خندههای کابل کجاستی؟
جهانبينی طالبانی هويت مستقل زنان را برنمیتابد. تعريف مشخصی كه از زنان دارند ابژگی و مال قابل تصرف مردان است و جايی در سپهر عمومی ندارند. حقوق نسبی كه ما توانستهايم به آنها دست پيدا كنيم اصلا در ايدئولوژی طالبان جايی ندارد. دوباره آمدن طالبان در بدنه سياسی، پشت پا كردن به اين احساسات است و نگرانی بسياری را براي زنان ايجاد كرده است.
مهر سال ۹۷، نگار دختر دانشآموز شیفت دوم یکی از مدارس دولتی تهران، گوشهای از سالن مدرسه و در زنگ تفریح گفت: «پدرم میگوید قبل از جنگ، افغانستان خیلی سرسبز و قشنگ بوده، میگوید وقتی بچه بودم کلی خانه قشنگ و باغ بود و در باغها بازی میکردیم.» فروردین سال ۹۸ رضا، عکاس ۳۶ ساله ساکن مشهد، گوشه یکی از کافههایی که جوانان منطقه گلشهر راه انداخته بودند از نخستین تجربه سفرش به سرزمین مادری گفت: «با اینکه خیلی ایران را دوست دارم اما زمانی که افغانستان بودم این حس را داشتم که وقتی درخیابان راه میروم، انگار قدمم ۱۰ سانتیمتر بلندتر شده.» اسفند سال ۹۹، فریحه، فعال مدنی ساکن کابل گفت: «جهانبینی طالبانی هویت مستقل زنان را برنمیتابد. تعریف مشخصی که از زنان دارند ابژگی و مال قابل تصرف مردان است و جایی در سپهر عمومی ندارند. حقوق نسبی که ما توانستهایم به آنها دست پیدا کنیم اصلا در ایدئولوژی طالبان جایی ندارد. دوباره آمدن طالبان در بدنه سیاسی، پشت پا کردن به این احساسات است و نگرانی بسیاری را برای زنان ایجاد کرده است.» نگار افغانستان را ندیده بود، رضا با لذت از تجربه اولین دیدارش با سرزمین مادری گفت و فریحه همین چند ماه قبل از دل کابل از نگرانی برای افغانستان و زنان افغانستان میگفت. ظرف چند روز ناگهان تمام این تصویرهای دیده و نادیده از سرزمین مادری، امیدها و نگرانیها، خوشبینیها و بدبینیها، با عکسها و خبرهایی که از پیشروی و فتح یک به یک و سریع شهرهای کوچک و بزرگ افغانستان توسط طالبان رسید، دود شدند و به هوا رفتند. هفته پیش فریحه پیام گذاشت: «حیف هزار حیف». در خارج از افغانستان، بخش بزرگی از آن فرزندان مهاجران و پناهجویان افغان، چه آنهایی که افغانستان دیده و چه آنهایی که با نامش بزرگ شدهاند، دارند این «هزار حیف» که فعال زنان ساکن کابل گفت را با صدای بلند تکرار میکنند، فریاد میزنند. تاریخ انگار تمام این ۲۰ سال گذشته را نادیده گرفته، آنهایی که حاکمیت طالبان را تجربه کرده بودند یا تنها آثارش را دیده و خاطراتش را شنیده بودند انگار میخواهند شانههای دنیا را تکان دهند: «ببینید! کاری کنید!»
تصاویر مثل تکههای آجر دیواری که از زلزله بر خود لرزیده از راه میرسند: فرودگاه کابل یکتنه تبدیل شده به تماشاخانهای که هر روز تراژدی تازهای را روی صحنه میبرد: دویدن مستاصل به دنبال هواپیمای امریکایی، آن نقطهها، آن آدمهایی که هنگام اوج گرفتن هواپیما در هوا رها شدند. آن نوزادی که بر دست پدر و مادر رفت بالا و سپرده شد به سربازی غریبه. فریادها و جمعیت در انتظار… انتظار برای فرار. گوشی نرگس پر از این تصویرها است، آنهایی که ما در رسانهها دیدهایم و آنهایی که در گروههای محدودتر و در میان افغانستانیها دست به دست میگردد. نرگسِ ۲۳ ساله، در تهران به دنیا آمده، خیاط است و تا حالا خودش از نزدیک سرزمینی که از اواسط مصاحبه اینطور برایش اشک میریزد را ندیده است. دو سال پیش پدر و مادرش سفری به کشورشان کرده بودند و بعد گفته بودند که همهچیز خیلی خوب است، اصلا میشود رفت و همانجا زندگی کرد اما حالا نرگس فکر میکند که شاید وضعیت از ۲۰ سال قبل هم بدتر شود. خویشان پدریاش در کابل هستند، دوستانی هم در کابل و هرات دارد و وقتی در مورد پیامهای آنها حرف میزند صدایش میلرزد: «دوستم خبرنگار است، یک سال و نیم پیش رفت کابل. وقتی برایش پیغام گذاشتم ببینم اوضاع چطور است جواب داد: نرگس اوضاع خیلی بد است. همهچیز تمام شد. دیگر این، آن نجمه قبل نبود، آن نجمهای که همیشه میخندید، همیشه آرزو داشت. نجمه حالش خیلی بد است.» و بعد برای نجمه و همه کسان دیگری مثل او و برای خودشان گریه میکند. میگوید همه به هم میگویند: دعا کنید: «هیچکس حاضر نیست بجنگد، همه از جنگیدن، از خونریزی خستهاند.» از صحنههایی که در شبکههای اجتماعی و از طریق دوستانش دیده، میگوید، از اینکه کابوس هر روز و هر شبش این صحنههایی است که قرار نیست فراموش کند. اما بیشتر از کابوس امروزش از این میترسد که «نکند به این صحنهها عادت کنیم.» نرگس ویدیو و پیامش را در یکی از صفحههای اینستاگرامی گذاشته بود که تمرکزش بر اتحاد زنان برای افغانستان است. فکر میکند نمونه این کمپینها و اعتراضها و حرف زدنها تاثیر دارد، فکر میکند اینطور حداقل آدمها میفهمند که اگر تا به حال کشورش پرچم و سرود ملی خودش را داشته به خاطر حضور زنان در جامعه بوده است: «بدون زنان افغانستان جای زندگی کردن نیست. الان در استوری ساکنان کابل میبینیم که از خیابانها و کوچهها و آرایشگاههای تخلیهشده زنانه عکس میگذارند و مینویسند کابل بدون زنان جای قشنگی نیست. اگر امروز به دنیا یادآوری نکنیم که ما در این ۲۰ سال پابهپای مردان جنگیدهایم حتما از یاد دنیا میرویم، حتما در تاریخ میمیریم.» همین که خبرنگاران دارند با کسانی که پیام و ویدیو در فضای مجازی میگذارند، تماس میگیرند و مصاحبه میکنند از نظرش یعنی که باید صدا را بالا برد و حرف زد. باید آدمها را خبر کرد. فاطمه ۳۲ ساله است، عکاسِ افغانستانیالاصل زاده ایران و حالا دانشجوی دوره کارگردانی. اولینبار بهمن سال گذشته سفری به سرزمین مادری داشته؛ به هرات، کابل و مزار شریف و حالا سفرش را کامل و کوتاه در این جمله توصیف میکند: «هرات بسیار زیبا بود، کابل شگفتانگیز بود و مزار، لاجوردی در دل افغانستان. از زیبایی کشورم چه بگویم که باز کم گفتم.» فاطمه سالها است که مشغول درس خواندن است تا به قول خودش یک روزی بالاخره به افغانستان برگردد و گوشهای از کار را در دست بگیرد. حالا او هم یکی از هزاران مهاجر سردرگم و شوکهای است که نمیتوانند آنچه دیدند را باور کنند: «اشرف غنی کشور را با بیشرمی تمام به دست طالبان داد. با کمال ناباوری یک دفعه دیدیم که سرنوشت مردم افغانستان و زنانی که بیشترین آسیب را از حکومت طالبان میبینند به دست این حکومت وحشی طالب افتاده.» نگرانی او بابت همه زنها است، به خصوص فعالان رسانهای ساکن افغانستان و البته دلایل شخصیتری هم برای ترس دارد: «خواهرم مزارشریف زندگی میکند و دوستانم در کابل هستند.» حال این روزهایش خشم و ترس همزمان است: «ترس به خاطر جان عزیزانم و خشم به خاطر خیانت بزرگی که به کشورم شد.»
به خاطر خوشنما
جمالالدین، خبرنگار است. زاده مشهد و رابطهاش با سرزمین مادری سفرهای متعددی بوده که به آنجا داشته و طولانیترینش یک سال به طول انجامیده است. آخرین تصویری که در صفحه اینستاگرامش گذاشته، تصویر خندان دو نفرهای است از خودش و دختر کوچکی به نام خوشنما؛ دختر کوچکی با پالتوی قرمز. نوشته است که این دخترک قرمزپوش را که به امید کمی پول اسپند دود میکرده در چند ماه اقامتش در کابل میدیده. خوشنما قبل از اینکه او کابل را ترک کند گفته بوده حتما درس میخواند و بعد هم یک کار خوب پیدا میکند تا دفعه بعد که هم را ببینند. جمالالدین در صفحهاش نوشته: «قلبم برای خوشنما و تمام دختران سرزمینم میتپد. چه بر سرشان خواهد آمد؟ آن همه امید و آرزو و رویا چه خواهد شد؟»
وقت گفتوگو با «اعتماد» هم اول از همه میرود سراغ آنچه بیشتر از همه در خطر است: «آنچه در افغانستان اتفاق افتاد بسیار دور از انتظار همه بود؛ هم مجامع بینالمللی، هم مهاجران و هم مردم افغانستان. هنوز زود است که در مورد تبعاتش موضع بگیریم اما بیشترین نگرانیها در مورد زنان و کودکان است و اینکه سرنوشت هزاران زن و کودک چه خواهد شد؟ زنانی که ۲۰ سال برای آزادیها و حقوق اولیهشان و برای تغییر تلاش کردند حالا معلوم نیست چه بر سر اهداف و آرمانهایشان میآید.» او میگوید که غیر از آنانی که داخل خاک افغانستان هستند، جمعیت بزرگی از مهاجران هم هستند، حتی از میان نسل دوم و سوم افغانستان که نمیتوانند نسبت به اتفاقات این کشور بیتفاوت باشند: «جوانان و نوجوانان دارند به هر شکلی اعتراضاتشان را انجام میدهند اما باید ببینیم که دقیقا چه اتفاقی بیشتر به نفع مردم افغانستان است و چطور میتوانیم از این درد بگذریم. گاهی ممکن است از روی خیرخواهی کاری بکنیم اما تبعاتش به ضرر مردم داخل کشور تمام شود. من همه سعیم این بوده که آدمها را آرام کنم چون هنوز نمیتوانیم بگوییم آنچه ما در کشورهای دیگر انجام میدهیم چه تاثیری بر مردم افغانستان خواهد داشت. باید مواظب باشیم آسیبی به کسی نزنیم.»او خودش خبرنگار است، در میان سیل خبرها، عکسها و ویدیوهایی که در همان روزهای تحولات سریع و فتح شهر به شهر افغانستان رسید کدام یک برایش بیشترین معنی و بیشترین ضربه را داشته است؟ «در شرایطی قرار داریم که همه این لحظات برای مردم افغانستان بغرنج و خیلی ناگهانی بود. اما اگر بخواهم مثال بزنم، غمانگیزترین لحظه آن لحظهای بود که رهبرانی که ۲۰ سال بر افغانستان حاکم بودند و به عنوان تکیهگاه مردم تلقی میشدند، در همان ساعات اولیه افغانستان را ترک کردند؛ چه مارشال دوستم که در طول این ۲۰ سال به خودش میگفت «ژنرال طالبکش» و چه ژنرال عطا که خودش را دشمن سرسخت طالبان خطاب میکرد، همان روزی که مزار شریف به دست طالبان سقوط کرد جلوی دوربینها میگفت من تا آخرین قطره خونم میجنگم اما همه دنیا دیدند که هنوز یک فشنگ به سمت طالبان شلیک نکرده، همه اینها از مرز خارج شدند. این برای مردم افغانستان شکست و غم بزرگی بود.»در این همصدایی مهاجران، به خصوص نسل دوم و سومیهای خارج از افغانستان برای تکان دادن دنیا و سازمانهای بینالمللی و کشورهای مختلف، باز مساله وطن و هویت خودش را پررنگ نشان میدهد. به قول جمال در آن سفرهایی که به افغانستان داشته به نظرش رسیده که هم ایرانی است و هم افغانستانی و از طرفی نه ایرانی است و نه افغانستانی: «این تناقض چه بخواهیم و چه نخواهیم در نسل دوم مهاجران وجود دارد، نه ایران و نه افغانستان ما را شهروند خودش نمیداند اما حتی کسانی که در ایران توانستند بمانند و به نوعی تابعیت هم بگیرند باز با آوردن نام افغانستان منقلب میشوند. آنها بنیادهای هویتی و عرق به خاک در خونشان هست. برای من حالا اینطوری است که نه میتوانم نسبت به ایران بیتفاوت باشم نه میتوانم نسبت به افغانستان بیتفاوت باشم.» پس با دو وطن در این شرایط غمتان دو برابر است. میگوید: «دقیقا!» صدای پای خطر از مدتها پیش میآمد. برای همین بود که به موازات مذاکرات صلح جمعی از فعالان مدنی و به خصوص زنان مرتب یادآوری میکردند که صلح بدون حضور زنان و بدون در نظر گرفتن حق زنان ممکن نخواهد بود. حالا که ناگهان همهچیز مانند افتادن لیوانی از دست، شکست و تکه تکه شد، اولین و بزرگترین نگرانی که انگار در جریان مذاکرات صلح چندان توجهی به آن نمیشد، تازه درک شده است: چه بر سر زنان خواهد آمد؟ یکی از همین زنان که مدام به نحوه مذاکرات صلح نقد میکرد از خاطرات کودکیاش به «اعتماد» گفته بود: «حتی خواندن کتاب برایمان محدودیت بود. باید با یکی از مردان خانواده میرفتیم و کتاب را کرا میگرفتیم. هر لحظه ترس و هراس داشتیم که ممکن است طالب ما را بگیرد. گفته بودند داستانهایی که محتویات عاشقانه دارند، محتویاتی که کفری خوانده میشد، اجازه خواندن ندارند. شخصا به یادم هست پنهانی و از فاصلهای دورتر میرفتیم و کتاب کرا میکردیم و میخواندیم. فهمیدم نه تنها اجازه رفتن به مکتب ندارم بلکه از تمامی حقوقم محروم هستم؛ حتی از بازی بیرون از خانه. هر سال میدیدم محدودیتهای بیشتری سر راهم قرار دارد. شش، هفت سال که گذشت دیگر درک کردم که طالب کیست و نظریاتش چیست و چه بینشی نسبت به ما زنان دارد. یعنی جز محرومیت و سرکوب و ستم چیز دیگری نداشت.»حالا طالبان دیگر آن انبوه جمعیت بیشکل و شمایل که فقط میزد و میبرد، نیست، حالا دیگر طرف مذاکرات سیاسی است. سخنگو دارد و در این روزها این سخنگو سخت سرگرم مصاحبه با انواع رسانههای بینالمللی است. با این حال وحشت از آنچه در قلب این ارتش نهفته است سبب شده تا جمعیتی از فعالان رسانهای و مدنی، همکاران سازمانهای بینالمللی و شرکتهای امریکایی و اروپایی، مترجمان و هنرمندان و غیره به هر نحوی که میتوانند سعی کنند از افغانستان خارج شوند. تاکنون آنچه مشخص شده خبر از این دارد که در برخی مناطق جستوجوی خانه به خانه برای یافتن نامهایی از میان فعالان مدنی و رسانهای صورت گرفته است. شبکه خبری دویچه وله چند روز پیش اعلام کرد: «طالبان هنگام تعقیب اعضای خانواده یک همکار دویچه وله، یکی از اعضای خانواده او را به ضرب گلوله کشتند و یک نفر دیگر را نیز بهشدت زخمی کردند. این خبرنگار اکنون در آلمان کار میکند. سایر بستگان او در آخرین لحظه توانستند از دست طالبان فرار کنند.» مدیرعامل دویچه وله گفته است: «قتل بستگان نزدیک یکی از ادیتورهای ما توسط طالبان فوقالعاده غمانگیز است و نشان میدهد که کلیه کارمندان ما و خانوادههای آنان در افغانستان شدیدا در معرض خطر قرار گرفتند. وقت تنگ است!» ایسنا سه روز پیش به نقل از انبیسی نیوز نوشت که بنا بر بیانیه وزارت امور خارجه قطر و صندوق شهروندی دیجیتال درباره تیم رباتیک دختران افغانستان، چند تن از اعضای تیم رباتیک دختران افغانستان از کابل افغانستان به سلامت به دوحه قطر رسیدهاند: «این تیم متشکل از گروهی از دختران ۱۶ تا ۱۸ ساله افغان است که برای پیگیری عشق خود به مهندسی و رباتیک در افغانستان بر مشکلات بسیاری غلبه کردهاند و از تسلط طالبان بر این کشور بهشدت نگران بودند و اکنون نیمی از آنها چند روز پس از سقوط کابل به دست طالبان، به دوحه قطر برده شدهاند. این تیم رباتیک که با نام «رویاپردازان افغان» نیز شناخته میشود، موانع و مشکلات زیادی مانند جنگ و فقر را پشت سر گذاشته است تا رویاهای خود را در زمینه مهندسی و هوش مصنوعی دنبال کند و همه این آرزوها با تسلط دوباره طالبان بر افغانستان در معرض خطر قرار گرفته است.»سازمانها، سفارتها و تیمهای مختلف در تلاشند تا هر که را میتوانند، هر که را که گمان میکنند امنیتش به خاطر فعالیت مدنی یا همکاری با دولتها و سازمانهای غربی در خطر است از دام برهانند. آنچه این گروه دو دهه قبلتر در افغانستان از خود به نمایش گذاشته بود تصویری چنان روشن و سیاه در خاطرهها گذاشته است که دیگر نمیخواهند منتظر بمانند و ببینند آخر این بازی چه خواهد شد. برای جمع بزرگی از شهروندان افغانستان، به خصوص برای زنان، آنچه در روزهای گذشته رخ داد آتش گرفتن خانهای است که باید از آن گریخت. شاید بعد برای فرونشاندن این آتش بتوان کاری کرد.