کشتار تظاهرکنندگان جنبش روشنایی و وضعیت استثنایی هزارهها
حمله انتحاری اخیر داعش/طالبان به تظاهرکنندگان جنبش روشنایی، اهل بامیان و اکثرا هزارهای، را نباید به صورت مجرد و تصادفی جدا از کشتارهای هزاره ستیزانه در سه دهه اخیر دید، بلکه باید منطق درونی این جنایت را در روابط حاکم سیاسی و اجتماعی در افغانستان جست.»
دیتر فروهلیش دانشمند آلمانی پس از یک پژوهش میدانی دوساله (۱۹۶۳ / ۱۹۶۵) در افغانستان در اثرش درباره محرومیت و موقعیت اجتماعی –سیاسی هزارهها در مقایسه با دیگر اقوام در افغانستان می نویسد: در حالی که گروه قومی دیگر از «تدابیر امدادی وسیع آشکار دولت برخوردار میشود»، برای هزارهها این به معنای یک پیشرفت بزرگ محسوب میشود که از تدابیر سرکوبگرانه دولتی در امان بمانند.
اگر این تشخیص دانشمند آلمانی را یک بار دیگر به زبان آنزمان هزارهها ترجمه کنیم، آنها با کمال عجز و ناتوانی تضرع میکردند: «به خیرتان امیدی نیست، شما را به خدا سوگند به ما زیان نرسانید».
اما درست بعد از گذشت ۵۱ سال در این سرزمین و نیز در آگاهی این قوم تغییراتی رونما شده است. آنها دیگر تضرع نمیکنند، بلکه مطالبه میکنند؛ واژههای جدیدی داخل زبان آنها شده است: واژههای عدالت، آزادی، برابری، دموکراسی، مشارکت سیاسی و از این گونه. آنها دیگر به محرومیتهای سیاسی و اقتصادی، که در گذشته تاریخی افغانستان ریشه در ساختارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی داشته، تن نمیسپارند و حاضر نیستند به خاطر مذهب و متعلق بودن و یا متعلق دانستن آن ها به یک گروه اجتماعی از حوزهی عمومی طرد شوند.
۵۱ سال پیش، هزارهها با کمال عجز و ناتوانی تضرع میکردند: «به خیرتان امیدی نیست، شما را به خدا سوگند به ما زیان نرسانید».به همگان روشن است که هزارهها مطالبات برحقشان را از مجراهای دموکراتیک در چارچوب قانون اساسی موجود کشور انجام میدهند. راهاندازی تظاهرات صلح آمیز جنبش روشنایی روز شنبه ۲۳ جولای بیان بخشی از این مطالبات دموکراتیک بود که با حمله خونبار داعش/طالبان به صورت وحشتناک از هم پاشید.
این حمله بر هزارهها در کابل مرگبارترین و هدفمندترین حمله بر آنها تا به حال در این سال بوده است و هیچ تضمینی وجود ندارد که چنین حملاتی بعد از این تکرار نشوند. به اهمیت آنچه گفته شد، هنگامی بیشتر پی خواهیم برد که به ضربه پذیری هزارهها به عنوان یک گروه اجتماعی و موقعیت استثنایی آنها در شرایط کنونی توجه داشته باشیم که از دیدگاهِ ما ریشه تاریخی دارد.
وضعیت استثایی هزاره ها را، که از بطن روابط اجتماعی و تاریخی افغانستان سر برآورده، چنین می توان خلاصه کرد؛ هزارهها از همان بدو تأسیس افغانستان به مثابه یک پدیده نا هنجار، یک «استثنا» و «ستون پنجم» درروابط سیاسی این سرزمین از سوی قدرتهای حاکم مورد هدف قرار گرفتند. برای اثبات این ادعا کافی است که تاج التواریخ، اثر عبدالرحمان را با دقت تمام بخوانیم و قالب وارههای هزاره ستیزانه را در این اثر درک کنیم. وانگهی در برابر این اثر سراج التواریخ را همچون آیینهای قرار دهیم تا به کنه قدرتِ برسازنده و سنتی که این قدرت از خود برجای گذاشت و الگوی برای سلسله سلطنتی محمد زایی شد، دست یابیم. بررسی و تحلیل همهجانبهی آنچه را که در بالا گفتیم، فرصت دیگر میطلبد. و اما، در همین جا مختصر فقط به این واقعیت جانسوز اشاره کرد که تا امروز قتل عام هزارهها در دوره حاکمیت عبدالرحمان از سوی تاریخنگاری رسمی در افغانستان، که در واقع تاریخنگاری اتنیکی- اسیونالیستی و از این رو همگونگرا است، انکار میگردد و ازاین منظر به جایگاه و منزلت هزارهها در اهرم «نژادی/قومی» در افغانستان پرداخته نمیشود. باید توجه کرد که این اهرم در افغانستان بر ساختی است که به میانجی کنش های اتنیکی و نژاد باورانه رژیمهای قرن گذشته، به گونهی مثال حذف نظامند هزارهها از نهادهای سیاسی تصمیم گیرنده، مبدل به یک واقعیت اجتماعی شده است و به همین دلیل به سادگی از میان برداشته نمیشود. و فاجعه نیز در همین نکته نهفته است، زیرا همه آن روابط اجتماعی که زمینههای هزاره ستیزی، تعصب و نژادباوری را آماده ساخت، به حیات خویش ادامه میدهد. و در متن یک چنین روابط بوده و است که هزارهها در افغانستان در وضعیت استثنایی زیست کرده اند و رگهای این گروه اجتماعی همواره باز بوده است و در تکرار فاجعههای خونین بازتر میگردد.
از این لحاظ این حمله تروریستی را نباید به صورت مجرد و تصادفی جدا از کشتارهای هزاره ستیزانه در سه دهه اخیر دید، بلکه باید منطق درونی این جنایت را در روابط حاکم سیاسی و اجتماعی در افغانستان جست؛ روابط سیاسی واجتماعی که سنگ بنای آن را امیر عبدالرحمان، با نسلکشی هزارهها نهاد و به این وسیله با بردهگیری و بردهسازی هزارهها جایگاهِ آنها را در پایینترین اهرم قومی/«نژادی» قرار داد. از دیدگاهِ ما فقط و فقط با این نگاهِ تاریخی است که میتوان کشتار تظاهرکنندگان جنبش روشنایی را درک کرد. در همین جا باید با تأکید گفت که حمله تروریستی طالبان/داعش بر طرفداران جنبش روشنایی نه تنها حمله به محتوای این جنبش است، بلکه ابعاد نژادی و مذهبی نیز دارد. از این رو باید برای جلوگیری از تکرار این گونه فاجعههای اجتماعی در دراز مدت چارهاندیشی کرد.
حمله تروریستی در تظاهرات جنبش روشنایی را نباید به صورت مجرد و تصادفی جدا از کشتارهای هزارهستیزانه در سه دهه اخیر دید، بلکه باید منطق درونی این جنایت را در روابط حاکم سیاسی و اجتماعی در افغانستان جست.و باید افزود که با در نظرداشت این واقعیت تلخ میتوان درک کرد که قطع نظر از تغییر ماسکها و تبدیل رژیمها در افغانستان، از شاهی گرفته تا جمهوری و از جمهوری گرفته تا به سوسیالیسم خلق و پرچم، «دولت اسلامی» و بعد امارت اسلامی طالبان و اکنون نیز، هزارهها همچنین ضربه پذیرند و در مقایسه با گروههای اجتماعی دیگر درافغانستان در وضعیت استثنایی بسر میبرند.
به چند مورد در ارتباط با کشتارهای هدفمندانه هزارهها در سه دهه اخیراشاره می کنیم. البته این یادآوری به هیچ وجه به معنای نادیده گرفتن رنجها و قربانیهای اقوام کشور نیست، بلکه فقط نشان دادن وضعیت استثنایی هزارهها به عنوان یک قوم در میان آنها است.
-کشتار چندین هزار هزاره و شیعههای منطقه افشار توسط تنظیم «اتحاد اسلامی» به رهبری رسول سیاف با حمایت «دولت اسلامی» برهان الدین ربانی در زمستان فبروری ۱۹۹۳ میلادی.
– کشتار بیش از ۵۰۰۰ هزاره بعد از صدور فتوای کفر آنها در مزار شریف توسط طالبان در ماه نوامبر ۱۹۹۸
گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد در آن زمان از «مستی و جنون کشتار» سخن گفت که به صورت «سیستمایک، برنامهریزی شده و بسیار به خوبی سازمان یافته» توسط طالبان اجرا شد.
تخریب مجسمه های بودا در نهم مارچ ۲۰۰۱ با صدور فتوای ملا عمر رهبرطالبان، اما این جنایت، کشتارهای سازمان یافته هزارههای بامیان را اندکی پیش از تخریب آن زیر شعاع قرار داد.
– و سربریدن و کشتار مسافران هزاره توسط طالبان در مسیر راهها که از سال ۲۰۱۴ آغاز شده و ادامه دارد.
در حالی که باید واکنش مناسب در برابر این فاجعه در آغاز اعلام و ابراز همسبتگی بدون قید و شرط به قربانیان و شرکتکنندگان تظاهرات میبود، شماری از کارشناسان، سیاستمداران و روشنفکران در جستجوی مقصر و مسئول در میان جنبش روشنایی برآمدند.در اینجا در میان جنایتکاران و وحشتگستران تنها گلبدین حکمتیار با حزب اسلامیاش پسمانده و تا به حال جایش به مقام امیر امارت دولت اسلامی خالی مانده است تا حفیظ الله امینوار و ملا عمروار بار دیگر فتوای کفر هزارهها را صادر کند و دمار از روزگار آنها برآورد. او که توسط رهبران دیگر بالارتبه و اعضای حزبش در حکومت کرزی در همه سطوح حکومتی حضور فعال داشت و حالا در حکومت کنونی غنی این حضور را گسترش داده است، اما ناشکری را ببین که ترور طالبان برایش خیلی ملایم است. او چندی پیش طرفداری خود را از «دولت اسلامی» داعش اعلام کرد.
همین گلبدین حکمتیار بود که در پیام عیدی سال ۱۳۹۲ از جمله نوشت: «…اکنون بامیان و دایکندی مانند بلخ حیثیت ایالتهای مستقل را دارند. دایکندی بسیار کمجمعیتتر از برخی ولسوالیهای جنوب است اما دالر دولت ایران و برنامههای امریکائیها، ارگ را مجبور ساخت تا این مناطق را بحیث ولایت بپذیرد واختیار تمام ادارات ملکی و نظامی هزارهجات به هزارهها سپرده شود. والیها، قوماندانها، مامورین ملکی، نیروهای امنیتی، مکاتب، پوهنتون، استادان، قاضیان… همه در اختیار هزارههاست و غیر از شیعیان، در این مقامات کسی به چشم نمیخورد. تمام گروههای تحت الحمایهء امریکائیها را تشویق نمودهاند تا زمینهای پشتونها را غصب نمایند، به آنها اجازه ندهند تا به مناطقشان بروند و زمینهای خود را تصاحب نمایند، به کوچیها اجازه نمیدهند که به مناطق خود وچراگاههای خود بروند. از طرف نیروهای امنیتی علیه کوچی های مظلوم حمله صورت میگیرد …»
نکته درخور توجه در پیام تهدیدآمیز و پرعقده گلبدین حکمتیار این است که او در آن از هیچ قوم دیگر نام نمیبرد، بلکه فقط هزارهها را مورد خطاب قرار میدهد. این امر از یک سو بیانگر رویکرد هزارهستیزانه اوست و از سوی دیگر موقعیت استثنایی هزارها را در کل نیز آشکار میکند، تا حدی که او به عنوان یک رهبر سیاسی با تجربه نمیتواند آن را پنهان نگهدارد.
هنور خون قربانیان حملات تروریستی داعش/طالبان بر جادهها نخشکیده بود و پارچه های تن، کفش و پیراهن در جادهها نمایان بود که پرسش در مورد تقصیر مسئولین جنبش روشنایی از جانب «کارشناسان» در رسانه و صفحات انترنتی و شبکههای اجتماعی آغاز شد.
در حالی که باید واکنش مناسب در برابر این فاجعه در آغاز اعلام و ابراز همسبتگی بدون قید و شرط به قربانیان و شرکتکنندگان تظاهرات میبود، شماری از کارشناسان، سیاستمداران و روشنفکران در جستجوی مقصر و مسئول در میان جنبش روشنایی برآمدند.
زازی وطندوست، نماینده مردم کابل: چرا اصلاً هزارهها در مناطق مرکزی تظاهراتشان را برپا نمیکنند، بلکه به این وسیله به قول او وضعیت «کابل من»را مختل میکنند، «بزنس کابل من» را از کار میاندازد.واکنش عبدالقادر زازی وطندوست نماینده مردم کابل در شورای ملی افغانستان در مناظره فرستنده تلویزیونی طلوع با شرکت عزیز رویش فعال مدنی، از جمله افراطیترین، سنگدلانهترین، ناانسانیترین و قومگرایانهترین واکنشها بالافاصله بعد از وقوع کشتار خونین بود. او با کمال وقاحت و بیشرمی تظاهرکنندگان جنبش روشنایی را مقصر خواند و گفت کرد که چرا اصلاً هزارهها در مناطق مرکزی تظاهراتشان را برپا نمی کنند، بلکه به این وسیله به قول او وضعیت «کابل من»را مختل میکنند، «بزنس کابل من» را از کار میاندازد و مانع رفتن «بچهام» به مکتب شدهاند.
آشکار است که زازی وطندوست نماینده مردم کابل در شورای ملی افغانستان از قانون اساسی کشور هیچ آگاهی ندارد. باید یکی از پیششرطهای راه یافتن به شورای ملی افغانستان، اندکی آشنایی به این قانون نیز باشد و زازی دست کم میتواند ارزشگذاری به قانون اساسی را از جنبش روشنایی بیآموزد. در ماده سی و چهارم قانون اساسی آمده است «آزادی بیان از تعرض مصون است»
و ماده سی وششم: «اتباع افغانستان حق دارند برای تأمین مقاصد جایز صلح آمیز، بدون حمل سلاح، طبق قانون اجتماع و تظاهرات نمانید.»
در این ماده سخن از «اتباع افغانستان» است، نه هزاره، تاجیک، پشتون، ازبک و هندو و نیز قید نشده که هزارهها نباید در کابل، بلکه باید در مناطق هزارهجات تظاهرات کنند.
کابل را با تعریفی از آن در قانون اساسی به زازی وطندوست نماینده مردم کابل در پارلمان افغانستان معرفی کنیم:
در ماده بیست و یکم آمده است: «پایتخت افغانستان شهر کابل میباشد»
به این معنا که سیاست داخلی و خارجی کشور و سرنوشت سیاسی، فرهنگی، اجتماعی تمام مردم افغانستان در همین شهر تعیین و مشخص میشود و کابل به مثابه پایتخت به همه باشندگان این کشور تعلق دارد و هیچ قوم و گروهی را نمیتوان به دلیل برگزاری «اجتماع تظاهرات صلح آمیز بدون حمل سلاح طبق قانون» در شهر ملامت و سرزنش کرد.
وخندهآورتر، به قول آقای زازی وطندوست، چرا هزارهها اصلاً به رسم اروپاییها و آمریکاییها تظاهرات میکنند و حل مشکلاتشان را به «سیستم افغانی خود ما جرگه» واگذار نمیکنند.
عبدالقادر زازی وطندوست درس می دهد: «من فکر می کنم، رویداد امروزی برای من این پیام را داد که هر کاری را که ما در افغانستان میخواهیم در شرایط فعلی که متأسفانه ما در اروپا شرایط آمریکا و اروپا نرسیدهایم که به سرکا [سرکها] به دل جمع تظاهرات کنیم [این رویداد] پیامی به ما داد که ما باید هرکاری که میخواهیم بکنیم، در جرگه حل کنیم. پس برویم به همان سیستم افغانی خود که جرگه میشه …»
از زازی و همدستان و همفکرانش که بگذریم، شماری زیادی از روشنفکران و نمایندگان پارلمان وعده از سیاستمداران و مردم افغانستان با کمال خلوص نسبت به قربانیان کشتار روز شنبه ابراز همدردی کردند و عاملین آن را محکوم کردند، از جمله سنجر سهیل مسئول روزنامه «هشت صبح» افغانستان که در همان آغاز نوشته با عنوان «جنبش روشنایی وفقدان دوراندیشی سیاسی» در این روزنامه نوشت.
اما متأسفانه داوری سنجر سهیل آنجا که «یک مقدار مسئولیت» کشتار و زخمی شدن حمله مرگبار را به دوش تظاهرکنندگان می اندازد، عجولانه و سطحی نگرانه است. با کمال تأسف باید تأکید ورزید که سنجر از درک وضعیت استثنایی هزاره ها در متن روابط قوم مدار در افغانستان چشم می پوشد و باید افزود که این گونه رویکرد را می توان درمیان بسیاری از روشنفکران کشور مشاهده کرد.
سنجر سهیل در“۸ صبح“ در مقالهای باعنوان «جنبش روشنایی و فقدان دوراندیشی سیاسی» مینویسد: «البته این به معنای آن نیست که بار مسوولیت جانباختن و زخمیشدن صدها تن در جریان این تظاهرات را به گردن رهبران جنبش روشنایی که شماری از آنان از دوستان نزدیک، صمیمی و همنسلان من هستند، بیندازم با این وجود، اعتقاد دارم که تنندادن آنان به مذاکره با حکومت یک مقدار مسوولیت کشته و زخمیشدن جوانان، زنان و پیرمردان هزاره را که در این تظاهرات شرکت داشتند، متوجه آنان میسازد.»
در این مورد باید بگوییم که بلا فاصله بعد از این فاجعه، اصلاً داوری در مورد مساله درستی یا نادرستی خواست و مطالبات جنبش روشنایی نابجا است، چنانچه مثلاً صفحه انترنتی «آسمایی» با سرمقاله زیر عنوان «تاریکی ها در جنبش روشنایی» به این کار دست میزند و میخواهد خواستهها و مطالبات و تظاهرات را با استناد ایجابی به نوشتههای روشنفکران هزاره، مانند سخیداد هاتف یا جعفر عطایی و امثالهم، مورد انتقاد قرار دهد و در مورد آن داوری و ارزشگذاری کند.
و نیز مطرح کردن موضوع «تنندادن آنان به مذاکره با حکومت» که آقای سنجر سهیل به این دلیل «مقدار مسوولیت کشته و زخمیشدن جوانان، زنان و پیرمردان هزاره را متوجه» تظاهراتکنندگان میسازد، کاملاً نادرست است و نادرستی آن دقیقاً از همین فقدان درک ارتباط وضعیت استثنایی و ضربهپذیر بودن هزارهها با حملات بالقوه علیه آنها ناشی میشود. باری، متأسفانه به فعل آمدن آنها تنها در راهاندازی تظاهرات متصور نیست، بلکه ممکن است در تجمعات دیگر هزارها مانند تجلیل از ماه محرم، مراسم عبادی روزمره در مساجد و یا عیدها و مسافرتها رخ دهد.
شاید یگانه تقصیر جنبش روشنایی این بوده است که به مراتب بیشتر از تدوین کنندگان قانون اساسی، بهخصوص امثال زازی، به آن و دموکراسی ارزش قایل است.لهذا ادامه تظاهرات و «تن ندادن» موقتی به «مذاکره با حکومت» توسط جنبش روشنایی زمانی در خور انتقاد و نکوهش میبود که آنها از تظاهرات صلح آمیز در چارچوب قانون اساسی سرباز می زدند و از اِعمال خشونت به عنوان وسیله برای رسیدن به اهداف سیاسیشان استفاده میکردند.
واقعیت امر این است که جنبش روشنایی به هیچ وجه در ارتباط با کشتار اخیر سزاوار سرزنش نیست و مسئول دانستن آنها در این فاجعه چیزی نیست جز توجیه آگاهانه و یا غیرآگاهانه زشتکاری عاملین این عمل وحشتناک تروریستی که همانا داعش/طالبان باشد. شاید یگانه تقصیر جنبش روشنایی این بوده است که به مراتب بیشتر از تدوین کنندگان قانون اساسی، بهخصوص امثال زازی، به آن و دموکراسی ارزش قایل است و طرفداران آن به عنوان «اتباع افغانستان حق» داشتهاند «برای تأمین مقاصد جایز صلح آمیز، بدون حمل سلاح، طبق قانون اجتماع تظاهرات نمایند» (ماده سی وششم)
انگیزه اصلی ترور همواره ایجاد ترس و وحشت است. در جامعهای همانند افغانستان دگراندیشی و پافشاری روی ارزشهای دموکراتیک همواره به معنای خطر کردن است و افراد دگراندیش و معتقد به ارزش های دموکراتیک میتوانند هر لحظه قربانی ترور شوند و دقیقاً هدف دهشتافگنان داعش/طالبان نیز این است تا قانون اساسی و ارزشهای دموکرانیک را با ترور و هراس افگنی از ریشه برکنند..
به عباره دیگر برعکس، آیا پیامد منطقی پیام سرزنش کنندگان تظاهرات جنبش روشنایی این نخواهد بود که دیگر از این حق دموکراسی به خاطر خطرهای احتمالی صرف نظر کرد؟ آیا این درست همان خواست تروریستهای طالبان و داعش نیست که با اینگونه عملیات تروریستی از تظاهرات و همه فعالیتهای دموکراتیک جلوگیری میکنند؟ آیا این همان پیام داعش/طالبان نیست که قانون اساسی و دموکراسی را کفر، فسق و فجور غربی میخوانند و میخواهند با ترور و دهشت افگنی آن را در همه اشکال آن از میان بردارند؟