طرد بی تردید نظمی غیر قابل دفاع: «مترو، کار، گور»
نویسنده: دانيل لينار | طبقات حاکم، موج اعتراضات اخیر که بیانگر طرد منطقی نظام بود را بهانه گیری بچه های نازپرورده خواندند. این اعتراضات در فرانسه از سال ١٩٩٥ به صورت منظم ابراز می شود. دو سال پس از بحران بزرگی که پشت سر گذاشتیم، سازوکار های نظام اقتصادی هر چه بیشتر بر ملا می شود، نظامی که «اصلاحات» پشت «اصلاحات» نهاد هایی را که برای «قابل زندگی تر» شدن اروپا تشکیل شده بود منهدم می سازد. با مبارزه متحد بر علیه این پس رفت ها، تظاهر کنندگان ـ دانشجو، حقوق بگیر و بازنشسته ـ در صدد باز پس گرفتن جهان اند.
تظاهرات گسترده در تمام کشور و حمایت وسیع از آن در بین افکار عمومی به صورت آشکار بیانگر مخالفت بی خدشه بر علیه بالا بردن سن بازنشستگی از ۶٠ به ۶٢ سال است که از سوی مردم نامشروع تلقی می شود. اما این مخالفت ها در عین حال گویای وضعیت دنیای کار از زمان مدرنیزه شدن آنست و تجربه ای که اقشار وسیع از آن دارند را منعکس می سازد.
فرسایشی بودن فزاینده کار و نوعی اضمحلال اجتناب ناپذیر آن چهره خود را نمایان کرد. بخش بزرگی از حقوق بگیران شک دارند که قادر باشند باز هم مدتی طولانی به خواست های دنیای کار تن دهند. شعار هایی که صفوف تظاهر کنندگان شنیده می شد گواه این مدعاست : «جانسپردن سر کار ؟ قبلش بمیرم بهتر است ! » و یا «یک زندگی بعد از کار !». این ها به شکلی غیر قابل انتظار نشان می دهد که برای شمار زیادی از فرانسویان کار روزانه در چه شرایطی انجام می گیرد. در حالی که فن آوری های جدید رایانه ای می بایست فشار های فیزیکی را کاهش دهد، بیش از دو سوم حقوق بگیران در بخش خدمات کار می کنند و مدت قانونی کار رسما سی و پنج ساعت در هفته است، امروز چهره ای محزون از دنیای کار به نمایش در می آید که با مرگ و یا ممانعت از حق زندگی گره خورده است.
این تنها دو سال کار اضافه نیست که چنین نماد های حزن انگیزی را به نمایش گذاشته است. شعار ها ی امروزی یاد آور شعار هایی دیگر در دوران دیگری می باشد : «ما نمی خواهیم زندگی خود را در راه کسب زندگی از دست دهیم !» این شعاری بود که کارگران که در صفوف تظاهرات اکثریت داشتند، در مدت سه هفته اعتصاب عمومی ماه مه ١٩۶٨ ، برای ابراز خواست خود مبنی بر داشتن حق برخورداری از نوع دیگری اززندگی سر می دادند. گویا اینبار باز هم نا امید ترند چرا که یکی دیگر از شعار های معروف مه ١٩۶٨ : «مترو، کار، لالا» اینبار در پاییز ٢٠١٠ چنین تغییر یافته «مترو، کار، گور». چگونه چنین اضمحلالی را توضیح دهیم؟
فرانسوی ها می ترسند که به دلیل ساعت کار بالا که خوابشان را بر هم می زند، وظایف کاری تکراری که مشکلات ماهیچه ای و استخوانی را موجب می شود، تشدید آهنگ کار و هر آنچه می توان «فرسایشی» بودن کار نامید ـ موضوعی که بالاخره وارد صحنه بحث های عمومی می شود اما دورنمای آن هنوز بسیار فردگرایانه است ـ از پا در آیند…
آنها به دلایل دیگر نیز می ترسند که فاقد توان استقامت باشند، دلایلی که کسی حاضر به شنیدن آنها نیز نیست : وحشت از این امر که در مقابل کاری که فشار مداوم وارد و از منطق «باز هم بیشتر» تبعیت می کند، تاب مقاومت نیاورند، ترس از عدم توانایی پاسخ گویی به اهداف تحمیلی غیر قابل اجرا از جانب مدیرانی سیال که اکثرا فعالیت مشخص زیر دستان خود را به درستی نمی شناسند، وحشت از «ارزیابی» که به دلایل بالا موانع و حتی تلاش ها را در نظر نمی گیرد. آنها می ترسند که مجبور شوند کار خود را بد انجام دهند، مرتکب خطای فاحش در کارگردند، به سطحی از عدم کارایی برسند که آنها را شکننده ساخته و در معرض از دست دادن شغل قرارشان دهد و تصویری فاقد اعتبار از خود، بر آنها منعکس سازد.
در عمل، مدیریت مدرن، برای اعمال حاکمیت خویش و سعی در قرار دادن حقوق بگیران در شرایط «خود استثماری»، دست به بی ثبات کردن منظم وضعیت آنها می زند. برای نیل به این مقصد، شرایط را خصمانه می سازد : نمی بایست که کارکنان محل کار را مثل خانه خود بدانند؛ آنها نباید کاملا به کار خود احاطه داشته باشند و با همکاران، روسا و یا مشتریان خود روابط دوستانه ای برقرار کنند که فرصت دهد تا قدری از وقت خود را صرفه جویی کنند. تغییر دائمی شکل سازماندهی، سیال بودن تحمیلی و نقل و انتقال ها باعث از دست دادن مرجع ها و نشانه ها ی مربوط به کار گشته و مهارت های کسب شده را به صورت متوالی فاقد ارزش می سازد. مثال آنچه در شرکت مخابرات «فرانس تله کوم» گذشت و به رسانه ها کشید یکی از شاهد های این مدعاست (اشاره به خودکشی های ناشی از مدیریت و بازسازی های متوالی ـ م).
با این که کار بغرنج تر گشته و محیط بی ثبات تر، تجربیات به دست آمده دیگر نجات بخش نیست. دیگر کافی نیست به اهداف تعیین شده پاسخ گفت، برای مورد مرحمت رئیس قرار گرفتن می باید ورای آن ها پیش رفت. به همین دلیل است که ارزیابی کار که امروز در اکثریت قریب به اتفاق شرکت ها اجباری است کاملا بی حساب و فاقد معیار می باشد : اگر می بایست ورای اهداف تعیین شده کار کرد، تا کجا باید جلو رفت و امکانات چیست ؟ بررسی ها نشان می دهد که شمار زیادی از حقوق بگیران ابراز می کنند که گویی بر روی طنابی نازک قدم بر می دارندکه هر لحظه امکان دارد واژگون شوند آنها می گویند تنها به قیمت بسیج مجموعه توان و انرژی خود آن هم در شرایط تنهایی مطلق و بدون اینکه بتوانند بر روی کسی حساب کنند در حال مقاومت می باشند. مسئولین کمکی نمی کنند و نقش آنها بالا بردن فشار هاست. همکاران بر اساس منطق ابتدایی فردگرایانه حاکم نقش رقیب را ایفا می کنند. به این ترتیب مزد بگیران در مقابل دشواری ها راه مفری نمی بینند.
همکاران تبدیل به رقیب می شوند
با ادامه تعریف اهداف کوتاه مدت کمی برای هر فرد حقوق بگیر، مدیران از وی می خواهند تا در شرایط بیش از پیش سیال و متغییر به حل تنش بین کیفیت و کمیت در رابطه با کار ارائه شده بپردازد (شمار تلفن هایی که باید به آنها پاسخ گوید، پرونده هایی که باید بررسی کند و یا کالاهایی که می بایست تحویل دهد …). بخش بزرگی از سازماندهی به این ترتیب به کارمندانی که در رده های پائین قرار دارند واگذار گشته، که مسئول کیفیت کار اعلام می شوند. حقوق بگیران، در فضایی که بهینه سازی بهره وری حاکم می باشد بدون برخورداری از امکان مذاکره، فاقد امکانات و یا مدت زمان لازم برای نیل به اهداف، خود را در معرض خطر احساس می کنند و حتی اگر قراردادی دائمی داشته باشند در شرایطی شکننده قرار می گیرند. کارمندان عالی رتبه نیز در گیر همین تنش ها و تضاد ها می باشند : اهدافی که برای آنها تعیین می شود دورنمایی هر چه نزدیک تر دارد، به دلیل وجود سیستم های گزارش دهی آنها نیز هر لحظه تحت کنترل می باشند و می بایست شیوه کاربرد زمان را ـ برای برخی از آنها هر نصف روز ـ توجیه کنند.
فرانسوی ها می ترسند که به دلیل ساعت کار بالا که خوابشان را بر هم می زند، وظایف کاری تکراری که مشکلات ماهیچه ای و استخوانی را موجب می شود، تشدید آهنگ کار و هر آنچه می توان «فرسایشی» بودن کار نامید ـ موضوعی که بالاخره وارد صحنه بحث های عمومی می شود اما دورنمای آن هنوز بسیار فردگرایانه استدر بخش دولتی ورود تحمیلی این معیار ها به عرصه مدیریت که از بخش خصوصی به عاریت گرفته شده، به همان اندازه و گاه حتی بیشتر موجب بی ثباتی مشاغل، هویت حرفه ای و شیوه انجام کار گردیده است (١). تغییرات بر اساس تجربه کاری هر فرد صورت نمی گیرد بلکه به صورتی خشن و به یکباره انجام شده و افراد را در مسیر جستجوی انطباق با تحول فضای پیرامون و مراجعین به خدمات دولتی، سرگردان می سازد. در زمانی که جهان پیرامون در حال تغییر و تحول است، کارمندان دولت در بخش خدمات،کمک رسانی های منطقه ای و بیمارستان ها دست و پای خود را بسته می بینند و احساس می کنند که از انجام درست وظیفه منع می شوند.
برای حفظ جایگاه خود در چنین فضا یی باید دارای اعصابی آهنین بود و دائما دل نگرانی تحول و پیشرفتی را نداشت که مستلزم پذیرش معیار هایی در جهت مخالف معنای کار خوب انجام گرفته و اخلاقی باشد. در این رابطه مدیریت مدرن دارای ویژگی ای یغماگر است. با در خواست انجام کار در سطحی عالی و تعهد مطلق و بی قید و شرط روی سخن اش تنها با مقاوم ترین ها و افراد محکم تر است. سیال بودن و آمادگی کار همیشگی را خواهان است که به ضرر زندگی شخصی و خانوادگی است. در این رابطه می توان فهمید به چه دلیل پایه و راس هرم سن در شرکت های بزرگ کم دامنه می باشد : مدیریت مدرن از افراد سریع استفاده می کند و بدور شان می ریزد. وقتی پا به سن گذاشته می شود مقاومت سخت است ـ آنهایی که قبل از پنجاه سالگی به مثابه «پیش کسوت» محسوب می شوند ـ از سوی دیگر کسانی که هنوز اول راه می باشند نیز جستن جایگاه برایشان دشوار می باشد.
حضور جوانان در تظاهرات دوشادوش افراد سالمند تر بیانگر روشن بینی آنهاست : نرخ بیکاری جوانان در فرانسه یکی از بالاترین ارقام در اروپا می باشد. آنها می دانند که دشواری ورود به شرکت های مدرن با مشکل «قدیمی» ها در حفظ جایگاهشان در ارتباط است. هر دو دسته بهای سنگین شیوه های غیر قابل تحمل مدیریت را می پردازند. باید دانست که اوضاع برای آنهایی که مشاغل بی ثبات دارند باز هم وخیم تر است.
بررسی های تطبیقی لوسی داووان و دمینیک مدا (٢) که در سال ٢٠٠٨ در بیست و هفت کشور اروپایی انجام گرفت نشان داد که فرانسوی ها بیش از دیگران از کار انتظار دارند، کار برای آنها بیش از همه اهمیت دارد و در عین حال موجب سرخوردگی و ناامیدی بیشتراست.
این مشاهده توضیحی تاریخی دارد : جایگاه اساسی انقلاب کبیر فرانسه که با رها سازی فرد از بندگی در موقعیت رعیت، وی را در فروش نیروی کار خود آزاد گذاشت و لذا این امر به مثابه محمل رهایی بخش تلقی شد که حتی امروز نیز موجب بروز مبارزات اجتماعی سرسختانه است. کار هنوز به مثابه سنگ پایه جامعه می باشد.
تقاضاهای بی حد و حصر کارفرمایان، شهروندانی نگران بوجود آورده که احساس ناتوانی می کنند، از دیگران می پرهیزند و نسبت به قواعد بازی ای که به نظرشان غیر قابل درک می آید بی اعتماد می باشند. معضل امرار معاش باعث وحشت آنهاست : بیش از نیمی از مردم فرانسه در یک نظر سنجی اعلام کرده اند که از اینکه روزی بی خانمان شوند در هراس اند.
به نظر می رسد که به مناسبت مبارزه بر علیه اصلاحات در زمینه بازنشستگی، حقوق بگیران منزوی که معمولا مشکلات را به دلیل ضعف خود و یا گواهی بر عدم امکان تطبیق خویش با اوضاع می دانستند، به وجود سرنوشتی مشترک آگاهی می یابند. برچسبی حاوی شعار «من مبارزه طبقاتی می کنم» که انجمن «خم نشوید» تهیه کرده بود به طور وسیع همه جا چسبانده شد و نماد اتحاد ممکن بین فرد گرایی تحمیلی دنیای کار مدرن و بیداری سنت مبارزه مشترک که در خواب فرو رفته بود می باشد.
……………
١ ـ رجوع شود به مقاله زیر در شماره سپتامبر ٢٠٠٩ (سایت لوموند دیپلماتیک به فرانسه)
« Comment l’entreprise usurpe les valeurs du service public », Le Monde diplomatique,
٢ ـ
« Place et sens du travail en Europe ; une singularité française ». CEE, Document de travail, N° ۹۶ ۱, février 2008