رسانههای مدرن تا چه حد روی استقلال فکری ما تأثیر میگذارند؟
جیمز ویلیامز نامزد درجه دکتری در رشته آزمایشگاه اخلاق دیجیتال و برنده بالاترین جایزه گوگل هرچند عاشق رمانهای دنیای قشنگ نو و ۱۹۸۴ است ولی در دفتر لندن گوگل کار میکند. مجلهی «ناتیلوس» برای بحثی دربارهی قدرتِ تشویشآمیزِ اقتصادِ توجه در عصر مدرن با ویلیامز گفتگو کرده است.
داستان از این قرار نیست که جیمز ویلیامز، نامزد درجهی دکتری در رشتهی آزمایشگاهِ اخلاق دیجیتال در موسسهی اینترنت آکسفورد(با شعارِ: «هر بیت [bit] بهعنوان یک امر خیر»)، در جریان سپریکردنِ اوقاتش در شرکت گوگل، چنین لحظهای را از سر گذرانده باشد: «خدایا، من چه کردم؟» اما به هر حال حتما لحظهای به ذهنش خطور کرد که چیزی بد از کار درآمده یا به خطا رفته است. وقتی دفتر گوگل در سیاتل در سال ۲۰۰۶ آغاز به کار کرد ویلیامز هم به این دفتر پیوست و تا کسبِ بالاترین جایزهی این شرکت پیش رفت: جایزهی بنیانگذارِ شرکت، به خاطر کارش در توسعهی محصولات و ابزار تبلیغاتی. سپس، در سال ۲۰۱۲، فهمید که این ابزارها واقعاً کار را برایش دشوارتر کردهاند. او به من توضیح داد که پلتفرمهای تکنولوژی مدرن، «همان تصوراتِ دوران قبل از اینترنت دربارهی تبلیغات را دوباره وضع کردهاند، به عبارتی این تصور که تمام داستان بر سر آن است که تا جایی که میتوانید وقت و توجه مردم را جلب کنید.»او از سال ۲۰۱۱ تمرکز ادبی و سیاسی-فلسفیاش را معطوف به آکسفورد کرد، و هرچند طرفدارِ داستانهایی مثل «۱۹۸۴» نوشته جرج اورول و «دنیای شگفتِ نو» آلدوس هاکسلی است اما همچنان در دفتر گوگل در لندن کار میکند. در سال ۲۰۱۴، او یکی از بنیانگذارانِ «تایم وِل اسپنت [اوقاتی که به خوشی گذشت]» شد، جنبشی که به گفتهی وبسایت مربوطهاش، «در راهِ متوقف کردن سوءاستفادههایی که بهواسطهی پلتفرمهای تکنولوژی از اذهانِ مخاطبان و کاربران میشود» تلاش میکند. این جنبش با به کارگیری یک برنامهی کاربردی به اسمِ «شراکت در لحظه» -که نشان میدهد کاربر چقدر وقت صرف برنامههای کاربردی و اَپها میکند- از ۲۰۰ هزار نفر خواهش کرد که با بهرهگیری از این اپلیکیشن، آن برنامههای کاربردی را که بیش از همه مورد استفادهشان هستند رتبهبندی کنند(زمان صرف شدهی هر کاربر بر صفحهنمایش اَپ نشان داده میشود). آنها پی بردند که به طور متوسط، افراد هر چقدر وقت بیشتری صرف یک اَپ(برنامه کاربردی) میکنند، کمتر و کمتر از آن خوشنود و راضی میشوند. او به من گفت که «پریشانی فقط از همین آزردگی کوچک نبود. چیزی ژرفتر هم در جریان بود. به همین دلیل به اینجا آمدم تا تحصیلاتِ درجهی دکتریام را در همین مورد شروع کنم.»ویلیامز همین اواخر به خاطرِ مقالهاش «جلوهی نور ما: آزادی و ترغیب در اقتصادِ توجه» در کانون توجه رسانهای قرار داشت، مقالهای که جایزهی صدهزار دلاریِ «ناین دات» را برد و امتیاز چاپ کتابی با همکاری انتشاراتِ دانشگاه کمبریج را برایش به ارمغان آورد. مجلهی «ناتیلوس» برای بحثی دربارهی قدرتِ تشویشآمیزِ اقتصادِ توجه در عصر مدرن به سراغ ویلیامز رفت که در ادامه بخشهایی از مصاحبهاش با ویلیامز را میخوانید:
– اَپهای رسانههای اجتماعی و اینترنت چگونه دموکراسی را تهدید میکنند؟
دموکراسی مجموعهای از ظرفیتها را فرض میگیرد: مثلا ظرفیت برای درنگکردن و بررسی، ظرفیت برای درکِ ایدههای متفاوت، ظرفیت برای فهمِ گفتاری مستدل. همینجاست که اقتدارِ حاکمیت در مقامِ ارادهی آحاد مردم مستقر میشود. بدینترتیب، یک روشِ صحبت دربارهی اثرات این تکنولوژیها این است که آنها را نوعی DoS یا «محرومیت از خدمات» در نظر بگیریم که به ارادهی بشری حمله میکنند. تلفنهای هوشمندِ ما سیستمهایی عملی برای زیستمان به شمار میآیند. آنها دائما ما را مشغولِ دیدن و کلیککردن میکنند.
فکر میکنم این امر با واداشتن ما به تصمیمگیریهای هرچه بیشتر، برخی ظرفیتها مثل ارادهقدرت [willpower] را مستهلک میکند و از پا میاندازد. یک بررسی نشان داده است که پریشانحواسیهای مکرر و مداوم باعث میشود که بهرهی هوشی [IQ] موثرِ افراد تا حد ده درجه کمتر از قبل شود. این رقم بیش از دو برابرِ افتِ هوشی است که از بابت استعمال بلندمدتِ ماریجوانا به سر آدم میآید. یقیناً در این بین، موضوعاتِ معرفتشناختی هم در کار هستند. اخبار کاذب بخشی از این پریشانحواسیها را رقم میزنند، اما بخش اعظم آن درباره این است که هر کدام از آدمها حسیافتِ کاملا متفاوتی از واقعیت را تجربه کنند، حتا به رغم اینکه همگی در یک جامعه میزیند یا هر کدام از افراد جامعه در همان خیابانی راه میروند که همه راه میروند. همین هم باعث دشواریِ دستیابی به آن عقل سلیمی میشود که نشان میدهد چه موضوعِ مورد بحثی برای یک دموکراسی موثر الزامی است.
– این تکنولوژیها چگونه رسانههای خبری را مسخ میکنند؟
آنچه که به نحوی واقعا سریع دارد اتفاق میافتد این است که ما دستخوشِ یک چنین تغییر تکتونیکی [زمینساختی] شدهایم، تغییری که میتوان آن را اینطور نامید: وارونهشدنِ نسبت بین اطلاعات و توجه. اغلبِ سیستمهایی که ما در جامعهمان داریم -چه اخبار باشد، چه تبلیغات، و حتا سیستمهای قضاییمان- همچنان یک جور محیطِ کمیابی اطلاعاتی را فرض میگیرند. اولین متممِ اصلاحی قانونی در این مورد، از آزادی گفتار حمایت میکند. اما حتا چنین لایحهای ضرورتا از آزادی توجه پشتیبانی نمیکند. آن زمان که چنین لایحهای نوشته میشد واقعا هیچ چیزی وجود نداشت که جلوی توجه مردم را بگیرد. به دورهای برگردیم که محیط دچار کمیابی اطلاعاتی بود: نقش روزنامهای که به شما اطلاعات میداد را در نظر بگیرید در آن وضعیت، مشکل بر سر فقدان اطلاعات بود. اما حالا خلاف آن صادق است. امروزه گرفتارِ انبوهی از اطلاعاتِ اضافی هستیم. اگر شما هم چنین مشکلی را حس میکنید و هر روز هم به همین نحو دائماً دچار حواسپریشی میشوید، پس بدانید که این مشکل به صورت حواسپرتیهای هفتگی و پریشانحالیهای ماهانه ادامه مییابد.
– این وضعیت چگونه نقشِ روزنامه را تغییر میدهد؟
امروزه نقشِ روزنامه فیلترکردن و تصفیهی اخبار است، تا به مخاطب کمک کند که به چیزهایی که مهمتر هستند توجه کند. اما اگر الگوی کسبوکار مثل الگوی تبلیغات است، و اگر یک مقالهی خوب مقالهای است که بیشترین کلیکها نصیبش شود، پس بدین ترتیب مخاطب هم هر چیزی را چون طعمهای برای کلیک درک میکند چون آنها معیارهایی هستند که با الگوی کسبوکار همتراز میشوند. وقتی اطلاعات به وفور میرسد، توجه کم میشود. تبلیغات همه را خسته کرده است، تبلیغات حتا ثروتمندترین سازمانها با ماموریتهای شریف را درگیر رقابت و همچشمی بر سر تعداد کلیکها کرده است. در این دنیای وارونه، جزای ما به ستوه آمدن و پاداش ما بیحرمتی است زیرا بسیاری از نیازهای روانشناختیای که داریم را همین آزردگیِ خاطر برآورده میکند. شاید این بیحرمتی به پیشرفتن ما کمک کند، اما اغلب به این درد میخورد که هرچه بیشتر کلیک کنیم و تایپ کنیم و بنویسیم. یکی از اولین کتابها دربارهی قابلیت کاربردیِ شبکه در واقع چنین اسمی داشت: «نگذار فکر کنم.» این ایده در واقع نه توسل به پارهی ملاحظهکار و عقلانی ما بلکه توسل به خودهای ویری، متلون، و پارهی خودکار ما را در مد نظر قرار میدهد.
مخاطب هم هر چیزی را چون طعمهای برای کلیک درک میکند چون آنها معیارهایی هستند که با الگوی کسبوکار همتراز میشوند. وقتی اطلاعات به وفور میرسد، توجه کم میشود.
– تریستان هریس، همکار شما و یکی از بنیانگذاران «تایم ول اسپنت»، گفته است که تکنولوژی، با نیرویی فراتر از نفوذِ حکومتهای دینیِ این دنیا، تفکرات دو میلیارد نفر را هدایت میکند. با این نظر موافقید؟
فکر میکنم با این نظر موافقم. من هیچ مکانیزم دینی یا هیچ سازوکارِ حکومتی را نمیشناسم که با بالقوگیهای گوشیهای هوشمند تلفن همراه یا رسانههای اجتماعی قابل مقایسه باشد، به این معنا که مردم توجه بسیار زیادی به آن مکانیزم کنند و آن مکانیزم هم دارای یک فراوانی و تداومِ عملی باشد. فکر میکنم که یقینا این مکانیزم در سطحی پایینتر مداخله میکند؛ سطحی که بیشتر به توجه مردم نزدیک است تا به نظامهای دینی یا حکومتی. فکر میکنم که این سطحِ مداخله به چیزی چون یک سطح شیمیایی یا به یکجور مخدر شبیهتر است، تا به یک نظام اجتماعی. مثلاً اپلیکشینِ پیامرسانِ موبایل موسوم به اسنپچت [Snapchat] همین سطح مداخله را با ارائه خدماتی به اسم اسنپتریک [Snapstreak] اجرا میکند، وقتی پیامی با این مضمون میدهد که «تعداد روزهای متوالی که شما [کاربر/مخاطب] با کسی عکسی گرفتهاید از این قرار است» [و آن عکسها را به نحوی اتوماتیک در یک برنامه برایتان قطار میکند]. و آن وقت شما میتوانید به دوستانی که کنارتان بودند مباهات کنید؛ به این که مثلا چقدر طولانی کنار هم بودید. انبوهی از اینجور روشها و تاثیرپذیریها و طرفداریهای غیر عقلانی وجود دارد. مقایسهی اجتماعی هم یکی از عمدهترین و عظیمترینشان است. حتی کسی چون نیر ایال هم کتابی نوشته به اسم «بهدامافتاده»، و در آن به طراحان یاد میدهد که چطور یک کاربر را به یک سیستم بکشانند.
– در مقالهتان دربارهی این مسئله بحث میکنید که این تکنولوژیها چطور و به چه شیوهای دل ما را به دست میآورند و خودهای ویری ما را رها میسازند و سه نوع «توجه» لازم برای دموکراسی را درهممیشکنند. چرا آنها چنیناند؟
آن بحث بیشتر یک نوع بحث اکتشافی و ابتکاری است که پیش بردهام. آن بحث یک استدلال علمی نیست. اولا، «نقطه کانونیِ» توجه همان چیزی است که دانشمندان علومِ شناختی مایل اند از آن با نظر به «توجه ادراکی» صحبت کنند. همان چیزهایی که در محیط نظری مورد بحث من «امور برجسته» محسوب میشوند. مسأله این است که من اساساً چطور با این موضوعات سروکله میزنم و چطور از بینشان انتخاب میکنم. وضعیت دوم، «کورسو» یا «نور موضعی» است. [starlight، به تفکیک از «نقطه یا نور کانونی» یا spotlight که مورد اول بود]. اگر نقطه کانونی دربارهی انجامدادن امور است، «نقطهی موضعی» درباره این است که «میخواهم که باشم»، نه صرف اینکه میخواهم چه کنم. این نقطه چیزی است شبیه به آن اهدافی که به خاطر خودشان ارزشمند هستند، نه به خاطر اینکه ابزاری برای رسیدن به سایر هدفها هستند. همچنین، مهم است که ما در گذر زمان چطور به سمتشان حرکت میکنیم، و چطور پیوندهای بین امور و کارهای در دست انجام، و آن اهداف بلندمدتتر یا سطح بالاتر را در نظر میگیریم. سومین مورد، «توجه سرتاسری یا نور روز» [daylight؛ و بدین ترتیب سه سطح نور (نقطهای، ستارهای، و خورشیدی) سه سطح از توجه را هدف میگیرند]. به زبان فلسفیِ هری فرانکفورتِ فیلسوف این یعنی خواستنِ آنچه خواهانش هستید [یا خواهانِ خواستنش هستید]، که بهعبارتی «حطیهی فراشناخت» را شامل میشود. اساساً، اگر «نقطهی کانونی توجه» و «نقطهی موضعی» توجه دربارهی پیگیریِ نوعی هدف، یکجور غایت، یا قسمی ارزش است، «توجه سرتاسری» دربارهی ظرفیتهایی است که ما را قادر میسازند آن چیزهایی را تفکیک و تعریف کنیم که اهداف و غایات مذکور قرار است با آنها آغاز شوند.
– آسان است درک این نکته که تکنولوژیِ ترغیبکنندهی امروز، چطور «نقطهی کانونیِ» توجه ما را منحرف و قطع میکند. اما درباره آن دو نقطهی دیگر [نقطهی موضعی و سرتاسریِ توجه] چطور؟
به طور کلی، فکر میکنم یک روش درکِ این مسئله، فهمیدنِ آن شیوهای است که تکنولوژی میتواند عادات ما را به وجود بیاورد. اگر هر روزه به یک شیوه و به وسیلهی چیزی واحد حواستان پرت میشود آنوقت میتواند یک تا هفتهی پریشانحالانه کش بیاید و به ماههای متوالی حواسپریشی هم منجر شود. خواه صرفا با نیروی تکرار، یا اصلا با هر چه، در هر حال این مکانیزم باعث میشود آن اهدافی را خواهان زیستنشان هستیم فراموش کنیم یا باعث میشود به قدر کافی دربارهشان فکر نکنیم. در این وضعیت، تدریجا اهداف سطح پایینتر را به منزلهی چیزهایی با ارزش درونذات در نظر میگیریم -وضعیتی که از خلالش، آنچه اساسا ناچیز، بیاهمیت یا مبتذل است به منزلهی یک پدیده لحاظ میشود. ایدهی پیشبرندهاش از این قرار است: «اهمیتی ندارد که سرتاسر جو سیاسی زهرآگینتر شود مهم این است که تیم من برنده شود.»
آنچه دستکم در گسترهی دموکراسیهای لیبرال غربی داریم میبینم حرکتی کاملا منسجم به سوی گرایشات عوامفریبانه است. به نظرم میرسد چیزی که همه این جوامع مبتنی بر دموکراسی لیبرال در آن مشترک هستند فرم مسلط رسانهشان است.– این تکنولوژیها چطور روی خطمشیهای سیاسی ما تاثیر میگذارند؟
آنچه دستکم در گسترهی دموکراسیهای لیبرال غربی داریم میبینم حرکتی کاملا منسجم به سوی گرایشات عوامفریبانه است. به نظرم میرسد چیزی که همه این جوامع مبتنی بر دموکراسی لیبرال در آن مشترک هستند فرم مسلط رسانهشان است. به باور من، این نکته حاکی از آن است که همه آن جوامع در چیزی اشتراک دارند که به تقویت استیلای رسانه میپردازد. این چیز نه نیروهای پویشآفرین جدید، بل تشدید و تقویت آن نیروهای پویشآفرین است، البته تقویت و تشدید به چنان شیوههایی که در گذشته هرگز نمیشد تصورش را هم کرد. تصورش برایم سخت است که چنین چیزی به همین نحو در عصر تلگراف یا روزنامه و حتا در دوران تلویزیون اتفاق افتاده باشد یا اتفاق بیفتد.
اما اگر به دهه سی برگردیم آیا این رادیو نبود که به خاطرِ گرایشاتِ ضد دموکراتیک ما از سوی رسانهی چاپ به نقد کشیده شد؟
رادیو عامل مهمی در اوجگیری قدرت هیتلر بود. به همین خاطر هم بود که هیتلر در هر خانهای یک رادیو گذاشت. به نظرم قیاس جالبی کردید. مارشال مکلوهان، نظریهپرداز کاناداییِ رسانه، در این مورد صحبت کرده است: به گفته او وقتی یک رسانه جدید سربرمیآورد و ما هنوز نمیدانیم که چطور به سراغش برویم، دورهی اولیهای وجود دارد که طی آن ضرایبِ حسی ما، ادراک ما، در حال خوگرفتن دوباره است، دقیقهای از جنس هیپنوتیزم. او به این نکته اشاره دارد که اثر هیپنوتیزمیِ سبک خطابهی هیتلر با اثر هیپنوتیزمیِ این رسانهی جدید تقویت و تشدید میشد، رسانهی جدیدی که سنخی از اطلاعات است و زندگیهای مردم را گرانبار میکند. در وضعیت مذکور، انتخاب چیزی برآشفته و ناجور است، چیزی از آن دست که نمیشود به راحتی به آن مبادرت ورزید، زیرا پس از اینکه انتخاب کردید تازه پی میبرید که هیچکس نمیداند انتخابکردن واقعا یعنی چه.
– آیا به هرحال در گذر زمان با تکنولوژیهای رسانهی جدید سروکار پیدا نمیکنیم؟
به این فکر کنید که چقدر زمان برد تا با نیروهای پویشآفرینِ رادیو، تلفن و الخ سازگار شویم، خب، تقریبا یک تا دو نسل وقت برد. همچنان که رسانههای الکتریکی بیش از پیش توسعه یافتهاند، زمانِ لازم برای رسیدن به ۱۵۰ میلیون کاربر هم تسریع میشود و شتاب میگیرد. فکر میکنم رادیو بعد از چیزی حدود ۶۰ یا شاید ۷۰ سال به این عدد رسید، و تلویزیون شاید بعد از حدود ۳۰ تا ۴۰ سال. اما برای تکنولوژیهای امروزی، مثلا برای یک اپلیکیشن، رسیدن به تعداد ۱۵۰ میلیون کاربر، تنها چند روز وقت میبرد. به نظرم چیزی که در این بین رخ داد این است که ما در واقع هیچ وقت به نقطهی ثبات و تسلط بر تکنولوژی نرسیدیم. ما همواره در این منحنیِ یادگیریِ نارسایی قرار داریم [نارساییِ تکنولوژی مورد استفادهمان]. میتوانیم به خوبی از آن تکنولوژی استفاده کنیم، اما نه آنقدر خوب که بتوانیم پیش از سربرآوردنِ تکنولوژیهای جدیدتر بر آنها مسلط شویم.
آیا این خطای خودِ ما نیست که خیلی راحت گیج و پریشانحواس میشویم؟ شاید فقط به کمی انضباط بیشتر احتیاج داریم.
این جور بیانِ ماجرا تلویحاً دارد این ایده را مسلم فرض میکند که اشکالی ندارد اگر تکنولوژی دشمن ما باشد. اما تمام نکتهی تکنولوژی اصلا این است که به ما کمک کند کاری را که میخواهیم انجام دهیم به نحو بهتری انجام دهیم. در غیر این صورت اصلا چرا آن را میخواهیم؟ فکر میکنم بخشی از راه حلی که این صنایع به پیش بردهاند همین واقعیت است که وقتی ما با یک تکنولوژی جدید سازگار میشویم، معمولاً دیگر سوال نمیکنیم «این تکنولوژی برای چیست؟» اگر قرار بود بپرسیم یک تلفن هوشمند برای چیست، سوالمان تقریباً احمقانه جلوه میکرد. تلفن هوشمند در خدمت همهی آن چیزهایی است که میتواند امروزه برایمان انجام دهد!
آیا اصلاً مسئولیت شخصی در این مناقشه اهیمتی دارد؟
فکر نمیکنم که مسئولیت شخصی اصلا اهمیتی نداشته باشد. اما تصور میکنم به عنوان راه حلی برای مشکل مطروحه اساساً نمیتوان به آن نقطه رسید یا از چنان مسئولیتی حرف زد. حتی کسانی که هر روزه درباره این موضوعات مینویسند، از جمله خود من، باید حجم خالص و مقیاس منابعی را به یاد داشته باشیم که دارند ما را به دیدن یک چیز و نه چیز دیگر، کلیککردن روی یک چیز و نه چیز دیگر، میرسانند؛ و یادمان باشد که من ده سال در گوگل کار میکردم. این صنعت برخی از باهوشترین آدمها را استخدام میکند، هزاران نفر از طراحان، کارشناسان علم آمار، و مهندسانی با درجهی دکتری در این صنعت مشغول کارند. آنها هر روز سر کار میروند تا ما را به نقطهی گزینشِ آن یک چیز و نه چیز دیگر برسانند، تا ارادهقدرت ما را سست کنند. واقعبینانه نیست که بگوییم باید ارادهقدرت بیشتری داشته باشیم. این ارادهقدرت دقیقا همان چیزی است که از بنیان سست و متزلزل شده است!
– آیا فکر میکنید تکنولوژی اطلاعات با ما در یکسو قرار دارد، و حامی یا طرفِ ماست؟
تا جایی که هدف طراحی فقط تسخیر توجه ما و حفظ آن است، پس تکنولوژی اطلاعات عمدتاً از ما جانبداری نمیکند و طرف ما نیست. اگر تکنولوژی اطلاعات حتا تا آن مجهز نیست که اغلب اوقات بداند اهداف ما انسانها [ضمن استفاده از آن] چیست، پس بگذار بگویم که من یکی نمیدانم که این تکنولوژی چطور اصلا میتواند طرفِ ما باشد. فکر میکنم آن نوع از مبادله اطلاعات برای این تکنولوژی و برای حرکتش در جهتی درست ضروری است. سنجه یا نمونهی استانداردی که من به کار میبرم GPS [سیستم موقعیتیابی جهانی] است. اگر یک GPS ما را در یک فضای فیزیکی گمراه کند، آن هم درست به همان شیوههایی که سایر تکنولوژیها ما را در فضای اطلاعاتی سرگردان میکنند، آنوقت دیگر هیچکس استفاده از GPS را ادامه نخواهد داد.
تا جایی که هدف طراحی فقط تسخیر توجه ما و حفظ آن است، پس تکنولوژی اطلاعات عمدتاً از ما جانبداری نمیکند و طرف ما نیست.
– چطور به تکنولوژی ترغیبکنندهای دست یابیم که جلوی زیادهروی ما را بگیرد و خودهای ویری ما را آلت دست خود نکند؟
فکر میکنم هنوز چیزهای زیادی باید در سطح مدل کسبوکار، تنظیم، شرکتهای صنفی، طراحی و اجرای سازمانیافته اتفاق بیفتند. فکر میکنم که یکی از مهمترین کارهایی که در کوتاهمدت میتوان کرد وفقیافتن با شیوههای مناسبِ سخنگفتن دربارهی ماهیت این مشکل است، زیرا فکر میکنم دشوارتر این است که بدون زبانِ درست و درخور، هوادار تغییر باشیم. گاهی دربارهی این موضوع بر حسبِ «حواسپرتی» یا «توجه» صحبت شده است، ولی ما بیشتر تمایل داریم که با سنخهای بیواسطهترِ «توجه»، چنین موضوعی را به ذهنمان متبادر کنیم، نه با اثرات بلند مدتتر آن بر زندگی.
– رسیدن به چنین نقطهای چقدر طول خواهد کشید؟
گمان نمیکنم یکشبه اتفاق بیفتد، چون بخش زیادی از آن، تغییر شیوهی صحبتمان دربارهی ماهیت بشر و تعامل را شامل میشود. بخش عمدهای از روش صحبتکردن ما درباره این موضوع، خصوصاً در آمریکا، در مباحت مربوط به «آزادی انتخاب» ریشه دارد. شهود من -و صرفاً در حد شهود- از این قرار است: بهتر است هرچه بیشتر بتوانیم از صحبتکردن در این باره بر حسب «انتخاب» فاصله بگیریم و شروع کنیم به صحبتکردن دربارهاش برحسبِ «پیشامد»، که پیامد آن هم رجحان بیشتر داشت و در واقعیت نیز اتفاقات بر این اساس رخ دادند. در این بستر، اتکای به انتخاب چیزی ناجور به حساب میآید، زیرا تازه بعداً متوجه میشوید که هیچکس نمیداند برگزیدن اصلا چه معنایی دارد.
– با توجه به همه این حرفها، یک کار عملی و انضمامی که شرکتها امروزه میتوانند انجام دهند تا مانع به هم خوردن توجه ما شوند چیست؟
واقعا دوست دارم بدانم که هدف نهاییِ طراحی فلان سایت یا فلان سیستم که رفتار و اندیشهام را شکل میدهد چیست. آنها واقعا به چه قصدی دارند تجربهی زیستیِ مرا طراحی میکنند؟ شرکتها همواره خواهند گفت که هدفشان ساختنِ جهانی آزادتر و گشودهتر و بههمپیوستهتر است، یا چیزهایی از این دست. اما این حرفها در واقع ادعاهایی بلندپروازانه در خدمت بازاریابی هستند. اما اگر قرار باشد واقعاً به «گزارشات پیشرفت» یا به «شاخصهای اجراییِ کلیدی» که از طراحیهایشان ارائه میدهند بنگرید، یا اگر بنا باشد به میزانِ سطحِ بالایی که در حال طراحی هستند توجه کنید، آن وقت احتمالا چنان جنبههایی در محصولشان به چشم نخواهند آمد. باید به چیزهای دیگری توجه کنید، مثلا به فراوانیِ استفاده از آن، یا زمانی که روی سایت صرف شده، و از اینجور چیزها. اگر کاربر درباره آن اپلیکیشن مجال صحبتی داشته باشد، مثلا درباره «آنچه عموماً این اپلیکیشن از شما میخواهد، آن میزان توجهی که از شما طلب میکند»، آن وقت خواهیم دید که حرفهای زیادی در بین خواهد بود. این احتمالا همان روش و نظرگاهِ اولیهای است که با توسل به آن به سراغ دانلود و استفاده از اپلیکیشنها میروم.
شرکتها همواره خواهند گفت که هدفشان ساختنِ جهانی آزادتر و گشودهتر و بههمپیوستهتر است، یا چیزهایی از این دست. اما این حرفها در واقع ادعاهایی بلندپروازانه در خدمت بازاریابی هستند.
– پس آیا بدبین هستید؟
اگر بخواهم بر حسب نظرگاه کسانی که در این شرکتها کار میکنند به شما پاسخ دهم، نه، من هنوز خوشرو و خوشبین به حساب میآیم، چون بالاخره هر کسی که طراح یا مهندس است هم نهایتا یک کاربر است. هیچکسی با قصد بدتر کردن زندگی آدمها وارد حرفهی طراحی نمیشود. چالشهای مطرح شده عمدتاً ساختاری هستند، چه به مدلهای غالبِ کسبوکار در شرکتها مربوط باشند و چه به شیوهای مربوط باشند که از خلالش برخی شکلهای ساختار قانونیِ شرکتها به مردم مجال نمیدهند تا مواردی از اهدافِ جزئیتر و بیواسطهتر را با اموری شرافتمندانهتر تعدیل کنند. اگر بخواهیم برحسبِ دورهی بلند مدتتری از تکاملِ تکنولوژیکی سخن بگوییم، دشوار است برآورد کنیم که آیا سرانجام کار را باید با خوشبینی نگریست یا با بدبینی. اگر امور را مهار و محدود نکنیم یا از این نبرد سر باز نزنیم، آنوقت امیدوارم روزی به نقطهای برسیم که تابنیاوردنیبودن وضعیت را دریابیم، نه صرفا از نظرگاهِ کسبوکار، بلکه همچنین در زندگیهای شخصیمان.