انزوا زدایی یا انزوا زایی، مسئله این است
طبق آمارهای رسمی حدود یازده میلیون ایرانی در محلات غیررسمی کشور سکونت دارند. یادداشت زیر نگاهی انداخته است به فرآیندهایی که طی آن، ساکنین این محلات نیز در عرصه جامعه از رسمیت انداخته میشوند. فرآیندهایی که به عقیده نویسنده، در نهایت منجر به شکل گرفتن انسانهایی «تنها» میشود.
لانگشات
صالحیه، نوروزآباد، لبخط، دروازهغار، بیسیم، نسیمشهر، شهریار، پاکدشت، شهرک ولیعصر، زمزم، خاوران، مسگرآباد، فلکه چهارم خزانه، دولتآباد، خلیج، فرحزاد، اینها همگی گوشهای از حاشیه رانده یا خواندهشدههایند. اسکان غیررسمی واقعیت شهرهای ایران است: بالای ۳۵% جمعیت مشهد، نزدیک به ۴۰% جمعیت تبریز، بیش از ۳۰% جمعیت اهواز و نزدیک به ۳۰% جمعیت تهران در سکونتگاههای غیررسمی زندگی میکنند. به گفتهی مدیرکل دفتر توانمندسازی و ساماندهی سکونتگاههای غیررسمی کشور، پیشبینی میشود یازده میلیون ایرانی در محلات غیررسمی کشور سکونت داشته باشند.
در دههی ۱۳۷۰، وزارت مسکن و شهرسازی تصمیم گرفت ۱۷ شهر جدید در اطراف تهران بسازد. بعداً این رقم به ۲۵ شهر رسید. قرار بود این شهرهای جدید ۵۰۰ هزار نفر جمعیت داشته باشد. تمام دانش شهرسازی ایران پشت این پروژه بود، پول نفت پشت این پروژه بود، تمام دستگاههای دولتی موظف بودند همکاری کنند، اما یکی از این ۱۷ شهر، شهر نشد. ولی در همین فاصله مردم تهیدست در همین اطراف تهران ۱۶ شهر ساختند. محمدشهر را ساختند با بالای ۱۰۰ هزار نفر جمعیت، مشکیندشت را ساختند با بالای ۱۰۰ هزار نفر جمعیت، ماهدشت را ساختند با بالای ۱۶۰ هزار نفر جمعیت.
اسکان غیررسمی واقعیت شهرهای ایران است: بالای ۳۵% جمعیت مشهد، نزدیک به ۴۰% جمعیت تبریز، بیش از ۳۰% جمعیت اهواز و نزدیک به ۳۰% جمعیت تهران در سکونتگاههای غیررسمی زندگی میکنند.
اینها شامل بخشی از کسانی است که سرپناهی دارند، هرچند که به رسمیت شناخته نمیشوند و بدمسکن خوانده میشوند. این سکونتگاهها خودرویند یا در بهترین حالت بافت فرسوده، اما این تمام ماجرا نیست. در سال ۷۶ دولت هشت هزار خیابانخواب دائمی در شهر تهران شناسایی کرد و در سال ۹۳، قالیباف، شهردار تهران، در برنامهی زندهی تلویزیونی از وجود ۱۵ هزار کارتنخواب در شهر تهران حکایت کرد.
کلوزآپ
یونس عساکره، علی چراغی، محسن ملکی، دستفروش گمنام متروی گلبرگ. اینها افرادی بودند که هرچند اندک، اما لبهایی به شکایت گشودند. اما اسامی چون مرتضی گربه، علی هویج، سعید سوسکه، برادران دالتون، سعید موذی، فرشید ببعی، ممد تیغزن، میلاد تخممرغ، موشسیاه، علی خالدار، فرشاد دنبه، میلاد دراز، اکبر موتور، امیر غربتی، مجید کثیف، محمد بستنی، که همگی تحت نام مستعار اراذل و اوباش به بازداشتگاهی در جنوب تهران فرستاده شدندــ بینامونشانهایی که در جریان درگیریهای بنزین در سال ۱۳۸۶ دستگیر شده بودند و اتهام برخی از آنها سرقت چند قوطی شامپوی سدر صحت از فروشگاه رفاه خاکسفید بودــ نه تنها اعتراضی به همراه نداشت، بلکه اقتداری را تحسین نمود که همزمان در عرصهی سیاست و عرصهی جامعه به سرکوبگری میپرداخت.
طرد و سرکوب حاشیهها با نامهای مختلف و در قالبهای مختلف از اشکال نرم نظیر برچسبزنی و تیپسازی (مانند برچسب «خز») گرفته تا طرحهایی نظیر اقسام شیوههای برخورد با دستفروشان و متکدیان، مانند «طرح کنترل و پاکسازی معابر عمومی شهر»، «طرح ساماندهی و هدایت دستفروشان» و طرحهای برخورد با مهاجران مانند «طرح تعیین جایزه برای لو دادن کارگران مهاجر غیر مجاز»، با شدت در جریان است. این اقسام فرهنگیِ اجتماعی، اقلام تبلیغیِ فرهنگیِ شهرداری و طرحها و قوانین حاکمیتی همگی حلقهای از یک فرایندند: «شهروندزدایی از کمدرآمدها» و البته حلقههای نوکِ کوه یخِ این فرایند.
طرد و سرکوب حاشیهها با نامهای مختلف و در قالبهای مختلف از اشکال نرم نظیر برچسبزنی و تیپسازی (مانند برچسب «خز») گرفته تا طرحهایی نظیر اقسام شیوههای برخورد با دستفروشان و متکدیان، مانند «طرح کنترل و پاکسازی معابر عمومی شهر»، «طرح ساماندهی و هدایت دستفروشان» و طرحهای برخورد با مهاجران مانند «طرح تعیین جایزه برای لو دادن کارگران مهاجر غیر مجاز»، با شدت در جریان است.
فستموشن
از رانده شدن زنان حرمسرای قجری که سوار بر سرسره شدند به سرازیریِ سقوط در محلهی جمشید (شهرنو) و تخریب کامل یک محلهی دارای هویت (سنگلج) گرفته تا شکلگیری مرز طبقاتی تهران در خیابان شاهرضا و پانورامای طبقاتی تهران (تصویر خیابان پهلوی در سکانس مشهور فیلم کندو)، از مبارزات خارج از محدوده که از جرقههای انقلاب مردمی۵۷ بود تا قطعِ رگِ حیاتِ محلات قدیمیِ نواب و بریانک و سلسبیل با هیولای شهریِ بدریختی به نام پروژهی نواب در عصری که عدالت به فروش می رسید، از زورآباد کرج تا به خاکِ سیاه نشاندنِ خاکسفید و از بزرگراه امام علی که داستانی مشابه نواب داشت و خانههای سبز شهروندانی را در خود بلعید تا تخریب شهرک چمن کرمانشاه، همگی سکانسهایی از تاریخ فرایندهای شهریاند که در پشت سر خود قربانیان را چون حاشیههایی به انزوا میراند.
اسلوموشن
فرایند تولید و بازتولید فقرشهری را میتوان «شهروندزدایی از کمدرآمدها» نامید. فرایندی که در آن شهروندان کمدرآمد، که توان کمی در بهرهمندی از امکانات شهر دارند، تحت تبعیضهای مضاعفی قرار میگیرند. تبعیضهایی مانند محرومیت بیشتر از خدمات شهری، ارجحیت یافتن خدمات خصوصی بر خدمات عمومی و در نهایت رانده شدن و حاشیهنشین شدن، که علاوه بر تلهی طبقاتی، آنها را در تلهی فضایی نیز اسیر میکند.
اما فقر تنها با چهرهی آشنای فقرا ظاهر نمیشود. فقرِ شادی اسم اعظمی است که همهی انواع فقر را در خود جای میدهد. «رضایتمندیِ ناخالص ملی» شاخصی است که موارد متعددی چون شاخصهای رفاهی (در ارتباط با کاهش فقر)، پایداری زیستمحیطی، ادغام اجتماعی به معنی بهرهمندی همگانی اعم از زن و مرد و اکثریت و اقلیت از تمامی مزایای پیشرفتهای اقتصادی و تکنولوژیکی و … را در بر میگیرد.
این وضعیتِ فقرِ شادی است که به انزوای همگانی در شهر انجامیده است. وضعیتی که در آن، «پول» جانشین انسانهایی شده است که میتوانند شادیآفرین باشند. احساس رضایت هم وقتی هست که مصرف صورت میگیرد. این وضعیت حاصل شرایطی است که در آن زیست اجتماعی در شهرْ کالایی شده و امکان مواجهه و چهرهبهچهره شدن، فارغ از جهان کالاها و نشانههای کالایی که برچسبها نیز فراوردهی آنند، محدود است.
فرایند تولید و بازتولید فقرشهری را میتوان «شهروندزدایی از کمدرآمدها» نامید. فرایندی که در آن شهروندان کمدرآمد، که توان کمی در بهرهمندی از امکانات شهر دارند، تحت تبعیضهای مضاعفی قرار میگیرند. تبعیضهایی مانند محرومیت بیشتر از خدمات شهری، ارجحیت یافتن خدمات خصوصی بر خدمات عمومی و در نهایت رانده شدن و حاشیهنشین شدن، که علاوه بر تلهی طبقاتی، آنها را در تلهی فضایی نیز اسیر میکند.
از همین طریق است که انزوا در شهر از مقولهای طبقاتی به پدیدهای همگانی بدل میشود. بچهپولدارهای تهران نیز خود را فقط میتوانند با چیزهای گرانبها نشان دهند و سرگرم کنند. آنها حتی بیشتر مصرفیـکالاییاند. برای آنها خوشی در جایی است که کالا آنجاست، کالایی که برند است. «کالاییسازی» مفاهیمی چون «هممحلهای»، «محله»، «همشهری»، «شهروند» را در اسید «شهرزدایی» و «شهروندزدایی» سوزانده است و حاصل آن انسانهایی است «تنها».
رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست
«جهنم زندگی چیزی نیست که در آینده به وجود بیاید، اگر جهنمی وجود داشته باشد این جهنم آن چیزی است که در حال حاضر وجود دارد، جهنمی که ما هر روز زندگی میکنیم، که با در کنار هم بودن آن را خلق میکنیم. دو راه برای رهایی از درد و رنج آن وجود دارد. اولی برای بیشتر افراد آسان است: پذیرفتن جهنم و بخشی از آن شدن به نحوی که دیگر متوجه آن نشوی که وجود دارد. راه دوم پرخطر است و نیاز به هشیاری و توجه مداوم دارد: جستجو و فراگرفتن شناخت اینکه در این وسط جهنم چه کسانی و چگونه، جهنمی نیستند و کمک به پایدار ماندن آنها و دادن فضا به آنها.» (ایتالو کالوینو، شهرهای نامرئی)
نخستین و مهمترین گام در همین پند حکیمانه است، یعنی ایجاد فضا برای آنچه بیرون از مناسبات پولیـکالایی شهر است و به پیوند شهر و فراغت یاری میرساند. انواع هنر محیطی و انواع بازارچههای تبادل پایاپای که میتواند شامل بروز انواع ابتکارات فردی باشد و … .
این ایجاد فضا ابعاد متعددی را در بر میگیرد، از جمله حمایت از افرادی که قصد انجام این اقدامات را دارند، افزایش خودمختاری و احساس آزادی در سبک زندگی که بایستی زمینهی آن توسط دولت با همدلی و همزبانی و همراهی با ملت فراهم شود و اختصاص فضای کالبدی مانند اهمیت دادن بیشتر به ساخت پیادهروها و پیادهراهها برای افزایش مواجههی غیرکالایی افراد.
«کالاییسازی» مفاهیمی چون «هممحلهای»، «محله»، «همشهری»، «شهروند» را در اسید «شهرزدایی» و «شهروندزدایی» سوزانده است و حاصل آن انسان هایی است «تنها».
دومین گامْ تقویت و گسترش اجتماعات محلی است تا بتواند انسانها را از طریق روابط انسانی بهم پیوند زند، نه مناسبات پولی. این گام مستلزم ترویج فعالیت محلی، تقویت نهادهای محلهای و تقویت فضاها و پاتوقهای جمعی محلی است. این گام نیز گونهای ایجاد و گشایش فضا برای شهری برای زندگی است.
سومین گام ادغام اجتماعی از طریق کاهش اختلاف در فضای زیست طبقات مختلف اجتماعی در شهر است. آنچه که به طور ضمنی در طرح «مسکن اجتماعی» در قالب سهمیهی کمدرآمدها از زیست در هر محله از شهر، به صورتی متوازن مطرح است و میتواند از طریق تقویت مراودات اجتماعی بینطبقاتی، به کاهش ذهنیت برچسبزنی بیانجامد. این گام نیز فضایی است برای گسترش گفتگو و برای برچیدن دیوار بلند اختلاف طبقاتیـ فضایی در راهِ گفتگوی اجتماعی.