دوران اومانیسم رو به پایان است
سرمایهداری نئولیبرال در عنفوان پیدایش خود انبوهی از سوژههای ویران شده را بر جای گذاشته است؛ سوژههایی که بسیاریشان عمیقا باور دارند آینده نزدیک آنها پیوسته در معرض خشونت و تهدیدهای وجودی خواهد بود. در چنین شرایطی آیا تمدن بشری قادر به ایجاد هر شکلی از حیات سیاسی است؟
جوزف آشیل مبِمبه، فیلسوف، نظریه پرداز سیاسی و اندیشمند کامرونی است. نوشتههای او عموما متمرکز بر تاریخ و سیاست مردمان آفریقاست. هرچند بسیاری او را نظریهپردازی پسا استعماری قلمداد میکنند اما او این برچسب را قویا رد میکند و پروژه خود را به جای نوعی بازگشت به سرزمین مادری، قبول و استعلای تمایز به طور هم زمان میداند. او در کتاب مهم خود، درباره پسااستعمار، به گفتمانهای آکادمیک و عامه حول آفریقا میپردازد که توسط کلیشههای استوار بر ترس و رویاهای غربی محدود شدهاند. او به پیروی از «فرانتز فانون» و «زیگموند فروید»، این تصویرسازی را برآمده از تجسمی ناخودآگاه میداند که به حس گناه، انکار و اجبار به تکرار گره خورده است. مبمبه آفریقا را سرزمینی جدا شده نمیداند بلکه در تلاش است تا آن را در رابطه با سایر نقاط جهان بازخوانی کند. ممبه مفهوم زیست-قدرت (biopower) فوکو را برای فهم دوران معاصر ناکارآمد میخواند و به جای آن مفهوم مرگ-قدرت (necrpower) را پیشنهاد میدهد. مفهومی که به مسائلی فراتر از صرف «محاط کردن بدن در چارچوب دستگاههای انضباطی» میپردازد. مبمبه با پیشکشیدن مثالهایی از فلسطین، آفریقا و کوزوو نشان میدهد که چگونه امروزه قدرت حاکمیت از طریق ایجاد محدودههای مرگ، خود را عیان میکند و چگونه در این محدودهها، مرگ غاییترین شکل اعمال سلطه و ابتدایی ترین نوع مقاومت است.
آشیل مبمبه در حال حاضر در مرکز پژوهشی اجتماعی و اقتصادی ویتز مشغول به کار است. کتاب جدیدش، سیاستهای خصومت توسط انتشارات دانشگاه دوک در سال ۲۰۱۷ منتشر خواهد شد.
———————————————————
نشانهای از تغییر خاصی در سال ۲۰۱۷ نسبت به سال پیش از آن دیده نمیشود. غزه همچنان تحت اشغال نیروهای اسراییلی، کماکان بزرگترین زندان روباز در جهان خواهد بود. در ایالات متحده، کشتار مردمان سیاهپوست به دست نیروهای پلیس به قوت خود باقی است و صدها هزار نفر دیگر به آنهایی خواهند پیوست که در حال حاضر ساکن زندانهای صنعتیاند، مجموعههایی که در سایه رشد بردهداری و قوانین جیم کرو شکل گرفتهاند.
اروپا به آرامی در ورطه اقتدارگرایی لیبرال و یا به زعم «استوارت هال»، نظریهپرداز فرهنگی، در «پوپولیسم اقتدارگرا» غرق میشود. به رغم توافقهای پیچیده صورت گرفته در مجامع بینالمللی، تخریب زیستبوم کره زمین ادامه خواهد یافت و مبارزه با ترور به طور فزایندهای به نسلکشیهایی میان انواع رویکردهای نیهیلیستی تبدیل خواهد شد.
نابرابریها در سطح جهانی رشد خواهد یافت. اما در حالی که چشماندازی از ظهور مجدد نبردهای طبقاتی وجود ندارد، تعارضات اجتماعی به طور فزایندهای به نژادپرستی، تبعیض جنسی، ناسیونالیسم افراطی، نزاعهای قومی و مذهبی، بیگانههراسی، انحرافستیزی و دیگر خروشهای مرگباری از این قبیل تغییر شکل خواهند داد. بدنام شدن فضائلی همچون نوعدوستی، همدردی و مهربانی دست در دست عقیده «پیروزی به هر قیمت» و «هرآنکس که پیروز است بر حق است» به پیش خواهند تاخت، به ویژه در میان فرودستان.
نابرابریها در سطح جهانی رشد خواهد یافت. اما در حالی که چشماندازی از ظهور مجدد نبردهای طبقاتی وجود ندارد، تعارضات اجتماعی به طور فزایندهای به نژادپرستی، تبعیض جنسی، ناسیونالیسم افراطی، نزاعهای قومی و مذهبی و … تغییر شکل خواهند داد.
با پیروزی این رویکرد نئوداروینی در تاریخسازی، آپارتاید بار دیگر در پوششهای گوناگون و به عنوان عرف دیرینِ نو احیا خواهد شد و احیای آن راه را برای انگیزشهای جداییطلبانه تازه، افراشتن دیوارهای بیشتر، نظامیشدن مرزهای بیشتر، سیاستورزیهای مرگبار، جنگهای نامتقارن بسیار، گسست اتحادها و شکافهای بیشمار داخلی از جمله در دموکراسیهای مستقر، هموار خواهد کرد.
هیچیک از اینها تصادفی نیستند. آنها در واقع عارضه چرخشهای ساختاری در قرن جدیدند که با گذر زمان نمایانتر نیز خواهند شد. دنیایی که ما آن را میشناسیم، دنیایی که از پایان جنگ جهانی دوم شروع شد و با سالهای طولانی مبارزه با استعمار، جنگ سرد و شکست کمونیسم همراه شد، به پایان خود رسیده است.
اینک بازی بس طولانیتر و مرگبارتری آغاز شده است. مواجهه اصلی نیمه اول قرن بیست و یکم رویارویی مذاهب یا تمدنها نیست، بلکه تقابل دموکراسی لیبرال و سرمایهداری نئولیبرال، تقابل حکمرانی امر مالی و حکمرانی مردم و تقابل انسانگرایی و پوچگرایی خواهد بود.
سرمایهداری و دموکراسی لیبرال در سال ۱۹۴۵ بر فاشیسم و در اوائل دهه ۹۰ با فروپاشی شوروی بر کمونیسیم چیره شد و با تجزیه اتحاد جماهیر شوروی و ظهور فرآیند جهانی شدن، سرنوشت آنها از هم جدا شد: شکاف رو به افزایش میان دموکراسی و سرمایه تهدیدِ جدید برای تمدن است.
سرمایه مالی به تحریک قدرت تکنولوژیک و نظامیش، با استحاله هسته مرکزی امیال بشری و با تبدیل خود به نخستین الهیات سکولار در سطح جهان، بر کل جهان سلطه پیدا کرد. سرمایه مالی در عین بهم آمیختن ویژگیهای یک دین و یک تکنولوژی، به اشکال مدرنِ (عقاید جزماندیشانه و بی چون و چرای) سرمایه تکیه زد که در دوران پس از جنگ با اکراه دموکراسی را در آنها سهیم کرده بود– آزادی فردی، رقابتِ بازار و حکمرانی کالا و دارایی، کیشِ علم، تکنولوژی و خرد.
بند بندِ این ایمان در حال لرزیدن است؛ دموکراسیِ لیبرال در درونیترین لایه خود، با منطق درونی سرمایهداری مالی (۱) سازگار نیست. نزاع میان انگارها و اصول این دو، شاید برجستهترین واقعه در چشمانداز سیاسی نیمه اول قرن بیست و یکم باشد – چشماندازی که بیش از آنکه تحت حاکمیت خرد شکل گرفته باشد، متاثر از رهایی هوای نفس، هیجانات و عواطف بوده است.
در این چشم انداز جدید، دانش به مثابه دانشی در خدمت بازار تعریف خواهد شد. بازار خود به عنوان مکانیزم اصلی ارزیابی حقیقت از نو تصویر خواهد شد. در حالی که بازارها به طور فزایندهای به تکنولوژیها و ساختارهای الگوریتمی تبدیل میشوند، تنها دانش مفید نیز انواع الگوریتمی آن خواهد بود. به جای مردمان با گوشت و خون و تاریخ، استنتاجهای آماری تمام آن چیزی خواهد بود که به حساب می آید. آمارها و دیگر دادههای بزرگ عمدتا از محاسبات استخراج خواهد شد. در نتیجه تلفیق دانش، تکنولوژی و بازار، حتی آن کسانی که چیزی برای فروش ندارند به بازی گرفته میشوند.
تصور روشنگرانه و اومانیستیِ از سوژه خردورز که قادر به تفکر و انتخاب است، جای خود را به مصرف کننده انتخابگر و مختارِ خودآگاه خواهد داد. نوع جدیدی از انسان در حال شکلگیری است و او پیروز خواهد شد.
تصور روشنگرانه و اومانیستیِ از سوژه خردورز که قادر به تفکر و انتخاب است، جای خود را به مصرف کننده انتخابگر و مختارِ خودآگاه خواهد داد. نوع جدیدی از انسان در حال شکلگیری است و او پیروز خواهد شد. او دیگر آن فرد لیبرال نیست که تا همین چندی پیش تصور میکردیم میتواند سوژه دموکراسی باشد. این موجود بشریِ جدید از مجرا و از درون تکنولوژیهای دیجیتال و رسانههای کامپیوتری قوام خواهد یافت.
عصر کامپیوتری– عصر فیسبوک، اینستاگرام، توییتر– تحت سلطه این باور است که در ناخودآگاه همگان لوحهایی سفید وجود دارد و اشکال جدید رسانه نه تنها درپوشی را که دورههای فرهنگی پیشین بر روی ناخودآگاه گذاشته بودند برنداشته، بلکه خود به زیرساختهای جدید آن تبدیل شدهاند.
پیش از این، جامعهگرایی بشر از نظارت دقیق بر ناخودآگاه تشکیل شده بود. شکوفایی جامعه به معنای مراقبه از نفس و یا اعطای قدرتِ اعمالِ چنین مراقبتی به مقاماتی خاص بود و این سرکوب نام گرفت. کارکرد اصلی سرکوب، ایجاد شرایطی برای تعالی بود. برخی امیال امکان تحقق نداشتند. هر چیزی را نمیشد به زبان آورد و یا نشان داد. تواناییِ محدودکردنِ فرد، گوهرِ آزادی فرد و آزادیِ همگان بود.
اما به لطف اشکال جدید رسانهای و دوران پساسرکوبِ از زنجیر رها شده، حال ناخودآگاه میتواند آزادانه جولان دهد. تعالی دیگر ضروری نیست. زبان دچار از جا دررفتگی شده است. محتوا در فرم است و فرم در ورای محتوا. امروزه این باور را به ما قبولاندهاند که دخالتگری دیگر ضرورتی ندارد و این تشریحکننده وضعیت ضد انسانی رو به رشدی است که دست در دست اهانت به دموکراسی به جلو میرود. فاشیستی خواندن این برهه از تاریخ شاید گمراهکننده باشد، مگر آنکه منظور از فاشیسم عادیسازیِ جنگافروزی در وضعیت اجتماعی باشد.
چنین وضعیتی حامل یک تضاد درونی ست، چراکه در هرحالت، جنگ به نابودی خودِ جامعه منجر میشود. اما تحت شرایط سرمایهداری نئولیبرال، سیاست تنها ابزاری برای جنگ و نزاع میشود. این جنگی طبقاتی خواهد بود که طبیعت خود را انکار میکند– جنگی علیه فقرا، جنگی نژادی علیه اقلیتها، جنگی جنسیتی علیه زنان، جنگی مذهبی علیه مسلمانان، جنگی در برابر فقرا، جنگی علیه ناتوانان.
سرمایهداری نئولیبرال در عنفوان پیدایش خود انبوهی از سوژههای ویران شده را بر جای گذاشته است؛ سوژههایی که بسیاریشان عمیقا باور دارند آینده نزدیک آنها پیوسته در معرض خشونت و تهدیدهای وجودی خواهد بود.
سرمایهداری نئولیبرال در عنفوان پیدایش خود انبوهی از سوژههای ویران شده را بر جای گذاشته است؛ سوژههایی که بسیاریشان عمیقا باور دارند آینده نزدیک آنها پیوسته در معرض خشونت و تهدیدهای وجودی خواهد بود. آنها از صمیم قلب آرزوی بازگشت به نوعی درک از قطعیت، امر مقدس، سلسله مراتب، مذهب و سنت را در سر میپرورانند. آنها بر این باورند که ملتها تبدیل به مردابهایی شدهاند که باید خشک شوند و دنیا باید به انتهای خود برسد. برای تحقق این امر، همه چیز باید پالوده شود. آنها بر این باورند که تنها با نزاعی خشونتبار بر سر احیای مردانگیشان نجات خواهند یافت و عامل فقدانش را به ضعیفتران در میان خود نسبت می دهند، ضعیفترانی که باید از مانندشان شدن بر حذر بود.
در این بستر، موفقترین پیشقراولان سیاسی آنهایی هستند که برای به شکلی متقاعدکننده رو به شکستخوردگان سخن میگویند، رو به مردان و زنانی که جهانی شدن آنها را نابود کرده، رو به هویتهای به فنارفته آنان. در خیابان سیاست نزاع حکمرانی خواهد کرد، نه خرد اهمیتی خواهد داشت و نه واقعیتها و سیاستورزی به بقاگراییِ بیرحمانه در محیطی ابررقابتی عقبگرد خواهد کرد.
در چنین شرایطی آینده سیاستهای تودهایِ آیندهنگر و مترقیِ جریان چپ بسیار نامعلوم است. در دنیای مبتنی بر شیءانگاری همه کس و هر موجود جاندار برای سود، تهدید اصلی پاکشدن امر سیاسی به دست سرمایه است. تبدیلشدن امر سیاسی به تجارت، خطر حذف هرگونه امکان سیاستورزی را افزایش می دهد. اینکه آیا تمدن قادر است موجب هر شکلی از حیات سیاسی شود، مساله اساسی قرن بیست و یکم است.
منتشر شده در :
Mail & Guardian http://mg.co.za/article/2016-12-22-00-the-age-of-humanism-is-ending
۲۲ Dec 2016
۱- Finance Capitalism سرمایهداری مالی اصطلاحا به مرحلهای از سرمایهداری اطلاق میشود که نهادهای مالی به جای سرمایهداران صنعتی در معادلات سیاسی و اقتصادی اعمال سلطه میکنند.