تاریخنگاری شفاهی؛ تاریخنگاری حاشیهها
تاریخنگاری رایج در جهان بر اساس اسناد مکتوب بوده است، اما این تاریخنگاری اغلب محدود به دولتها و نخبگان باقی میماند. تاریخنگاری شفاهی راهیست برای شنیدن صدای گذشتگانی که ردپایشان در مکتوبات وجود ندارد.
برای ما که در آنسوی اقیانوسها هستیم و دغدغه کار تاریخی درباره ایران داریم همیشه این پرسش وجود دارد که در محافل دانشگاهی و غیردانشگاهی در داخل ایران چه مطالعات تاریخی و جامعهشناسیای انجام میشود و چگونه میتوانیم یک گفتوگو و ردوبدل علمی بین تاریخنگاری و جامعهشناسی برقرار کنیم. عنوان این بحث «نوشتنیها، شنیدنیها و دیدنیها» اشاره به نوع اسنادی دارد که در تاریخنگاری و جامعهشناسی مورد استفاده قرار میگیرد. من میان جامعهشناسی و تاریخنگاری شکاف خیلی زیادی نمیبینم چون هر دو گروه از روشها و نتایج کار هم استفاده میکنند و به عقیده من (که ممکن است از تعصب من نسبت به اهمیت کار تاریخی باشد) بهترین نوع جامعهشناسی، جامعهشناسی تاریخی است.
تاریخنگاران اغلب ناگفته و بنا به رشته خودشان یاد میگیرند که چگونه فقط از یک نوع از اسناد مکتوب، اسناد صوتی یا اسناد بصری استفاده کنند. مثلا تاریخنگاران هنر، نقاشی، عکس و معماری با یادگیری چگونهدیدن و با بینش و خوانش منتقدانه آثار بصری تاریخنگاری میکنند. همینطور تاریخنگاران موسیقی و تاریخ شفاهی یاد میگیرند که چگونه بشنوند و با اسناد صوتی کار کنند. دراینمیان تنبلترین تاریخنگاران آنهایی هستند که فقط با مکتوبات کار میکنند چون کسانی که از اسناد صوتی و بصری در تاریخنگاری استفاده میکنند درعینحال از اسناد مکتوب هم بهره میجویند. اگر خوانش تاریخ را به اسناد مکتوب محدود کنیم عمدتا به این توجه نمیکنیم که بدون دریافتهای دیدنی و شنیدنی به فهم دقیقی از تاریخ نمیرسیم.
اقشار حاشیهای عموما ردپایی از خود در تاریخ مکتوب و در مسیری که ما عادت داریم دنبال کنیم، به جای نمیگذارند. در نتیجه یکبار جامعه این اقشار را حاشیهنشین میکند و یکبار هم ما با نادیدهگرفتن این اقشار از تاریخ آنها را حاشیهنشین میکنیم.
تاریخنگاری غالب در ایران و در جاهای دیگر دنیا عموما نوشتهمدار بوده است. اغلب به اسناد مصور و شنیداری با دیده شک و تردید نگریسته شده و اعتماد مورخان به مکتوبات و عموما تاریخ سیاسی و بعضا تاریخ اجتماعی بوده که تاریخ اجتماعی هم تا حد زیادی تحتالشعاع تاریخ سیاسی شکل گرفته است. درواقع یک تاریخ دولتمدار و نخبهگرا بوده است.
در چند دهه اخیر در محیط دانشگاهی هاروارد، نوع تاریخنگاری به سمت تاریخ شفاهی گرایش یافته که به نظر میرسد در ایران هم این گرایش به سمت تاریخ شفاهی دیده میشود. در چند دهه اخیر نوشتهمداری در تاریخ، از زوایای مختلف مورد نقد و بازبینی قرار گرفته است. اولین حیطهای که نوشتهمداری تاریخ مورد نقد قرار گرفت در آمریکا در حیطه پیدایش تاریخ شفاهی بود، بهویژه در جوامعی که خودشان نوشتهمدار نبودند؛ جوامعی مثل جوامع بومی شمال و جنوب قاره آمریکا و آفریقا و حتی خیلی از نقاط کشور ایران نیز جوامع نوشتهمداری نبودند. اینها دارای حافظه تاریخی نقلی بودهاند؛ حافظه تاریخیای که سینهبهسینه نقل شده بهخصوص در گروههای اجتماعی در حاشیه (تا در مرکز) مثل بردگان بومی در آمریکا یا در کشورهای دیگر گروههای مختلفی مثل دهقانان، کارگران و زنان انتقالدهندگان تاریخ شفاهی بودند. این بازبینیها توجه را به اسناد تصویری مثل عکس، نقاشی، کاریکاتور و منابع صوتی مثل تصنیف و منابع ملموس فرهنگی مثل ابزار کار و اشیای روزمره زندگی جلب کرد و بهتدریج جزء منابع استنادی تاریخنگاری و بهخصوص تاریخنگاری فرهنگی شدند. منظور من از حاشیهایبودن تعداد کم افراد نیست یا افرادی که مورد ظلم واقع میشوند؛ بلکه یک منظور عمومیتر از این اصطلاح مدنظر دارم.
تاریخنگاری اقشار حاشیهای اطلاعات خود را بسیار کمتر از اسناد رایج مکتوب به دست میآورد و عموما ردپایی از خود در تاریخ مکتوب و در مسیری که ما عادت داریم دنبال کنیم، به جای نمیگذارد. در نتیجه یکبار جامعه این اقشار را حاشیهنشین میکند و یکبار هم ما با نادیدهگرفتن این اقشار از تاریخ آنها را حاشیهنشین میکنیم (یکی از اهداف ما در آرشیو دیجیتالی «دنیای زنان در عصر قاجار» این بود که اسنادی که خیلی کمتر در دسترس پژوهشگران است، در آن جمعآوری کنیم و تا حدی به این هدف هم رسیدهایم) البته این مسئله به این معنی نیست که این اقشار هیچ ردپایی از خود به جای نمیگذارند. نکته این است که ما باید یاد بگیریم چگونه این ردپاها را پیدا کنیم. وقتی ما در آرشیو دیجیتالی «دنیای زنان در عصر قاجار» آغازبهکار کردیم، بسیار دنبال این بودیم که این اسناد و تصاویر چندگونگیهای جامعه قاجار را نشان دهد و محدود نشود به اقشار غالب جامعه یا صرفا مربوط نشود به اکثریت مسلمان جامعه یا فقط محدود به تهران و جاهایی که دسترسی آسان دارند. در این جریان یکی از جوامعی که دسترسی به اسناد آن بسیار مشکل بود، جوامع زرتشتی، بود و چند سال بعد از طریق معرفی ما به خانوادههای زرتشتی توانستیم اسناد تصویری از اشیای متعلق به خانواده ایدون به دست آوریم که اکنون با عنوان مجموعه ایدون در آرشیو دیجیتالی در دسترس است. در تاریخنگاری باید دنبال این بود که بفهمیم انسانها چگونه ردپای خود را به جای گذاشتند. مثل کارهای دستی و گلدوزیهای زنان که نوعی ردپاهای غیرمتعارف هستند.
نکته دیگری که در تاریخنگاری بهخصوص درباره زنان با آن مواجهیم، این است که ما شاهد نوعی تکرار هستیم؛ تکرار مطالبی که قبلا هم گفته شده و به صرف همین تکرار، اعتبار واقعیت تاریخی یافته که خوشبختانه اخیرا پژوهشگران این مسئله را مورد سؤال و بازبینی قرار دادهاند. زمانی خیلی رایج بود که میگفتند زنان در عصر قاجار همه بیسواد بودند، در ظلمت نگاه داشته میشدند، در خانهها حبس بودند و مانند آن، اما این ادعاها بر مبنای هیچ دلیل مستندی نیست و آنقدر تکرار شده که ما دیگر دنبال سند نیستیم و آن را بدیهی و مبرهن میپنداریم. اگر سواد را صرفا دانش خواندن و نوشتن الفبایی بدانیم، احتمالا عده زیادی بیسواد بودند؛ ولی نه همه. به این معنا، نهتنها زنان، بلکه اکثر مردان ایرانی هم بیسواد بودند. در عصر قاجار اساسا نوع دانش متفاوت بود و خواندن بر مبنای دیدن بود؛ مثلا در خواندن قرآن سوره را اول حفظ میکردند، بعد میدیدند و آن دیدن، خوانش بود. نوعی خوانش دیدنی بود تا خوانش الفبایی. دانستن و دانش محدود به خواندن و نوشتن به معنای امروزه نیست. در آن زمان البته مردان بیشتر تحصیلات حوزوی داشتند و در اقشار بالا معلم سرخانه بیشتر داشتند و انکار نمیکنم بین دانش زن و مرد شکاف وجود داشت ولی نکته اینجاست که دانشهایی هم که زنان در تجربههای زندگی خود به دست میآوردند، سینهبهسینه نقل میکردند. از مادران به دختران و خواهران و سایر زنان منتقل میشد و ما با شک و تردید به این دانش زنان نگاه میکنیم؛ چون مکتوب نشده است. به طور مثال قابلگی یکی از حرفههایی بود که معمولا توسط مادر به دختر آموزش داده میشد و تا زمانیکه دانشسرای عالی رشته مامایی تأسیس شد، کسی از جایی این دانش را یاد نمیگرفت و از راه تجربه این حرفه را میآموختند و تنها راه فهم تاریخ این موضوع نشستن پای حرفهای زنانی است که نسلدرنسل قابله بودند و هنوز زنده هستند.
دانشهایی هم که زنان در تجربههای زندگی خود به دست میآوردند، سینهبهسینه نقل میکردند. از مادران به دختران و خواهران و سایر زنان منتقل میشد و ما با شک و تردید به این دانش زنان نگاه میکنیم؛ چون مکتوب نشده است.
دلیل مقاومت ما در برابر استفاده از اسناد غیرمکتوب ممکن است این باشد که هرکدام از این انواع سند، چه عکس، چه اشیای زندگی، چه تاریخ شفاهی، روشهای سندخوانی خودشان را دارند و با آنچه ما در سندخوانی مکتوب استفاده میکنیم، متفاوت است و باید زبان و قواعد زبانی خودشان را بیاموزیم و این کمی کار را مشکل میکند؛ مثلا استفاده از روزنامهها با استفاده از خاطرات، سفرنامهها و داستانها هرکدام قواعد خواندن و تحلیل خودشان را دارند. نقاشی را با همان روش عکس نمیتوانید تحلیل کنید و هرکدام روش خاص خود را دارد. با تمام این اوصاف نتیجهای که روشهای مختلف سندخوانی دارد، این است که ما چندان هم مطمئن نباشیم وقتی یک متن مکتوب را میخوانیم، بهصرف این است که زبان میدانیم؛ پس زبان نگارش هم واضح است و احتیاج نداریم به اینکه چگونه بخوانیم. زمانی فرض میکردند اسناد خود سخن میگویند! اما پرسش این است که اگر اسناد خود سخن میگویند؛ پس مورخان به چهکار میآیند؟ درهرصورت اگر ما در آن واحد بهجای اینکه فقط از نوشته استفاده کنیم، برای فهمیدن آن نوشته از عکس و نقاشی و اشیای زندگی روزمره هم استفاده کنیم، اگر از همه این انواع درآنواحد و هرکدام با روش خوانش خودشان استفاده کنیم و بکوشیم معانی آن نوشته را در حیطه انواع دیگر اسناد بفهمیم -که مربوط به آن سند میشود- چه تغییری در فهم ما از تاریخ و تاریخنگاری ایجاد میشود؟ این کاری است که تاریخنگاران هنر، عکاسی، معماری و موسیقی انجام میدهند؛ اما ما کمتر یاد گرفتهایم.
وقتی از یک سند مکتوب استفاده میکنیم، همیشه یادمان باشد که در زمان خودش آن حرفی که زده میشد یا جملهای که نوشته میشد، فقط بر مبنای لغات زبان نبود که معنا پیدا میکرد و هرکدام از این لغات نهفقط تداعیهای گفتاری و نوشتاری، بلکه تداعیهای تصویری، صوتی و احساسی برای افراد دارد و مجموعه این تداعیهاست که معنای جمله را در زمان خودش تعیین میکند. البته کار مورخ هم این است که سعی کند گذشته را لمس کند. میگویم لمس کند؛ چون واقعا هیچوقت امکان ندارد ما دقیقا بفهمیم کسی که صد سال پیش حرفی زده، چه حس میکرده؛ ولی سعی خود را میکنیم. درباره تاریخ شفاهی و شک و ظنهایی که درباره تاریخ شفاهی وجود دارد، در سالهای اخیر در مراکز دانشگاهی خارج از ایران و به مقیاس بسیار وسیعتر، در مراکز دانشگاهی ایران، ثبت تاریخ شفاهی رواج بسیاری دارد و من فکر میکنم اسم «تاریخ شفاهی» اسم چندان دقیقی نیست چون مصاحبه و ضبط و پیادهشدن اسناد صوتی خود بهتنهایی تاریخ نیست بلکه ماده خام تاریخنگاری است. همینطور که عکسها و اسناد مکتوب، ماده خام تاریخنگاریاند. من بیشتر بهجای «تاریخ شفاهی» میگویم «شفاهیات» چون اگر کلمه «تاریخ» را کنار بگذاریم تاحدودی روشنتر میشود که مکتوبات و شفاهیات بهعنوان ماده خام هستند.
شفاهیات برای تاریخنگاران تشویشخاطری ایجاد میکند که آیا این شفاهیات اعتبار سندبودن برای تاریخ دارند یا نه؟ این عدم اعتماد در دهههای قبل در مورد بسیاری از مکتوبات وجود داشت. زمانی که زندهیاد ایرج افشار خاطرات اعتمادالسلطنه را چاپ کرد و بعدها هم خاطرات دیگران منتشر شد، خاطرات بهعنوان منبع قابلاعتماد تاریخ در نظر گرفته نمیشد ولی اکنون استفاده از خاطرات با روشهای مطالعه آنها امری بدیهی به نظر میرسد؛ آنچه ۵۰ سال پیش اصلا بدیهی نبود. سؤالاتی که امروز در مورد شفاهیات مطرح میشود از همان نوع سؤالاتی است که در مورد خاطرات و زندگینامهها نیز مطرح میشد.
بروید بنشینید با مادربزرگهایتان حرف بزنید و خاطراتشان را ثبت کنید. اگر چشممان را از آن بالای اجتماع، از دولتمردان و نخبگان برداریم و به سطحی برسیم که بنشینیم و با هم حرف بزنیم، تاریخنگاری و جامعهشناسیای ممکن میشود که از هیچ راه دیگری ممکن نیست.
اگر پرسش این باشد که این مکتوبات کنونی چگونه مکتوب شدند که امروز به دست ما رسیده، با دو مثال میتوانم پاسخ بدهم: یکی مربوط به گذشتههای بسیار دور و یکی مربوط به گذشتههای نهچندان دور. اولی برمیگردد به تاریخ قرون اولیه اسلامی که این تاریخهای مکتوب به شکل نقل از نقل از نقل از نقل از … نوشته شدهاند، یعنی در نقطه اول کتبی نبوده، نقل شده سپس مکتوب شده و بعدها به ما رسیده است. خیلی از اینها ۲۰۰ تا ۳۰۰ سال پس از واقعه و براساس زنجیره استناد منقول، مکتوب شدهاند. به همین دلیل در تاریخنگاریهای رایج در آمریکا بحث این بود که فرض کنید تاریخ طبری و تاریخهای قرون اولیه اسلامی ارزش استناد تاریخی ندارند و نمیشود از اینها برای فهم تاریخ زمان خودشان استفاده کرد تا اینکه بهتدریج آموختیم چگونه میشود از اینها استفاده کرد؛ نه به این معنی که صرفا این منقولها را واقعیت بدانیم بلکه بر مبنای آن منقولات میتوانیم نتایجی از تاریخنگاری آن دوره بگیریم. مثال دیگر از تاریخ مشروطه است، اگر اولین تاریخنگاریهای انقلاب مشروطه را در نظر بگیرید که امروزه تبدیل به منابع اساسی ما برای فهم تاریخ مشروطه شده مثل تاریخ مشروطه و تاریخ ۱۸ساله آذربایجان از احمد کسروی، تاریخ بیداری ایرانیان از ناظمالاسلام کرمانی و تاریخ انقلاب مشروطه از تقیزاده و مانند اینها، تا حد زیادی بر مبنای دیدهها و شنیدههای این نویسندگان بودهاند. بعضی بیشتر و بعضی کمتر از منابع کتبی زمانشان مثل روزنامهها و شبنامهها استفاده کردند ولی مقدار زیادی از این تاریخها بر مبنای شفاهیات بودند که از غربال دید آن نویسنده مشخص گذشته است. حتی گزارشهایی که در روزنامههای زمان قاجار منتشر شده هم به نحوی شفاهی بوده است؛ یعنی یک نفر گزارشگر در جلسه مجلس شنیده و دیده سپس آنها را مکتوب کرده است. نوشته او بر مبنای چیزهایی است که خودش انتخاب کرده کدامشان ارزش چاپ در روزنامه دارد. در نتیجه آنچه به شکل مکتوب به ما رسیده منبع شفاهی دارند. یکی از تاریخنگاریهای بسیار موفق دوران مشروطه که عمدتا بر مبنای شفاهیات بود «تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران» ادوارد براون است. ماده خامی که براون براساس آن این کتاب را تدوین کرده به مقیاس خیلی وسیعی حاصل گفتوگوها و نامهنگاریهایی است که بین براون و محمدعلی فروغی و محمدعلی تربیت و دیگر ادیبان عصر خودش بوده است. بهخصوص اطلاعاتی که درباره روزنامههای آن دوران در این کتاب است همه را از طریق صحبت با محمدعلی فروغی کسب کرده و نوشته و چیز مستندی در کار نبوده است که بر آن مبنا نوشته باشد. اطلاعاتی که میان همقطاران یک دوره وجود دارد جزء مقولاتی است که گویا همه میدانند و در نتیجه هیچکس آنها را نمینویسد.
اما وقتی یک جمله از یک نفر گوینده به شکل مکتوب درمیآید مطلب زیادی درباره آن از دست میرود و پس از نوشتهشدن دیگر مشخص نمیشود که آیا فردی که این جمله را به زبان آورده، به طعنه گفته یا به طنز یا به جد اما اگر به شکل صوتی یا تصویری باشد از لحن صدا و حرکات دست و صورت و نوع صحبت و هیجاناتی که در صدا وجود دارد میتواند به فهم منابع مکتوب کمک کند. این روش را میتوان برای فهم انقلاب نیز استفاده کرد. امروز که یکنسلونیم از انقلاب میگذرد، افرادی که درگیر انقلاب بودند و شرایط آن زمان را تجربه کردند هنوز با ما هستند و میتوان از اطلاعات آنها در ثبت این تاریخ استفاده کرد. در این کار صرفا نباید از اسناد کتبی استفاده کرد؛ بهخصوص در تاریخنگاری حاشیهای این روش بسیار حائز اهمیت است.
در آخر باید بگویم بروید بنشینید با مادربزرگهایتان حرف بزنید و خاطراتشان را ثبت کنید. اگر چشممان را از آن بالای اجتماع، از دولتمردان و نخبگان برداریم و به سطحی برسیم که بنشینیم و با هم حرف بزنیم، تاریخنگاری و جامعهشناسیای ممکن میشود که از هیچ راه دیگری ممکن نیست.