ما میتوانیم پیروز شویم
تازهترین حزب سیاسی اسپانیا پرطرفدارترین حزبش است. حزب پودموس در اعتراضات مردمی سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ (جنبش موسوم به پانزدهم می) ریشه دارد، و در ماه ژانویه ۲۰۱۴ با بیانیهی تعدای از روشنفکران ایجاد شد. تنها چند ماه پس از ایجاد حزب، در انتخابات پارلمان اروپا در ماه می، این حزب چپگرا توانست ۸ درصد آراء مردم را به خود اختصاص دهد و با تبدیل شدن به دومین حزب اسپانیا از نظر تعداد طرفداران، و اولین حزب در میزان آراء انتخاباتی، نظام دو حزبی این کشور را درهم بشکند.
آنچه در پی میآید ترجمه خلاصه سخنرانی پابلو ایگلسیاس، دبیر کل حزب پودموس است که در آن به چگونگی و امکان پیروزی چپ در شرایط امروز میپردازد. میدان پیشتر با انتشار «خشمگینان اسپانیایی میگویند ما میتوانیم» به ظهور پودموس به عنوان حزبی رادیکال در سیاست روز اسپانیا پرداخته بود.
من به خوبی میدانم که کلید فهم تاریخ پانصد سال گذشته، ظهور دستهبندیهای بخصوص اجتماعی است که به آن «طبقه» میگوییم. میخواهم داستانی برایتان تعریف کنم؛ زمانی که جنبش m15 در «پوئترا دل سور» آغاز به کار کرد بعضی از دانشجویان ِ دانشکدهی من، دانشکدهی علوم سیاسی، دانشجویانی به غایت سیاسی، همانهایی که مارکس و لنین میخوانند، برای اولین بار با مردم عادی همراه شدند.
آنها ناامید شدند: «مردم هیچ چیزی را نمیفهمند، ما به آنها میگوییم شما کارگرید، حتی اگر خودتان ندانید!» مردم به آنها به چشم کسانی نگاه میکردند که انگار از سیارهی دیگری آمدهاند، و دانشجویان در حالی که میگفتند «مردم هیچ چیزی را نمیفهمند» مایوسانه به خانههایشان باز میگشتند.
من در پاسخ به دانشجویان میگویم «نمیبینید که مشکل خود شمائید؟ که سیاست، کاری با برحق بودن ندارد، که سیاست یعنی موفق شدن؟» ممکن است بهترین تحلیل را داشته باشید، کلید فهم توسعه سیاسی از قرن شانزدهم تاکنون در مشتتان باشد، و بدانید که راه اصلی فهم فرایندهای اجتماعی دانستن ماتریالیسم تاریخی است و بعد چه کنید؟ بر سر مردم فریاد بزنید که «شما کارگرید و حتی خودتان هم خبر ندارید»؟
دشمن بیش از هرچیز دوست دارد به شما بخندد. میتوانید تیشرتی با داس و چکش بپوشید. میتوانید پرچم بزرگی را با خود حمل کنید و بعد با پرچمتان به خانه برگردید، در حالی که دشمن تمام این مدت دارد بهتان میخندد. چرا که مردم، یعنی همان کارگران، دشمنان را به شما ترجیح میدهند. دشمنانتان را باور دارند. وقتی حرف میزنند میفهمندشان. شما را نمیفهمند. شاید حق با شماست. شما میتوانید از فرزندانتان بخواهید بر روی سنگ قبرتان بنویسند «همیشه حق با او بود، اما هیچکس این را نفهمید.»
زمانی که تحولات اجتماعی موفق را مطالعه میکنید، میبینید که کلید موفقیت ایجاد نوعی هویت مابین تحلیلتان و چیزی که اکثریت درک میکنند است. و این بسیار دشوار است و متضمن چیره شدن بر تناقضهاست.
فکر میکنید من با اعتصاب غیرقانونی ۴۸ ساعته یا حتی ۷۲ ساعته مشکل ایدئولوژیک دارم؟ به هیچ وجه. مسئله اینجاست که سازماندهی اعتصاب ربطی به شدت علاقه من و شما برای انجامش ندارد. اعتصاب با قدرت اتحادیهها میتواند پیش برود، و من و شما در اینجا بیاهمیتیم.
شاید من و شما دوست داشتیم که زمین بهشتی برای تمام مردم باشد. ما میتوانیم هر آرزویی که دلمان میخواهد را داشته باشیم و همهاش را روی تیشرتی بزنیم. اما سیاست به قوی بودن ربط دارد، نه آرزوها و چیزهایی که اینجا و آنجا میگوییم. در این کشور تنها دو اتحادیه با قدرت و توان برگزاری یک اعتصاب بزرگ وجود دارد؛ CCOO و UGT . آیا من از این وضعیت خوشحالم؟ نه. اما همین است که هست و سازماندهی اعتصاب عمومی کار سختی است.
من همراه اعتصابیون در اعتصاب و مسدودکردن ورودی ترمینالهای اتوبوس شرکت کردهام. اما میدانید مردم سر صبح باید کجا بروند؟ سر کار. اینها اعتصابشکن نبودند. اما ممکن بود از سر کارشان اخراج شوند، چون در صنف آنها هیچ اتحادیهای نیست که ازشان دفاع کند. چرا که کارگرانی که میتوانند از خودشان دفاع کنند، مثل کارگران کشتیسازی یا کارگران معادن، اتحادیههای قوی دارند. اما بچههایی که به عنوان بازاریاب تلفنی کار میکنند یا در پیتزافروشیها، و یا دخترانی که در خردهفروشیها شاغلند، آنها نمیتوانند از خودشان دفاع کنند.
سیاست چیزی که شما یا من میخواهیم باشد نیست. همان چیزی است که هست. و افتصاح است. افتضاح. و به خاطر همین است که باید درباره اتحاد مردمی حرف بزنیم، و فروتن باشیم. گاهی شما مجبورید با کسانی صحبت کنید که زبان شما را دوست ندارند، کسانی که مفاهیمی که شما برای توضیحاتتان استفاده میکنید بر آنها تاثیری نمیگذارد. این به ما چه میگوید؟ میگوید که ما سالهاست که شکست خوردهایم.آنها فردای روز اعتصاب اخراج میشوند، و شما آنجا نخواهید بود، و من آنجا نخواهم بود و هیچ اتحادیهای آنجا نخواهد بود تا پشت آنها بایستد و با رئیسشان سر میز بنشیند و به او بگوید که «شما نمیتوانید این فرد را، تنها به دلیل آنکه تلاش کرده است از حقاش برای اعتصاب استفاده کند، اخراج کنید» این اتفاق نمیافتد، و هیچ اهمیتی ندارد که ما چقدر مشتاقش هستیم.
سیاست چیزی که شما یا من میخواهیم باشد نیست. همان چیزی است که هست. و افتصاح است. افتضاح. و به خاطر همین است که باید درباره اتحاد مردمی حرف بزنیم، و فروتن باشیم. گاهی شما مجبورید با کسانی صحبت کنید که زبان شما را دوست ندارند، کسانی که مفاهیمی که شما برای توضیحاتتان استفاده میکنید بر آنها تاثیری نمیگذارد. این به ما چه میگوید؟ میگوید که ما سالهاست که شکست خوردهایم. همیشه بازنده بودن، تنها یعنی اینکه «درک عامه» مردم، با آنچه ما حقیقت میپنداریم، متفاوت است. اما این خبر جدیدی نیست. انقلابیون همیشه این را میدانستند. راه حل، توفیق در سوق دادن درک عامهی مردم در جهت تغییر وضیعت است.
سزار رندولس César Rendueles ،مردی باهوش، میگوید اغلب مردم با سرمایهداری مخالفند، و این را نمیدانند. خیلی از مردم از فمینیسم دفاع میکنند، اما جودیت باتلر یا سیمون دوبووار نمیخوانند. زمانی که پدری را در حال شستن ظرفها یا بازی با دخترش میبینید، یا وقتی پدربزرگی را در حال آموزش استفاده اشتراکی از اسباببازیها به نوهاش میبینید، تحول اجتماعی بسیار بزرگتری در آن لحظه وجود دارد نسبت به وقتی که با همهی پرچمهایتان به تظاهرات بروید. و اگر ما نتوانیم نقش متحدکنندهی این چیزها را بفهمیم، آنها به ما خواهند خندید.
وقتی شما صد نفر یا هزاران نفر از مردم را جمع کنید، وقتی شروع کنید به متقاعد کردن اکثریت مردم، حتی آنهایی که به دشمن رای دادهاند، آنگاه دشمنانتان شروع به ترسیدن میکنند. و به این میگویند «سیاست»؛ این چیزیست که ما نیاز داریم بیاموزیم.این همان چیزی است که دشمن از ما میخواهد. آنها ما را کوچک، در اقلیت، در حال سخن گفتن به زبانی که کسی نمیفهمدش، و پنهان شده در پشت سمبلهای سنتمان میخواهند. آنها با این خوشحال میشوند، چون میدانند که مادامی که ما گرفتار چنین وضعی هستیم، خطرناک نخواهیم بود.
ما میتوانیم گفتمانی به شدت رادیکال داشته باشیم، بگوییم که میخواهیم اعتصاب غیرقانونی ِ سراسری انجام دهیم، میتوانیم درباره خلق مسلح و سمبلهای پُر زرق و برقش حرف بزنیم، و تصاویر انقلابیون بزرگ را در تظاهراتمان حمل کنیم. دشمنان ما با این خوشحال خواهند بود! به ما میخندند. اما، وقتی شما صد نفر یا هزاران نفر از مردم را جمع کنید، وقتی شروع کنید به متقاعد کردن اکثریت مردم، حتی آنهایی که به دشمن رای دادهاند، آنگاه دشمنانتان شروع به ترسیدن میکنند. و به این میگویند «سیاست»؛ این چیزیست که ما نیاز داریم بیاموزیم.
رفیقی اینجا بود که درباره شوروی در ۱۹۰۵ صحبت کرد. آن کچلِ نابغه، او بود که تحلیل مشخص از شرایط مشخص را میفهمید. در زمان جنگ، در ۱۹۱۷، زمانی که رژیم در روسیه در هم شکسته بود، او به مردم روسیه حرفی ساده زد، فارغ از آنکه دهقان بودند، سرباز یا کارگر: «نان و صلح».
و وقتی او گفت «نان و صلح»، چیزهایی که همگان میخواستند؛ پایان یافتن جنگ و اینکه چیزی برای خوردن داشته باشند، بسیاری از روسها که ایدهای درباره «چپ» و «راست» نداشتند، اما میدانستند که گرسنه هستند، گفتند «حق با مرد کچل است». و مرد کچل خیلی خوب عمل کرد. او با مردم روسیه درباره «ماتریالیسم دیالکتیکی» صحبت نکرد. او با آنها از «نان و صلح» سخن گفت. و این یکی از درسهای اصلی قرن بیستم است.
تلاش برای دگرگون کردن جامعه، با تقلید از تاریخ، تقلید از سمبلها، مضحک است. هیچ شکلی از تکرار تجربه کشورهای دیگر وجود ندارد. نکته در تحلیل فرآیندها و درسهای تاریخی است. و فهمیدن این مسئله که در هر زمان و هر مکان، اگر«نان و صلح» گره نخورد به آنچه مردم فکر میکنند و احساس میکنند، تنها، تکرار کمیکِ یک پیروزی تراژیک در گذشته است.
این متن ترجمهای است از The Left Can Win از وبسایت ژاکوبن