لابهلای خطوطِ بیگانه
زبان شکاف اصلیِ میان نگاه استعمار به دیگر سرزمینها، و نگاه مردم همان سرزمینها را بازنمایی میکند. و این نقطه شروع داستانِ «مورسو، بررسی مجدد» است: صدای ما شنیده نشده، چون به زبانی دیگر حرف زدهایم؟ خب حالا با زبان خودتان حرف میزنیم. صدایمان را میشنوید؟
سمیرا رشیدپور، مترجم رمان «مورسو، بررسی مجدد» از کامل داود است. این گفتگو جمعبندی دو مصاحبه مختلف درباره انتشار رمان «مورسو، بررسی مجدد» از کامل داود است که در مجلههای کتاب هفته خبر شماره ۱۳۸ و هفتهنامه کرگدن شماره ۷۹ منتشر شدهاند. و از آن جایی که محتوای گفتگوها محورهای مشترکی داشت، بیشتر سوالها مربوط به گفتگوی مجله کتاب هفتهخبر است و تنها سوال آخر از مجله کرگدن است.
– فکر میکنم باید از اینجا شروع کنیم که اساسا نسبت رمانِ داوود با بیگانه کامو در کجاست؟ آیا صرفا یک دنباله یا نقیضه است، و یا چیزی بیشتر از اینها؟ آیا میشود آن را مکالمهای دانست که تلاش میکند شکافهای متن نیهیلیستیِ کامو را در راستای ساختِ یک وضعیتِ سیاسی بحرانی کند؟
به نظرم چیزی بیشتر از یک دنباله صرف است یا نقیضهای حتی. مسأله بیشتر استفاده از پتانسیلهای ادبیات است. متن داوود اهمیت بینامتنیت را نشان میدهد. و آن خاصیت پالیمسِستی ادبیات که ژُنت بر آن تاکید میکند. در هر متنی رد پای متون پیشین هست و این همان ادبیات زاینده و خلاق است. ادبیاتی که پیش میرود و تن به سکون نمیدهد. متنهایی که در لابهلای خطوطِ یکدیگر تولید میشوند. این گفتگو همواره برقرار بوده و داستانِ مورسو از این ماجرا مستثنی نیست. داستان «مورسو، بررسی مجدد» بیشتر از این منظر قابل تأمل است که نشان میدهد چگونه فشار نیروهای مختلف درونی و بیرونی میتواند آدمی را به موجودی بیتفاوت بدل کند. موجودی بیاعتنا به وضعیتی که در آن زیست میکند. حالا این وضعیت نبرد مبارزان الجزایری علیه فرانسه استعمارگر باشد یا زندگی بیسروصدا و معمولی یک مستعمرهنشین مثل مورسو در الجزایر که همه چیز برایش علیالسویه است.
– کامو، بیشباهت به خودِ داوود نیست؛ او نیز روزنامهنگار و متولد الجزایر بوده و به فرانسه مینوشته است -اگرچه امروز نه الجزایر و نه فرانسه هیچکدام او را نویسنده ملی خود به حساب نمیآورند- با این تفاوت که بیطرفی او در استقلال الجزایر و پرهیزِ مصرانهاش از هرگونه خشونتی و مخالفتاش با خروج فرانسویهای شمال الجزایر در نهایت او را به چهرهای استعمارگر خاصه در نزد روشنفکران عرب بدل کرد…
کامو نویسندهای فرانسوی است. اما من کامو را با تمام این توصیفات نویسنده بسیار بزرگتری میدانم. او فراتر از این دستهبندیهاست. دنیایی که او در ادبیات خلق کرده واقعاً منحصر به فرد است. هر چند مقایسه این دو نویسنده کار چندان راحتی نیست. درست است که هر دو از الجزایر آمدهاند اما خاستگاه، نظام اجتماعی و خانوادگی، مذهب و دغدغههای سیاسی-اجتماعی و آن جایگاه پیشینه استعماری در الجزایر از عوامل موثر در شکلگیری شخصیت این دو بوده. به نظرم شاید کمی زود باشد که داوود را در کنار کامو قرار بدهیم. چون وقتی میگوییم کامو باید جریانسازی و دوره کاری او را از وجوه مختلف مدنظر قرار بدهیم: یکی، کاموی دوره ابسورد که رساله افسانه سیزیف و نمایشنامههای کالیگولا و سوءتفاهم و رمان بیگانه را مینویسد و دیگری، کاموی دوره دوم که رساله انسان عاصی و نمایشنامه عادلها و رمانهای طاعون و سقوط را مینویسد. با خواندن کرونولوژیک آثار کامو به فرایندهای فکری و تاریخی تفکر او پی میبریم. کامو نویسندهای متفکر و صاحبسبک است. پرسشهایی که کامو در خلال داستانها و نمایشنامههایش مطرح میکند منحصربهفرد و تأملبرانگیزند: زندگی حق انسان است یا وظیفه او؟ آیا آزادی ناممکن است؟ دوراهیهای اخلاقی انسان را به کدام سو میبرد؟ به نظرم داوود در ابتدای راه است و هنوز نمیتوانیم با قطعیت او را شبیه کامو بدانیم. اما قطعاً میتوانیم تلاشاش برای نشان دادن دو روی سکه استعمار و نگاه خاص تاریخیاش به وضعیت کشورش را درک کنیم؛ و همچنین رکگویی و ایستادگیاش در مقابل اقلیتِ وابسته به دولت سعودی که بر الجزایر حاکم است.
– لوکلزیو، در فرآیندِ انتخاب «مورسو، بررسی مجدد» به عنوانِ بهترین رمان اولِ جایزه گنکور، به اهمیت او در نظر به مصائبِ جوامع استعمارزده اشاره میکند. اما رمانِ داوود انگار در این حد متوقف نمیشود و در نیمه دوم خود حتا به رنجهای دوران پسااستعماری نیز میرسد. ارجاعات داوود به نظریههای «ادوارد سعید» در گفتوگوهایش این فرض را قویتر میکند. نظر شما در این باره چیست؟
کاملا همینطور است. متن و روایت داوود قطعا به رویکردهای پسااستعماری نزدیک است. در رمانِ داوود ما شاهد روایتی از زندگی مردم الجزایر در زمان استعمار فرانسه هستیم. اما این روایت در حد نقدهای پسااستعماری باقی نمیماند و فراتر میرود. داوود به نظرم بر پوچی وضعیت تأکید میکند. بر جبر تاریخی وضعیت هر دو طرف ماجرا.
– یکی از مهمترین دریچههای ورود به ساحت رمان شاید مسئله حقوق «زبان» است. هارون در سودای یافتنِ کلید معمای قتل برادرِ بیزباناش به همان زبانی تن داده است که از قضا داوود نیز -با کنار گذاشتنِ زبان نخستین خود- برای نوشتن رماناش برگزیده است. آیا میشود این اتفاق را تلاشی برای بازنمایی هژمونیِ زبان فرانسه در الجزایر حتی در روایتی علیه خودش، برشمرد؟ (اگرچه با نظر به یادداشتِ «زبان الجزایری: مانیفستِ زبانِ من» که خودتان به فارسی برگرداندهاید، زبان فرانسوی انگار تنها زبانی نیست که به داوود و مردم الجزایر تحمیل شده است.)
نوشتن به زبان فرانسه چند وجه دارد. وجه اولش از رنج خویش نوشتن به زبان همان استعمارگری است که زبانش را تحمیل کرده و به نوعی رنج حضور بیگانهاش را بر رنجهای پیشین مردم الجزایر افزوده و وجه دیگرش نزدیکی به رمانِ بیگانه کامو است. در جاهایی در متن این دو رمان کاملا بر هم منطبق هستند. نمیدانم داوود در نسخه اولیه چگونه این انطباق را در متن اجرا کرده؟ اما به نظرم برای نزدیکی و روی هم قرار دادن دو وضعیت، زبان فرانسه ضروری بود. هارون به زبان بیگانه برای کسی سخن میگوید که میخواهد بر روی بیگانه کامو تحقیقی دانشگاهی انجام دهد.اصلا رمان از همین جا شروع میشود. راوی نتوانسته کتابش را بنویسد. از یکی میخواهد بیاید به حرفهایش گوش بدهد، به زبان همان دیگری حرف میزند، به زبان فرانسه. زبانی که هارون و مادرش مثل خیل عظیمی از الجزایریها بلد نبودند. بیگانهای به نام فرانسه سرزمینات را گرفته، در آن مستقر شده، محلههای خودش را درست کرده و مردم خودش را درآنجا مستقر کرده. مورسو نه تنها با آن سرزمین و مردماش بیگانه است، بلکه این بیگانگی فراتر از این هم میرود و به نوعی بیگانگی هستیشناختی منتهی میشود. نه به فرانسه تعلق خاطری دارد و نه به الجزایر (فرانسویها به آدمهای مثل مورسو «pied-noir» میگویند یعنی فرانسوی که در آفریقا مستقر است). و از طرف دیگر با چالشهای خود زبان مواجهیم که اصلیترین مساله ادبیات است. اما خب شاید خیلیها تصور کنند که زبان فرانسه تنها زبان استعماری و تحمیل شده بر مردم الجزایر است اما مطالعه تاریخ پرچالش الجزایر نشان میدهد که اولین چالش و مساله زبانی مردم الجزایر، تحمیل زبان عربی به آنها بوده. به راحتی ما هم میتوانستیم وضعیتی مشابه الجزایر داشته باشیم و به جای زبان فارسی حالا به زبان ترکیبیای از عربی و فارسی و مغولی و انگلیسی و فرانسه و غیره حرف بزنیم. البته فراموش نکنیم که تاکید بر زبان به عنوان امری «اصیل!» نباید ما را در دام هویتسازیهای زبانیِ کاذب بیاندازد تا از پرسشها و مسائل اساسیمان، که فرازبانی است، غافل شویم. برای راوی این رمان زبان فرانسه مساله اساسی و حیاتی است. آنها بیگانه را نخوانده بودند چون زبان فرانسه بلد نبودند. تمام رنجی که از غیاب موسی کشیده بودند وقتی ملموس شد که دیدند قاتل (که در رمان داوود، خود مورسو نویسنده بیگانه است) اصلا از آنها حرفی نزده و به خودش، به مسالههای خودش پرداخته و از موسی نه به نام خودش حتی که با نام «یک عرب»، یاد شده. همین مساله دقیقا شکاف اصلیِ میان نگاه استعمار به دیگر سرزمینها، و نگاه مردم همان سرزمینها را بازنمایی میکند. و این نقطه شروع داستانِ «مورسو، بررسی مجدد» است: صدای ما شنیده نشده، چون به زبانی دیگر حرف زدهایم؟ خب حالا با زبان خودتان حرف میزنیم. صدایمان را میشنوید؟
[زبان] شکاف اصلیِ میان نگاه استعمار به دیگر سرزمینها، و نگاه مردم همان سرزمینها را بازنمایی میکند. و این نقطه شروع داستانِ «مورسو، بررسی مجدد» است: صدای ما شنیده نشده، چون به زبانی دیگر حرف زدهایم؟ خب حالا با زبان خودتان حرف میزنیم. صدایمان را میشنوید؟
– جدایِ از توازیها و تقابلهای بینامتنی که رمان در اسامی و رابطهها با بیگانه کامو برقرار میکند، خوانشِ خلاقهای نیز از اسطورهها و روایتهای متونِ مقدس در جهت ترسیمِ وضعیتِ امروز الجزایر و فرانسه به دست میدهد. با همان برادرکشیها در پاریس و همان بطالتِ همیشهگی زیر آفتابِ پس از استقلال در الجزیره… در نهایت نیز بیگانه کاموست که در هارون حلول میکند. موسا و مورسو، کامو و داوود، الجزایر و فرانسه، امپریالیسم و ناسیونالیسم، و همه تقابلهای دیگر انگار که در چرخهای سیزیفوار «سرنوشتِ تکراریای» را بر پیشانیِ رمان مهر کرده باشند…
بله همین طور است. جبرگرایی در متن موج میزند. توگویی خلاصیای از این سرنوشت وجود ندارد. وقتی در ساختار یک نظام قرار میگیری فرق چندانی نمیکند استعمارگر باشی یا مستعمره. تو در آن مکان و زمان داری تحت سلطۀ نهادها، به سوی سرنوشت محتومات پیش میروی. هارون این مساله را به خوبی پیش میبرد و این نشان میدهد که داوود به وضعیت مردماش فکر کرده، و در حد و اندازه نقدهای مرسوم پسااستعماری نمانده. تو گویی ما از اسطورههایمان خلاصی نداریم: هابیل و قابیل، موسی و هارون.
– رابطه هارون و مادرش، یکی از مهمترین ستونهای رمان است. اهمیتِ فینفسه این رابطه و از سویی نیز تقابلاش با رابطه مورسو و مادرش را در زمینه کلی رمان چگونه ارزیابی میکنید؟
ما در بیگانه با چنان طول و تفصیلی و با این جزئیات از رابطه مورسو و مادرش اثری نمیبینیم. در حالیکه داوود وضعیتی را ترسیم میکند که چگونه رابطه مادری و فرزندی دستخوش تحولاتی میشود که اغلب درونی نیستند و متاثر از فضا و وضعیت هستند. مادرِ داستان داوود کاملا ملموس و قابل درک است. زنی که کسی نه به حق و حقوقاش به عنوان یک انسان اهمیت میدهد نه به احساساتاش. او هم وارد نمایشی از همین وضعیت قربانی بودنش میشود. نمایشی که در عین حال که تأثربرانگیز است، نفرتآور و منزجرکننده هم هست. مادری مُردهپرست که حاضر به پذیرش شکستهای تاریخی و شخصیاش نیست و نه تنها قربانی جامعه و فرهنگاش است بلکه بدتر از همه قربانی چیزی است که نیچه آن را از خصوصیات اخلاق بردگان میخواند: کینتوزی. تمامی موتور محرکۀ حیاتش برخاسته از همین کینتوزی نسبت به دیگری است: حالا این دیگری چه جامعه استعمارگر و سیاستها و قانونگذاری تبعیضآمیزش باشد و چه افرادی که آنها را باعث و بانی رنجها و شکستهایش میداند. حتی، چنانکه در داستان میبینیم، یک پیرزن فرانسوی که خیال میکند مادربزرگ یا یکی از اقوام مورسو است.
– از «بیگانه» کامو در متن چاپ فرانسه رمانِ داوود (انتشارات اکتسود، ۲۰۱۴) با عنوانِ «دیگری» یاد میشود، حال اینکه در چاپ الجزایر (انتشارات برزخ، ۲۰۱۳) عنوانِ «بیگانه» به خود دارد. آیا غیر از مسئله کپیرایت میشود احتمال دیگری را در این تغییر دخیل دانست؟
به نظرم این تغییرات فراتر از عنوانی است که میگویید. داوود مجبور بوده در جاهایی وارد جزئیاتی در داستان شود که در داستان بیگانه ما سرسری از کنارشان گذشته بودیم. مثلاً طرح جلد رمان، و آن را در حد کتابی زندگینامهای تصور کرده. نویسنده آن کتاب مورسو است نه کامو. در کتاب داود هیچ اثری از کامو نیست. مورسو قتلی مرتکب شده و داستان آن را پیش از مرگاش نوشته و همین نوشتن او را از مرگ نجات داده و جاودانه کرده. توانسته به قتلاش سویههای دیگری ببخشد که شاید هیچ قاتلی قادر به آن کار نباشد.
چون کار خودم را بیشتر نوشتن داستان میدانم تا ترجمه آن، سعی میکنم بیشتر داستان بخوانم و در مقابل وسوسههای ترجمه مقاومت کنم. اما این کار واقعا خلاقانه بود و دیدم در متن اصلی بازیهای جالبی با رفتوآمدهای زبانی به بیگانه کامو شکل گرفته که سعی کردم در زبان فارسی آنها را نشان دهم.
– راستی، چه شد که این رمان را برای ترجمه انتخاب کردید؟ و اینکه، لطفن از ظرافتهای نثر «مورسو، بررسی مجدد» و فرآیندِ ترجمهاش به فارسی – و احیانا رابطههایش با نثر بیگانه کامو – برایمان بگویید؟
اولین بار اسم این کتاب را از یکی از دوستانم شنیدم که ساکن فرانسه است. بعد که کتاب را خواندم جذب روایتِ منحصربهفردش شدم. و فکر کردم چقدر خوب است که به فارسی منتشر شود و انتشارات ققنوس هم به پیشنهاد من، اصل آن را سفارش داد و در اختیارم گذاشت. چون کار خودم را بیشتر نوشتن داستان میدانم تا ترجمه آن، سعی میکنم بیشتر داستان بخوانم و در مقابل وسوسههای ترجمه مقاومت کنم. اما این کار واقعا خلاقانه بود و دیدم در متن اصلی بازیهای جالبی با رفتوآمدهای زبانی به بیگانه کامو شکل گرفته که سعی کردم در زبان فارسی آنها را نشان دهم. برای همین نگاهی به ترجمههای موجود از بیگانه در فارسی انداختم. و این را هم بگویم که چند ماه بیوقفه از صبح تا شب روی این ترجمه کار کردم تا بتوانم لحن و سبکاش را دربیاورم. و در حین ترجمهاش با چند تا دوست الجزایری هم از طریق ایمیل مکاتبه داشتم و گفتوگوهایی در مورد فرهنگ و زبانشان داشتیم. در کل تجربه سخت و جالبی بود. البته نمیدانم موفق بوده یا نه.
– از «بیگانه» کامو در متن چاپ فرانسه رمانِ داوود (انتشارات اکتسود، ۲۰۱۴) با عنوانِ «دیگری» یاد میشود، حال اینکه در چاپ الجزایر (انتشارات برزخ، ۲۰۱۳) عنوانِ «بیگانه» به خود دارد. آیا غیر از مسئله کپیرایت میشود احتمال دیگری را در این تغییر دخیل دانست؟
به نظرم این تغییرات فراتر از عنوانی است که میگویید. داوود مجبور بوده در جاهایی وارد جزئیاتی در داستان شود که در داستان بیگانه ما سرسری از کنارشان گذشته بودیم. مثلاً طرح جلد رمان، و آن را در حد کتابی زندگینامهای تصور کرده. نویسنده آن کتاب مورسو است نه کامو. در کتاب داود هیچ اثری از کامو نیست. مورسو قتلی مرتکب شده و داستان آن را پیش از مرگاش نوشته و همین نوشتن او را از مرگ نجات داده و جاودانه کرده. توانسته به قتلاش سویههای دیگری ببخشد که شاید هیچ قاتلی قادر به آن کار نباشد.
– کامو را همواره به عنوان یکی از پیشتازان بیان اخلاقیات، عدالت و عشق معرفی میکنند میخواستم بدانم مورسو بررسی مجدد در واقع به دنبال بیان چه چیزی است آیا به نظر شما موفق شده است یا خیر؟
مورسو، بررسی مجدد گشودن دوباره پرونده قتلی است که تاریخ از کنار آن بیهیچ عذاب وجدانی عبور کرد. از این دست کشتارها در تاریخ الجزایر نمونههای فراوانی هست؛ مثلا کشته شدن معترضان الجزایری در پاریس در سال ۱۹۶۱ که جسدهایشان در رود سِن ریخته شد و کسی دربارهشان نه روایتی دارد و نه شاهدی.. کسی چه میداند چه بر سر زندگی تک تک آن آدمها و خانوادهشان آمده؟ از کجا آمده بودند؟ چه میخواستند؟ آیا جواب سوالها و اعتراضشان تیربارانشدن بود؟ کامل داود از فراموششدگان میگوید. از بهجا ماندهگان بیصدا. از همان چیزی که خودِ کامو رسالت ادبیات را روایت سرگذشت آنها میدانست.