نام زندگان محفوظ است
یک سال از حادثه معدن یورت و کشته شدن ۴۳ کارگر معدنچی در آن میگذرد. زهرا چوپانکاره در این گزارش به سراغ معدن و کارگران رفته و ضمن بازخوانی حادثه از وضعیت امروز آن میگوید.
«کارگر معدن، کارگر معدن را با لباس کارش میشناسه. مهدی را هم از روی لباسش شناختم، روش نوشته بود نیککالا.» دستهایش را دو پرانتزِ باز میکند و با فاصله از دو سمت شقیقهاش روی هوا نگه میدارد: «سرهایشان شده بود این هوا. شش روز از انفجار گذشته بود که بهشان رسیدیم، جز چهار پنج نفر بقیه را نتوانستم بشناسم.» چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت است که اینها را میگوید، فردایش از انفجار معدن زمستانیورت یک سال میگذرد. «او» در این گزارش اسمی ندارد. او هم مثل بقیه کارگرانی است که حرف میزنند: «بنویس یک کارگر» تنها نامهایی که بدون ترس تکرار میشوند نام ۴۳ کارگری است که سال پیش در تاریکی معدن جان دادند. زندگان هنوز باید زندگی کنند، زندگیشان را با همین معدن باید بچرخانند: «اسممان را ببری یعنی اخراج.» این گزارش روایت زندگان بینام است.
ابتدای مسیر اختصاصی معدن تا تونل شماره یک خالی است، بدون نشانی از ماشینهای امداد و انتظامی. مسیر پر پیچ جاده تا تونل شماره یک خالی است، بدون رفت و آمد یکبند موتورها و وانتها. محوطه معدن خالی است، بدون چادرهای آتشنشانی و هلال احمر. کپههای زغال سنگ رو به دهانه تونل شماره یک زمستانیورت هم خالی هستند، بدون تماشاگرانی که سال پیش روی این سکوهای زغالی ایستاده بودند، نشسته بودند و با نگاههای سردرگم زل زده بودند به دهان سیاه زمستان. نیمه شعبان است، روز تعطیلی کارگران و معدن. یکی از اهالی منطقه میگفت بعد از انفجار خیلیها عصبانی بودند، میترسیدند برگردند به معدن: «میگفتند دیگه برنمیگردیم زیر زمین. بعد که مدتی گذشت و نامنویسی کارگران شروع شد، دوباره رفتند توی صف که اسم بنویسند.» گروه گروه برگشتند سر کاری که هنوز چرخش به مدار سابق میچرخد. یک ماه و نیم از بهار گذشته و چند روز پیش تازه عیدیشان را گرفتهاند: «حقوق برج دوازده هنوز مانده، برج هفت یک عده از کارگران هنوز واریز نشده.» انفجار بایدها و ناچاریهای زندگی را عوض نکرده، نوع تا کردن با کارگران معدن را هم همینطور.
۱۰ سال بیشتر است که توی معدن کار میکنم و از اول اوضاع همین بوده. قراردادهایمان سفید است و هر سه ماه دستشان باز است که اگر به ضرر شرکت کاری کردیم یا حرفی زدیم اخراجمان کنند. برای همین بقیه میترسند حرف بزنند. اگر سرت توی لاک خودت بود یا سه ماه بعدی هم باهات قرارداد مینویسند یا همان قرار داد سفید را نگه میدارند تا سر سال.
امنیت سفید
بعد از یاد کردن از روزهای ریزش معدن کمی به گلهای قالی نگاه کرد، میگفت شما هرچه دیدید عکس جنازههای زیر پارچه بود، ما خودشان را دیدیم: «بوی این اسپریهای بهبه را دیگه تحمل نمیکنم، توی خانه خودمان هم نمیگذارم کسی بزند. بس که جنازهها بو گرفته بودند از این بهبهها میزدند که بتوانیم بو را رد کنیم، حالا بویش را، خود قوطیاش را نمیتوانم تحمل کنم. من دیگه برنمیگردم توی آن تونل. نه که بترسم، نه! من نه از زندهاش میترسم و نه از مرده اما خاطره بدی برایم مانده.» بعد مثل همه آدمهایی که بخواهند کابوسشان را پس بزنند کمی سکوت کرد، کمی به فضای خالی پیش رویش خیره شد تا موضوع صحبت برسد به آنهایی که زندهاند. چرا بیشتر کارگرها میترسند از شرایط امروز کار در زمستانیورت بگویند؟ «قراردادهامان سهماهه است. ۱۰ سال بیشتر است که توی معدن کار میکنم و از اول اوضاع همین بوده. قراردادهایمان سفید است و هر سه ماه دستشان باز است که اگر به ضرر شرکت کاری کردیم یا حرفی زدیم اخراجمان کنند. برای همین بقیه میترسند حرف بزنند. اگر سرت توی لاک خودت بود یا سه ماه بعدی هم باهات قرارداد مینویسند یا همان قرارداد سفید را نگه میدارند تا سر سال.» میگوید از بعد حادثه ایمنی معدن بیشتر شده، نظارتها سفت و سختتر شده: «این خودش برگ برنده است.»
از بعد انفجار یکسری از اهالی منطقه دیگر برنگشتند به معدن: «یکسری خاطره بدی برایشان ماند، یکسری هم خانوادههایشان دیگر نگذاشتند برگردند، گفتند نمیخواهد بروی. حالا بعضیها رفتند معدنهای دیگر سمت شاهرود، یکسری هم ماندهاند خانه، بیمه بیکاری میگیرند.» آنهایی که دوباره برگشتند به معدن، برگشتهاند سر خانه اول. به جز آن «برگ برندهای» که ازش نام برد و در واقع ضمانت بیشتری است برای زنده ماندن، اوضاع و احوال زندگان زمستانیورت همان است که بود: «بیمهها همه ناقص رد میشوند. کارگر میرود توی معدن از ۸۰۰ هزار تومان تا یک و دویست سیصد حقوق میگیرد.» ۸۰۰ و ۹۰۰ هزار تومان حقوق کارگران مجرد است: «مجردها مزایا و حق اولاد و اینها نمیگیرند. برای همین حقوق ۸۰۰ و ۹۰۰ هزار تومانی هم داریم که دارند توی خود تونل کار میکنند.»
«بچه من رو انداختند جلو گفتند برو حق ما را بگیر. بیمه نداشتند، پول درست نمیدادند. بعد که بچه من رفت اعتراض کرد از معدن انداختنش بیرون. بقیه از ترس مهندسای شاهرودی برگشتند سر کار.»
زن نزدیک به نیم ساعت این قصه را تعریف میکند و باز تعریف میکند و باز تعریف میکند و خشمش آرام نمیشود. هر چند جمله یکبار نام «مهندسای شاهرودی» را میبرد. تمام مدیران ارشد و سهامداران عمده شرکت صنعتی و معدنی شمالشرق شاهرود، مالک معدن زمستانیورت را با همین نام میشناسد. دو سه سالی از اخراج پسرش از معدن گذشته و هنوز داغ دلش تازه است. یکسری از اهالی دیگر نگذاشتند پسران و پدران و همسرانشان برگردند به معدن و از سوی دیگر بقیه میگویند که جز معدن کار چندانی برای جوانان پیدا نمیشود، برای همین است که حتی پس از انفجار هم باز چشم خانوادهها به کار زیرزمین است و گرنه بخش زیادیشان مثل پسر زن خانهنشین میشوند و مادرانشان باید با غیظ از «مهندسای شاهرودی» یاد میکنند.
حقوق بعد از انفجار
«بله اسمم را بنویس. رمضان سوسرایی، فرزند حسن» رمضان فرزند حسن تا چند سال قبل کارگر معدن بوده، عضو فعال تشکل کارگری حالا چوپانی میکند. «سال ۸۷، ۸۸ بود که تشکل کارگری راه انداختیم. از چند سال قبلش مدام برای حق و حقوق کارگران معدن اعتراض میکردیم و دنبال تشکل بودیم. توی استان بهمان گفتند شما شرایطش را ندارید. بعد امضا جمع کردیم و رفتیم تهران وزارت کار، آنجا گفتند میتوانید تشکل داشته باشید و با اجازه وزارت کار برگشتیم. یکی دو سال پشت گوش انداختند اما بالاخره شورا تشکیل شد. من نماینده زمستانیورت غربی بودم، یک نفر نماینده کارگری زمستانیورت شرقی و سه نفر هم نماینده کارگران خود شرکت. بعد از دو سال از شرکت اخراج شدم تا پیمانکار عوض شد و نفر جدید که من را میشناخت دوباره برم گرداند سر کار. چند وقت بعد اعتصاب شد، من مرخصی بودم اما به خاطر سابقهای که داشتم گفتند یا جلوتر از کارگران دیگر برگرد سر کار که بقیه هم دنبالت بیایند یا دیگر نیا. دیگر نرفتم.»
رمضان فرزند حسن حالا دامداری میکند و دیگر ترسی از فاش کردن نامش ندارد: «همیشه همینطور بوده. بعد از هر اعتراضی دو سه تا کارگر را اخراج میکنند که بقیه حساب کار دستشان بیاید.» برای فعالانی که از سال ۸۵ به بعد داشتند در مورد ایمنی معدن تذکر میدادند، امضا جمع میکردند و به کمیسیون اصل ۹۰، بازرسی کل کشور و اداره کار میرفتند حالا این سوال مطرح است که چرا هیچوقت هیچ جوابی دریافت نکردند؟ چرا حفاظت فنی معدن در تمامی این سالها نادیده گرفته شد و چرا پس از انفجار کارگران را به عنوان امدادگر (و برخلاف قانون ایمنی) داخل تونل فرستادند تا به تعداد کشتهها افزوده شود؟
یکی دو نفر از کارگران دیگر هم خاطره دوری از شورای کار دارند: «چند بار بحث شورای کار مطرح شد، یک وقتی هم چند سال پیش تشکیل شد اما آخرش کسانی که فعالیت کارگری میکردند اخراج میشدند.» روزگار کارگران فعلی زمستانیورت مدیون تشکل کارگری موقتی نیست که نتوانست در عمل کار چندانی از پیش ببرد. نقطه عطف زندگی کارگران معدن، انفجار است. اما حوالی آزادشهر به قبل و بعد از انفجار معدن تقسیم شده: «قبل انفجار بیمهها کتابداری و آرایشگری رد شده بود. همان موقع توی رسانهها خیلی گفتند که چرا بیمه کارگران اینجا آرایشگری رد شده و سروصدا شد. دنبالش که رفتیم بهمان گفتند باید مدرک داشته باشید که بیمهتان اشتباه رد میشده. بعد افتادیم دنبال کار که شکایت کنیم که فهمیدیم توی سیستم بیمه تصحیح شده. حالا هم وضع پرداخت بیمهها نامنظم است اما از بعد انفجار به خاطر فشاری که روی اداره کار و مدیران شرکت بود توی سیستم وضعیت بیمه به عنوان کارگر معدن رد میشود که باید ببینیم نتیجهاش چه میشود.»
من نماینده زمستانیورت غربی بودم، یک نفر نماینده کارگری زمستانیورت شرقی و سه نفر هم نماینده کارگران خود شرکت. بعد از دو سال از شرکت اخراج شدم تا پیمانکار عوض شد و نفر جدید که من را میشناخت دوباره برم گرداند سر کار. چند وقت بعد اعتصاب شد، من مرخصی بودم اما به خاطر سابقهای که داشتم گفتند یا جلوتر از کارگران دیگر برگرد سر کار که بقیه هم دنبالت بیایند یا دیگر نیا. دیگر نرفتم.
از ۷۰۰ متر مانده تا محل انفجار هنوز بسته است و کارگران از یک رگه دیگر زغال سنگ استخراج میکنند. از بعدِ حادثه معدنکاران در گروههای پنج نفری ده نفری، مرحله به مرحله و بسته به شرایط تونل و عملیات مقاومسازی سر کار برگشتند تا الان که دیگر همه مشغول شدهاند. برای ناظر بیرونی که سال قبل دیده بود کارگران داخل تونلی کار میکنند که نزدیک به یکهزار و ۸۰۰ متر طول دارد، بدون هیچ دستگاه تهویه و منفذی به بیرون، امسال تفاوت در هواکشی است که در ورودی تونل شماره یک کار گذاشته شده: «به هر حال مسوولان بعد انفجار پیگیر بودند که ببینند وضعیت معدن چگونه است. الان هم که نزدیک سالگرد بود یکهو عیدی اسفند را ریختند و حقوق دادند. دیروز آن تهویه هوایی را هم که شما دیدید، چند روز است کار گذاشتهاند تا هفته پیش نبود. بعدش هم یک سری از مسوولان و خبرنگاران آمدند معدن را دیدند و رفتند.»
گفتم پس چه بگویم؟
روز بعد انفجار اهالی روستای سوسرا سه بار فاصله غسالخانه تا گورستان ده را رفتند و آمدند تا جنازه سه جوانشان را دفن کنند. یک هفته که گذشت تعداد قبرها شد شش تا. حالا کوچههای سیاهپوش آذینبندی است و روستا از عزا درآمده. خانواده شش کارگر معدن مراسم سالگرد را چند روز زودتر برگزار کردند تا از روز نیمه شعبان جشن عروسیهای عقب افتاده سر بگیرند: «توی روستا یک سال عروسی نداشتیم. حالا تا ماه رمضان شش تا عروسی در پیشه.»
مراسم را زودتر گرفتید که مردم زودتر جشن بگیرند؟ «آفرین بابا، آفرین بله» پدر نورالله میخندد و آه میکشد. پدر نورالله وسط جملههایش تشکر میکند و در تایید حرف آدم آفرین میگوید. مادرش ساکت است، مادرش یک سال است گریسته و تا میآید اشک بریزد انگار رمق از جانش میرود و باز ساکت میماند. پدرش میگوید: «سال پیش آمدند دنبالمان ما را بردند تهران. رفتیم به یک سالن. ما را بردند روی یک سکو، میکروفن دادند دستم و گفتند حرف بزن.» صدایش را پشت میکروفن فرضی بلند میکند و حرفی که زده را باز میگوید: « هزار و ۸۰۰متر تونل کندید چرا یک هواکش نگذاشتید که بچههای ما نفس بکشند؟» بعد دوباره خودش میشود بدون میکروفن: «بهم گفتند از این حرفها نزن. گفتم پس چه بگویم؟» میخندد و آه میکشد. خواهر نورالله میگوید عمر دست خداست. میگوید بچههای خودش را هم اگر بخواهند میفرستد معدن که کار کنند. خواهرش میگوید اتفاق هر جا که باشی چه توی پلاسکو چه توی سانچی و چه معدن یورت پیش میآید، آدم که خبر ندارد.
پدر نورالله باز میگوید: «گفتم هزار و ۸۰۰ متر تونل کندید چرا یک هواکش نگذاشتید که بچههای ما نفس بکشند؟» مادر نورالله میگوید: «بهمان گفتند روز سالگرد بیایید دم معدن، بروم چه کار کنم؟ بروم چی را ببینم؟» اشک به چشمانش میآید، رمق از جانش میرود و باز ساکت میماند. پدر با «آفرین بابا!» تا توی کوچه به بدرقه میآید، میخندد و آه میکشد. سرش را میآورد توی قاب پنجره تاکسی و بدون آن میکروفن فرضی صدایش را کمی بلندتر میکند: «بنویس گفتم هزار و۸۰۰ متر تونل کندید چرا یک هواکش نگذاشتید که بچههای ما نفس بکشند؟» و گریه میکند.