاررفته در استتارِ آن متمرکز شد. منظور این نیست که غایتِ نافرمانیِ مدنی لزوماً امری معتدل یا اصلاً دستیافتنی است اما نافرمانیِ مدنی باید با بسترِ بیرونی –که میتواند تغییرش دهد- سنجیده شود و نه با درون – که تنها میتواند منزهاش کند.
توضیح عکس: دکتر مارتین لوترکینگ (Martin Luther King)، دکتر رالف دیوید ابرنثی (Ralph David Abernathy) و خانوادههایشان درحالِ هدایتِ راهپیماییِ سلما (Selma) به مونتگومری (Montgomery) سال ۱۹۶۵، عکس از ویکیپدیا
پی نوشت:
- On the Duty of Civil Disobedience
- Collective spirit
- Public refusal
- Walden, 1854
- Principle
- Subjective
- Eichmann in Jerusalem, 1963
- Ethical introspection