نردبانهایی روی آب
دوسالانهی ونیز وسوسهبرانگیز است؛ حضور داشتن در آن، شرکتکننده یا نمایشگاهگردان بودن، حامی مالی پاویونی بودن؛ حتی وسوسهی بیننده بودن، در فضای جاردینی و آرسناله چرخیدن و با پای پیاده توی مهمترین رویداد هنری سرگردان شدن، آخرین کار هنرمندان محبوب را دیدن و دست به کشف هنرمندان و ایدهها و روشهای اجرایی جدید زدن. مهمترین اتفاق حیطهی هنر و محل تقاطع دیدگاهها و فرهنگها و ملیتهاست؛ محل مواجههی نگاه و امکانات و توانمندی ملیتها دربارهی هنر. همین است که وسوسهای انکارناپذیر دارد.
ایران در ۵۶ دورهی دوسالانهی ونیز تنها دوبار پیش از انقلاب و شش بار طی یک دهه و اندی گذشته با غرفهی ملی حضور داشته است و نمایشگاههای دیگری که همزمان با این رویداد برگزار میشده همیشه رویداد جنبی تلقی میشده است؛ از جملهی آن نمایشگاههای بسیاری که همزمان با دوسالانه از فرصت دیده شدن بهره میگیرند و به موازات آن تمام فضاهای ممکن برای ارائهی اثر هنری را در شهر ونیز و حتی مستره در بر میگیرد. نمایشگاه «بازی بزرگ» پنجاه و ششمین دورهی دوسالانهی ونیز قرار بود یکی از همین رویدادهای جنبی باشد و بنیاد خانوادهی فیضنیا قصد برگزاری آن را داشت اما با شرایطی که در پی خواهد آمد شکل دیگری گرفت و تبدیل به پرحرفوبحثترین حضور ایران شد.
بنیاد خانوادهی فیضنیا، که سه برادر کرمانشاهی تأسیس کردهاند، با استناد به پایگاه اینترنتیشان عمری یکساله دارد. فعالیت اقتصادیشان در گروه صنعتی آگرین و در رابطه با تجهیزات مرغداری صنعتی و تغذیهی طیور بوده است و پیش از ثبت شدن بهصورت بنیاد فرهنگی، در ۱۳۷۸ برگزاری نمایشگاهی از آثار هانیبال الخاص در کرمانشاه و دعوت از او را در پیشینهی خود دارند. اما از تنها سوابق قیدشده در وبسایت، تحتعنوان تاریخچهی ما، در مه ۲۰۱۴ (وبسایت به زبان فارسی نیست) دعوت از مارکو منگوتزو برای سخنرانی با عنوان «فرم و ماده در مجسمهسازی مدرن» در اردیبهشت ۱۳۹۳ در موزهی هنرهای معاصر، دانشگاه تهران و کرمانشاه بوده است. منگوتزو رئیس کمیسیون فرهنگی و استاد تاریخ هنر معاصر و موزئولوژی و مدیریت سیستمهای نمایشگاهی در آکادمی هنرهای زیبای بررای میلان است؛ همان جایی که مزدک فیضنیا در آن تحصیل کرده و پنجاه سال پیش پرویز تناولی. او دوست صمیمی پرویز تناولی است و در ۱۳۸۱ همراه دیوید گالوی و آرنولدو پومودورو داوران خارجی سومین دوسالانهی مجسمهسازی تهران بودهاند که دبیری آن بر عهدهی پرویز تناولی بود. در حاشیهی همین سخنرانی فیضنیا و منگوتزو پیشنهاد تمیزکاری و پولیش کردن مجسمهی برنزی «زمین» اثر آرنولدو پومودورو (در ضلع جنوب غربی موزهی هنرهای معاصر) را به موزه میدهند که تحت عنوان «غبارروبی از زمین» تبدیل به مراسم پرسروصدایی شد که تمام رسانههای داخلی آن را پوشش دادند. گویا در رفتوآمدها و در حینوبین پولیش مجسمه بودهاند که به رئیس موزهی هنرهای معاصر، مجید ملانوروزی، دربارهی نمایشگاه جنبی که قصد برگزاری آن را همزمان با دوسالانهی ونیز دارند اطلاع دادهاند و با پیشنهاد موزه برای تبدیل آن به پاویون ملی مواجه شدهاند. در حقیقت قرار شده که موزه هم پنج هنرمند را تحت عنوان «ایرانین هایلایت» به نمایشگاه اضافه کند. مکان دوهزارمتری برای برگزاری نمایشگاه نیز از آگوست ۲۰۱۴ اجاره شده بوده است؛ دو هزار متری که گویا از نظر متولیان فرهنگی وزارتخانه و رئیس موزهی هنرهای معاصر مهمترین بخش موردعلاقهی آنها برای چنین مشارکتی بوده است و در تمام مصاحبهها و نشست با اصحاب رسانه از آن بهمثابه «حضور پررنگ» و «حضور قدرتمند» یاد کردهاند. هرچه باشد از کسانی سخن میگوییم که همیشه کمیّت چیزها و اتفاقات و اسامی معیار آمارهای سالانهی قابل ارائهشان است.
بنیاد خانوادهی فیضنیا، که سه برادر کرمانشاهی تأسیس کردهاند، با استناد به پایگاه اینترنتیشان عمری یکساله دارد. فعالیت اقتصادیشان در گروه صنعتی آگرین و در رابطه با تجهیزات مرغداری صنعتی و تغذیهی طیور بوده است و پیش از ثبت شدن بهصورت بنیاد فرهنگی، در ۱۳۷۸ برگزاری نمایشگاهی از آثار هانیبال الخاص در کرمانشاه و دعوت از او را در پیشینهی خود دارند. اما از تنها سوابق قیدشده در وبسایت، تحتعنوان تاریخچهی ما، در مه ۲۰۱۴ (وبسایت به زبان فارسی نیست) دعوت از مارکو منگوتزو برای سخنرانی با عنوان «فرم و ماده در مجسمهسازی مدرن» در اردیبهشت ۱۳۹۳ در موزهی هنرهای معاصر، دانشگاه تهران و کرمانشاه بوده است.قرار میشود محمد احصایی، جمشید بایرامی، سمیرا علیخانزاده و محمود بخشی مؤخر چهار هنرمندی باشند که با نظارت و تأیید مرکز هنرهای تجسمی وزارت ارشاد در بخش «برگزیدگان ایران» پاویون ملی حضور داشته باشند. فهرست بلندبالایی نیز از هنرمندان ایرانی، عراقی، آذربایجانی، ارمنی، افغانستانی، پاکستانی و هندی ذیل تم «بازی بزرگ» آثارشان به نمایش دربیاید؛ عنوانی که از آغاز مزدک فیضنیا و مارکو منگوتزو قصد داشتند نمایشگاه جنبیشان را حول آن بنا کنند. این فهرست از ابتدا تا نمایش نهایی تغییراتی داشته است و در نهایت فهرست وبسایت دوسالانه، بنیاد خانوادهی فیضنیا و کاتالوگ با هم متفاوتند. اما درحالحاضر آثار امین آقایی، شهریار احمدی، پرستو آهوان، فرهاد احرارنیا، نازگل انصارینیا، رضا آرامش، علیرضا آستانه، سونیا بالاسانیان، محمود بخشی مؤخر، میترا تبریزیان، پرویز تناولی، نیوشا توکلیان و صادق تیرافکن، قاسم حاجیزاده، سهند حسامیان، پوران جینچی، سارا رهبر، عاطفه سماعی، وحید شریفیان، مهدی فرهادیان، شادی قدیریان، قدرتاله عاقلی، بابک کاظمی، فریده لاشایی، احمد مرشدلو، مهرداد محبعلی و فرخ مهدوی از ایران و لیدا عبدل، شمیسا حسنی و محسن تاشا وحیدی، بانی عبیدی، هما ملجی، عمران قریشی، رشید رانا و سایرا واسیم، جمال پنجونی، آزاد نانکلی، عادل عابدین، وفا بلال، ولید سیتی، فرات جمال، رشاد الاکبروف و سیتارا ابراهیموف و شیلپا گوپتا، عمر کنوار، ریاض کومو، تیوی سنتوش و هما آپادیای از کشورهای نامبرده به نمایش درآمدهاند. رویهی انتخاب نیز متفاوت بود، بعضی آثار از طریق مجموعهداران برای نمایش به امانت گرفته شد، با بعضی هنرمندان مستقیماً مذاکره شد و با عدهای از طریق گالریهای مربوط. آثار منیر فرمانفرمایان بهعلت تأمین نشدن بیمه برای کارهای آینهای و شکننده از طریق مجموعهدار و اثر فرهاد مشیری نیز بهعلت مشکلاتی از این دست در نمایشگاه حضور نداشتند. بابک گلکار از همان ابتدا بهعلت «غیرحرفهای بودن نمایشگاهگردان» قبول همکاری نکرد و بیتا فیاضی، با توجه به تجربهی حضور قبلی در یک دورهی دیگر دوسالانهی ونیز گویا روش ارسال اثر و بیمه و مانند اینها را مناسب ندید و از شرکت انصراف داد. در این میان تنها پرستو فروهر، که ابتدا با حضورش مخالفتی نداشت اما آن را منوط به آگاهی دقیق از چند و چون نمایشگاه کرده بود، با انتشار متنی روی وبسایتش دلیل امتناع از حضور در نمایشگاه بازی بزرگ پاویون ایران را به تفصیل توضیح داد؛ امتناعی که پس از چند نوبت نامهنگاری با مزدک فیضنیا در مقام نمایشگاهگردان دربارهی نبود شفافیت و ابهامات در متنی که تحت عنوان بیانیه ارائه شده بود انجام شد.
بیانیهی بازی بزرگ، که برای دعوت به پروژه به هنرمندان ارائه شد، چنین است: «ایران، هندوستان، پاکستان، افغانستان، جمهوریهای آسیای میانی، منطقهی کردستان: هنر، هنرمندها و فرهنگ از قلب جهان.
ایدهی این مجموعه با در نظر گرفتن موقعیت خاص جغرافیایی این کشورها شکل گرفته است؛ موقعیت خاصی که نهتنها این منطقه را منحصربهفرد کرده بلکه باعث ایجاد وجوه اشتراک بسیاری از لحاظ تاریخی، فرهنگی و هنری بین کشورها شده است. جریانهای سیاسیتاریخی، که از قرن نوزدهم میلادی در این منطقه آغاز شده و تاکنون نیز به گونههای مختلف ادامه دارد، امروزه در محافل سیاسیاجتماعی به «بازی بزرگ» معروف است. بازی بزرگ به تأثیر رویکرد ابرقدرتها در این منطقه از آسیا اشاره دارد. رویکردی که به لحاظ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، مذهبی، فرهنگی و هنری منجر به تغییراتی در این محدودهی جغرافیایی شده است و امروزه تأثیر این تغییرات بهوضوح در هنر این کشورها به چشم میخورد.
«بازی بزرگ» در غرفهی رسمی جهوری اسلامی ایران در دوسالانهی ونیز ۲۰۱۵ به نمایش گذاشته خواهد شد. این مجموعه سعی بر آن دارد که تأثیر شرایط حاکم بر این منطقه را از منظر حدود چهل هنرمند زادهی این کشورها رونمایی و به جهانیان معرفی کند.» منگوتزو در مصاحبه با رسانهها پیش از این، ضمن توضیح اینکه منطقهای که ایران در آن قرار دارد منطقهی تقابل است و ما میخواهیم همین تقابل را در هنر نشان دهیم، گفته بود: «نگاه بینالمللی به ایران عمدتاً نگاه دقیقی نیست و ما تلاش کردیم تا جامعهی پیچیدهی ایرانی را بهصورت دقیق مطرح کنیم. یک بخش مربوط به هنرمندان سرشناس است و یک بخش به مجموعهای از هنرمندان ایرانی و خارجی کمترشناختهشده میپردازد (حالا نسبت شناختهشدگی جمشید بایرامی را در بخش هایلایت با هنرمندانی چون میترا تبریزیان و شادی قدیریان و صادق تیرافکن و شیلپا گوپتا چگونه تعبیر کردهاند بماند).
پرستو فروهر در متن خود آورده است: «چند بار (برای کیوریتورها) پیغام فرستادم که آمادگی من برای گفتوگو منوط است به تماس مستقیم آنها و فرستادن کانسپت تفصیلی نمایشگاه که بهطور معمول علاوهبر توضیحِ رویکرد محتوایی، شامل معرفی مکان (محل نمایشگاه، معماری و تاریخچهی آن) و معرفی کیوریتور(ها) و فهرست هنرمندان و حامیان مالی و اجرایی نمایشگاه است. بر مبنای چنین شناخت جامعی است که هنرمند امکان انتخاب مییابد؛ انتخاب حضور یا عدم حضور و نیز انتخاب چگونگی حضور و اثری که از پس این چگونگی برآید. محدود شدن طریق «انتخاب» به انتخاب شدن از سوی کیوریتور نمایشگاه مسلماً بستر صحیح و شفاف و عادلانهای برای نمایشگاه فراهم نمیکند. در ضمن لازم است که این گفتوگو و ارتباطِ بیواسطهی میان هنرمند و کیوریتور در کلیهی مراحل بعدی نیز حفظ شود و در هیچ مقطعی هنرمند از دینامیسم تصمیمگیری حذف نشود.»
پاسخهایی که دریافت کرده است شفاف نیست و به ابهامات دامن میزند؛ چالشی که احتمالاً نمایشگاهگردانها از سوی هیچکدام از هنرمندان مدعو با آن مواجه نشده بودند ازآنرو که وسوسهی درج حضور در بینال ونیز در کارنامهی هنرمند اغلب بر چگونگی این حضور رجحان مییابد و جای چندوچون و چرایی حتی برای خیلی از هنرمندان سختگیر به جا نمیگذارد. او ادامه میدهد: «اما هر دو ما (فروهر و فیضنیا) میدانیم که خوانش هر اثر هنری در یک نمایشگاه بهصورت مجرد اتفاق نمیافتد و در تنیدگی با کانتکست آن و کلیت رویکرد و ساختار نمایشگاه و هویت مکان ارائهی آن، که در اینجا غرفهی رسمی کشور است، قرار میگیرد. اگر در چنین کانتکستی عامل خشونت، آنچنان که در کانسپت شما آمده، محدود به عامل استعمار بماند خوانش کار من هم بهنوعی ناتمام و بلکه معوج میماند.» او مینویسد: «به نظرم توضیحات شما بیشتر شبیه کلیگوییهای همهپسندی شدهاند که من با آنها خیلی سازگار نیستم زیرا فکر میکنم در دنیای پیچیدهی معاصر، این کلیگوییها امکان واقعی و صمیمانهای برای پرداختن به معضلهای عاجل ذهن انسان نمیگشایند بلکه بیشتر جنبهی شعاری و موعظه به خود میگیرند و به سطحی شدن یا استحالهی مفاهیم میانجامند.»
اما از همان تاریخ به توافق رسیدن با موزه برای برگزاری دوسالانه (حوالی انتهای پاییز)، بنیاد فیضنیا، دقت کنید: بدون هیچگونه پیشینهی برگزاری نمایشگاه حتی در ابعاد کوچک و داخلی، مورد حمایت تمامقد رئیس موزهی هنرهای معاصر و علی مرادخانی، معاون امور هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، قرار گرفت؛ حمایتی که از سوی مجید ملانوروزی دلیل آن کمبود بودجهی دولت برای برگزاری چنین رویدادی ابراز شد که لابد همراهش کلمهها و ترکیبهای آشنایی چون «خصوصیسازی»، «چابکسازی»، «مردمیسازی»، «برونسپاری» و امثالهم تحت عنوان علت بنیادی از پی میآید. معاونت امور هنری وزارتخانه، همانگونه که در متن ابتدایی کاتالوگ دوسالانه آورده است، در مصاحبهها شرکت در این دوسالانه را «گام بلند دیپلماسی فرهنگی» خوانده است که «میتواند نگاه جهانیان را به فرهنگ و هنر ارزشمند ایران معطوف و شرایط را برای ارتباط کشورها با هنر ایرانی بیش از پیش فراهم و جایگاه ممتاز موزهی هنرهای معاصر تهران را در مجامع هنری بینالمللی متمایز سازد». بااینحساب پذیرفته است که این گام بلند را با پاهایی بردارد که تابهحال قدم از قدم برنداشتهاند و حتی بر این «متولی دیپلماسی فرهنگی» معلوم نیست که این پاها توانایی گام برداشتن دارند یا خیر. در نخستین برگ کاتالوگ نیز وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، ضمن ابراز تأسف از اینکه جلوههای هنر ایران در بیشتر دورههای برگزاری این رویداد معتبر هنری غایب بوده، آورده است: «اکنون مایهی بسی خرسندی است که هنر ایرانی در پنجاه و ششمین دورهی این رویداد بزرگ جهانی حضوری فعال و مؤثر دارد و با هنر معاصر دیگر کشورها تعامل و تبادل میکند تا تصویری واقعی و شایسته از فرهنگ، جامعه، تاریخ و هویت این سرزمین کهن در خاطرهها ثبت شود و هنر و هنرمندان ایرانی در رقابت با جریانها و تحولات هنری جهان بیش از پیش فرصت ظهور یابند و بر صدر نشینند.» حالا این اطمینان به «صدرنشینی» چگونه از طریق سکانداری بنیادی بیپیشینه حاصل شده است چندان معلوم نیست.
جنجالهای رسانهای و اتهامزنی و انتقاداتی که در فاصلهی اولین نشست خبری تا هنگام برپایی غرفهی ایران به وجود آمد گرچه بیشتر یا از سر قباسوختگی و درد از قافله عقبماندگی بود یا «دلواپسی» مألوف، همه اشاره به نکتهای داشت که پاسخ موجهی بدان داده نشد: ابهام و عدم اطمینان به برگزارکنندهی بیسابقه که مبلغ قابل توجهی را روی میز گذاشته است و بیرقیب «بازی» میکند با بودجهی، بر اساس شنیدهها از سوی خود برگزارکننده، ششصد هزار یورویی که قرار است دهانها را روی همهچیز ببندد. رئیس موزه واگذاری به بخش خصوصی را «نشانهی پایان قهر هنرمندان با بخش دولتی» دانست و با «مخلص همهی بچههای ارزشی و انقلابی هستم» و ابراز «دنبال آشتی همهی هنرمندان تجسمی بودهام» و توضیح و توجیهات نمکین دربارهی هنرمندان و کارهایشان غائله را خواباند.
کاتالوگ «برگزیدگان ایران» آینهی تمام قد دوسالانه است؛ تکتک متون آن. چنانکه بازتاب عینبهعین متون حتی میتواند ما را از هرگونه نقد و توصیفی بینیاز کند. مجید ملانوروزی، مدیر کل هنرهای تجسمی و رئیس موزه پس از انشایی تکراری دربارهی چیستی و اهمیت کلی بینال (بماند که گویا درک درستی از تفاوت بینال و حراج و آرتفیر ندارد همه را در راستای رونق اقتصاد هنر میبیند) و ذکر دوبارهی ابعاد هیجانانگیز دوهزار متر نوشته است: «موزهی هنرهای معاصر ایران به عنوان یکی از موزههای مطرح جهان در راستای تعامل بینالمللی با رویدادها و مجموعههای هنری با مشارکت بنیاد فیضنیا غرفهی ایران را در این دورهی ونیز برپا کرده است و امیدواریم هنرمندان، کارشناسان و منتقدان جهان با نگاه هنری و حرفهای آثار هنری ایران در بینال را نقد و بررسی کنند و به نقش و جایگاه ایران در جهان بپردازند.»
یکی از متون سؤالبرانگیز این کاتالوگ متن بلند و پر از غلطهای املایی و انشایی، و تایپی، دکتر سیدمحمد صادق خرازی دربارهی «هنر چیست» از بالزاک تا رانسیر و «بینال ونیز چیست» و تخمین تعداد بازدیدکننده و یاد کردن از علیرضا سمیعآذر و حضور قبلی ایران در این رویداد است. دلیل انتشار یادداشتی از او در این مجموعه مشخص نمیشود؛ او که سفیر و معاون نمایندهی دائم ایران در سازمان ملل متحد (۱۹۸۹ تا ۱۹۹۵) و سفیر ایران در فرانسه (۲۰۰۲ تا ۲۰۰۶) و مشاور ارشد رئیسجمهور دولت هفتم و هشتم بوده و درحالحاضر مدیرمسؤول وبگاه دیپلماسی ایرانی و مؤسس حزبی سیاسی با نام حزب ندای ایرانیان است.
اما تکخال متون مربوط به بنیاد خانوادهی فیضنیاست که همهچیز را دربارهی حامی و برگزارکنندهی دوسالانه به ما میگوید؛ با انشایی از جنس صفحات «دلنوشتههای دلنشین» شبکههای اجتماعی موردعلاقهی نوجوانان احساساتی: «یک داستان کوتاه شاید بتواند روح جاری در این «بازی بزرگ» را بهتر توصیف کند: یک روز صبح از خواب بیدار شدم و یک دسته گل رز رنگارنگ و خوشبو در کنار میز پای تختم دیدم؛ خوشحال بودم که هدیهای چنان ارزشمند به من داده شده است؛ بااینحال تصمیم گرفتم که آن را به یک نفر که بسیار به من نزدیک بود هدیه کنم. اما نمیخواستم کسی برای این هدیه از من تشکر کند، پس رزهای خوشبو را پشت در خانه گذاشتم. مدتی بعد شنیدم که به همسایهام یک دسته رز هدیه شده بود که او نخواسته بود برای خودش نگه دارد و به مادرش هدیه داده بود. آن خانم هم که هیچچیز را برای خودش نگه نمیداشت آن را به دوستش هدیه داد که حالش چندان خوش نبود و حتماً از این رفتار محبتآمیز خوشحال میشد. آن بانوی ناخوشاحوال هم که پسری داشت که از او دور بود، تصمیم گرفت که گلها را برای پسرش بفرستد. همان شب من همان دستهگل رنگارنگ و خوشبو را همانجا کنار کتاب شعرم روی میز پاتختی یافتم. بنیاد فیضنیا میخواهد نمایندهی این نامها و رویاهایشان باشد؛ میخواهد تندر باشد، آن زمان که ابرها کنار میروند، میخواهد آب باشد که زمین را نمناک میسازد و باز بخار میشود و به آسمان بازمیگردد. میخواهد این همه باشد، یا یکی میان همه یا شاید هیچ … میخواهد «یکی، هیچ، صدهزار» باشد.»
مارکو منگوتزو با عنوان «نوری عظیم تابیده بر ایران» دربارهی مکمل بودن دو نمایشگاه غرفهی ایران نوشته است و روش انتخاب آثار و نقبی به هنر ایران در سالهای پنجاه میلادی به بعد میزند و سپس یکبهیک دربارهی چهار هنرمند برگزیدهی ایران و تفاوتهایشان در رویکرد به مسألهی «هویت» میپردازد و رابطهای که با فرهنگ ایرانی و زیست اجتماعی و سیاسی دارند.
فهرست حمایتکنندگان مالی دوسالانه نیز بلندبالاست. غیر از گروه صنعتی آگرین، که حامی اصلی است، بنیاد نوپای پژمان، متعلق به حمیدرضا پژمان، و گالری تازهتأسیس شهریور، متعلق به امیرحسین زندی، و گالری آرت سنتر، متعلق به مجموعهی ملک، تحت عنوان «حامی طلای غرفهی ایران» معرفی شدهاند و مجموعهی خشایار گرامی و شرکت بام و افق پارس «حامی نقره» هستند. غیر از حامی اصلی بقیهی حمایتکنندگان یا پایگاه اینترنتی ندارند یا آنچه وجود دارد فعال نیست و توضیحی دربارهی کیستی و سابقه و قدمت و نوع سرمایهداری و سرمایهگذاریشان به دست نمیدهد. تنها به نظر میرسد که مجموعهدارانی هستند که بیشترین تعداد آثار متعلق به آنهاست و هزینههای حمل و ارسال آثار را تقبل کردهاند. مثلاً از بنیاد پژمان پیش از این نمایش «عامل تمایز» و چاپ کتابچه «اردشیر خط تیره هفده هشتاد و هفت» و هدیهی نوروزی فریدون آو و فؤاد شریفی دیده شده است. ارسال پنج اثر از مجموعهی شخصی و پرداخت پنجاه هزار یورو برای برپایی پاویون ایران در بینال ونیز بخشی از کمکهای مالی حمیدرضا پژمان بوده است. در فهرست حامیان، غیر نام گالریهای ایرانی و فرنگی چون اثر، آن، لیلا هلر، اعتماد، بوم، ماه، روپک، ماریتا گودمن، زیلبرمن و لیسون، نام چاپ و نشر هنر معاصر، متعلق به مجموعهی لاجوردی که چاپ کاتالوگ را بر عهده داشتهاند، دیده میشود. همچنین لوگو مراکزی چون وزارت راه و شهرسازی و جامعهی مهندسان معمار و بنیاد رویا، هنرهای معاصر عراق، به چشم میخورد؛ گرچه برگزارکننده از دریافت نکردن سهم تعهددادهشده از سوی بعضی از حامیان گلایه میکند.
اما این همه گفته شد تا برسد به نتیجهی نهایی آنچه در دوسالانهی پنجاهوششم به نمایش درآمد؛ به بررسی کیفی نمایشی با کمیت دو هزار متر و آثار پانزده هنرمند. اگر با یک خیز بلند از روی فهرست هنرمندان ایرانی مدعو و آثار انتخابشده بگذریم و با احترام به نگاه و سلیقهی نمایشگاهگردان، حتی با فرض اینکه وجاهت چندانی برایش قائل نباشیم و با سیاست انتخاب طیفهای متنوع و ناهمگون آثار کنار بیاییم؛ اگر بیربطی و عدم هماهنگی سطح حرفهای بعضی هنرمندان ایرانی را با دعوت از هنرمندان طراز اولی چون شیلپا گوپتا و وفا بلال و لیدا عبدل و ریاض کمو به در کنیم و تنها اجرای این رویداد را مدنظر بگیریم باز هم نتیجه بهطرزی پیشبینیشدنی مأیوسکننده است. واقعیت آنکه نتیجهی مشاهدهی اغلب بازدیدکنندگان به هم شبیه بوده؛ نتیجهای مملو از سرخوردگی و عصبانیت از حجم زیاد نابخردی و ندانمکاری و کارنابلدی در تمام امور. در بینظمی و شلختگی و اجرای نازل رویدادی که آن شرح مفصل بر ادعایی که به دوش میکشد در بالا رفت.
دو هزار متر معرف حضور، سولهی قدیمی درندشت و صنعتی برای ذخیرهسازی موتور کشتیهاست؛ به سیاق بسیاری از سولهها و انبارهای ونیز. اما بهکل پرتافتاده است و قایقهای اندکی برای رسیدن به آن پیدا میشود. یکی از همان فضاهای مرموز و غیرشستهرفتهای که اغلب در آنها شاهد چیدمانهایی با اجرای درجه یک بودهایم و این تضاد خود جذابیتی انکارناپذیر دارد. دیوارهها و سازههای موقت نمایش آثار را دومینیکو نیکولامارینو ایتالیایی طراحی کرده است. اما اسکیسهای داخل کاتالوگ کجا و این اجرا کجا؛ اجرای دیوارههایی که بیشباهت به غرفهی جشنوارههای ماه رمضان در پارکها یا دیوارههای روابط عمومی وزارتخانهها برای دههی فجر نیست. لابد باید گفت این هم از همان رازهای فرهنگ ایرانی است که همهچیز را در خودش هضم میکند و این است که نتیجهی اسکیس طراح ایتالیایی و نظارت مارکو منگوتزو، که گفته میشود بالغ بر دویست نمایشگاه برگزار کرده است، چیزی شبیه غرفههای فروش دستسازهای خیریه در راهرو ادارات از کار درمیآید. از روز افتتاحیه تا حتی چهار روز پس از آن، کارها نصب نیمهکارهای دارند و برچسب نام اثر و هنرمند و مشخصات یا وجود ندارد یا چنان غیرحرفهای است که این روزها در ارائهی کارهای دانشجویی هم کمتر نظیرش پیدا میشود. گویا تندیس تناولی، فیلمساز ساکن کانادا و دختر پرویز تناولی که لوگو نامش نیز در میان حامیان دوسالانه وجود دارد، در هفتههای آخر برای کمک به اجرای کار به تیم برگزاری اضافه شده است.
دیوارهها و سازههای موقت نمایش آثار را دومینیکو نیکولامارینو ایتالیایی طراحی کرده است. اما اسکیسهای داخل کاتالوگ کجا و این اجرا کجا؛ اجرای دیوارههایی که بیشباهت به غرفهی جشنوارههای ماه رمضان در پارکها یا دیوارههای روابط عمومی وزارتخانهها برای دههی فجر نیست. لابد باید گفت این هم از همان رازهای فرهنگ ایرانی است که همهچیز را در خودش هضم میکند و این است که نتیجهی اسکیس طراح ایتالیایی و نظارت مارکو منگوتزو، که گفته میشود بالغ بر دویست نمایشگاه برگزار کرده است، چیزی شبیه غرفههای فروش دستسازهای خیریه در راهرو ادارات از کار درمیآید.حاصل مشاهدات نگارنده و دیگرانی که در تهیهی این گزارش با آنها گفتوگو شد این است که همچنان تا ساعتها و چند روز پس از افتتاحیه نردبانها را برای نصب کارها به دیوار تکیهدادهشده، پلاستیکهای بستهبندی را پخش وسط سوله و بعضی کارها را- از جمله چیدمان سمیرا علیخانزاده مربوط به بخش برگزیدگان ایران- در گوشهای افتاده دیدهاند. برگزارکننده، که تنها دلیل واگذاری اجرای این کار به او بنیهی مالی بوده، امکان دعوت هنرمندان برای نصب کارهایشان را نداشته است. هنرمندان غیرایرانی به هزینهی گالریهای متعهدشان و هنرمندان معدود ایرانی حاضر به خرج جیب برای نصب کارشان سفر کردهاند. ارسال بیبرنامه و دیر کارها و ترخیص دیرهنگام از گمرک ایتالیا از جمله مشکلاتی است که برگزارکننده به گردن گالریها یا مجموعهداران، آنها به گردن هنرمند یا شرکت مسؤول حملونقل و دیگران میاندازند. احتمالاً غرفهی ایران تنها جایی بوده که لباسهای متحدالشکلی برای راهنمایانش طراحی کرده بوده؛ که در بلبشوی کارهای نصبنشده در افتتاحیه با فلافل از مهمانان پذیرایی میکردند. اما مجموعهی این عوامل یعنی کارنابلدی، یعنی غیرحرفهای بودن؛ یعنی سپردن کاری با این گستردگی به دست کسی که تابهحال نمایشگاه نقاشی مهدکودکی را در فرهنگسرایی برگزار نکرده است.
محمود بخشی، که تنها هنرمندی است که در هر دو قسمت پاویون ایران حضور داشته، میگوید: «مثل همهچیز ایرانی میتوانست بهتر باشد اما از سویی میدانی که کشورهای دیگر از یک سال قبل، حتی عین دوسال را در حال برنامهریزی هستند و این را دربارهی همهچیز ایرانی میشود گفت که همیشه دیر است و در وضعیت بحرانی و با عدم ثبات سیاسی و مهمتر از همه اقتصادی اتفاق میافتد که گریبانگیر موزه هم هست. اما من طبق معمول باز جایگاه محافظهکار همیشگی را اتخاذ کردم که ترجیح میدهم یک چیزی به هر شکل اتفاق بیفتد تا اینکه چوب لای چرخش بگذارم، من همیشه دو به شک بودهام که ایستادن و اعتراض کردن آیا چیزی را عوض میکند یا کنار آمدن و تلاش کردن برای اینکه موقعیت حاضر با اندکی تغییر پیش برود. این طیفهای مختلفی است از جایگاهی که آدم خودش را در آن تعریف میکند. من خودم را اگر جای برگزارکننده بگذارم میبینم من هم بودم در دو ماه به جای سراغ هنرمند رفتن مستقیم سراغ گالریدار میرفتم و کار پکشده و آماده را میبردم.» او در پاسخ اینکه چرا غرفهی ملی به چنین بنیادی سپرده شده میگوید: «آیا کس دیگری قبول میکرد؟ کسی چنین پولی داشت؟ آیا کسی پا جلو گذاشت؟»
نکته اینجاست که اگر آن میل همیشگی ملی به «ترین»سازی را رها میکردیم و به جای کمیتی چنین بیدر و پیکر و مدیر دولتیپسند، که از پاویون کشورهایی با جمعیت چین و هند هم سر نمیزند، نمایشگاهی باکیفیت و آبرومند از سه هنرمند در مکانی کوچکتر و نزدیکتر به فضای اصلی دوسالانه برگزار میکردیم، این کار از عهدهی سه گالری بر نمیآمد؟ گالریهایی که بههرروی در غیاب موزهی هنرهای معاصر در عمل به وظایف موزهای گاه با برگزاری نمایشگاه مرور آثار هنرمندان چنین نقشهایی را نیز برعهده گرفتهاند و هرکدام در کارنامهی خود دستکم برگزاری چند نمایشگاه خارج از ایران را دارند. شاید سلیقهی همهی ما را اقناع نمیکرد اما دستکم اجرای آن مایهی شرمساری نبود.
سهند حسامیان مهمترین جنبهی مثبت این نمایشگاه را حضور هنرمندان بینالمللی میداند: «حضور آنها امکان و فرصت دیده شدن بیشتر را برای هنرمندان ایرانی کمترنامآشنا فراهم کرد. نمایشگردانهای وفا بلال برای دیدن کار او دستکم به غرفهی ایران سر میزنند که شاید در حالت عادی نمیآمدند» او در کل از حضورش راضی است و فکر میکند برای درک اینکه چقدر این نمایشگاه برای ارتباط با فضای هنر دنیا تأثیرگذار بوده باید اندکی صبر کرد.»
شادی قدیریان، که تقریباً همزمان برای نمایشگاهی در میلان بوده است، میگوید: «ابتدا کاری از مجموعهی قاجارها میخواستند که من خیلی راضی نبودم و ترجیح میدادم کار کمتردیدهشده و جدیدترم آنجا باشد. خوشبختانه با مجموعهداری که قرار بود کار را برایشان بفرستد به توافق نرسیدند و گالری من در میلان در آخرین لحظه کاری از مجموعهی جنگ برایشان ارسال کرد.» او چون از نزدیک نمایشگاه را ندیده نظر قطعی ندارد.
حمیدرضا پژمان که آثار مهرداد محبعلی، سهند حسامیان، صادق تیرافکن و محمود بخشی را از مجموعهی شخصیاش برای نمایشگاه ارسال کرده بوده در گفتوگویی تلفنی به نواقصی در روند برگزاری اشاراتی میکند، اما معتقد است برای بررسی کمی و کیفی چنین پروژهای باید با دقت و وسواس به جزئیات پرداخت، چرا که به نظر او با تمام کم و زیادها حضور ایران در بینال ونیز اتفاقی مهم و دفاعکردنی است.
اما مشاهدهگران عصبانی و شاکی و مأیوس یا حتی آنها که رسماً نام «تحقیر ملی» را برای پاویون ایران به کار بردند هیچکدام حاضر به مکتوب شدن گفتوگوهایشان نشدند؛ چه گالریدارانی که اثری از هنرمندان گالریشان در نمایشگاه حضور دارد، چه آنها که تنها برای بازدید رفته بودند، چه آنها که درگیر گرفتن مجوز برای گالری یا نشریه و مؤسسه و بنیاد هستند با وجود عصبانیت ترجیح میدادند نامشان برده نشود چراکه دستشان برای تمدید مجوز گالری زیر سنگ و ساطور همان نهاد متولی است که مسؤول این وضعیت است؛ یعنی مرکز هنرهای تجسمی، متولیای که اختیاردار و همهکارهی نمایش و فروش و چرخِ چرخانِ فضای تجسمی است. این سکوت و عدم رغبت به درج نام، پس از ساعتها انتقاد و شکایت «آف دِ ریکورد»، شامل حامیان مالی هم میشود؛ آنهایی که حالا از جریانی که نامشان تحت عنوان حامی آن ذکر شده چندان راضی نیستند و عدم موفقیت نمایشگاه را بهمثابه کلاهی میبینند که به سر مال و اعتبارشان رفته است. نوعی محافظهکاری جمعی مانع ابراز عقیده میشود و فقط چند نفر از مستقلترها و رهاترها از مناسبات رسمی در شبکههای اجتماعی کنایههایی میزنند. همه میخواهند موقعیتهای نامعلوم احتمالی را از دست ندهند. پیش از دوسالانه هم تنها صدای کسانی درآمد که پشتگرمیشان به نهادهای رسمی اثباتشده است و خود همان اعتراض میتواند برایشان منجر به باجگیری و حقالسکوت آتی شود. همه ناراضیاند و اغماض میکنند و در جمعهای خودمانی غرهای بیضرر میزنند. این شامل هنرمندها هم میشود؛ هنرمندانی که از بیانیهی دوسالانه، از حرفهای رئیس موزه دربارهی هنرمندان، از کیفیت اجرایی و هیچچیز دل خوشی نداشتهاند، چه هنرمندانی که با وجود نارضایتی آرزو میکردند کاش از طریق پاویون کشور دیگر و در وضعیت مطلوبتری برای اولبار پایشان به دوسالانهی مهم ونیز باز شده بود، اما ترجیح دادهاند سکوت کنند تا شر بیشتری بلند نشود و «دلواپسان» فرهنگی بُل نگیرند یا احتمال حمایت یکی از حامیان مالی را برای کارهای بعدیشان از دست ندهند.
حضور بینالمللی در نمایشگاههای اینچنینی بهنوعی بازتاب اوضاع فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و حتی سیاسی آن کشور است. از این منظر با اوضاعی که ذکر آن رفت پاویون ایران تمام و کمال آینهی شرایط ماست؛ حضوری با تمام مؤلفههای آشنای ایرانی؛ تا جایی که به یاد داریم.
یادداشت مزدک فیضنیا در کاتالوگ چنین است: «هیس س س… سکوت کنید، من در رویا هستم. یک لحظه سکوت…
من الآن حرف نمیزنم؛ یا بهتر بگویم من الآن دارم رویا میبینم.
بعد از آنچه اتفاق افتاده، به یک وقفه نیاز است؛ به یک تأمل؛ یا خیلی ساده: به سکوت…»
این دقیقترین و صادقانهترین متن کاتالوگ است. راست میگوید. او دارد در بیداری رویا میبیند. چراکه چند سال میگذرد و کسی این چیزها، این بحثها و کموکاستیها یادش نمیماند مهم اعتباری است که خانوادهی فیضنیا به صداق مبلغ معلوم برای مزدکشان خریدهاند و توی رزومهاش یک «کیوریتوری نشنال پاویون ایران» را مُهر کردهاند؛ چیزی که برای خیلیها به بهای سالها پژوهش و کار و زحمت به دست میآید؛ یا به آن بها هم به دست نمیآید.
این روزها مثل قارچ از زمین فضای هنر ایران «بنیاد» میروید. این هیچ بد نیست که مال و مکنتداران این دیار به جای ملک روی ملک و پورشه روی مازراتی گذاشتن حواسشان باشد که سهمی از داراییشان را، که از همین مردم آمده است، باید برای فرهنگ و هنر همین مردم خرج کنند؛ حواسشان باشد که اعتبار را از سرمایهگذاری روی فرهنگ به دست آوردن بهمراتب ماندگارتر، و البته شریفتر، از برجسازی است که دولتش مستعجل است و معلوم نیست که نام و ننگش توأمان نباشد. این چیزی است که در بسیاری از کشورهای دنیا همیشه دیدهایم و حسرتبهدل بودهایم که چرا این اتفاقها اینجا نمیافتد و بنگاههای بزرگ اقتصادی خود را مکلف به صرف هزینه برای فرهنگ نمیکنند. چه خوب که دارد باب میشود و چه مبارک. اما خوب است که حواسشان باشد که این روش کسب اعتبار، مانند روش آشنای کسب مال، یکشبه نیست؛ مسیری طولانی میخواهد و اثبات دمبهدم نگاهشان به مقولهی فرهنگ. باید که وسوسهی حضور و مطرح شدن یکشبه به قیمت حضور در چنین رویدادهایی را مدیریت کنند؛ باید نبض رفتارشان را با بیش از هرچیز و هر موج رسانهای و هر مدیر موقت رسمی با هنرمندان و روشنفکران و اهالی فرهنگ میزان کنند وگرنه که بنیادها هم میشوند اسم رمز بنگاههای اقتصادی که برای شستن پولهای آلودهی ازآسمانافتاده روکشی شیک و مجلسی و دهانپرکن، به نام هنر، طلب میکنند.
* گفتوگوهای نقل شده در متن را آیه کیانپور انجام داده است.