اولین وظیفه روشنفکرِ مسئول، زندگی بر شاخِ درختان است
کازیموی اشرافزاده از پدر و خانواده رو بر میگرداند و بالای درختان بلوط سکنی میگزیند. او میتواند از درختی به درختی دیگر بپرد و سفر کند و از زاویهای نو به دنیای پایین نگاه کند. این داستان کتاب بارون درخت نشین نوشته ایتالو کالوینو است. اومبرتو اکو، کازیمو را روشنفکر ایدهآل میداند چرا که قادر است روحیه انتقادی را همیشه حفظ کند.
در این چند دقیقه درباره بارون درختنشین حرف میزنم. کتابی که بیش از همه کتابهای کالوینو دوست دارم. سعی میکنم توضیح دهم چرا این متن همیشه در تمام زندگی همراهم بوده و چرا به نظرم نوعی مانیفست سیاسی- اخلاقی است. میدانم گفتن از دروس اخلاقی-سیاسی کتابی که در زمان خود مورد نارضایتی روشنفکران چپ ایتالیایی قرار گرفت کمی غریب به نظر میرسد؛ این بار دیگر ویسکنتِ شقهشده نبود که شش سال پیش منتشر شد و در کارنامه نویسندهای از تبار رئالیسم اجتماعی استثنا به شمار میرفت.
با بارون درختنشین کالوینو به کلی راه لانهی عنکبوتها [۱] را به سوی شاعرانگی خارقالعاده ترک کرد، و راه دنیاهای ممکن، کهکشانهای کیهانی و شهرهای نامرئی را برگزید.
کوزیمو تصمیم میگیرد تمام زندگی خود بر بالای درختان و در فرار از دنیای زمینی بگذراند. اما این درختان برای او برج عاج نیستند. از فراز شاخههای آنها با فرزانگی مضاعف به واقعیتها مینگرد. این نگاه حاصل دوری و کوچک به نظر رسیدن آدمها از بالاست.
امروز تصورش سخت است که در آن زمان بدنه اصلی چپ ایتالیایی تا چه حد از این کتاب رنجید. کافی است به یاد بیاورید در همان دوره لوکیو ویسکونتی [۲] روشنفکری کمونیستی که با فیلم «احساس» جرئت کرد به جای داستانهای کارگری به داستان عشقی قرن نوزدهمی روی آورد، با تکفیر مدافعان رئالیسم اجتماعی مواجه شد. میخواهم بگویم چرا این کتاب برای یک جوان (سال ۱۹۵۷ که بارون درختنشین چاپ شد بیست و پنج ساله بودم) چنین تاثیر شگرفی در فهمِ مسئولیت سیاسی یا نقش اجتماعی روشنفکر داشت.
درباره تاثیر عمیق آن به عنوان یک اثر ادبی شگفتانگیزی که من را به رویاپردازی در جنگلهای سحرآمیز اومبروزا میکشاند، نیازی به توضیح نیست. چند روز پیش دوباره خواندمش. دوباره همان لذت قدیم را تجربه کردم. درگیر جادوی زبان شفافی شدم که انگار در بطنش با حسی شبه جسمانی شاخه به شاخه با کوزیمو از درختها بالا میرفتم. سنجاب میشدم یا شاهرخ، گربهای وحشی، گنجشک یا حتا برگی از درختان زیتون یا گیلاس.
زبان کالوینو در این کتاب زبانی کریستالی است و خود او در یادداشت سوم از شش یادداشت برای هزاره بعدی کریستال را به واسطه وجوه دقیق و قابلیت فوقالعادهاش در انعکاس نور نمونهای از کمال میداند که همیشه حالت نمادین آن را ستایش کرده است، اما در سال ۱۹۵۷، در اولین برخورد، من بیشتر به لحاظ فلسفی تحت تاثیر قرار گرفتم تا به لحاظ زیباییشناسی. خود را با یک روایت فلسفی مواجه میدیدم تا افسانهای که دیگران تصور میکردند. اما بین سالهای چهل و پنجاه درگیری ذهنی جوانهای روشنفکر، چه کاتولیک، چه کمونیست، وظیفه اخلاقی بود. وظیفه اخلاقی که عبارت بود از رفتار اورگانیک در قبال گروه فکری که عضو آن بودند.
آسان بود شنیدن ندای پیوستن به اسلحه و وظیفه مبارزه و همسو با آن به کار گرفتن تمام تواناییهای فکری در جنگ با دشمن ایدئولوژیک. تنها دو صدا بر علیه این تصور از نقش روشنفکر برخاست. در دهه چهل یکی الیو ویتورینی [۴] بود که هم در جوانی با کالوینو همکاری کرده بود و هم بعدتر در طی سالهای شصت در جریان مجله ایل منوبو [۵] نقش داشت که قرار بود ادبیات ایتالیایی آن دهه را به کلی زیر و رو کند. ویتورینی در ۱۹۴۷ گفته بود: «روشنفکر نباید در نی سحرآمیز انقلاب بدمد.» [۶] منظورش این بود که روشنفکران نباید مستقیما دست اندر کار نشریات حزب سیاسیشان میشدند بلکه باید تجسم روحیه انتقادی میبودند. ویتورینی در آن زمان عضو حزب کمونیست بود و مدیرمسئول مجله نسبتا مستقل ایل پولیتکنیکو [۷] که طبیعتا عمر چندانی نداشت. بدیهی است که در آن زمان خائن به تودهی مردم شناخته شد، ایل پولیتکنیکو از بین رفت و ندای ویتورینی تا مدتها ناشنیده باقی ماند.
و دیگری نوربرتو بوبیو بود.[۸] در سال ۱۹۵۵ در فلسفه سیاسی مجذوب کتابی شدیم به نام سیاست و فرهنگ [۹] از نوربرتو بوبیو که موقعیت و نقش روشنفکر در جامعه را به طور دقیق ترسیم میکرد، و وظیفه او را جستجوی واقعیتی میدانست که لزوما با واقعیت ایدئولوژیک حزب فکریای که به آن تعلق داشت یکی نبود. اگر ویتورینی تنها یک شعار داده بود، بوبیو با استدلال محکم و فلسفی به شرح و بسط آن پرداخت. اما این ایده برای اینکه منجر به حادثه تازهای شود یا زیادی بود یا زیادی کممایه بود.
اما بارون درختنشین با قدرت اقناعی یک ضربالمثل، جذابیت قصههای اساطیری، شگفتیهای افسانهوار و نیروی نرم یک شعر که در خود داشت، این کار را کرد.
کالوینو از نسخههای اولیه کتاب بخشهای اخلاقی را که میتوانستند آموزههای موعظهگرانه رمان را آشکار کنند، حذف کرد. کوزیمو پیواسکو دیروندو هیچ چیز یاد نمیدهد؛ حداقل به خوانندگان. و به تجسم بخشیدن به یک مثال اکتفا میکند. تنها در دو قسمت در کل کتاب میتوان خوانشی اخلاقی در این رابطه داشت.
یکی در فصل بیستم جایی که میگوید: «کوزیمو معتقد است که برای بهتر دیدن زمین باید کمی از آن فاصله گرفت.» که مرا به یاد بخشی از در شش یادداشت… میاندازد: «قدرت پروسئوس در رد نگاه مستقیم بود، و نه در رد شناخت حقیقت دنیای هیولاها. یعنی همان دنیایی که باید در آن زندگی میکرد. او این حقیقت را با خود حمل میکرد و آن را به مثابه یک بار شخصی به عهده گرفته بود.»
در یکی از تجمعهای دانشجویی سیاستزده ۱۹۶۸ وقتی از من خواسته شد نقش روشنفکر را تعریف کنم بارون درختنشین را به عنوان تنها متن قابل اعتماد و مرجع معرفی و کوزیمو را به عنوان نمونه مطرح کردم و گفتم برای نگه داشتن فاصله از همراهان، اولین وظیفه روشنفکرِ مسئول، زندگی بر شاخهی درختان است. به خصوص برای داشتن توان انتقاد از آنها و همراه نشدن با شعارسازیشان.
بار دیگر در فصل بیست و پنج جایی برادر کوزیمو از خود سئوال میکند – بیآنکه پاسخی داشته باشد- «کوزیمو چگونه میتوانست شور و دلبستگیاش به زندگی اجتماعی را با گرایش همیشگیاش به گریز از جامعه آشتی دهد؟». کوزیمو تصمیم میگیرد تمام زندگی خود بر بالای درختان و در فرار از دنیای زمینی بگذراند. اما این درختان برای او برج عاج نیستند. از فراز شاخههای آنها با فرزانگی مضاعف به واقعیتها مینگرد. این نگاه حاصل دوری و کوچک به نظر رسیدن آدمها از بالاست. از آن بالا بهتر از هر کسی مشکلات درماندههایی که محکوم به زندگی روی پاهای خویش هستند را درک میکند. این نگاه از بالا او را به سمت مشارکتی فعال در زندگی روزمره روی زمین میکشاند. به عنوان یک اشرافزاده مسئلهاش مسئله مهاجران میشود. به خدایی معاند بدل میشود که تفاوت چندانی که با حیواناتی که با آنها رفاقت میکند یا با آنها همغذا میشود ندارد. طبیعت را به فرهنگ تبدیل میکند بیآنکه به آن آسیبی برساند. و قدم به قدم بیشتر به سمت درگیری در زندگی روزمره اجتماعی میرود. و نه فقط در قلمرو محدود خود بلکه در کل اروپا. مثل یک وحشی آرام زندگی میکند و به مرد روشنگری تبدیل میشود. با فرار از اجتماع به رهبری انقلابی تبدیل میشود اما رهبری که قادر به انتقاد از همرزمان خود باشد و حتا بتواند برای قهرمانان خود وقتی مرتکب اشتباه میشوند متاسف باشد و تحسینشان نکند.
نه در این رمان اما بعدها در سالهای شصت کالوینو میگوید برای آنکه کوزیمو کاراکتری جذاب باشد نباید مردمگریز میبود، بلکه باید درگیر مسائل زمانه خود میشد. کالوینو تاکید میکند بنا بود انزا و ذهنیت مشوش شخصیت کوزیمو را شاعرانه و جستجوگر و انقلابی کند.
این درس برای من بنیادی بود. به یاد میآورم که سالها بعد در یکی از تجمعهای دانشجویی سیاستزده ۱۹۶۸ وقتی از من خواسته شد نقش روشنفکر را تعریف کنم بارون درختنشین را به عنوان تنها متن قابل اعتماد و مرجع معرفی و کوزیمو را به عنوان نمونه مطرح کردم و گفتم برای نگه داشتن فاصله از همراهان، اولین وظیفه روشنفکرِ مسئول، زندگی بر شاخهی درختان است. به خصوص برای داشتن توان انتقاد از آنها و همراه نشدن با شعارسازیشان. آماده نبودن برای مواجهه با جوخه اعدام برای شهادت بر حقانیت عقاید خود. در آن زمان البته این موضعگیری خیلی محبوب نبود اما بسیاری از دانشجویان که آن روز با من مخالفت کردند امروز برای برلوسکونی، رهبر راست ایتالیایی، کار میکنند.
چرا پیام پیشنهادی این رمان تا این اندازه برای من (و فکر میکنم بعدها برای خیلیهای دیگر مثل من) متقاعدکننده بود؟ کالوینو در شش یادداشت به طور غیرمستقیم توضیح داده است که پیامهای اخلاقی معمولا بسیار ثقیل هستند. تنها خاصیتی که میتواند این پیامها را به یاد ماندنی کند برخورداری از موهبت سبکی زبان است. نثر کالوینو وزن ندارد. مثل خود بارون. به قول ورلن: «حل شدنی در هواست، بیآنکه چیزی درونش سنگینی کند یا در آن ثابت بماند.» [۱۰]
و برای جمعبندی با کلمات خود کالوینو: «هر بار گستره بشری به نظرم محکوم به سنگینی میآید فکر میکنم به سبک پروسئوس باید به فضای دیگری پرواز کنم. مقصودم به هیچ وجه فرار به عالم رویا یا بیمنطقی نیست. مقصودم این است که باید دیدم را تغییر دهم، باید دنیا را با چشم دیگری بنگرم، با منطقی دیگر با امکانات دیگری در شناخت و نقد. تصاویری که از سبکی جستجو میکنم نباید در برخورد با حقیقت حال و آینده به سان رویا محو شوند.»
این کاری بود که کالوینو بلد بود انجام دهد و این میراثی است که برای ما به جا گذاشته است.
این متن ترجمهای است از:
پانویسها
۱. il sentiero dei nidi di ragno اولین رمان کالوینو بود که داستانى اجتماعى در زمان جنگ جهانى دوم را نقل میکند.
۲. ٖLuchino Visconti
۳. احساس (il Senso) فیلمی ایتالیایی به کارگردانی ویسکونتی در سال ۱۹۵۴ است. فیلمنامهٔ این فیلم، از کتاب احساس کامیلو بویتو اقتباس شده است. داستان این فیلم در حدود سال ۱۸۶۶ در زمان جنگ اتحاد ایتالیا و اتریش اتفاق میافتد.
۵. Il menabò
۶. اشاره به نى نواز هاملین- که بانواختن نى همه موشها را به صف میکرد و از شهر بیرون میبرد.
۷. Il Politecnico
۸. Norberto Bobbio
۹. Politica e Cultura
۱۰. Verlaine شاعر فرانسوى قرن نوزدهم.
ببخشید یک اشتباه کردم. رئالیسم سوسیالیستی باید می نوشتم و نه رئالیسم اجتماعی. این دومی معادل دقیقی نیست.
کاش مترجم هم کارش را بلد بود – دست کم وفاداری به متن اکو را. کاش نوشته های دیگری از اکو خوانده بود و می دانست که یقینا از دید او molti intellettuali impegnati italiani نمی تواند به فارسی روشنفکران چپ ایتالیایی معنی شود. و در عبارت una vena realista اکو نیز اشاره ای به رئالیسم اجتماعی نیست و منظور یک رگه رئالیستی است. به ویژه که او بعدا در همین متن وقتی از رئالیسم اجتماعی حرف می زند یک “به اصطلاح” هم به سرش می چسباند (که مترجم محترم جا انداخته!)، چون اکو چندان اعتقادی به این امر که صحبت بر سر یک سبک است ندارد، چه رسد به اینکه کالوینو را از پیروان آن بداند. همچنین، sinistra ufficiale italiana، بدنه اصلی چپ ایتالیایی نیست، “چپ رسمی ایتالیا” معمولا یعنی سر و نه بدنه، که شامل کادرها و هواداران می شود. بقیه اش بماند برای یک فرصت دیگر و بحث جدی تر درباره نقش مترجم.