نزاعهای شهری و روایتهای چندگانه از جنگ در حلب
در بیشتر روایتها از جنگ سوریه و آنچه که در حلب می گذرد، اختلافات قومی برجسته و بعضی عوامل مهم دیگر در این نزاع نادیده گرفته شدهاند. اما آیا عوامل جمعیت شناختی و اقتصادی و نیز برنامه توسعه سوریه در این جنگ نقشی نداشتهاند؟
مطلب زیر ترجمه یک تحقیق کارشناسی در مورد ارتباط برنامههای توسعه شهری قبل از سال ۲۰۱۱ با بروز و تداوم جنگ داخلی در شهر حلب سوریه است. آنچه این تحقیق را از سایر گزارشها و مقالات مربوط به جنگ سوریه متمایز میکند، تلاش محقق برای فهم پیچیدگیهای جمعیتشناسی، نوع مدیریت فضای شهری و ارتباط طبقات مختلف ساکن شهر با کانونهای قدرت است. اینکه چطور انگیزههای سیاسی و مذهبی با منافع اقتصادی و طبقاتی گروههای مختلف در هم میآمیزد و آتش جنگ را شعلهورتر میکند. لذا نویسنده با تکیه بر موقعیت شهر حلب، دعوتمان میکند تا صرفا به اختلافهای قومی یا مذهبی و یا دستهبندیهای محدودکننده مبتنی بر یک دیدگاه تقابلی برای تببین جنگ سوریه، اکتفا نکنیم بلکه روایتهای متعدد گاه متناقض و همپوشاننده یکدیگر را برای تحلیل بهتر جنگ سوریه در نظر بگیریم.
از زمانی که کارشناسان رسانه و چهرههای سیاسی دست به ستایش اعتراضهای صلحآمیز، دموکراتیک و با انگیزههای متفاوت مردم سوریه برای آزادی زدند، رقابتها برای ارائه روایت غالب از جنگ نیز آغاز شد: شورش سوریهای سرکوبشده علیه یک رژیم ستمگر، یا رییسجمهوری خیانتدیده که با تروریسم و دسیسه کشورهای خارجی روبروست، نبردی بین شورشیان “رادیکال” و “میانهرو”، یا مواجهه یک دولت-ملت مدرن با روند منطقهای بازگشت به قبیلهگرایی، جنگ نیابتی بین ایران و عربستان سعودی یا نبرد فرقهای بین شیعه و سنی و الیآخر. اگرچه هیچکدام از این روایتها ذاتا اشتباه نیستند، اما همگی از تبیین کامل کشمکشهای داخلی سوریه عاجزند. طبق آنچه کالیواس در اثر خود به نام “هستیشناسی خشونت سیاسی” هشدار میدهد، خوانش تقابلی جنگهای داخلی میتواند خطرناک و گمراهکننده باشد. به رسمیت شناختن سیستم درهمتنیدهای از رقابتهای بینالمللی و منازعات دیرینه محلی، که معمولا در میانه “جدال نیروها”ی درگیر جانی تازه میگیرند، درکی دقیق و ظریف از این موضوع به دست میدهد که خشونت چگونه در زمینه جنگهای نامنظم نقش بازی کرده، توسعه یافته و از شکلی به شکل دیگر درمیآید. به زبان دیگر اگرچه روایتهای فوق کم و بیش از آنچه به واقع روی میدهد ریشه گرفتهاند، اما جنگ داخلی سوریه – و بخصوص جنگ حلب- فرایندی پیچیده از وفور بازیگران غیرنظامی محلی و فرامحلی، شبهنظامیان و ارتشها، به همراه حامیان مالی مختلف این گروهها، توجیهات، انگیزهها و اهداف هر کدام [برای ادامه جنگ] را به نمایش میگذارد. با توجه به این توضیحات و همچنین جمعآوری اطلاعات از منابع ثانویه و مصاحبه با شهروندان محلی، روایت من از دورنمای شهری حلب، قبل و در طول جنگ تلاش میکند تا ریشههای منازعات محلی را در چارچوب نقطهای که همه شکافهای فرقهای و قبیلهای، ساختارهای قدرت تفرقهانداز و منافع نیروهای خارجی با هم تقارن پیدا میکنند بررسی کرده و تاثیر مخرب آن بر محیط شهری حلب را نشان دهد.
کشمکش در حلب
بر اساس روایتهای امروز متداولشده از جنگ، از جمله آنچه توسط فابریس بلانش (استاد تاریخ و جغرافیا که سال های طولانی در لبنان و سوریه به تحقیق در مورد ژیوپولتیک خاورمیانه مشغول بوده است) نقل شده، حلب، با جمعیت غالب سنی، باید مرکز اصلی شورشیان سنی علیه رژیم شیعه طرفدار ایران بوده باشد. اما آنچه که مکانمندی و زمانمندی جنگ پیش روی ما قرار میدهد پدیدار شدن دیگر منطقهای تکهتکه از همان آغاز منازعه بود.
در نگاه اول، جغرافیای جنگ حلب اختلاف عظیم بین مناطق شرقی تحت کنترل شورشیان و غربی تحت کنترل دولت را نشان میدهد – با حجم خرابیهای متمرکز بر مرکز باستانی شهر، اطراف ارگ (روی نقشه n.1 را ببینید) و در دیگر نوارهای حاشیه شهر در کنار خطمقدم جنگ که دائما در حال تغییر است. با توجه به این چارچوب آنچه ممکن است صرفا شکافهای ایجاد شده از جنگ به نظر برسد، ریشه در اختلافات دیرینه پیش از سال ۲۰۱۱ دارد. و اگرچه نباید نقش بازیگران خارجی موثر در تغییر تعادلات محلی یگانهای سنی مورد حمایت خارجیها از یک سو و شبهنظامیان شیعه لبنان یا عراق، که نقش اساسی در “وارد کردن” نوعی جنگ اعتقادی به حلب را بازی کردند، از سوی دیگر را دست کم گرفت، اما مسیری که در طول چهار دهه گذشته به توسعه شهری انجامید و در عرض ۵ سال اخیر از هم گسیخت، میتواند مبنایی تاملبرانگیز برای بررسی الگوهای کنونی نزاع [در جنگ داخلی فعلی] باشد.
حلب و شهروندانش
از دهه ۱۹۷۰ به این سو حلب شاهد یک رشد جمعیتی عظیم و نرخ شهرسازی فزاینده بوده است. به طوری که میزان جمعیت ساکن در کل استان چهار برابر شده و از یک میلیون به ۴ میلیون نفر افزایش یافته و جمعیت شهری از ۷۰۰ هزار نفر در سال ۱۹۷۰ به دو و نیم میلیون نفر در سال ۲۰۰۴ رسیده است: درحالیکه افزایش قابلملاحظه نرخ تولد بر رشد جمعیت کل کشور تاثیر گذارده (جمعیت سوریه در این دوره زمانی دو برابر شده)، یکی از عوامل عمده رشد چشمگیر جمعیت در حلب ناشی از مهاجرت گسترده و سریع روستاییان به مناطق شهریست. بخشی از این مهاجرت نتیجه اصلاحات کشاورزی ناکارآمد، که چهار سال خشکسالی مداوم (بین سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۱) نیز آن را تشدید کرده، بوده و بخش دیگر ناشی از رشد فرصتهای شغلی ایجاد شده توسط بخش در حال رونق صنعتی.
از همین زمان بود که شکاف شهری- روستایی در چشمانداز توسعه شهری عمق بیشتری پیدا کرد: هم به لحاظ انفصال فیزیکی بافت مناطق متراکمتر شهری با حومه بیدروپیکر آن و هم به لحاظ شکاف اجتماعی میان گروههای تثبیتشده شهری و تازهواردان روستایی. از نظر اجتماعی، جمعیت شهری حلب نگاهی برتریطلبانه و تحقیرآمیز به مهاجران روستایی داشتند که اغلب به عنوان نیروی کار ارزان مورد سو استفاده قرار میگرفتند. از نظر مکانی هم جابهجایی روستاییان به توسعه نامنظم مناطق اسکان غیررسمی و در حواشی نامشخص بین شهر و حومه اطراف آن منجر شد.
شکاف شهری- روستایی در چشمانداز توسعه شهری عمق بیشتری پیدا کرد: هم به لحاظ انفصال فیزیکی بافت مناطق متراکمتر شهری با حومه بیدروپیکر آن و هم به لحاظ شکاف اجتماعی میان گروههای تثبیتشده شهری و تازهواردان روستایی. از نظر اجتماعیدر این شرایط رشد سریع و بدونبرنامه شهر، بسیار دشوار است که بگوییم آیا این محلههای غیررسمی –با توجه به ماهیت غیرقانونیشان- در تقابل با شهر و مقامات آن توسعه یافتند یا اینکه آیا این مناطق به مثابه راه حل موقت برای تامین نیاز شدید این گروههای جدید به مسکن مورد تایید ضمنی حاکمیت بودهاند یا نه. مثلا به گفته سلوا سکال، معمار اهل حلب، بذرهای اختلاف میان مناطق مرفه و قانونا توسعه پیدا کرده در غرب حلب با مناطق شرقی اسکان غیررسمی فقیر را می توان در برنامه کلان بانشویا در سال ۱۹۷۴ یافت. مناطقی که برای اسکان قشر کمدرآمد در شمال، شرق و یکچهارم جنوب شهر در نظر گرفته شدند تقریبا با توزیع مناطق غیررسمی کنونی مطابقت دارند، البته به جز دو پروژه دولتی در الحمدانیه و مساکن هنانو. به بیان دیگر این نکته که پیش از ۲۰۱۱ رژیم – به گواه مثلا پروژه مشترک شهرداری حلب با آژانس همکاریهای فنی آلمان (GTZ) – به بهبود مناطق مسکونی غیررسمی متمایل بوده ممکن است بدین معنی باشد که این نواحی به عنوان بخشی از برنامه توسعه آینده شهر به شمار میرفتهاند.
حلب و ارتباط آن با کانون قدرت
بنابراین، درحالیکه ارتباطی قابلملاحظه بین شکافهای اقتصادی-اجتماعی پیش از جنگ و نزاعهای شهری کنونی نظریه جنگ فرقهای را به چالش میکشد، تصویر کردن جنگ شهری حلب به عنوان نتیجه صرف نارضایتیهای مادی مردم نیز تقلیلدهنده به نظر میرسد. شکاف شهری-روستایی عاملی مهم در شکل دادن رویارویی بین گروههای مختلف بوده اما برای درک سیر تغییر و تحول و ریختشناسی این جنگ مهم است بدانیم سیاستهای رژیم چگونه بر توسعه شهری، تولید و کنترل فضای شهر تاثیر گذارده است. این تاثیر هم معیارهای برنامهریزی مستقیم شهری و از آن مهمتر ایجاد یک شبکه قوی حمایتی در هم تنیده با منافع خاندان اسد را در بر میگیرد.
معیارهای برنامهریزی مستقیم شهری در حلب پراکندهتر از سایر شهرهای سوریه -به طور مثال دمشق، طرطوس یا لادقیه- بوده و اغلب در دهه ۸۰ پیادهسازی شدهاند. اگرچه به طور خاص میتوان به پروژه الحمدانیه (روی نقشه n.2 را ببینید) اشاره کرد که از سوی نهاد مسکن ارتش در سال ۱۹۹۰ مدیریت شد و نه تنها یکی از دو پروژه مسکن متکی به بودجه عمومی در حلب بود، بلکه هدف آن اسکان خانواده نیروهای نظامی در مجاورت آکادمی نظامیان بود تا این ناحیه را به یک مرکز پشتیابی رژیم مبدل ساخت. این قبیل تسهیلات به نیروهای ارتش -و سایر دستگاههای امنیتی- در دهه ۱۹۸۰ بیش از دهههای بعد از آن مرسوم بوده و هدف از آنها هم تقویت انسجام میان نیروهای ارتش و هم ایجاد “مناطق حایل”(۱) برای حکومت در صورت بروز اعتراضهای عمومی بوده است. از این منظر، اگرچه بسیاری از ساختمانهای مسکونی این منطقه بعدا به غیرنظامیان فروخته شدند، اما ساکنان الحمدانیه همچنان حتی در زمان آغاز اعتراضهای مردمی، به رژیم وفادار ماندند و علیرغم نزدیکی به خط مقدم جنگ، میزان خرابیهای این منطقه نسبت به سایر مناطق شهر اندک است.
لذا مهم است که اقداماتی که دولت همزمان برای ساکت کردن حامیانش و تولید فضای شهری برای آنها به کار میگیرد را به رسمیت بشناسیم. گذشته از حلب و حومهاش، رخنه کردن شبکههای حامی خاندان اسد در جامعه سوریه و در سطوح مختلف، الگوهای گرویدن به دستگاههای امنیتی، دسترسی بهتر به خدمات دولتی و موقعیتهای ویژه اقتصادی را نیز تبیین میکنند. از دهه ۱۹۸۰ حافظ اسد و بعدها پسرش بشار، به شکلی برنامهریزی شده تلاش کردند تا از بین قبیلههای نیمه-شهری که از اطراف به مناطق داخلی حلب مهاجرت کرده بودند برای خود متحد بسازند. این روند در واقع هم بخشی از استراتژی توانمند کردن رهبران محلی برای تبعیت سیاسی از رژیم و راهی برای خرید حمایت طبقات پاییندستتر به منظور تعدیل قدرت طبقه بورژوازی سنتی سنی بود که در سال ۱۹۸۲ از شورش اخوان المسلمین حمایت کرده بودند. درواقع اگرچه گفتمان رسمی حزب بعث همیشه “فرقهگرایی” و “قبیلهگرایی” را به عنوان تهدیدی برای ملت عرب محکوم کرده است، وفاداران قومی و فرقهای به شدت توسط رژیم مورد سواستفاده قرار گرفتند تا شکاف در بدنه اجتماعی بیشتر شده و در نتیجه امکان مخالفت سیاسی خنثی گردد.
در همین راستا قبیله بری که از مهترین حامیان قدرتمند دولت در حلب به شمار میرود، اقتدار نسبتا کاملی بر منطقه باب النیرب داشت و نقش مهمی در قاچاق مواد مخدر، اسلحه و الکل در شهر از همان دهه ۱۹۸۰ ایفا میکرد. این شکل از حامیگرایی می تواند به همان پدیده بزرگتر ایجاد گروه های شبیحه منتسب شود که در واقع گروههای تبهکار وابسته به دولتاند فعالیتهای فرا-قانونی داشته و به شکل گسترده در سرکوب اعتراضات مورد استفاده قرار گرفتند. اولین گروههای شبیحه در مناطق علوینشین شهر در اواخر دهه ۱۹۷۰ ایجاد شدند که نقش مهمی در شبکه قاچاق در مرزهای مجاور با لبنان داشتند. در طول دهههای بعد به خصوص از سال ۲۰۱۱ این اصطلاح معنای گستردهتری یافت که به همه دستههای تبهکار و شبهنظامی که برای حفظ منافع اقتصادی خود با رژیم همکاری میکردند اطلاق میشد. آنچه مهم است این است که اگرچه تعریف و تاریخچه گروههای شبیحه بیشتر به همان علویها بر میگردد اما نامتعارف هم نیست که گروههای سنی مشابه به خصوص در حلب و قبیله بری مثال دیگری از این گروهها باشند. با شروع اعتراضات در سال ۲۰۱۱، قبیله بری -که رهبر آن پیش از کشته شدن توسط نیروهای ارتش آزاد در ۲۰۱۲ عضو مجلس سوریه بود- و همچنین سایر اتحادیههای قبیلهای وفادار به دولت، شبهنظامیان شبیحه سنی را برای مقابله با مخالفین اسد ایجاد کردند. لذا تصادفی نیست که حاشیه جنوبشرقی مراکز تاریخی – باب النیرب (روی نقشهn.3 را ببینید) – منطقه اصلی تقابل میان نیروهای مخالف و طرفدار دولت باشد که هم از صدمات بیش از حد انسانی و هم ویرانیهای فیزیکی آسیب دیده است.
به علاوه، چنانکه عمر عبدالعزیز حلاج، معمار و مشاور توسعه سوری، توضیح میدهد وقتی حافظ اسد در اواخر دهه ۸۰ تلاش کرد تا با وارد کردن طبقه بورژوای حلب به یک سیستم حمایتی پیچیده وفاداری آنها را جلب کند، توسعه شهری به عنوان مهمترین زمینه فعالیت در شهر مطرح شد. درحالیکه این توسعه با بودجه عمومی حمایت میشد، امکان مشارکت غیرمستقیم بخشهای عمومی و خصوصی در برنامههای اقتصادی را فراهم کرد. قانون گسترش شهر در سال ۱۹۷۹ –که بعدها در سال ۲۰۰۰ اصلاح شد- اساسا چارچوبی قانونی در اختیار دولت گذاشت تا بسیاری از زمینهای کشاورزی را در مناطق حاشیه شهر برای توسعه زیرساختهای تجاری مرکز شهر مصادره کند درحالیکه تاجران طبقه متوسط شهری و افسران بالارتبه نظامی [ساکن در این مناطق] فرصت قابلملاحظهای برای توسعه زمینهای قابل بهرهبرداری(۲) و فروش آپارتمان داشتند. به عبارت دیگر درحالیکه حفظ یک هژمونی بصری در تولید فضا و استفاده از آن دنبال میشد، دولت شرایطی را بوجود آورد تا حامیانش سرمایهگذاری کنند. همچنین میزان قابلملاحظهای از این زمینها به اجتماعات روستایی و نیمه-شهری تعلق داشت. بنابراین درحالیکه بنگاههای املاک، طبقه متوسط شهری را پشتیبانی میکردند، همزمان مردم معمولی ساکن حومه شهر را که توسط شبکههای حامی دولت از حقوق خود محروم و عمیقا از سیاستهای دولتی سرخورده شده بودند، تحت فشار قرار میدادند.
نتیجه
فقدان اولیه درگیریهای مسلحانه در حلب نشان داد که وقتی اعتراضات سال ۲۰۱۱ آغاز شد، شهر تمایلی به شورش نداشت. و درحالیکه مناطق حومه شهر به سرعت به نیروهای مخالف رژیم میپیوستند، نواحی شهری خنثی و ساکت باقی ماند. میتوان گفت که شبکههای وابسته به رژیم تا حدودی در تقویت روحیه بدبینی مردم حلب نسبت به شورشیان موفق بودند.
حلب یک مورد ویژه است اما یادمان باشد که چندان هم منحصر به فرد نیست و مسلما تحقیقات بیشتر اجتماعی- شهری لازم است تا ریشههای اجتماعی جنگ مشخص شود و اینکه چگونه فضای شهری در نواحی مختلف نقشهای متفاوتی در ایجاد یا تداوم جنگ ایفا میکنند.لذا وقتی شورشیان مخالف دولت به شهر راه یافتند، به مناطق فقیر اسکان غیررسمی نفوذ کردند، جایی که مهاجران روستایی، که هم توسط موسسات دولتی و هم شبکههای حامی رژیم نادیده گرفته شده بودند، حضور داشتند. این واقعیت که اغلب آنها سنی بودند بیشتر پیامد الگوهای جمعیتی و توسعهای پیش از جنگ بود تا این که ناشی از یک خشم اعتقادی و فرقه ای باشد. و اگرچه در برخی مناطق “کارآفرینان فرقهای” خارجی و محلی برای برانگیختن هویتهای اعتقادی این گروه علیه رژیم علوی تلاش کرده بودند، اما بسیاری از مخالفان شهریشان وجوه مشترک اعتقادی و اجتماعی با آنها داشتند.
نتیجه این که تقابل شهری- روستای، فرقه گرایی، وفاداریهای قبیلهای و شکافهای اقتصادی، اجتماعی همگی در ساخت جغرافیای جنگ حلب نقش دارند. در حالی که شکافهای اقتصادی و اجتماعی به نوبه خود هم منعکسکننده پیچیدگی رویههای اعمال قدرت اسد و هم مجموعه وسیعتری از نارضایتیهای محلیست که جنگ شهری در واقع آنها را نمایان میسازد. میتوان گفت که حلب یک مورد ویژه است اما یادمان باشد که چندان هم منحصر به فرد نیست و مسلما تحقیقات بیشتر اجتماعی- شهری لازم است تا ریشههای اجتماعی جنگ مشخص شود و اینکه چگونه فضای شهری در نواحی مختلف نقشهای متفاوتی در ایجاد یا تداوم جنگ ایفا میکنند.
هر شهر سوریه به چند پاره تبدیل شده و تاریخ خود را از روایتهای مختلف جنگ دارد که در آن گروههای وفادار سنتی، رویههای پیچیده اعمال قدرت، منافع خارجی و احساسات مردم همگی تاثیرات متعددی بر انعکاس ابعاد مختلف منشور شهری خواهند داشت. درک اینکه چگونه این الگوهای اجتماعی- شهری با توسعه شهری پیش از درگیری و شکافهای به وجود آمده از جنگ در هم تنیده میشوند، نکتهای کلیدی برای طرح هرگونه بحث درباره بازسازی خواهد بود.
منبع: وب سایت جدلیه
http://www.jadaliyya.com/pages/index/25061/urban-conflicts-and-multiple-war-narratives_the-ca
—
(۱) Buffer-zones
(۲) Brown-fields
از مقاله های ترجمه ی شده ی عالی بود که تو این اواخر خوندم. ممنون از شما
این موارد پیدا کنید ابتدا جنگ حلب اولین گروهها کی بودند مرامشان -ایا بخاطر مذهب درگیر میشدن
سلاح – خودرو کی داد -ایا مدرسه عربستان در حلب داشته اموزشهای ان تاثیر داشته البته کل سوریه-چرا امریکا هواپیماخامنه ای حامل مهمات و نیرو منهدم یا انهدام فرودگاههای سوریه نکرد-ایا از اول احتمال درگیری امریکا و روسیه بوده
مطلب مفید خیلی کم