در باب تنزه طلبی ایدئولوژیک
چندی پیش ترجمهای از مقالهی پیر پائولو پازولینی با عنوان «مقولهی مو بلندها در خدمت فرهنگ کاذب قدرت»، که جایگزین عنوان اصلی یادداشت، «علیه مو بلندها» شده است، در سایت میدان منتشر شد. به نظر میرسد حتی مترجم فارسی هم این عنوان را چنان مغرضانه دیده که درصدد تغییر آن برآمده است.
مقدمه: چندی پیش ترجمهای از مقالهی پیر پائولو پازولینی با عنوان «مقولهی مو بلندها در خدمت فرهنگ کاذب قدرت»، که جایگزین عنوان اصلی یادداشت، «علیه مو بلندها» شده است، در سایت میدان منتشر شد. به نظر میرسد حتی مترجم فارسی هم این عنوان را چنان مغرضانه دیده که درصدد تغییر آن برآمده است. نوشتهی حاضر به دنبال شرح ایدهی اساسی این یادداشت است که از قضا نمونههای مشابه امروزی آن دوباره و بهویژه در میان نویسندگان فارسی ظهور کرده و در میان خوانندگان فارسیزبان هم طرفدارانی یافته است. این نوشته فراتر از یک موضع تدافعی در برابر حملات پازولینی به یک گروه اجتماعی خاص، در پی هدف گرفتن ایدهای بهغایت خطرناکتر در پس چنین مواضع مشابهی است: ایدهی یک چپ پیوریتانیست.
پازولینی یادداشت خود را با ذکر خاطرهی یک مواجهه و با یک نامگذاری گونه شناختی آغاز میکند: “مو بلندها”. از طریق این نامگذاری، او دونفری را که وارد سرسرای هتلی در پراگ میشوند از مجموعهی حاضران در هتل جدا میکند و زیر ذرهبین شناختی خود قرار میدهد. بلانشو به نقل از هگل در باب سفر پیدایش مینویسد: “نخستین کنشی که آدم بهواسطهی آن به ارباب حیوانات بدل شد این بود که نامی بر آنها تحمیل کرد؛ به این معنی که او آنها را در قلمرو وجود یکپارچهشان نابود کرد.” این دقیقاً همان کاری است که پازولینی با حیوانات تازه یافتهی خود انجام میدهد. بدیهی است که بهواسطهی چنین کنشی میتوان جایگاه دکارتی که پازولینی برای خود در نظر میگیرد را حدس زد: نقطهای در مرکز و کمی بالاتر از سطح. اما هراسانگیزی نوشتهی پازولینی محدود به این نیست که او دستهبندی را جایگزین تنوع و قضاوت دکارتی را جایگزین همزیستی میکند. این تنها آغاز یک نمایش نفرتانگیز است.
“موجودات” مورد مطالعهی پازولینی ساکت هستند. سکوت آنها کافی است تا گونهشناس ما دستبهکار شود. ازاینپس پازولینی بهجای آنها حرف خواهد زد:
“چیزی که در آنها جانشین زبان حرفی سنتی شده و آن را زائد کرده بود- از این گذشته بهخوبی در حیطه وسیع “علامات” یعنی در سمیولوژی زبان جاگیر میشد – زبان موی آنها بود.” (علیه مو بلندها)
و صدالبته گویا تنها پازولینی است که واقف به حقیقت مکنون این زبان علامات است:
“میگفت: ما مو بلند هستیم. ما به طبقهای از انسانها تعلق داریم که در این روزها در دنیا ظاهر شدهاند، و مرکز ظهور این طبقهی جدید در آمریکاست، و شما ولایتیها (که در آن مورد بهخصوص پراگ بود) نسبت به آن جاهلید بنابراین ما برای شما جنبهی ظهور داریم. ما به رسالت خود عمل میکنیم، ما برای خود معرفتی داریم که ما را انباشته و تماماً ارضا کرده است. ما لفظاً و منطقاً چیزی نداریم تا بر پیغام فیزیکی و علم وجودی موهای خود بیفزاییم….
من گیرندهی این پیام بودم و فوراً آنرا گرفتم و توانستم آنرا بفهمم… فهمیدم و فیالمجلس از آن دو نفر کراهتی در دل احساس کردم.” (علیه مو بلندها)
سرتاپای نوشتهی پازولینی بهمثابهی فرهنگ لغتی برای یک سوژهی مدرن خود-مرکز بین با شهوت سیریناپذیر بیگانهستیزی، به انقیاد درآوردن، شناختن و فهمیدن هر “ابژهی” دستهبندی نشدهای عمل میکند. “فاشیسم از سخن ممانعت نمیکند، بلکه آن را تحمیل میکند” این جملهی بارت، سرشتنمای ایدهای ست که سراسر یادداشت پازولینی بر آن استوار است. برای یک فاشیست، سکوت تحملناپذیر است. درعینحال این اوست که باید بهجای تمامی دهانها سخن بگوید. اما آیا فاشیست قلمداد کردن پازولینی مبالغه و حتی افراط نیست؟ به همان اندازه که چنین است اساساً توصیفی نادرست است. چراکه باز ما را در همان دام نامگذاری و طبقهبندی خواهد انداخت. اما فاشیستی دانستن رویکرد یادداشت او مبتنی بر قیاس آشکار میان یکی از خصوصیات منتسب به فاشیسم (در اینجا از سوی بارت) با یک متن بهخصوص است. به عبارتی ادعای ما چنین خواهد بود که اگر فاشیسم سخن را تحمیل میکند، آنگاه این دقیقاً کاری است که نوشتهی پازولینی کرده است. حالا یکبار از اول و تا اینجا مرور کنیم: مقالهی “علیه مو بلندها” گروهی از مردمان را جدا کرده، نامگذاری ، یا بهتر “نشانگذاری”، و سپس تعریف کرده است. و به اتکای یک ویژگی ظاهری و بهرغم سکوت و مقاومتشان، آنها را به سخن گفتن واداشته و در این میانه تعبیر مطلوب خود دربارهی آنها را از زبان آنها بازگو کرده است:
“تصور نمیکنم که اگر از آنها با زبان لفظی سنتی خودمان سؤال میکردیم، میتوانستند بهصورت ساختهی بالا عصاره و علت وجودی خود را بیان کنند: ولی درواقع موهای آنها چنین چیزی میگفت.” (“علیه مو بلندها” )
یک نگاه گذرا به رفتار حکومتهایی که در مورد فاشیستی بودنشان نوعی اتفاقنظر وجود دارد، مشابهتهای انکارناپذیری را پیش روی ما خواهد گذاشت. اما آیا اتکا به یکی دو ویژگی فاشیسم برای ادعای ما در باب این نوشته کافی است؟ آیا این نوشته دیگر رفتارها و پیامدهای طبیعی رویکردی فاشیستی را نیز از خود بروز میدهد؟ نوشته از جایگاه دستهبندی و نشانگذاری و تحمیل سخن آغاز میکند و مسیر طبیعی خود بهسوی یک دستور کار مذهبی را طی میکند: از فاشیسم به پیوریتانیسم.
نگاه پازولینی به مسئلهی مبارزهی طبقاتی چنان آمیخته با نگرشی جبرگرایانه است که میتواند نقش و آرایش اجتماعی گروههای متخاصم در یک نبرد را به نفع ریشههای خانوادگی آنها نادیده بگیرد.
پازولینی پسازآنکه تعبیر شناختی خود از “مو بلندها” را همچون آن علامت مشهور ستارهی داوود بر پیراهن یهودیان در آلمان نازی، بر سینهی این جماعت حک کرد، مرحلهای تازه را با رمز “فرهنگ کاذب اعتراضی” آغاز میکند:
“باید بگویم از همان اوایل شک کردم که این “سیستم علامات” آنها محصول یک فرهنگ کاذب اعتراضی باشد که در مقابله با فرهنگ کاذب قدرت حاکم قرار گرفته است، به این انقلاب غیر مارکسیستی آنها مشکوک بودم.” (علیه مو بلندها)
همهچیز معرکه است: گروهی را نشانگذاری میکنید، بهجای آنها دربارهی هویت و موجودیتشان سخن میگویید و در نهایت آنها را به جرم “کاذب” بودن محاکمه میکنید. هیچ تقابلی بهاندازهی این تقابل “کاذب” و “راستین” سرشتنمای بنیادهای مذهبی استدلال پازولینی نیست (و نه هر شکلی از بنیادهای مذهبی، بلکه هراسانگیزترین، متعفنترین و متعصبترین شکل آن یعنی پاکدینی یا پیوریتانیسم). اما ادلهی پازولینی برای “کاذب” خواندن چیزی که خودش (و نه مو بلندها) آن را یک فرهنگ اعتراضی مینامد، چیست؟ یک انقلاب غیر مارکسیستی.
پیوریتانها که در اوایل قرن هفدهم در انگلستان ظهور کردند باور داشتند که خداوند میثاقی ناگسستنی با آنها بسته است و ازاینرو آنها وظیفه دارند که دین مسیحیت را از هر ناخالصی پاک کنند. آنها معتقد به اجرای نعل به نعل فرامین “عهد جدید کتاب مقدس” با حفظ کوچکترین جزئیات آن بودند. مهمترین اختلافنظر پیوریتانها با سایر فرقهها بهویژه کاتولیکها بر سر چگونگی نجات مردمان بود. پیوریتانها به شدت پیرو نظریهی تقدیر الهی کالوین بودند، که مبنی بر آن خداوند رستگاران را از روز ازل تعیین کرده است و راهی برای گریز از این جبر سرنوشت نیست. درعینحال مقدسترین امر نزد پیوریتانها باور به پیوریتانیسم بود و بس. جی کی چسترتون فیلسوف انگلیسی در باب پیوریتانها می نویسند:
” برای یک کالوینیست مهمترین چیز کالوینیسم و برای یک پیوریتان مهمترین چیز عقیدهی پیوریتان بود و همین امر در ذات خود و بهطورقطع عواطف مبهمی چون رهایی و اخوت را برنمیتافت… پیوریتانیسم ارادهی آزاد را انکار میکرد؛ حال چرا باید آزادی بیان را تائید کند؟ چرا کالوینیستها باید به آریستوکراسی اعتراض میکردند؟ آنها خود آریستوکراسی بودند.” (بازگشت بربریت).
نزدیکی انکارناپذیر فاشیسم و پیوریتانیسم، جدا از مشترکات پرشمار در مدل سیاسی و اجتماعی مطلوبشان، مسئلهی مهم “ناخالصی” است. هیچچیز بهاندازهی ناخالصی این دو قماش فکری را به خشم نمیآورد و بدیهی است که تنها محک برای سنجش ناخالصی در نزد این دو، تقدس تکین و بیچونوچرای ایدئولوژی است. و در این میان چیزی به نام مشابهت و موافقت میان ایدئولوژیها معنا ندارد. ایدئولوژی یا پاک است یا آلوده، یا خالص است یا ناخالص، یا راستین است یا کاذب، یا مارکسیست است یا غیر مارکسیست.
ایدئولوژی “مو بلندها” (که ما توصیف آن را از زبان پازولینی میخوانیم)، به جرم نابخشودنی “غیر مارکسیستی” بودن (که باز هم ادعایی از سوی پازولینی است)، محصول “فرهنگ کاذب اعتراضی” خوانده میشود. مضحکتر اینکه “مو بلندها” از منظری بهظاهر مارکسیستی نقد میشوند درحالیکه نقش تاریخ بهکلی از این نقد حذف شده است. در سراسر این مقالهی مفرح، تاریخ که در هر رویکرد مارکسیستی به درستی حضور دارد، غایب است و جای آن را چنین اشارات عجیبوغریبی گرفته است:
“سال ۱۹۶۸ فرارسید. مو بلندها در نهضت دانشجوئی حل شدند، بر فراز سنگرهای خیابانی پرچم سرخ برافراشتند. زبان آنها بیشازپیش رنگ “چیزهای چپی” به خود گرفت (چه گوارا مو بلند بود و غیره و ذالک). سال ۱۹۶۹ کشتار میلان، مافیا، جاسوسان سرهنگان یونانی، همدستی مقامات وزارتی، توطئههای سیاه و دست راستی، محرکین فاشیست.” (علیه مو بلندها)
این کل سهم تاریخ از نوشتهی استاد مارکسیست است و در همین چند سطر تحقیر و استهزا را نیز میتوان به لیست دستاوردهای این مقاله افزود.
“مو بلندها در نهضت دانشجویی حل شدند”. این یعنی نهضت دانشجویی جایی بیرون از مشارکت مو بلندها شکل گرفته بود، لابد در اتاق فکر “حزب کمونیست فرانسه و ایتالیا”. درعینحال اشارات پازولینی یکسر مهمل نیست وقتی از ملغمهی چپ-راست سخن میگوید. او تجربهی ۱۹۶۸ ایتالیا را بهکل رخدادهای این سال و سالهای پس از آن در سراسر جهان تعمیم میدهد. در آغاز اعتراضات دانشجویی در ایتالیای ۱۹۶۸، برای مدتی هر دو جریان چپ و راست رهبری اعتراضات را بر عهده داشتند، این مسئله تا تظاهرات معروف به نبرد واله جولیا که اول مارس ۱۹۶۸ میان چپها و پلیس رخ داد ادامه داشت. از این تاریخ البته نیروهای چپ رهبری کامل اعتراضات را بر عهده گرفتند. با این حال پازولینی این رخداد را بهکل حوادث دههی شصت و هفتاد در سراسر جهان تعمیم میدهد وقتیکه مینویسد:
“خلاصه فهمیدم که زبان مو بلندها دیگر گویای “چیزهای چپی” نیست، گویای چیزی دوپهلو و گنگ بود، چپ-راست”.
نوشتهی پازولینی را میتوان بهمثابهی مانیفست چپ پیوریتانیست خواند. صدالبته برای کسی که در پی ادغام مارکسیسم و کاتولیسیسم و آشتی کمونیسم و مسیحیت بود پیوند میان چپگرایی و پیوریتانیسم دور از انتظار نیست. این گرایشی است که هنوز هم زنده است و در وضعیت مغشوش و پرتنش و متمایل به بنیادگرایی جامعهی ایرانی گرایشی پررنگ به حساب میآید. جالب اینجاست که پازولینی در بهاصطلاح شعری با عنوان “حزب کمونیست ایتالیا به جوانان” که در مجله لسپرسو منتشر شد با نیروی پلیس ابراز همدردی میکند چراکه آنها را “فرزندان خانوادههای فقیر” و جبههی روبرو را “فرزندان خانوادههای متوسط ایتالیا” میداند. ذهنیت پازولینی از نبرد طبقاتی تا به این حد حیرتآور است. او طبقه را یک جبر گریزناپذیر میداند، چیزی شبیه به تقدیر نژادی، درست همانگونه که پیوریتانیستها رستگاری را جبری از پیش تعیین شده میدانستند. نگاه پازولینی به مسئلهی مبارزهی طبقاتی چنان آمیخته با نگرشی جبرگرایانه است که میتواند نقش و آرایش اجتماعی گروههای متخاصم در یک نبرد را به نفع ریشههای خانوادگی آنها نادیده بگیرد. متن “حزب کمونیست ایتالیا به جوانان” که تحت عنوان شعر منتشر شده است، نفریننامهای است سرشار از ایدههای بهغایت عوامانه در باب مبارزهی طبقاتی و انقلاب که به ترکیبی خودساخته از دانشجویان چپ، حزب کمونیست ایتالیا، قضات، دولت، بورژوازی، هیپیهای آمریکا و استادان دانشگاه حمله میکند. بخشی از این متن را در اینجا نقل میکنم:
Q/ uindi, i Maestri
– che sapranno sempre di essere Maestri –
non saranno mai Maestri: né Gui né voi
riuscirete mai a fare dei Maestri
I Maestri si fanno occupando le Fabbriche
non le università
“بنابراین استادان
که همیشه میدانند که چطور استاد باشند-
هرگز استاد نخواهند بود: نه [لایحهی] گویی (Gui) و نه شما
هرگز نمیتوانید استاد بسازید
استادان را اشغال کارخانهها میسازد
نه اشغال دانشگاهها.”
پازولینی این حرفها را خطاب به جنبشی میزند که در طول نیمهی دوم قرن بیستم تنها جنبشی بوده است که کارگران و دانشجویان را دقیقاً در یک صف و در مقیاسی فراملی (هرچند موقتی) متحد کرده است. خندهدار اینجاست که دو ماه بعد از انتشار این متن، پازولینی در تظاهرات علیه جشنوارهی فیلم ونیز شرکت و سالن سینما در لیدو را اشغال میکند. هر دو متن پازولینی چهرهای تنزهطلب، پرخاشگر، تحقیرکننده و عاری از یک درک واقعگرایانه از اندیشهی سیاسی و اجتماعی را به نمایش میگذارند. البته برای خوانندهای که با کارنامهی سیاسی پازولینی (بهویژه تلاش او برای پیوند دادن مارکسیسم و کاتولیسیسم) آشنایی ندارد، این متون بیانگر نوعی جسارت و تمایز جذاب متضمن در خشونت کلامی است که همهچیز و همهکس را نادان و خائن و مزور میپندارد. چنین رویهی پوپولیستی در ایران ما سردمداران شناختهشده و طرفداران پرشماری دارد. به این دلیل ساده که تخلیه کنندهی فشار تحملناپذیری است که بیعدالتیها و فقدان یک افق روشن برای تغییر بر شانههای عوام در ایران میگذارد. از سوی دیگر در فرهنگ اندیشهی انتقادی ایرانی شهامت کافی برای به پرسش کشیدن نظرات یک چهرهی شناختهشدهی غربی وجود ندارد.
نوشتهی پازولینی را میتوان بهمثابهی مانیفست چپ پیوریتانیست خواند. صدالبته برای کسی که در پی ادغام مارکسیسم و کاتولیسیسم و آشتی کمونیسم و مسیحیت بود پیوند میان چپگرایی و پیوریتانیسم دور از انتظار نیست. این گرایشی است که هنوز هم زنده است و در وضعیت مغشوش و پرتنش و متمایل به بنیادگرایی جامعهی ایرانی گرایشی پررنگ به حساب میآید. طرفداران و نظریهپردازان آن در حال شکل دادن به ارتشی نامرئی از دستهبندیها، انگ زدنها، تکفیر کردنها و چسباندن مارکهای تجاری بر اندیشه و رفتارها و افرادی هستند که کوچکترین تخطی را از ایدئولوژی ناب و مقدس این نوپیوریتانیستها نشان داده باشند. بدون شک اگر مانیفستی برای چپ پیوریتانیست در کار بود، بهاندازهی همین یادداشت پازولینی و یادداشتهای مشابه اخیر منزجر کننده مینمود.
این شعر را پازولینی پس از درگیری های والّه جولیا میان دانشجویان و پلیس در سال ۱۹۶۸ ، در نقد جایگاه جوانان نوشته است. شعری که جوانان دانشجو را به شدت عصبانی کرد.
حزب کمونیست ایتالیا به جوانان
پیرپائولو پازولینی
ترجمه ی مهدی فتوحی
غمگنانه است
امّا
جدل
علیه حزب کمونیست ایتالیا
به نیمه ی نخست دهه ی گذشته باز می گردد
دیرآمده اید بچّه ها!
و هیچ اهمیتی ندارد اگر آن زمان
هنوز
شما زاده نشده باشید…..
اینک
روزنامه نگاران سرتاسر دنیا
(که شامل تلویزیون ها هم می شوند)
دارند
خایه های شما را
( همانطور که گویا در گویش دانشگاهی رواج دارد)
می مالند
امّا من نه رفقا!
چهره هاتان به بچه ننه ها می ماند
نژاد اصیل دروغ نمی گوید
با همان نگاه زشت .
ترسخورده اید
و متزلزل و نومید.
آفرین!
امّا بدانید
که چه اندازه بی شرم
و باجگیر و
از خود متشکرید
رفقای خرده بورژوای ِ از خطر بر حذر ِ من!
وقتی دیروز
در والّه جولیا
با پلیس درگیر شدید
دل من با پلیس ها بود.
چون پلیس ها فرزندان فقرایند
از حومه ی شهرها می آیند
و دهقان نشین و حلبی آبادی اند
و من به نوبه ی خود
خیلی خوب می شناسمشان
که چه سان
کودک بوده اند و نوجوان
وَ نیز
هزارلیری گرانبهایشان را
می شناسم
و پدر شان را
کز فقری که هیچ منصبی به همراه نمی آورد
هنوزهم پسربچه ای مانده
و مادرشان را
که همچون حمّالی
سخت است
و از بیماری های گونه گون
چون پرنده ای نحیف مانده
و برادران بسیارشان را
و کلبه ی خرد میان جالیزارانشان را
با مریم گلی های سرخ رنگ
گسترده برزمین های کرت بندی شده
و فرودستان را
بر سطح فاضلاب ها
و پارمان ها را
در شهرک های عمومی
و غیره و غیره.
باری
نگاهشان کنید
چگونه لباس پوشیده اند
همچون دلقکان
با آن پارچه ی زبری که
بوی غذای اداره جات و عامه ی مردم
از آن به مشام می رسد
وبدتر از همه
طبعا ً
آن حالت روانشناسانه ای ست
که تنها به خاطر چهل هزار لیر در ماه
در آن تحلیل می روند
بی هیچ لبخندی
و بی رفاقتی با جهان
بریده
منزوی
مطرود
(طردی که نظیر ندارد)
خوار ِ از کف نهادن کیفیت رفتار انسانی تان
نسبت به پلیس ها شده اید
( که منفور بودن
نفرت می آفریند)
همسن شمایند
بیست سال دارند
دختران و پسران عزیز من!
ما
آشکارا و با هم
علیه نهاد پلیس
متفق القولیم
اما شما
لحظه ای خود را در جایگاهی
مخالف مقام و منصب قضا بگذارید
و ببینید:
جوانان پلیسی
که شما
از اوباشگری مقدس ِ بچه ننه بودنتان
( که سنت برگزیده ی ریزورجیمنتو است)
با چوب زده اید،
به طبقه ی اجتماعی دیگری
متعلقند
شما
دیروز
در والِّه جولیا
یک خرده نبرد طبقاتی داشتید
امّا
ای دوستان من!
اگرچه شما از منظر منطق
غنی بوده اید
و پلیس ها
در آن سوی خط،
فقیر.
پیروزی بزرگ
به کامتان گوارا
امّا
در این قبیل موارد
دسته گلها را
به گردن پلیس ها
می اندازند
رفقا !
آقای شمس!
این بخشی که شما از شعر پازولینی روایت کرده اید از شعر حزب کمونیست ایتالیا به جوانان نیست. اصلا این بخش در آن شعر نیست. اگر بخواهید من ترجمه ی کل شعر را برایتان می فرستم.
این واکنش به متن پازولینی نشون میده که هدفگیریش درست بوده. موبلندهای اندیشه، انقلاببازهای پستمدرنی که توی سایتها و مجلههای رنگارنگ این روزها فرهنگ اعتراض میفروشن، البته باید اعتراض کنن. اون هم با همین زبان زرگری نظریهبازانه که از قضا همین زبان هم توی فروشگاههایپرسش و رخداد و رخداد تازه و چه و چه به فروش میرسه.
خنده داره واقعا
چند تا نوشته از پازولینی خواندی که به این نتیجه رسیدی؟!(سوژهی مدرن خود-مرکز بین با شهوت سیریناپذیر بیگانهستیزی، به انقیاد درآوردن، شناختن و فهمیدن هر “ابژهی” دستهبندی نشدهای عمل میکند)
پیشنهاد میکنم petrolio و Heretical را بخوانی بلکه شاید به این نتایج(…)نرسی