سکوهایی عاری از مردم
نویسنده: الی شاپیرو | در سالهای منتهی به جامجهانی 2010 در آفریقایجنوبی، کارگران ورزشگاههای در حال ساخت مسابقات سلسلهای از اعتصابات غیررسمی به راه انداختند. کارگران در ورزشگاههای سرتاسر کشور، از کیپتاون و دوربان تا ژوهانسبورگ، ابزارهای خود را بر زمین نهاده و خواستار سهمی بیشتر از میلیاردها دلاری بودند که از خزانه دولت و برای ارتقای زیرساختها سرمایهگذاری شده بود؛ پروژههایی که به پیمانکاران اغلب خارجی بخش خصوصی محول شده و سودهایی فزاینده در روند آمادهسازی جامجهانی نصیب آنان ساخته بود. کارگران ساختمانی جامجهانی با نبردی موفقیتآمیز در راه افزایش دستمزدها و کسب امتیازاتی دیگر، پیام مبارزات کارگران فقیر آفریقایجنوبی را به گوش جهانیان رساندند.
جولای ۲۰۱۰، در ورزشگاه «ساکرسیتی»، شاهد رویارویی برزیل و ساحل عاج در رقابتهای جامجهانی فوتبال بودم. بیرون محوطه ورزشگاه، صدها برزیلی که لباسهای گرمکن سبزرنگ مشابهی به تن داشتند، به نمایندگی از کلیسای پنطیکاستی، دیویدیهایی گواه بر مهارت و ذکاوت خدشهناپذیر کاکا، یکی از ستارگان برزیل توزیع میکردند که خود پروتستان انجیلی پرشوری است. ساحل عاج نیز ارتشی از مبلغان مخصوص به خود داشت؛ گروهی یکدست نارنجیپوش که وفاداری خود را نه تنها به فیلها، لقبی که تیمشان به آن شناخته میشود، بلکه به حزب سیاسی حاکم یا همان جبهه مردمی ساحل عاج نشان میدادند که منابع مالی لازم تیمملی را در مسیر رسیدن به آفریقایجنوبی تامین کرده بود. اما در داخل ورزشگاه، پیش از آنکه بازی در دقایق پایانی به ملودرامی اعتراضی از جانب دو طرف بدل شود، برزیل باشکوه بود و ساحل عاج درمانده. کاکای آسمانی بهخاطر تکلی بیملاحظه اخراج شد، اما این برزیل بود که در نهایت پیروز از میدان خارج شد. مدتها پس از آنکه جمعیت ورزشگاه را ترک کرده بود، نمای بیرونی درخشان و ۴۰تکه آن که به مناسبت جامجهانی از نو طراحی شده و تداعیگر یک ظرف کدوی آفریقایی است، همچنان بر شب سرد و تیره ساوانا روشنایی میبخشید.
ادواردو گالئانو در اثر کلاسیک خود، «فوتبال در آفتاب و سایه» مینویسد: «هیچچیز خالیتر از ورزشگاهی خالی نیست. چیزی خاموشتر از سکوهایی عاری از مردم نیست.» این هارمونی چندآوایی برآمده از الانو، روبینیو و کاکا در شامگاه زمستانی سال ۲۰۱۰ است که از این پس و تا پایان عمر ورزشگاه ساکرسیتی در آن طنینانداز خواهد ماند. بهزعم گالئانو، ورزشگاهها تمامی آنچه درونشان به وقوع میپیوندد را برای همیشه به خود جذب کرده و بعدها بازگو میکنند: گلهای به ثمررسیده، سرودهای خواندهشده و اشکهای سرازیرشده. اما گالئانو در اینباره سکوت پیشه میکند که آیا ورزشگاهها چیزی بیش از تاریخچه اجراها، دستاوردهای زیباییشناسانه، ماجراهای دراماتیک یا کنش و واکنش مابین تماشاگران و بازیکنان را بایگانی میکنند. آیا ورزشگاهها سرگذشت بهرهکشی از کارگران و انقیاد اجتماعی یا جنبشهای کارگری و ناآرامیهای اجتماعی را نیز به ثبت میرسانند؟ سکوها تا چه میزان از عرق و اغلب خون سازندگانشان لغزانند؟ آیا زمین بازی از صدای فریاد جماعتی که ساخت ورزشگاه آوارهشان ساخته است، به لرزه درمیآید؟ یا منظره نمایشی ورزشگاهی تکمیلشده، اعم از بنا و رویدادهایی که میزبان آنان است، شرایط سیاسی و اجتماعی ساخت آن را پنهان میکند؟
اینها پرسشهایی است که با نگاهی به تجربه از سرگذرانده جامجهانی ۲۰۱۰ در آفریقایجنوبی، بهعنوان اولین جام برگزارشده در این قاره، بسیار پررنگتر میشوند؛ مسابقاتی که با موجی از اعتصابات کارگری در کارگاههای ساختمانی ورزشگاهها همراه شد و توجه عموم را بهسوی پیامدهای اجتماعی آن رویداد برانگیخت. این تردیدها با فرارسیدن نوبت بعدی نمایش این رویداد فوتبالی در سال ۲۰۱۴ نیز همچنان پابرجاست؛ رقابتهایی که به میزبانی برزیل، یکی از بزرگترین قدرتهای فوتبال جهان و در دامان آن ملتی برگزار میشود که دیرزمانی است فوتبال یا همان «بازی زیبا» برایشان حامل معانی عمیق سیاسی و فرهنگی است. هنگامی که در سال ۱۹۵۰ جامجهانی برای آخرینبار در برزیل برگزار شد، میزبان با واگذاری دیدار پایانی، ورزشگاه تازهتاسیس و باشکوه ماراکانا در ریو را نه با آن پیروزی که همه انتظارش را میکشیدند، بلکه با شکست غسل تعمید داد. این تراژدی هنوز که هنوز است در روح و روان برزیلیها جا خوش کرده و به سوالاتی دیرپا در باب نژاد، طبقه و هویت ملی دامن زده است. برزیل در راستای آمادهسازی برای جامجهانی ۲۰۱۴، علاوه بر ساخت هفت ورزشگاه جدید، پنج ورزشگاه دیگر از جمله ماراکانای افسانهای را نیز مورد بازسازی قرار داده است؛ سازهای که تا همیشه یادآور تاریخ غنی آن است، حتی آن هنگام که تغییر و تحولات چشمگیرش مباحثاتی را پیرامون آینده شهر و کشوری رقم زده باشد که در آن قد علم کرده است.
در سالهای منتهی به جامجهانی ۲۰۱۰ در آفریقایجنوبی، کارگران ورزشگاههای در حال ساخت مسابقات سلسلهای از اعتصابات غیررسمی به راه انداختند. کارگران در ورزشگاههای سرتاسر کشور، از کیپتاون و دوربان تا ژوهانسبورگ، ابزارهای خود را بر زمین نهاده و خواستار سهمی بیشتر از میلیاردها دلاری بودند که از خزانه دولت و برای ارتقای زیرساختها سرمایهگذاری شده بود؛ پروژههایی که به پیمانکاران اغلب خارجی بخش خصوصی محول شده و سودهایی فزاینده در روند آمادهسازی جامجهانی نصیب آنان ساخته بود. کارگران ساختمانی جامجهانی با نبردی موفقیتآمیز در راه افزایش دستمزدها و کسب امتیازاتی دیگر، پیام مبارزات کارگران فقیر آفریقایجنوبی را به گوش جهانیان رساندند.
ادواردو گالئانو در اثر کلاسیک خود، «فوتبال در آفتاب و سایه» مینویسد: «هیچچیز خالیتر از ورزشگاهی خالی نیست. چیزی خاموشتر از سکوهایی عاری از مردم نیست.» این هارمونی چندآوایی برآمده از الانو، روبینیو و کاکا در شامگاه زمستانی سال ۲۰۱۰ است که از این پس و تا پایان عمر ورزشگاه ساکرسیتی در آن طنینانداز خواهد ماند. بهزعم گالئانو، ورزشگاهها تمامی آنچه درونشان به وقوع میپیوندد را برای همیشه به خود جذب کرده و بعدها بازگو میکنند: گلهای به ثمررسیده، سرودهای خواندهشده و اشکهای سرازیرشده. اما گالئانو در اینباره سکوت پیشه میکند که آیا ورزشگاهها چیزی بیش از تاریخچه اجراها، دستاوردهای زیباییشناسانه، ماجراهای دراماتیک یا کنش و واکنش مابین تماشاگران و بازیکنان را بایگانی میکنند. آیا ورزشگاهها سرگذشت بهرهکشی از کارگران و انقیاد اجتماعی یا جنبشهای کارگری و ناآرامیهای اجتماعی را نیز به ثبت میرسانند؟ سکوها تا چه میزان از عرق و اغلب خون سازندگانشان لغزانند؟ آیا زمین بازی از صدای فریاد جماعتی که ساخت ورزشگاه آوارهشان ساخته است، به لرزه درمیآید؟ یا منظره نمایشی ورزشگاهی تکمیلشده، اعم از بنا و رویدادهایی که میزبان آنان است، شرایط سیاسی و اجتماعی ساخت آن را پنهان میکند؟
اینها پرسشهایی است که با نگاهی به تجربه از سرگذرانده جامجهانی ۲۰۱۰ در آفریقایجنوبی، بهعنوان اولین جام برگزارشده در این قاره، بسیار پررنگتر میشوند؛ مسابقاتی که با موجی از اعتصابات کارگری در کارگاههای ساختمانی ورزشگاهها همراه شد و توجه عموم را بهسوی پیامدهای اجتماعی آن رویداد برانگیخت. این تردیدها با فرارسیدن نوبت بعدی نمایش این رویداد فوتبالی در سال ۲۰۱۴ نیز همچنان پابرجاست؛ رقابتهایی که به میزبانی برزیل، یکی از بزرگترین قدرتهای فوتبال جهان و در دامان آن ملتی برگزار میشود که دیرزمانی است فوتبال یا همان «بازی زیبا» برایشان حامل معانی عمیق سیاسی و فرهنگی است. هنگامی که در سال ۱۹۵۰ جامجهانی برای آخرینبار در برزیل برگزار شد، میزبان با واگذاری دیدار پایانی، ورزشگاه تازهتاسیس و باشکوه ماراکانا در ریو را نه با آن پیروزی که همه انتظارش را میکشیدند، بلکه با شکست غسل تعمید داد. این تراژدی هنوز که هنوز است در روح و روان برزیلیها جا خوش کرده و به سوالاتی دیرپا در باب نژاد، طبقه و هویت ملی دامن زده است. برزیل در راستای آمادهسازی برای جامجهانی ۲۰۱۴، علاوه بر ساخت هفت ورزشگاه جدید، پنج ورزشگاه دیگر از جمله ماراکانای افسانهای را نیز مورد بازسازی قرار داده است؛ سازهای که تا همیشه یادآور تاریخ غنی آن است، حتی آن هنگام که تغییر و تحولات چشمگیرش مباحثاتی را پیرامون آینده شهر و کشوری رقم زده باشد که در آن قد علم کرده است.
در سالهای منتهی به جامجهانی ۲۰۱۰ در آفریقایجنوبی، کارگران ورزشگاههای در حال ساخت مسابقات سلسلهای از اعتصابات غیررسمی به راه انداختند. کارگران در ورزشگاههای سرتاسر کشور، از کیپتاون و دوربان تا ژوهانسبورگ، ابزارهای خود را بر زمین نهاده و خواستار سهمی بیشتر از میلیاردها دلاری بودند که از خزانه دولت و برای ارتقای زیرساختها سرمایهگذاری شده بود؛ پروژههایی که به پیمانکاران اغلب خارجی بخش خصوصی محول شده و سودهایی فزاینده در روند آمادهسازی جامجهانی نصیب آنان ساخته بود. کارگران ساختمانی جامجهانی با نبردی موفقیتآمیز در راه افزایش دستمزدها و کسب امتیازاتی دیگر، پیام مبارزات کارگران فقیر آفریقایجنوبی را به گوش جهانیان رساندند.
اعتراضات کارگری ورزشگاهها را به مثابه فضایی برجسته ساختند که آشکارا نمایانگر تضادهای جاری در آفریقایجنوبی پس از آپارتاید بود؛ تضاد میان کلیت «ملت رنگینکمانی» با نابرابریهای موجود نژادی و طبقاتی، تضاد میان وعده پیشرفت اجتماعی با واقعیت انحطاط نئولیبرالی. مجموعهای مشابه از تناقضات نیز امروزه و به واسطه روند آمادهسازی جامجهانی در برزیل تبلور یافته است. از آن جمله میتوان به کمکهای مالی عمومی به شرکتهای سهامی، منفعت و توجیه نامطمئن مالی زیرساختهای ورزشگاهی در درازمدت، بیخانمانی گروههایی از مردم و خصوصیسازی فضاهای عمومی اشاره کرد. انتقادهای گروههای اجتماعی، روشنفکران و فعالان کارگری نسبت به برنامههای ساختوساز ورزشگاهها در برزیل همانطور که بازتاب مبارزات سیاسی پیش از جامجهانی ۲۰۱۰ در آفریقایجنوبی است، یادآور پیشینه اجتماعی درازمدت این رقابتها و بالاخص خاستگاههای آن در آمریکای جنوبی است.
اولین جامجهانی در ۱۹۳۰ و در مونتهویدیوی اروگوئه برگزار شد. کشور میزبان با وجود آنکه کمتر از دوسال برای آمادهسازی رویداد فرصت داشت، دستبهکار ساخت استادیوم سنتناریو شد؛ ورزشگاهی عظیم با معماری جاهطلبانه که به یادبود صدمین سالگرد استقلال آن کشور نامگذاری شده بود. سنتناریو اگرچه در زمانه رکود جهانی اقتصاد طراحی و ساخته شد، اما از لحاظ زیباییشناختی حال و هوایی خوشبینانه داشت. در طول دهه ۱۹۲۰، حلقهای از معماران نواندیش اروگوئهای به تعریف مدرنیسمی منحصر به آمریکای لاتین یاری رساندند. سودای سنتناریو به منزله نمونهای وجدآور از این انقلاب مدرنیستی در آن برجی نمود مییافت که به سبک آرتدکو و تا ارتفاع ۳۰ فوت بر فراز زمین بازی قد برافراشته بود. ساخت چنین بنای باشکوهی در دوران بیثباتی اقتصادی، اروگوئه را ناگزیر ساخت تا پروژه را زیر لوای لفاظیهای کینزی توجیه کند؛ حتی اگر آن سنخ انگیزشهای بهبارآمده بیشتر روانشناختی بودند تا مالی.
دو شرکت ساختمانی مجزا در تلاش بودند تا نیمه سازهای را که به هریک از آنان محول شده بود به موقع تکمیل کنند. هزاران کارگر در این تلاش جمعی همراه شدند. هرچند فرآیند احداث به طرز اعجابآوری در کمتر از یک سال به پایان رسید، اما ورزشگاه برای بازی افتتاحیه مسابقات آماده نشد. با این حال، بازی نهایی که رویارویی میزبان با همسایهاش آرژانتین بود، در سنتناریو برگزار شد. بیش از ۱۰ هزار آرژانتینی به امید تماشای مسابقه از رودخانه نقره عبور کردند، اما تنها بخش کوچکی از آنان توانستند وارد سنتناریو شوند. اروگوئه در زمین پیروز شد و جایگاه خود را بهعنوان پرچمدار بینالمللی بازی فوتبال از نو به اثبات رساند. آن مسابقه، درست به مانند بنایی که محل برگزاری آن بود، همچنان به قوت خود منبع الهامی بینظیر و یادمانی از امکانمندیهای ملی و فرهنگی است. هنگامی که در جامجهانی ۱۹۵۰ نوبت به میزبانی برزیل رسید، این کشور در پی تکرار پیروزی ورزشی و موفقیت معمارانه اروگوئه برآمد.
دولت ژنرال دوترا که از پس دههها حکومت استبدادی زمام یک دموکراسی قانونسالار را به دست گرفته بود، جامجهانی ۱۹۵۰ را مجالی برای تبلیغ قدرت دولتی و ترویج احساسات میهنپرستانه یافت. همانند دو دهه پیش در اروگوئه، احداث ورزشگاهی عظیم در ریودوژانیرو، مجاور پایتخت قدیم امپراتوری پرتغال و در قلب کلانشهری امروزی، در دستور کار بود. بنا بود تا ورزشگاه شاهدی بر پتانسیل صنعتی و روح دموکراتیک برزیل باشد. گو آنکه بهزعم بسیاری از روشنفکران، بهتر بود چنین هزینههای کلانی از سرمایههای دولتی و منابع انسانی صرف ساخت مدارس و بیمارستانها میشد، اما ماریو فیلیو، روزنامهنگار ورزشی، در جواب بر این باور بود که ورزشگاه از قدرت التیامبخشی مخصوص به خود برخوردار است. او در سرمقالهای نهچندان از سر شوخی مینویسد: «چهبسا پس از احداث ورزشگاه، وجود بیمارستانها نیز غیرضروری شود.» البته فیلیو پاداش حمایت پرشور خود از توسعهباوری فوتبالی را دریافت کرد. ورزشگاه جدید که در زبان روزمره ماراکانا نامیده میشد، بهصورت رسمی به افتخار او نامگذاری شد.
هنگامی که اطلاعیه آغاز پروژه در رادیو خوانده شد، صدها کارگر به کارگاه ساختمانی ورزشگاه سرازیر شدند. بهدنبال اضافهشدن هزاران کارگر دیگر، خانههایی موقت برای اسکان آنان برپا شد. احداث ورزشگاه دو سال به طول انجامید و تلفات انسانی سنگینی برجای گذاشت. بیش از یکصد کارگر در جریان ساختوساز جان خود را از دست دادند. اما سازه نهایی که درست به موقع و برای بازی افتتاحیه تکمیل شده بود، با نمایش ابعادی خیرهکننده و درکی یقینا مدرنیستی، اسباب شگفتی و تمام آن چیزی بود که سودای بدلشدن به آن را داشت. روزنامه «شب» در آن زمان نوشت: «امروز برزیل دارای بزرگترین و عالیترین استادیوم جهان است، ورزشگاهی که تجلی شایستگیهای مردم این کشور و رشد و تکامل آنان در تمامی شاخههای فعالیت بشری است.» تنها دستاوردی که در این بین هنوز محقق نشده بود، قهرمانی در خود رقابتها بود. فدراسیون فوتبال برزیل به آن حد از پیروزی اطمینان داشت که تعهد کرد جداره سیمانی ماراکانا را به رنگ تیم برنده رقابتها درآورد.
دو شرکت ساختمانی مجزا در تلاش بودند تا نیمه سازهای را که به هریک از آنان محول شده بود به موقع تکمیل کنند. هزاران کارگر در این تلاش جمعی همراه شدند. هرچند فرآیند احداث به طرز اعجابآوری در کمتر از یک سال به پایان رسید، اما ورزشگاه برای بازی افتتاحیه مسابقات آماده نشد. با این حال، بازی نهایی که رویارویی میزبان با همسایهاش آرژانتین بود، در سنتناریو برگزار شد. بیش از ۱۰ هزار آرژانتینی به امید تماشای مسابقه از رودخانه نقره عبور کردند، اما تنها بخش کوچکی از آنان توانستند وارد سنتناریو شوند. اروگوئه در زمین پیروز شد و جایگاه خود را بهعنوان پرچمدار بینالمللی بازی فوتبال از نو به اثبات رساند. آن مسابقه، درست به مانند بنایی که محل برگزاری آن بود، همچنان به قوت خود منبع الهامی بینظیر و یادمانی از امکانمندیهای ملی و فرهنگی است. هنگامی که در جامجهانی ۱۹۵۰ نوبت به میزبانی برزیل رسید، این کشور در پی تکرار پیروزی ورزشی و موفقیت معمارانه اروگوئه برآمد.
دولت ژنرال دوترا که از پس دههها حکومت استبدادی زمام یک دموکراسی قانونسالار را به دست گرفته بود، جامجهانی ۱۹۵۰ را مجالی برای تبلیغ قدرت دولتی و ترویج احساسات میهنپرستانه یافت. همانند دو دهه پیش در اروگوئه، احداث ورزشگاهی عظیم در ریودوژانیرو، مجاور پایتخت قدیم امپراتوری پرتغال و در قلب کلانشهری امروزی، در دستور کار بود. بنا بود تا ورزشگاه شاهدی بر پتانسیل صنعتی و روح دموکراتیک برزیل باشد. گو آنکه بهزعم بسیاری از روشنفکران، بهتر بود چنین هزینههای کلانی از سرمایههای دولتی و منابع انسانی صرف ساخت مدارس و بیمارستانها میشد، اما ماریو فیلیو، روزنامهنگار ورزشی، در جواب بر این باور بود که ورزشگاه از قدرت التیامبخشی مخصوص به خود برخوردار است. او در سرمقالهای نهچندان از سر شوخی مینویسد: «چهبسا پس از احداث ورزشگاه، وجود بیمارستانها نیز غیرضروری شود.» البته فیلیو پاداش حمایت پرشور خود از توسعهباوری فوتبالی را دریافت کرد. ورزشگاه جدید که در زبان روزمره ماراکانا نامیده میشد، بهصورت رسمی به افتخار او نامگذاری شد.
هنگامی که اطلاعیه آغاز پروژه در رادیو خوانده شد، صدها کارگر به کارگاه ساختمانی ورزشگاه سرازیر شدند. بهدنبال اضافهشدن هزاران کارگر دیگر، خانههایی موقت برای اسکان آنان برپا شد. احداث ورزشگاه دو سال به طول انجامید و تلفات انسانی سنگینی برجای گذاشت. بیش از یکصد کارگر در جریان ساختوساز جان خود را از دست دادند. اما سازه نهایی که درست به موقع و برای بازی افتتاحیه تکمیل شده بود، با نمایش ابعادی خیرهکننده و درکی یقینا مدرنیستی، اسباب شگفتی و تمام آن چیزی بود که سودای بدلشدن به آن را داشت. روزنامه «شب» در آن زمان نوشت: «امروز برزیل دارای بزرگترین و عالیترین استادیوم جهان است، ورزشگاهی که تجلی شایستگیهای مردم این کشور و رشد و تکامل آنان در تمامی شاخههای فعالیت بشری است.» تنها دستاوردی که در این بین هنوز محقق نشده بود، قهرمانی در خود رقابتها بود. فدراسیون فوتبال برزیل به آن حد از پیروزی اطمینان داشت که تعهد کرد جداره سیمانی ماراکانا را به رنگ تیم برنده رقابتها درآورد.
برزیل عالیترین تیم مسابقات بود و توانست چکاسلواکی و اسپانیا را در دور مقدماتی در مجموع ۲-۱۳ شکست دهد. برزیل ۱۹۵۰ با حرکات روان، سر و شکل دقیق و آرایش متنوع تیمی، تصویری اجمالی از آنچه بعدها جهان به «سامبا فوتبال» میشناخت، ارایه داد. همان نویسندگانی که پیش از این ماراکانا را نمادی از وحدت اجتماعی و پیشرفت ملی میپنداشتند، اکنون تیم ملی را تجسمی دیگر از آینده دموکراتیک آن کشور میدانستند. گیلبرتو فریر، جامعهشناس برزیلی که در اثر شناختهشده و دورانسازش، «اربابها و بندهها»، از آمیزش نژادها به مثابه واقعیتی حیاتی در بطن فرهنگ و جامعه برزیلی نام برده است، با ماریو فیلیو همصدا شده و مدعی بود فوتبال میتواند تحقق «دموکراسی نژادی» را در قالب جامعهای سرشار از تفاوتها اما فارغ از نژادپرستی شتاب بخشد.
فریر در پیشگفتار خود بر کتاب فیلیو، «سیاهپوستان در فوتبال برزیل»، سبک عقلانی و «آپولونی» فوتبال اروپا را در تقابل با رویکرد سرمستانه و «دیونوسی» برزیلیها قرار میدهد؛ شیوهای از بازی که بهزعم او، «با کیفیتی زیرکانه، غیرمترقبه و ناچیزانگار، به واسطه آن قسم خودانگیختگی فردی تعریف میشود که نمایانگر خصلت دورگه برزیلیهاست.» فریر با جدیت اظهار کرد که سبک برزیلی «بازی اختراعی انگلیسیها را سرراست و شیرین ساخته است.» اذعان فریر و فیلیو بر تکامل شیوهای آشکارا آفریقایی-برزیلی در بازی فوتبال، بهرغم آنکه بازگویی استعارههای کلاسیک نژادی در باب تقابل مابین عقل اروپایی و احساس و جسمانیت آفریقایی است، اما حامل دلالتهای ضمنی رادیکالی است که بارزترین نمونه آن نگرش پسااستعماری به اختلاط نژادی و تفاوت به مثابه نشانی از قدرت و نه فرودستی است.
در بازی پایانی که تعیینکننده قهرمان مسابقات بود، برزیل با حریف دیرینه خود اروگوئه روبهرو شد. با به ثمررسیدن گل میزبان در اوایل نیمه دوم جشن و شادمانی برزیلیها آغاز شد. اما دقایقی بعد بازی به تساوی کشیده شد و ۱۰دقیقه مانده به پایان بازی، این اروگوئه بود که با گلی بر روی ضدحمله به پیش افتاد. عنوان قهرمانی از آن اروگوئه شد. ماراکانا، این باشکوهترین ورزشگاه جهان و نمادی از پیروزی ملی، در سکوت شاهد شکستی اسفبار در سطح ملی بود. هیبت این ناکامی تا به امروز بر ضمیر برزیلیها سایه افکنده است، چنانکه از مسابقه پایانی با نام «ماراکانازو» یا فاجعه ماراکانا یاد میشود. برزیل به قول خود وفادار ماند و ورزشگاه را به رنگ آبی آسمانی اروگوئه درآورد. ماراکانا تا سال ۲۰۱۱ به همین رنگ باقی ماند.
این شکست تاوانی با سویههایی تلویحا نژادی در پی داشت. به دنبال مسابقه پایانی، احساسات معطوف به وحدت دموکراتیک و اختلاط چندنژادی رنگ باخته و به قسمی خودآزاری تلخ و طعنهآمیز بدل شد. سه بازیکن سیاهپوست تیم و بالاتر از همه دروازهبان باربوسا، مقصران شکست دانسته شدند. باربوسا، کمی پیش از مرگش در سال ۲۰۰۰، درباره تحمل دههها طردشدگی و آزار و اذیت تنها بهخاطر یک اشتباه رایج در زمین فوتبال لب به سخن گشود: «حداکثر مجازات در برزیل ۳۰ سال زندان است، در حالی که من ۵۰سال است تاوان پس میدهم.» روایت فریر و فیلیو مبنی بر آنکه «خصلت دورگه» فوتبال برزیل مظهر استقلالی توأم با اعتماد به نفس از سیطره اروپایی است، پس از فاجعه ماراکانا، مصرانه کنار گذاشته شد.
در بازی پایانی که تعیینکننده قهرمان مسابقات بود، برزیل با حریف دیرینه خود اروگوئه روبهرو شد. با به ثمررسیدن گل میزبان در اوایل نیمه دوم جشن و شادمانی برزیلیها آغاز شد. اما دقایقی بعد بازی به تساوی کشیده شد و ۱۰دقیقه مانده به پایان بازی، این اروگوئه بود که با گلی بر روی ضدحمله به پیش افتاد. عنوان قهرمانی از آن اروگوئه شد. ماراکانا، این باشکوهترین ورزشگاه جهان و نمادی از پیروزی ملی، در سکوت شاهد شکستی اسفبار در سطح ملی بود. هیبت این ناکامی تا به امروز بر ضمیر برزیلیها سایه افکنده است، چنانکه از مسابقه پایانی با نام «ماراکانازو» یا فاجعه ماراکانا یاد میشود. برزیل به قول خود وفادار ماند و ورزشگاه را به رنگ آبی آسمانی اروگوئه درآورد. ماراکانا تا سال ۲۰۱۱ به همین رنگ باقی ماند.
این شکست تاوانی با سویههایی تلویحا نژادی در پی داشت. به دنبال مسابقه پایانی، احساسات معطوف به وحدت دموکراتیک و اختلاط چندنژادی رنگ باخته و به قسمی خودآزاری تلخ و طعنهآمیز بدل شد. سه بازیکن سیاهپوست تیم و بالاتر از همه دروازهبان باربوسا، مقصران شکست دانسته شدند. باربوسا، کمی پیش از مرگش در سال ۲۰۰۰، درباره تحمل دههها طردشدگی و آزار و اذیت تنها بهخاطر یک اشتباه رایج در زمین فوتبال لب به سخن گشود: «حداکثر مجازات در برزیل ۳۰ سال زندان است، در حالی که من ۵۰سال است تاوان پس میدهم.» روایت فریر و فیلیو مبنی بر آنکه «خصلت دورگه» فوتبال برزیل مظهر استقلالی توأم با اعتماد به نفس از سیطره اروپایی است، پس از فاجعه ماراکانا، مصرانه کنار گذاشته شد.
اکنون مفسرین با بهرهگیری از واژگان دیرینه نژادگرایی علمی، سبک «دیونوسی» برزیل را دال بر عدم بلوغ مزمن و واپسماندگی روانشناختی آن ملت میدانستند. برزیل عاقبت توانست جامجهانی را در ۱۹۵۸ از آن خود کند؛ موفقیتی که عمدتا مدیون پله و گارینشا، دو بازیکن آفریقایی-برزیلی تیم بود. چهارسال بعد، آنان دوباره قهرمان شدند و سرانجام با سومین قهرمانی در مکزیک به سال ۱۹۷۰، جایگاه خود را بر فراز جهان فوتبال مستحکم کردند. در آن دوره جامجهانی که برای اولین بار پخش تلویزیونی رنگی داشت، سلسائو با آمار حیرتانگیز ۱۹ گل زده در شش بازی، فوتبال را به اوج زیباییشناختی آن رساند. اما در خانه، حکومت دستراستی ژنرال امیلیو مدیچی درصدد بود تا با پخش سرود تیم در مراسم رسمی دولتی و چاپ پوسترهایی با تصویر پله و شعار «هیچکس جلودار برزیل نخواهد بود»، از این پیروزی در راستای اهداف خود بهره ببرد. با وجود این، برای مردمی که در سرتاسر جهان چشم به تلویزیونهایشان داشتند، ذکاوت و هنر جوشان بازیکنانی همچون کلودوآلدو، جرزینیو، توستائو، کارلوس آلبرتو و پله با چنان زیبایی و ظرافتی مسحورشان میکرد که درست در نقطه مقابل خشکی سبعانه دولت نظامی آن کشور قرار داشت.
در استادیوم آزتک مکزیکوسیتی بود که برزیل توانست ایتالیا را با نتیجه ۴ بر یک در دیدار پایانی مسابقات شکست دهد. این استادیوم، بهعنوان صحنه اصلی مسابقات المپیک ۱۹۶۸ و جامجهانی ۱۹۷۰، یادآور تاریخ درهمبافته فوتبال و امپراتوری است. همان مداخلات امپریالیستی که فرهنگ آزتک و از جمله سالنهای توپبازی را بهعنوان نیاکان ورزشگاههای امروزی فوتبال زیر چکمههای خود مدفون کرد، سرآغاز سدهها فرآیند استعماری بود که عاقبت فوتبال را در چمدان معدنچیان بریتانیایی، این نمایندگان امپراتوری غیررسمی بریتانیا، برای آمریکای لاتین به ارمغان آورد. دیوید گلدبلات در کتاب «توپ گرد است» که شرحی بینظیر بر تاریخ پدیده جهانی فوتبال است، مینویسد: «این تصادف تاریخی بیرحمانهای است که موفقیت قرن بیستمی فوتبال در آمریکای میانه میراث کشتار فراگیر و ریشهکنی فرهنگی صورتگرفته از جانب اسپانیاییها در فتوحات و کشورگشاییهای پیشین بود.»
در استادیوم آزتک مکزیکوسیتی بود که برزیل توانست ایتالیا را با نتیجه ۴ بر یک در دیدار پایانی مسابقات شکست دهد. این استادیوم، بهعنوان صحنه اصلی مسابقات المپیک ۱۹۶۸ و جامجهانی ۱۹۷۰، یادآور تاریخ درهمبافته فوتبال و امپراتوری است. همان مداخلات امپریالیستی که فرهنگ آزتک و از جمله سالنهای توپبازی را بهعنوان نیاکان ورزشگاههای امروزی فوتبال زیر چکمههای خود مدفون کرد، سرآغاز سدهها فرآیند استعماری بود که عاقبت فوتبال را در چمدان معدنچیان بریتانیایی، این نمایندگان امپراتوری غیررسمی بریتانیا، برای آمریکای لاتین به ارمغان آورد. دیوید گلدبلات در کتاب «توپ گرد است» که شرحی بینظیر بر تاریخ پدیده جهانی فوتبال است، مینویسد: «این تصادف تاریخی بیرحمانهای است که موفقیت قرن بیستمی فوتبال در آمریکای میانه میراث کشتار فراگیر و ریشهکنی فرهنگی صورتگرفته از جانب اسپانیاییها در فتوحات و کشورگشاییهای پیشین بود.»
استادیوم آزتک، آکنده از پژواکهای ژرف تاریخی، تناقضات جامعه مدرن مکزیک را در جریان رقابتها برجسته میکرد. تنها چندروز پیش از مراسم افتتاحیه المپیک در اکتبر ۱۹۶۸، نیروهای امنیتی صدها جوان معترض مکزیکی را قلع و قمع کردند. این جوانان از اعضای جنبشی بودند که ولخرجی و زیادهرویهای پیرامون آن رویداد بزرگ را بهعنوان نمادی از سوءاستفادههای دولتی نشانه گرفته بود. یک هفته بعد، جان کارلوس و تامی اسمیت، دو دونده سیاهپوست آمریکایی، با ایستادن بر سکوی مدال، مشتهای گرهکرده خود را در دستکشهایی سیاه به احترام مبارزات آمریکاییهای آفریقاییتبار برای حقوق کامل شهروندی و پیکار جوانان در مکزیک و کارگران در سرتاسر جهان بالا بردند.
دو سال بعد، در مسابقات جامجهانی، استادیوم آزتک صحنه سنجش انتقادی و تاثیرگذار دیگری بود. سلسائو که اسما وابسته به فرهنگ حکومت استبدادی برزیل بود، با چنان آزادی مسرتبخشی بازی میکرد که در تقابل با سرکوب سیاسی جاری در آن کشور، به امکانی فراسوی آن واقعیت اشاره داشت. به عبارت دیگر، برزیل ۱۹۷۰ آن دیالکتیکی را در زمین بازی به نمایش میگذاشت که خود ورزشگاه را نیز به تسخیر درآورده بود. ورزشگاههای فوتبال، این مظاهر خودبزرگبینی سیاسی و حرص و طمع شرکتها، همچنین پرستشگاههایی برای جنبوجوش زیباییشناختی، شکوفایی فردی انسانی و جمعباوری آرمانیاند. این حقیقت امروز نیز به سیاق ۴۰ سال پیش در ورزشگاه آزتک مکزیک، کماکان پابرجاست؛ خواه حاملان آن بازیکنان باشند یا کارگران ساختمانی. اعتصابات کارگران در ورزشگاههای جامجهانی آفریقایجنوبی نهتنها بر آن قسم فضاهای انحصاری روشنایی افکند که همچنان بنیاد جامعه آن کشور و چهبسا جامعه جهانی است، بلکه انگاره اجتماعی بدیلی را مفصلبندی کرد که جهانشمولی این «بازی زیبا» را، بدون چشمپوشی بر شکافهای اجتماعی مهجورمانده در زیر سایه ورزشگاهها، ستایش میکرد؛ روندی دیالکتیکی که بار دیگر و در جریان آمادهسازی جامجهانی برزیل و بالاخص تغییر و تحولات ورزشگاه مشهور ماراکانا، به خوبی عیان شد.
نوسازی ماراکانا گذشته از آنکه پرده از یادگار کشورگشاییهای باستانی برافکند، مجوزی برای ماجراجویی و فتوحاتی جدید بود. سه سال پیش، کارگران ماراکانا ویرانههای قرن یازدهمی متعلق به مردم بومی توپی را در زیر زمین ورزشگاه کشف کردند. اما خارج از ورزشگاه، مناطق زاغهنشینی که از بخت بد در اطراف ماراکانا قرار داشتند، با بولدوزر ویران شد تا فضایی برای احداث پارکینگ فراهم آورده و چندصد خانواده را بیخانمان کند. ماراکانا و تمامی محوطه شهری اطراف آنکه در بخش اعظم حیاتش فضایی حقیقتا عمومی بوده است، اکنون به اقتضای سرمایههای شرکتی بازسازی شده است. گنجایش ورزشگاه به طرز چشمگیری کاهش یافته است.
بخشهای ایستاده ورزشگاه که بهطور سنتی ارزانترین بلیتها را داشت، با صندلیهایی برای نشستن جایگزین شدهاند؛ این در حالی است که بخشهای نشسته ورزشگاه کمکم جای خود را به مبلمان و سرویسهای پذیرایی لوکس خواهند داد. در سال ۱۹۵۰ و در ماراکانا، ۲۲۰هزارنفر شاهد شکست برزیل مقابل اروگوئه بودند. اگر امسال قرار بر بازنگری آن فاجعه و البته پیروزی برزیل باشد، تنها حدود ۸۵هزار تماشاگر در ورزشگاه حضور خواهند داشت.
این تجدید سازمان نظم اجتماعی در ورزشگاه از سالها پیش آغاز شده و پس از اتمام این دوره رقابتها نیز ادامه خواهد یافت. قیمت بلیت مسابقات داخلی برگزارشده در ماراکانا، از سال ۲۰۰۷ و پس از اعلام میزبانی برزیل برای جامجهانی، بیش از دوبرابر شده است. از این گذشته، باوجود تامین بودجه ۳۵۰میلیوندلاری عملیات بازسازی از سرمایههای دولتی، ورزشگاه پس از برگزاری مسابقات توسط نهادهایی خصوصی اداره خواهد شد. شاید تیمی که برزیل در سال ۲۰۱۴ روانه میدان میکند، در سبک و سیمای خود بازتاب فرهنگ تکین آن ملت باشد، اما ماراکانای پستمدرن، آن ورزشگاه خصوصی و قشربندیشده، نمادی غمانگیز از موقعیت برزیل بهعنوان یک کشور و در واقع کل جامعه جهانی است.
چنانکه انتظار میرفت، تغییر و تحولات رخداده در ماراکانا و باقی زیرساختهای مرتبط با جامجهانی مخالفتهایی هماهنگ را در سرتاسر برزیل موجب شد. گروههای مدافع محلی از تمامی ۱۲ شهر میزبان جامجهانی در «ائتلاف کمیتههای مردمی جامجهانی و المپیک» با یکدیگر همراه شده و علیه تخلیه اجباری خانهها و نقض سایر حقوق فردی و اجتماعی مبارزه میکردند. در گزارشی که سهسال پیش از سوی ائتلاف منتشر شد، سخن از «استراتژیهای جنگی و ایذایی» در میان بود؛ از آن جمله میتوان به «رنگآمیزی بدون اجازه خانهها، ورود به منزلهای مسکونی بدون حکم قضایی، تصاحب نامشروع و آسیبرسانی به اموال شخصی، خشونت کلامی علیه ساکنان، تهدید حقوق تام و خانوادگی افراد، کاهش خدمات عمومی و تخریب و عدم رسیدگی به ویرانههای یک سوم خانهها که مناظری وحشتناک برای همسایهنشینها رقم زده است»، اشاره کرد. با تکرار آنچه سال ۲۰۱۰ در آفریقایجنوبی روی داد، کارگران ساختمانی در شش ورزشگاه، از جمله ماراکانا، دست به اعتصاب زده و خواستار افزایش دستمزدها، دریافت بیمه تندرستی و کمکهزینههای غذایی و بهبود اوضاع بهداشتی، ایمنی و حملونقل شدند. این اعتصابات، همانند تجربه پیشین در آفریقایجنوبی، شناختی عمیقتر نسبت به ناعدالتیهای اجتماعی در بطن رویداد جامجهانی و کشورهایی که میزبان آنند، به دست میدهد. آن جامعه فرانژادی که فریر در اواسط قرن منادی آن بود، هنوز برآورده نشدهاست.
نژادپرستی اجتماعی و فرهنگی، این پسمانده تاریخ استعماری و مهاجرنشین برزیل، به قوت خود باقی است. اما شاید این بارقهای از پیشرفت باشد که امروز و حداقل در قلمرو فوتبال، الهه مغضوب دیگر نه دیونوسوس، بلکه آپولون است.
این تجدید سازمان نظم اجتماعی در ورزشگاه از سالها پیش آغاز شده و پس از اتمام این دوره رقابتها نیز ادامه خواهد یافت. قیمت بلیت مسابقات داخلی برگزارشده در ماراکانا، از سال ۲۰۰۷ و پس از اعلام میزبانی برزیل برای جامجهانی، بیش از دوبرابر شده است. از این گذشته، باوجود تامین بودجه ۳۵۰میلیوندلاری عملیات بازسازی از سرمایههای دولتی، ورزشگاه پس از برگزاری مسابقات توسط نهادهایی خصوصی اداره خواهد شد. شاید تیمی که برزیل در سال ۲۰۱۴ روانه میدان میکند، در سبک و سیمای خود بازتاب فرهنگ تکین آن ملت باشد، اما ماراکانای پستمدرن، آن ورزشگاه خصوصی و قشربندیشده، نمادی غمانگیز از موقعیت برزیل بهعنوان یک کشور و در واقع کل جامعه جهانی است.
چنانکه انتظار میرفت، تغییر و تحولات رخداده در ماراکانا و باقی زیرساختهای مرتبط با جامجهانی مخالفتهایی هماهنگ را در سرتاسر برزیل موجب شد. گروههای مدافع محلی از تمامی ۱۲ شهر میزبان جامجهانی در «ائتلاف کمیتههای مردمی جامجهانی و المپیک» با یکدیگر همراه شده و علیه تخلیه اجباری خانهها و نقض سایر حقوق فردی و اجتماعی مبارزه میکردند. در گزارشی که سهسال پیش از سوی ائتلاف منتشر شد، سخن از «استراتژیهای جنگی و ایذایی» در میان بود؛ از آن جمله میتوان به «رنگآمیزی بدون اجازه خانهها، ورود به منزلهای مسکونی بدون حکم قضایی، تصاحب نامشروع و آسیبرسانی به اموال شخصی، خشونت کلامی علیه ساکنان، تهدید حقوق تام و خانوادگی افراد، کاهش خدمات عمومی و تخریب و عدم رسیدگی به ویرانههای یک سوم خانهها که مناظری وحشتناک برای همسایهنشینها رقم زده است»، اشاره کرد. با تکرار آنچه سال ۲۰۱۰ در آفریقایجنوبی روی داد، کارگران ساختمانی در شش ورزشگاه، از جمله ماراکانا، دست به اعتصاب زده و خواستار افزایش دستمزدها، دریافت بیمه تندرستی و کمکهزینههای غذایی و بهبود اوضاع بهداشتی، ایمنی و حملونقل شدند. این اعتصابات، همانند تجربه پیشین در آفریقایجنوبی، شناختی عمیقتر نسبت به ناعدالتیهای اجتماعی در بطن رویداد جامجهانی و کشورهایی که میزبان آنند، به دست میدهد. آن جامعه فرانژادی که فریر در اواسط قرن منادی آن بود، هنوز برآورده نشدهاست.
نژادپرستی اجتماعی و فرهنگی، این پسمانده تاریخ استعماری و مهاجرنشین برزیل، به قوت خود باقی است. اما شاید این بارقهای از پیشرفت باشد که امروز و حداقل در قلمرو فوتبال، الهه مغضوب دیگر نه دیونوسوس، بلکه آپولون است.
منبع: Transition,No.109.2012.p99-107