البته گروه زحمت کشیدهاند و …
سنت نقادانهای در تئاتر کشورمان وجود ندارد. حتا این روزها میتوان این مسئله را به دیگر هنرها هم تسری داد. فقدان موضعگیری در نقدها در بیشتر مواقع به پروار شدن مفهوم متناقض "نقد سازنده" کمک کردهاست. نقدی که تنها برای پرکردن صفحات روزنامهها و مجلات است و نمیخواهد با جریان رایج و ارتجاعی آنچه که در هنر اتفاق میافتد درگیر شود. رضا سرور در این نوشته به همین موضوع پرداخته است.
اگر منتقدان تئاتر از همین فردا دیگر ننویسند، چه اتفاقی میافتد؟
اجازه بدهید پاسخ «هیچ اتفاقی نمیافتد» را کمی بهتأخیر بیاندازیم و بحث را با طرح پرسشی کلیتر ادامه بدهیم: «چه اتفاقی میافتاد اگر در قرن بیستم، منتقدان تئاتر اتهامِ «هنرمند شکستخورده» بودن را میپذیرفتند و دست از کار میکشیدند؟» بهعبارت دیگر، چه بر سر میراث برشت میآمد، اگر منتقدانی چون اریک بنتلی یا جان ویلت به بررسی انتقادی و انتقال میراث او نمیپرداختند؟ آیا در دههی شصت میلادی، بدون حضور منتقدی چون کنث تاینان، تئاتر حماسی میتوانست با همان سرعت و دقت از آلمان به انگلستان منتقل شود؟ و در اینصورت آیا نویسندگانی چون جان آزبرن یا رابرت بالت یا کارگردانانی چون جوآن لیتلوود میتوانستند در بزنگاه مقرر تاریخی از برشت تأثیر بپذیرند؟ آیا نمیتوان پذیرفت کتاب مارتین اسلین، «تئاتر ابزورد»، سهم مؤثری در فهم و پذیرش آثار نویسندگانی چون آرتور آداموف، ژان ژنه، و اوژن یونسکو ایفا کرده و همچون ضمیمهای بر متون آنان سراسر دنیا را درنوردیده؟ چه میشد اگر یان کات وجه معاصر متون کلاسیک را برای کارگردانان و تماشاگران تبیین نمیکرد و در اینصورت آیا تلقی ما از آثار کلاسیک ملالآور نمیبود؟ آیا جریانشناسی تئاتر تجربی بدون منتقدانی چون ریچارد شکنر، مایکل کِربی، و فیلیپ زاریلی به همان وضوحی بود که الآن هست؟ آیا بدون منتقدی چون اریکا فیشرلیخت میتوانستیم چشماندازی چنین دقیق و شفاف از تقاطع تئاتر با فلسفه و جامعهشناسی داشته باشیم؟ سهم منتقدان در انتقال میراث تئاتر و تدقیق در جزئیات آن انکارناپذیر است. اگر آنها نمینوشتند، امروز اداراک ما از تئاتر خلأهایی عمیق داشت.
در ایران منتقدان تئاتر پیوسته نوشتهاند، بسیار هم نوشتهاند، شاید تعدادشان از نمایشنامهنویسان و کارگردانان نیز بیشتر باشد اما کماکان خلأیی در ادراک ما از سنت تئاتر ایرانی هست. تفاوت کار در کجاست؟
سادهلوحانه است اگر بیهیچ استنادی بگوییم آنها «کمسواد»، «غرضورز»، یا «بیگانه با هنر» هستند. از میان نقدهایی که در یک دههی گذشته به تواتر در نشریات منتشر شده میتوان دریافت که منتقدانِ ایرانی کموبیش بر تئوری و تاریخ نمایش یا بر مبانی علوم مرتبط با نقد (نشانهشناسی، روانشناسی، جامعهشناسی، و مانند اینها) اشراف یافتهاند، این کاملاً از مثالها یا ارجاعاتی که معمولاً تا حد افراط در متون خود بهکار میبرند هویداست؛ بااینحال در ناکارآمد بودن این نقدها نیز حرفی نیست.
در نمونههای ایرانی نقد، اگر ایرادی باشد نه از حجم اطلاعات است نه از ناآگاهی از تئاتر امروز جهان؛ چون روند انتشار متون تئاتری و نیز دسترسی به کتابخانههای الکترونیکی، خلأهای پیشین را کموبیش پر کرده یا خواهد کرد. آنچه باعث میشود منتقد ایرانی تأثیر همتایان غربیاش را نداشته باشد فقدان مواضع فکری و گرایشهای ادبی و تئاتریِ مشخص است. در واقع منتقد ایرانی از اتخاذ گرایش اجتماعی/ هنری مشخص میهراسد و این کار را نوعی برچسب زدن به خویش میداند. اما واقعیت این است که منتقد بدون مواضع فکری منسجم و رویکردهای مشخص تئاتری نمیتواند به اطلاعات و دانش پراکندهی خویش نظم بدهد و دستگاهی نظاممند برپا سازد، و لاجرم در نقدهایش با هر اتفاقی به سویی کشیده میشود. جامعهی ایرانی در طول سالیان متمادی به منتقدان تلقین کرده که بیطرف بودنِ منتقد برترین ارزش اوست. چنین تلقینی ظاهراً چنان درست بهنظر میرسد که حتی خود منتقدان نیز بدان اذعان دارند و بدینترتیب میکوشند تا اتهام جانبداری (یا شاید غرضورزی) را انکار کنند. اما این فقط ظاهر ماجراست، چگونه ممکن است منتقدی که مواضع فکری، فلسفی، و زیباییشناسی منسجمی دارد در برابر گرایشهای مغایر با اندیشهاش بیطرف باشد؟ مسأله بر سر تعصب، جزمیتِ ایدئولوژیک، یا کوتهفکری نیست بلکه این است که آیا بیطرف بودن منتقد در برابر مواضع متضاد، معنایی جز خنثی بودن و بیتفاوتی دارد؟ آیا منتقدی که از روی بیطرفی به یکسان در توجیه دیدگاههای متضاد میکوشد، بهلحاظ فکری آشفته نیست؟
آنچه باعث میشود منتقد ایرانی تأثیر همتایان غربیاش را نداشته باشد فقدان مواضع فکری و گرایشهای ادبی و تئاتریِ مشخص است. در واقع منتقد ایرانی از اتخاذ گرایش اجتماعی/ هنری مشخص میهراسد و این کار را نوعی برچسب زدن به خویش میداند. اما واقعیت این است که منتقد بدون مواضع فکری منسجم و رویکردهای مشخص تئاتری نمیتواند به اطلاعات و دانش پراکندهی خویش نظم بدهد و دستگاهی نظاممند برپا سازد، و لاجرم در نقدهایش با هر اتفاقی به سویی کشیده میشود. جامعهی ایرانی در طول سالیان متمادی به منتقدان تلقین کرده که بیطرف بودنِ منتقد برترین ارزش اوست.منتقد تئاتر ایران اگر بخواهد برسر مواضع و اصول نظریاش بایستد ناگزیر از رویاروییِ قاطع و بیپرده با برخی از کارگردانان و نمایشنامهنویسان است؛ درواقع او بهناچار باید بخشی از جریان تئاتر ایران را تأیید و بر بخشی دیگر ایراداتی وارد کند. اما منتقد ایرانی از درگیری با هر فرد یا جریانی در هراس است و بنابراین نوعی رویهی تساهل و نرمخویی برمیگزیند، چنین منتقدی خواهان نوعی رواداری مسالمتآمیز با تمام سویههای تئاتر ایران است. نرمش شبههبرانگیز او تا بدانجا پیش میرود که هم تئاتر تجربی را میپسندد هم تئاتر ناتورالیستی را، هم تئاتر بورژوایی را تأیید میکند هم تئاتر پیشتاز سیاسی را، هم در جشنوارهی دفاع مقدس حضور دارد هم در جشنوارهی پرفورمنس آرت، برای او که موضعی ندارد چه فرق میکند اجرایی از متن برشت با اجرایی از متنِ امانوئل اشمیت؟ همه خوب هستند و لازم. نقد مثبت (این اصطلاح ذاتاً متناقض) حاصل چنین رویکردی است زیرا چون نمیتوان همه را محکوم کرد، باید همه را ستود. این گشادهنظریِ منتقد ایرانی، که ابتدا نوعی تکثر دیدگاه بهنظر میرسد، در واقع فقط محصول آشفتگی فکری، بیموضعی مزمن، مردمداری ادایی، و لاس زدن با همه است.
چنین منتقدی نورچشمی مطبوعات نیز هست، مطبوعاتی که اگرچه پس از دوم خرداد ۷۶ در همهی صفحاتشان، حتی ورزشی و ترحیم، تغییر لحن دادند و موضعی ستیهنده برگزیدند، در صفحات تئاتر ترجیح دادند محافظهکار باقی بمانند، زیرا گمان میکردند، پس از برداشته شدن فشار بیستساله از تئاتر، حالا باید بهجای نقد صریح هنرمند زجرکشیده را نواخت تا مبادا این خانوادهی فرهنگی از هم بگسلد. چنین کاری بدترین خیانت به هنرمندان زجرکشیده بود، چون اگر تابهحال هنرمند سانسور میشد یا خود را سانسور میکرد، حالا منتقد داشت با افکار خویش او را سانسور میکرد؛ دیدگاههای منتقدانهاش را از جماعت تئاتر دریغ میکرد و در برابر او بیتفاوت میشد. و من میپرسم منتقدی که خود را سانسور میکند، مواضعش را دور میریزد، و بوی سازشِ منفعلانهاش از صفحات نشریات برمیآید چگونه میتواند بر مخاطبان خویش تأثیر بگذارد؟ یا اصلاً میپرسم منتقدی که جرأت رویارویی و درگیری ندارد اساساً چرا منتقد شده؟ آیا مفسر یا محقق شدن برای او گزینهی بهتری نبود؟
منتقدی که برای خویش موضعی مشخص برمیگزیند، حتی به فرض ناپخته بودن مواضعش، فرصت خواهد داشت تا در طول عمر حرفهایاش به تکوین یا تصحیح مواضع خویش بپردازد، چنانکه حتی صُلبترین منتقدان قرن بیستم، مثلاً گئورگ لوکاچ یا اَلِن تیت، طی مسیر حرفهای خویش چنین کردند، اما منتقدی که اصلاً موضعی ندارد هیچ خطسیری را نمیپیماید؛ او بازیچهی مدهای زودگذری است که او را آلتدست خویش میکنند و سپس بهدست جریانهای موسمی دیگر میسپارند.منتقدی که برای خویش موضعی مشخص برمیگزیند، حتی به فرض ناپخته بودن مواضعش، فرصت خواهد داشت تا در طول عمر حرفهایاش به تکوین یا تصحیح مواضع خویش بپردازد، چنانکه حتی صُلبترین منتقدان قرن بیستم، مثلاً گئورگ لوکاچ یا اَلِن تیت، طی مسیر حرفهای خویش چنین کردند، اما منتقدی که اصلاً موضعی ندارد هیچ خطسیری را نمیپیماید؛ او بازیچهی مدهای زودگذری است که او را آلتدست خویش میکنند و سپس بهدست جریانهای موسمی دیگر میسپارند. نقصان واقعی در نقدهای ایرانی نبود دیدگاه نظاممند و گرایش منسجم هنری است و آزمون این حکم به همین سادگی است که کارنامهی هیچ منتقدی در تئاتر ایران نشانگر دستگاه فکری منسجم یا دیدگاه تئوریک همگن نیست و بیشتر کشکولی است از آرایی متضاد و پریشان که هر یک بهمناسبتی نوشته شدهاند.
وقتی به منتقدان فکر میکنم، همواره به ولتر میاندیشم. منتقد از نظر من همان فرد شجاعی است که در بحرانیترین لحظات، ولو بهرغم نظر همگان، مواضع خویش را بیپروا بیان میکند. منتقد بهدور از مصلحتاندیشیهای مرسوم برهنه بودن را عیان میکند، آنهم در شرایطی که همگان لباس نامرئی را میستایند.
پاسخ آن پرسش نخستین این است: «تا زمانی که منتقدان بیطرف هستند، هیچ اتفاقی نمیافتد.»
البته در حال حاضر چیزی که به عنوان نقد مطرح میشه در بهترین حالت review است. و البته به علاوه ی کلمه و اصطلاح پراکنی
خوشحالم که بالاخره از بی طرفی انتقاد شد