بیماری یا بیماریسازی؛ مورد بیشفعالی کودکان
به نظر میرسد بخش بزرگی از ویژگیهای کودکی که به طور سنتی کودک نافرمان یا شیطان مینامیدیم، این روزها با برچسبی دلپذیر برای والدین به صورت بیشفعالی تعریف میشود. آیا بیشفعالی بیماریست؟
«بیشفعالی همراه با عدم تمرکز» عبارتی است که اخیراً به طور فزایندهای از زبان معلمان، مشاوران و والدین کودکان شنیده میشود. روند روبه رشد استفاده از این برچسب برای نامیدن ویژگیهای رفتاری بسیاری از کودکان با دایرۀ گسترده و متنوع، این سؤال را به ذهن متبادر میکند که آیا این ویژگی به راستی یک بیماری است یا محصول بیماریسازی. منظور از بیماریسازی اتخاذ رویکرد دارویی و پزشکی برای مقابله با پدیدهای است که ممکن است بیماری نباشد. در این یادداشت با بررسی منابع انتقادی در این حوزه تلاش شده است تردیدهای موجود دربارۀ رویکرد پزشکی-درمانی به این پدیده توضیح داده شود.
اخیراً فرهنگ جدیدی در میان پدران و مادران با همکاری پزشکان و روانپزشکان حول مفهومی به نام «بیشفعالی –عدم تمرکز کودکان» شکل گرفته و به سرعت گسترش یافته است. در این فرهنگ، پزشک، کودکی را که در یادگیری دروس یا انجام تکالیف مشکل دارد، به حرف معلم و پدرومادر بیتوجه است و بیشتر دوست دارد بازی کند، بررسی کرده، نشانههایی در او مشاهده کرده و به پدر و مادر او میقبولاند که کودک بیشفعال است و پدر و مادر هم به این ترتیب همین را به کودک میقبولانند و سپس همگی با کمک داروهایی همچون ریتالین (متیل فنیدات) اقدام درمانی را آغاز میکنند.
موضوع این مقاله برخورد پزشکی و دارویی با پدیدهای است، که در بیماری دانستن آن تردیدهایی وجود دارد. از آنجا که نویسندۀ این مطلب پزشک نیست، نمیتواند برای تردیدهای خود پاسخی بیابد. اما از جامعۀ پزشکی این انتظار میرود که این تردیدها را جدی گرفته و دربارۀ آنها تحقیق کنند و سپس پاسخهایی در رد یا قبول موضوعِ موردِ تردید به جامعه ارائه دهند.
جامعۀ روانپزشکی و داروسازی هم به خدمت والدین مستأصل آمده و تلاش میکنند کودک شیطان را، اغلب با داروی ریتالین، «درمان» کنند.به نظر میرسد بخش بزرگی از ویژگیهای کودکی که به طور سنتی کودک نافرمان یا شیطان مینامیدیم، این روزها با برچسبی دلپذیر برای والدین به صورت بیشفعالی تعریف میشود. دلپذیری آن از این جهت است که نامهای پزشکی نوید درمان در خود دارند. جامعۀ روانپزشکی و داروسازی هم به خدمت والدین مستأصل آمده و تلاش میکنند کودک شیطان را، اغلب با داروی ریتالین، «درمان» کنند.
از سوی دیگر، رفتارهای پرخاشی کودکان در مکانهای عمومی که اغلب شرمساری پدر و مادر را به دنبال داشت و انگ «بیادب» یا «بیتربیت» در پی این رفتارها، والدین را آزار میداد، اکنون با برچسب «بیشفعالی» تلطیف میشوند و به این ترتیب بار شرمندگی اجتماعی از دوش پدر و مادر برداشته میشود.
عنوان بیشفعالی – بیتوجهی یا بیشفعالی با عدم تمرکز (ADHD) اولین بار در آغاز قرن بیستم ابداع شد که تعریف کنندۀ «اختلالی رفتاری» باشد. اما در حال حاضر عدهای از پژوهشگران بر این باورند که هیچ آزمایش عمـلی برای تشخیص بیشفعالی وجود ندارد. فقط نشانههایی وجود دارد که روانپزشکان یا دیگر متخصصان بهداشت روان از روی آن نشانهها تصمیم به تشخیص میگیرند. مرز مشخصی برای تفسیر نشانهها وجود ندارد و بدون تعیین و استدلال دقیق به راحتی میتوان هر کودکی را بیشفعال نامید. سالانه صدها مقالۀ تحقیقی دربارۀ این ویژگی منتشر میشود ولی تا کنون هیچ پژوهشی ثابت نکرده که از نظر مغزی یا فیزیولوژیکی افرادی که با برچسب «بیشفعالی» شناخته میشوند با افراد دیگر تفاوتی دارند. در مارس ۲۰۰۹ دکتر ریچارد سیلبرشتاین از دانشگاه ملبورن استرالیا در توصیف فعالیتهای سلولی مغز افرادی که بیشفعال نامگذاری شدهاند، گزارش داد که یک تفاوت مشاهده شده به ارتباط سلولی بین قسمت خلفی و قدامی مغز مربوط است. الگوی ارتباطی این دو ناحیۀ مغز در افرادی که بیشفعال خوانده شدهاند، نشان میدهد که این ارتباط در مغز این افراد بیشتر است و این ویژگیِ مشترکِ مغز بسیاری از افراد خلاق و مبتکر است. او نتیجه گرفته است که شاید جامعۀ پزشکی نوعی نظام فکر کردن معمولی و عادی، البته کمی متفاوت در میان انسانها را بیماری تلقی کرده است و شاید بهتر باشد دوباره به تعریف بیشفعالی- عدم تمرکز بپردازیم.
به طور کلی مشخص شده است که نوع فکر کردن و ذهنیت افراد «بیشفعال» تفاوتهایی با دیگران دارد. این افراد اغلب از ایستادن در صف، نشستن روی نیمکت کلاس و اطاعت از معلم و والدین سرباز میزنند. رفتارشان به گونهای است که گویا هنجارهای اجتماعی برای آنان نیست. بعضی از آنها هیچوقت دنبال شغلهای درآمدزا نمیروند و مشغلههایی نهچندان مورد استقبال جامعه برای خود دست و پا میکنند (Brock,2010)
در وضعیتی که شرکتهای تولید دارو مهمترین سودبرندگان آن وضعیت هستند، پزشکان مهمترین نقش را در «بیماریسازی» ایفا میکنند.در وضعیتی که شرکتهای تولید دارو مهمترین سودبرندگان آن وضعیت هستند، پزشکان مهمترین نقش را در «بیماریسازی» ایفا میکنند. منظور از بیماریسازی برچسب بیماری زدن بر ویژگیهای رفتاری متفاوت است. به تازگی البته معلمان نیز در مورد پدیدۀ بیشفعالی- عدم تمرکز نقش ایفا میکنند. به والدین کودکی که در کلاس به حرف معلم بیتوجه است، علاقهای به درس ندارد یا نشسستن طولانیمدت روی نیمکت برایش غیر ممکن است توصیه میکنند کودک را دکتر ببرد، شاید «بیشفعال» باشد. بنابراین از نظر معلم، دکتر و والدینِ کودک (مثلث حاکم بر زندگی کودکان) فضای خشک و کمجذابیت کلاس؛ معلم نامهربان، درس و کتابهای خستهکننده و رویکرد تأدیبی – تنبیهی مدارس هیچکدام دلیل موجهی نیستند که کودک بازی خارج از کلاس درس را به نشستن و توجه به درس ترجیح دهد. بلکه مشکل یک بیماری فردی است که باید درمان شود.
از طرفی به نظر میرسد نظام پزشکی به گونهای پزشکان را آموزش میدهد که تنها به افراد به صورت منفرد نگاه کرده، علائمی را در آنها کشف کرده و نزدیکترین برچسب بیماری و اختلال را به فرد اطلاق کنند. آنها به خانوادۀ فرد به عنوان یک نهاد اجتماعی و به مدرسه و دیگر نهادهای اجتماعی در ایجاد یا تعریف یک مشکل توجهی ندارند و این دانش در فهرست آموزشها یا انتظارات آنها قرار ندارد. گویا آموزش پزشکی پیچیدگیهایی فراتر از فرد و عادات فردی را شامل نمیشود.
هنگامی که گونهای رفتار را بیماری بنامیم، پیامد فوری این نامگذاری فرآیند «درمان» است. این فرآیند همچون اجباری اجتماعی برای افراد است و سرباز زدن از مراحل درمان به اعتبار اجتماعی ضربه میزند. یعنی اگر معلم و پزشک تشخیص دهند که کودک «متبلا به بیشفعالی» است، راهی به جز اقدام به «درمان» جلوی پای والدین نیست. به همین دلیل بعضی محققان بر این باورند که آنچه بر سر کودکان با برچسب «بیشفعالی» آمده است، نوعی «سرکوب روانپزشکی» است (Szasz, 2007) چرا که نظام درمانی و روانپزشکی به والدین و والدین به کودک میباورانند که به درمان نیاز دارد.
هنگامی که گونهای رفتار را بیماری بنامیم، پیامد فوری این نامگذاری فرآیند «درمان» است. این فرآیند همچون اجباری اجتماعی برای افراد است و سرباز زدن از مراحل درمان به اعتبار اجتماعی ضربه میزند.پژوهش درباره این موضوع ادامه دارد و هر سال نتایج جدیدی منتشر میشود. آنچه از تاریخچۀ برچسب «بیشفعالی» به خصوص در آمریکا روشن شده است این است که عوامل بسیاری از جمله سود اقتصادی، نیاز به تربیت نسل مطیع، اعتبار بالای جامعه پزشکی و همچنین انفجار جمعیتی قرن بیستم در شکلگیری این برچسب نقش داشته است. Brock,2010))
در این میان پژوهشگرانی نیز تلاش کردهاند نشان دهند چگونه شرکتهای داروسازی سعی در تشویق و ترغیب درمان دارویی برای کودکان بیشفعال داشتهاند ( Michell & Read, 2012).
البته از میان دهها مقاله و پژوهش که سالانه درباره این موضوع منتشر میشود حجم زیادی از پژوهشها هیچگونه تردیدی در وجود این بیماری یا اختلال ابراز نمیکنند و تنها به روشهای درمانی مختلف اشاره میکنند. به همین دلیل بار دیگر تأکید میکنیم که هدف این یادداشت صرفاً ایجاد حساسیت در میان پزشکان، معلمان و والدین و آگاه ساختن آنها به وجود این تردیدها در این موضوع است. هدف بعدی آن است که جامعۀ پزشکی و شرکتهای دارویی با تحقیق دربارۀ این تردیدها در تصمیمگیریهای خود مسئولانهتر عمل کنند. چرا که سادهسازی موضوعی چندلایه و تقلیل آن به درمان دارویی توجه جامعه را از تحلیل علتهای آن پدیده منحرف میکند.
منابع:
Brock, Justin Douglas. “The medicalization of hyperactivity and inattentiveness: A social history and theoretical perspectives on ADHD.” (2010).
Mitchell, Jessica, and John Read. “Attention-deficit hyperactivity disorder, drug companies and the internet.” Clinical child psychology and psychiatry۱۷.۱ (۲۰۱۲): ۱۲۱-۱۳۹.
Szasz, T. (2007). The Medicalization of Everyday Life: Selected Essays. New York:
Syracuse University Press.
به نظر شما «م»، این اختلالات ریشۀ ژنتیکی دارد یا اینکه اصلا هر رفتار غیرعادی در این زمانه اختلال است یا اینکه نظام های آموزشی و در مجموع جامعه مشکل دارند و فرد مطیع می خواهند. نویسنده هیچ مساله ای برای افت تحصیلی حتی یک کودک به بار نمی آورد بلکه تلنگری است برای اندیشیدن به این مسأله که جمعیت زیادی را درگیر می کند. همچنین اینکه اساسا آیا بچه یا بزرگ تر باید حرف گوش کن، ساکت و بی تحرک باشد؟ شاید تأمل بیشتر این بحث به این پرسش هم منجر شود که چرا بعضی کودکان کم فعال اند؟ آنها مساله هستند که باید تقویت شان کرد البته نه با قرص و دارو بلکه با توجه جامعه. متن بسیار خوبی بود.
به نظر ما «م»، این اختلالات ریشۀ ژنتیکی دارد یا اینکه اصلا هر رفتار غیرعادی در این زمانه اختلال است یا اینکه نظام های آموزشی و در مجموع جامعه مشکل دارند و فرد مطیع می خواهند. نویسنده هیچ مساله ای برای افت تحصیلی حتی یک کودک به بار نمی آورد بلکه تلنگری است برای اندیشیدن به این مسأله که جمعیت زیادی را درگیر می کند. همچنین اینکه اساسا آیا بچه یا بزرگ تر باید حرف گوش کن، ساکت و بی تحرک باشد؟ شاید تأمل بیشتر این بحث به این پرسش هم منجر شود که چرا بعضی کودکان کم فعال اند؟ آنها مساله هستند که باید تقویت شان کرد البته نه با قرص و دارو بلکه با توجه جامعه. متن بسیار خوبی بود.
ADHD منحصر به کودکان دبستانی نیست، درسنین پایینتر هم مشاهده می شود و عدم درمان به موقع ( که شامل درمانهای غیر دارویی هم هست) منجر به افت تحصیلی شدید می شود. آیا نویسنده این مطلب، مسئولیت اخلاقی عدم درمان حتی یک نفر را می پذیرد!؟
اینکه تاکنون در بررسی بافت شناسی و آسیب شناسی مغز افراد مبتلا نکته غیرطبیعی یافت نشده، نافی اختلال مذکور و مبنایی برای تردید درباره اختلال بودن ADHD نیست.کما اینکه در اکثر اختلالات روانپزشکی بدین گونه است.
نکته: در روانپزشکی از لفظ “اختلال” استفاده می شود و بیماری به آن معنای رایج که سل و دیابت را درنظر می آورد نداریم.
مدرسه پدر و مادر بنده رو مجبور کرد که من رو د ر سن ۷ سالگی پیش روانپزشک ببرند . مشاور مدرسه معتقد بود که من پیش فعال هستم و باید درمان شوم . نه فقدر من بلکه بسیاری از دانش اموزان دیگه . اگر کسی به حرف مدرسه که یکی از نامدار ترین مدارس غیر انتفاعی جنوب تهران هم هست گوش نمیداد با تهدید اخراج دانش اموز طرف میشد . روانشناسی که یادم هست دیوار پشت صندلیش پر از لوح و مدارک به زبان های خارجی بود به برای من ریتالین تجویز کرد . با مصرف دارو ها ساعت ها اروم و دست به سینه میشستم و یک کلمه هم حرف نمیزدم . پدر و مادرم چند وقتی به سفر خارج از کشور رفتند و من پیش پدر بزرگ مادر بزرگم ماندم . پدر بزرگم که از رفتار عجیب و اروم من تعجب کرده بود دارو هارو بررسی کرد . با دوست پزشکش صحبت کرد و فهمید مقدار ریتالینی که منه ۸ ساله مصرف میکنم برابر با دوزی است که برای یک ادم بالغ تجویز میشود و دارو هارو قطع کرد .ریتالین دارویی هست که نباید به صورت یک باره قطع شود و همین باعث شد که بنده افسردگی بگیرم . دیگران در سن و سال ان زمان من بازی و سرگرمی میکردند ولی من با افسردگی و احساس گناه دست و پنجه نرم میکردم . جالب است هیچ یک از پزشک هایی که چه در همان زمان کودکی به انها مراجعه کردم و چه پزشک هایی که بعد ها با انها در ارتباط بودم وضعیت ان زمان من رو پیش فعالی نمیدونستند .
برای من سوال هست چگونه متوجه ی اوفت تحصیلی در کلاس اول دبستان و قبل تر از میشوید ؟
من پیش فعالی رو یک معجزه میدونم تا مریضی (اختلال) . چرا از این انرژی در جهت درست و کنترل شده استفاده نمیکنید و در جهت سرکوب ان برمی ایین ؟
ایا جامعه ی روانشناسی مسئولیت اخلاقی تشخیص اشتباه حتی برای یک نفر را میپذیرد ؟