skip to Main Content
شهروندان باردار
جامعه زیراسلایدر

زنان و سیاست‌های مادری در ایران

شهروندان باردار

فیروزه کاشانی ثابت در این کتاب به سراغ سیاست‌گذاری‌های جمعیتی در ایران و ایدئولوژی‌های ناسیونالیستی در پس این سیاست‌ها رفته است تا نشان دهد که چگونه بدن مادران به محور سیاست‌های دولت-ملت‌سازی در تاریخ معاصر ایران بدل می‌شود.

کتاب شهروندان باردار؛ زنان و سیاست‏‌های مادری در ایران۱، نوشتۀ فیروزه کاشانی ثابت، استاد دانشگاه پنسیلوانیای آمریکا، کتابی پژوهشی با رویکرد تبارشناسی تاریخی است که به مسئلۀ زایمان و اهمیت آن در سیاست‌‏گذاری دولت در حوزۀ بهداشت عمومی پرداخته است. این کتاب که در سال ۲۰۱۱ منتشر شده جایزۀ کتاب سال ۲۰۱۲ را از ژورنال میدل‏ایست (Middle East) در حوزۀ مطالعات جنسیت دریافت کرده است. فیروزه کاشانی ثابت پیش‏تر کتاب دیگری با نام افسانه‌‏های مرزی: شکل‏‌گیری ملت ایرانی۲ دربارۀ شکل‌‏گیری ناسیونالیسم ایرانی نوشته و در آن به اهمیت زمین و مرزها و سرحدات سرزمینی با عثمانی، افغانستان، آسیای مرکزی‏ و منطقۀ خلیج فارس پرداخته است.

کاشانی ثابت، در کتاب شهروندان باردار؛ زنان و سیاست‏‌های مادری در ایران، مسئلۀ جنسیت و نقش‌‏های جنسیتی را با محور بازتعریف مفهوم مادری بررسی کرده است. او در این کتاب به سراغ سیاست‌‏گذاری‏های جمعیتی در ایران و ایدئولوژ‌ی‌‏های ناسیونالیستی در پس این سیاست‌‏ها رفته است تا نشان دهد که چگونه بدن مادران به محور سیاست‌‏های دولت-‌ملت‏‌سازی در تاریخ معاصر ایران بدل می‏‌شود. سیاست‌‏های افزایش جمعیت در دوران پهلوی اول و سیاست کاهش جمعیت در نیمۀ دوم دوران پهلوی دوم نشان‌دهندۀ تلاش دولت و بوروکراسی نوظهور سازمان‏‌های پزشکی، سلامت و بهداشت برای مدیریت بدن‌‏های زنانه و قدرت بازتولیدی زنان هستند. این کتاب نشان می‌‏دهد که چگونه این سیاست‏‌ها، که در سال‌های پس از انقلاب هم به اشکال مختلف دنبال شد، پیش ‏شرط ناگفتۀ دولت‏های مدرن ایران برای پذیرش زنان به‌عنوان شهروند در گسترۀ سرزمینی و هویت ملی بوده است؛ شهروندانی که به‌واسطۀ قدرت باروری‏شان به حق بهداشت، تحصیل، اشتغال و حتی حق رأی نائل ‏شدند.

 مرگ ‏و میر مادران و نوزادان

در قرن نوزدهم، اغلب مسافران به ایران از میزان تکان‏‌دهندۀ مرگ‌و‌میر نوزادان انتقاد می‏‌کردند. یکی از اولین انتقادها را لیدی مری شیل، همسر کاردار انگلیس در ایران، در سال ۱۸۵۶ میلادی (۱۲۳۴ شمسی) ابراز کرد. شیل می‌‏گوید که در ایران «مرگ ‏و میر بین کودکان به‌دلیل غفلت، جهل و تنبلی بسیار بالاست». او با نقل قول از پزشک فرانسوی شاه ایران در ادامه می‏‌گوید: «دکتر کلوکه… به من گفت که از ده کودک، حتی سه‌تا هم به سه‌سالگی نمی‏‌رسند». شیل مسئول این شرایط اسفناک را فرهنگ پرورش رایج کودکان در ایران و به‌ویژه دایه‏هایی می‏داند که بچه‏داری به شکل سنتی وظیفه‏شان شمرده می‏‌شد. او می‏گوید که در ایران آن دوران، مادران کاملاً متمکن در ظاهر به بچه‏داری بی‏علاقه بودند و به دایه‏ها اجازه می‏دادند که بچه‏‌ها را با تریاک آرام کنند. تقریباً چهار دهه بعد، جرج ناتانیل کرزن، افسر انگلیسی، صحنه‌‏های دیگری را در توضیح میزان زیاد مرگ‌و‌میر زنان و کودکان مستند کرد. او که در ۱۸۹۲ (۱۲۷۰) به ایران سفر کرده بود از گزارش پزشک اتریشی، جاکوب پولاک، صحبت می‏‌کند که می‏‌گوید یکی از دلایل مهم کاهش جمعیت در ایران «موقعیت نامطلوب زنان، از‌جمله طلاق آسان، ازدواج زودهنگام و در سن پایین، طول مدت شیر خوردن کودک، و در نتیجه آسیب دیدن توان باروری است». شیل و کرزن، گر‌چه دلایل متفاوتی برای میزان زیاد مرگ‌و‌میر کودکان ذکر می‏‌کنند، هر دو می‏‌د‌انند که این مسئله یکی از مهم‌ترین مشکلات اجتماعی جامعۀ ایرانی قرن نوزدهم است (ص ۳۵-۳۶).

میرزا نجف‏ قلی‏خان، پزشکی در تبریز، در سال ۱۸۹۹ (۱۲۷۷) دلیل نقصان نفوس مردم ایران را غیر‌‌ماهر بودن قابله‏‌ها می‏داند؛ قابله‌‏هایی که با دستان آلوده و در شرایط غیر‌‌بهداشتی به زایمان اقدام می‏‌کردند. او با تمسخر می‏‌گوید اگر نوزاد آن‌قدر خوش‏‌شانس باشد که از جهل قابله‌‏ها جان به در ببرد، آن وقت باید بی‏‌لیاقتی دایه‏‌ها و ‏َلَله‏‌هایی را تحمل کند که اغلب نوزاد را در آب سرد می‏‌شستند و محکم لای پتو می‏‌پیچیدند و او را در معرض ذات‏‌الریه قرار می‏‌دادند و حرکات طبیعی‌‏اش را محدود می‏‌کردند (ص ۴۳). طبق گزارش این پزشک تبریزی، در این دوران، یک زوج به‌طور متوسط شش یا هفت فرزندشان را از دست می‌‏دادند. زوج‏‌های غم‌زده و سوگوار، جدا از فشار عاطفی مرگ، باید احتمال عقیم شدن را هم می‏‌پذ‌یرفتند، چرا‌که برخی زنان بعد از چندین زایمان ممکن است به‌دشواری صاحب فرزند شوند. مشاهدات میرزا نجف‌‏قلی‏خان تأییدکنندۀ آمار لیدی شیل دربارۀ مرگ‌و‌میر کودکان است و در واقع افزایش میزان مرگ‌و‌میر را در آغاز قرن مطرح می‏‌کند (ص ۴۶). این روایات، هر‌چند پراکنده، تاییدی است بر زیاد بودن مرگ‌و‌‌میر اطفال و معمول بودن نازایی زنان پس از چندین وضع حمل.

مادران، محور سیاست‌‏های جنبش بهداشت

در قرن نوزده و بیست، در سرتاسر جهان، زنان جایگاه مهمی در اصلاحات دولتی و اجتماعی و زندگی شهری پیدا کردند؛ جایگاهی که باعث طرح مطالبات و انتظارات تازه‌‏ای از زنان برای جامعه و از جامعه برای زنان شد. بهداشت بارداری یکی از مهم‌ترین مطالبات جنبش زنان در کشورهای اروپایی و نیز در ایران بوده است. تا پیش از ورود پزشکی مدرن به مسئلۀ زایمان، زنان از دریافت هر گونه مراقبت پزشکیِ به‏روز محروم بودند. زنان هنگام زایمان اغلب فقط از مراقبت زنان خویشاوند یا پیرزنانی برخوردار بودند که قابله نامیده می‌‏شدند. قابله‌‏ها گر‌چه مهارت‏‌های مفیدی را به شکل سنتی و اغلب نسل به نسل از مادران خویش آموخته بودند، ولی به یافته‌‏های پزشکی مدرن دربارۀ بدن زنان دسترسی نداشتند و از آنجا که زنان از آموزش خواندن و نوشتن محروم بودند، به‌ناچار به تجربه‌‏های شخصی خویش محدود می‌‏شدند. در این میان، پزشکان مرد نیز اجازۀ معاینۀ زنان را نداشتند. گر‌چه بسیاری از پزشکان اروپایی از مراجعۀ زنان با روبنده برای طرح مشکلات و بیماری‏هایشان سخن می‏‌گویند، ولی این مراجعات استثنایی و بدون معاینات معمول پزشکی بوده است.

تاریخ زنان ایران در دوران مدرن غالباً در سایۀ سیاست‌‏های حجاب در دولت‏‌های مختلف خوانده شده است. در این میان کتاب شهروندان باردار؛ زنان و سیاست‏‌های مادری در ایران شاید یکی از معدود مطالعاتی است که تاریخ زنان را از زاویۀ تاریخ بهداشت و به‌طور خاص سیاست‌‌‏های بازتولیدی بررسی کرده است. به اعتقاد فیروزه کاشانی ثابت، بررسی تاریخ بهداشت و سیاست‌‏های بازتولیدی نور تازه‌‏ای بر تاریخ اجتماعی ایران و خاورمیانه می‌‏تاباند. تنها دانستن اینکه آغاز تلاش برای ساخت دولت-ملت مدرن در ایران، در سطحی عاطفی و درونی، با گفتمان بهداشت عمومی گره خورده است، می‌‏تواند اهمیت این مسئله را روشن کند. این ایده را که «حفظ و تأمین بهداشت و سلامت شهروندان مهم‌‏ترین و ضروری‌‏ترین اقدام یک دولت وطن‌‏پرست است» پیش از این، یعنی در دوران مشروطه، فعالان سیاسی ملی‌‏گرا مطرح کرده بودند که در عمل با شکل‌‏گیری اولین دولت مدرن در ایران، در ۱۹۲۵-۱۹۴۱ میلادی (۱۳۰۳-۱۳۱۹)، سمت‏‌و‏سوی بسیاری از سیاست‌‏های دولتی در موضوع سلامت، آموزش و تحرکات خانواده را تعیین ‏کرد.

کاشانی ثابت در مقدمۀ کتاب، در جواب این پرسش که «چرا مسئلۀ بهداشت جزو مهم‌ترین مطالبات وطن‏‌پرستان بود؟»، می‌‏گوید چون حکومت ایران می‌‏خواست تصویری از توان سیاسی‏‌اش انعکاس دهد و شرایط مادی کشور نیز با سلامت وطن نشان داده می‌‏شد، یعنی وضعیت بهداشت عمومی ملت نشانگر توان و اقتدار در حوزه‏‌های دیگر مثل توان مالی، سیاست‏‌های اجتماعی و زنانش بود، ضرورت داشت وضعیت بهداشت عمومی اصلاح شود. در مجموع، جدا از نیاز عینی به از بین بردن بیماری، سلامت عمومی، نماد و انعکاسی از ثروت ملی و اقتدار مردان بود (ص ۳۱).

اما غیر از این مسئله دلایل دیگری نیز مطرح بود. مسئلۀ بهداشت نقطۀ اصلی مطالبات ملی از دولت شد، زیرا معاصران امیدوار بودند که این اصل «بتواند بین اندیشه‌‏های اسلامی، سیاسی و علم مدرن با تأکیداتش بر تمیزی، زندگی و آناتومی انسان اتحادی ایجاد کند. اتحادی که ایران، پس از مشروطه، برای ایجاد حس تعلق ملی به آن بسیار نیاز داشت. برای ایجاد این پیوند از آموزه‌‏های دینی در جهت تأیید و تقویت بهداشت استفاده می‌‏شد». بهداشت‌‏یاران مدرن ایرانی اغلب با گفتن اینکه «اسلام پاکیزه است» تأکید می‌‏کردند که اسلام خود با تمیزی مترادف است «تا از این طریق بهداشت را با سنت‌‏های دیرپای مسلمانان سازگار کنند» (ص ۲۲). در ادامه، بحث‌‏های علمی در سطح مطبوعات آن دوران، که به ‌دنبال بهبود بهداشت عمومی از طریق برنامه‌‏های واکسیناسیون بود، محور فکری سیاست‏‌های ملی‏‌گرایی را طرح و هم‌زمان مفاهیم مادری، بازتولید، و شهروندی را دگرگون کرد.

تغییر مفهوم مادری

آنچه جنبش بهداشت سال‏‌های پهلوی اول را با مسئلۀ زنان و بدن زنان وصل می‌کند مسئلۀ مادری است. بخش عمدۀ جهت‏‌گیری نظری کتاب شهروندان باردار… بر محور تغییر و شکل‌‏گیری مفهوم مادری در معنا و جایگاه جدید می‏‌چرخد. سؤال اصلی نویسنده این است که «چرا مادری در ایران به مسئله تبدیل شد؟» نویسنده این چرایی را از دریچۀ چگونگی بررسی می‌‏کند. کاشانی ثابت در این کتاب نشان می‌‏دهد که چطور تأکید بر مادری در ایران در نهایت به ایجاد یک ایدئولوژی مادری انجامید؛ ایدئولوژی‌‏ای که نویسنده آن را ماترنالیست یا مادرگرایی می‌‏نامد. بر اساس این ایدئولوژی، مادرِ خوب بودن و نگهداری از فرزند، هم در خانواده و هم در ارتباط با ملت، برای زنان تبلیغ می‌‏شود. نویسنده برای پاسخ به اینکه «چطور مادری در جهت پروژۀ ایدئولوژیک دولت‏‌سازی مدرن مورد بهره‏‌برداری قرار گرفت؟» و «چطور زنان از دریچۀ مادر شدن در جریان ساخت دولت-ملت در ایران معاصر اهمیت پیدا کردند؟» سیاست‌‏های بازتولیدی و تبلیغات برای مادری را از اواخر دورۀ قاجار تا سال‌های اول پس از انقلاب پی می‌‏گیرد. در این روند، در عین حال نشان می‏‌دهد که چطور در مدت زمانی حدود یک قرن بسیاری از مسائلی که شخصی و خصوصی قلمداد می‏‌شد به مسئله‌‏ای اجتماعی و عمومی تبدیل شد. و این مسئله، در عین حال که با برخوردی ایدئولوژیک در پی به کنترل درآوردن بدن زنان بود، نتایج مثبتی نیز برای زنان داشت. چه، در همۀ کشورهای جهان، برنامه‏‌های بهبود سلامت و بهداشت عمومی تأثیرات مستقیمی بر روند دموکراتیک آن جوامع نیز داشته است.

همچنین بخوانید:  زنان، زورخانه و یونسکو

در ایران هم گر‌چه مادرگرایی الزاماً، به‌طور مستقیم، برون‏دادی فمینیستی نداشت، اما زنان از گفتمان مادرگرایی منتفع شدند، حال چه از طریق دست‌یابی به فرصت‌‏های تازه برای کار و چه با ضروری شدن حضورشان در نظم جدید اجتماعی. از طرف دیگر، مادرگرایان تمایزی نسبتاً روشن با فمینیست‌‏ها دارند. در حالی که فمینیست‌‏ها بر حقوق زنان تأکید می‌کنند، مادرگرایان این مسئله را جزو اولویت‏‌های خود نمی‏‌دانند و بیشتر بر بهبود بهداشت زنان، به‌خصوص زنان باردار، تأکید دارند. برای مادرگرایان اینکه نظام پدرسالاری تغییر کند یا اینکه زنان به حقوق برابر دست پیدا کنند، اهمیتی ندارد. به این معنا، «برای مادرگرایان اولویت بهداشت زنان تنها از جهت سیاست‌‏های ملی و دولتی اهمیت می‏‌یابد» (ص ۵). همین مسئله باعث پیوند بنیادی بین مادرگرایی با جنبش بهداشت در ایران بود.

در جنبش بهداشت، برای اولین بار مسئلۀ سلامت شهروندان به مسئولیت دولت تبدیل می‏‌شود و مسئلۀ مادری و نقش مادری در سلامتِ نسلٛ ذهنِ سیاست‌‏مداران، بوروکرات‏‌ها، معلمان، متخصصان پزشکی و روحانیون را به خود مشغول می‌‏کند. این تمرکز بر زنان به‌عنوان مادرانِ نسل، گر‌چه آغاز دورانی از کنترل دولت بر بدن زنان با سیاست‌‏های بازتولیدی و برنامه‌‏های جمعیتی است، برای زنان منافعی به همراه دارد. زیرا برای افزایش سطح بهداشت در کشور ضروری است که مادرانی تحصیل‏کرده، فعال و باسواد تربیت شوند. در عین حال، «مادری به زنانِ وطن‏‌پرست یک نقش اجتماعی مرئی و قابل دیدن در این نمایش ملی می‌‏دهد» (ص ۳۱). شاید امروز اهمیت ساخته شدن این نقش در آن دوران به‌سادگی قابل فهم نباشد، اما اگر به این مسئله توجه کنیم که زنان، تا پیش از این، تا چه حد از حقوق اجتماعی بی‌‏بهره بودند، اهمیت این موقعیت جدید برای زنان روشن‌‏تر می‌‏شود. در آن دوران، در حالی که «برخی از نویسنده‌‏های ایرانی زنان را در نقش مادرانِ مراقبت‌‏کننده قداست می‏‌بخشیدند، دیگران زنان را تحقیر می‌‏کردند که غرغرو یا طناز هستند» (ص ۲۳۳). بنابراین، شکل‏‌گیری این نگاه در سطح ملی، که زنان به‌‏مثابۀ مادرانِ نسلٛ تأثیرگذار و دارای جایگاه هستند، تقویت‌‏کنندۀ موقعیت زنان در خانواده و جامعه بود.

در دورانی که ایرانیان بهداشت را ابزاری برای رشد ملی می‏‌بینند مادری با وطن‏‌پرستی در پیوند قرار می‌‏گیرد و «مادر نه‌تنها استعاره‌‏ای برای وطن می‏‌شود، بلکه نقش تعیین‏‌کننده‌‏ای در مفهوم شهروندی دارد… [با این حال] در این دوران معماران سیاست ملی مراقب بودند که مادران دخترانِ پاکدامنی بپرورند که مشاغل آبرومندانه‌‏ای چون معلمی و پرستاری را دنبال کنند و نه اینکه لزوماً پدرسالاری را به چالش بکشند» (ص ۳۳). گر‌چه نتیجۀ این سیاست‌‏های بهداشتی برای زنان مثبت و رهایی‏‌بخش بود. از آنجا که «افزایش سواد علمی، اومانیسم و بهداشت اولویت‏‌های جدیدی را برای اصلاح‌‏طلبان مطرح کرد و مفاهیم تازه‌‏ای را دربارۀ شهروندی شناساند، زنان حتی با وجود مذهبی بودن، از طریق گفتمان اومانیسم و بهداشت، به آشکارگی دست یافتند [از پرده درآمدند و به عرصۀ اجتماع راه یافتند]… زنان صرفاً شهروندانی نبودند که قابلیت بارداری داشتند؛ آنها شروع کردند به درک کردن شهروندی» (ص ۷). در واقع، در عنوان کتاب، کلمۀ Conceiving ـ که به معنای «حاملگی» و «درک کردن» است و نیز هم فعل و هم صفت است ـ ایهام دارد و نویسنده آن را به شکلی عامدانه طرح کرده تا موقعیت دوپهلوی سیاست‌‏های بارداری را برای زنان در این دوره تصویر کند. نویسنده تلاش می‌کند که نشان دهد چگونه زنان ایرانی، در نتیجۀ فهم جایگاه شهروندی خود، از شهروندانی که در آغاز به‌دلیل امکانِ بارداری و مادر شدن به‌عنوان شهروند پذیرفته شده بودند، به فعالان مدنی در زمینۀ کسب حقوق برابر برای زنان تبدیل شدند. در این کتاب می‌‏بینیم که دولت ابتدا صرفاً خواهان افزایش سواد و توان زنان در نگهداری کودک و بر عهده گرفتن وظایف بهداشتی خانواده است، اما در ادامه و با بهبود شرایط، زنان برای به ‏دست آوردن حق رأی و حقوق مدنی و اجتماعی دیگر مبارزه می‌کنند.

چارچوب کتاب

تا اینجا رویکرد نظری و برخی از مفاهیم بنیادی این کتاب شرح داده شد، اما هیچ‌چیز بیش از چارچوب کتاب نمی‏‌تواند مسیر ذهنی نویسنده را روشن کند. کتاب شهروندان باردار… در قالب ده فصل تنظیم شده و شامل سه بخش است: بخش اول «بهداشت و شهروندی»، بخش دوم «ازدواج، مادری و سکسوالیته» و بخش سوم «سیاست و بازتولید».

نویسنده در بخش اول (بهداشت و شهروندی) رویکرد اجتماعی و مباحث مطرح در حوزۀ روشنفکری دربارۀ مسئلۀ بهداشت و مادری را بررسی می‏‌کند. در واقع، «بهداشت به‌عنوان موضوعی که هم شخصی و فردی بود و هم اجتماعی و عمومی» (ص ۲۱) نقطه و محور مهمی در چارچوب سیاست ملی‏‌گرایی مدرن محسوب می‌‏شد. بهداشت زنان، به‌خصوص برای سیاست‏گذاران و دولت‏مردان، به‌دلیل ظرفیت بازتولیدی زنان در خدمت اجتماع اهمیت داشت. در پایان قرن نوزدهم، ترس از کاهش جمعیت به‌دلیل بالا بودن میزان بیماری‌‏ها و اپیدمی‌‏ها ورود علم و پزشکی مدرن را ضروری می‌‏کرد. زبان جدید علمی در نشریات ادواری ایرانی بهداشت را سمبل انسان‏‌گرایی و تمدن معرفی می‏‌کرد و بهبود بهداشت جمعی ایده‏ای وطن‌‏پرستانه بود. اما دست‏‌اندازی زیست‌پزشکی۱ به حوزۀ بهداشت با سپر بلا کردن قابله‌‏های سنتی و رویکرد غیرعلمی آنها در زایمان، به‌عنوان دلیل اصلی مرگ نوزادان، صورت گرفت. این گفتمان در ایران همان‌قدر مقبولیت یافت که در بقیۀ کشورهای خاورمیانه. تا حدی که قابلگی در قرن جدید پرستیژ و موقعیت خود را از دست داد. در این دوران، پزشکان مرد و متخصصان بهداشت قابله‏‌ها را به‌سبب روش‏‌های غیر‌تجربی و خرافی‏شان، به‌عنوان دشمنان سلامت عمومی، تحقیر کردند (ص ۴۴). این در حالی است که تا پیش از این و از دوران قرون وسطی، حرفۀ قابلگی در جایگاه بالایی قرار داشت. چنان‌چه ابن‌‏خلدون در بیان سلسله‏‌مراتب شغلی در قرن چهاردهم می‏‌نویسد: «مشاغل شریف بر حسب موضوعشان عبارت‌اند از قابلگی، کتابت، تولید کتاب، آواز و پزشکی. قابلگی در تمدن ضروری است و مسئله‌‏ای است که همه با آن سر‌‌و‌‌کار دارند، زیرا حیات طفل تازه‌به‌دنیاآمده را تضمین می‏‌کند… از آنجا که در اسلام فقط زنان می‏‌توانستند عورت زنان را ببینند، قابله‌‏ها در به دنیا آمدن کودک به مادر کمک می‌‏کردند. این قابله‌‏ها، به گفتۀ سی‌جی ویلز، عمدتاً از میان پیرزنان و زنان یهودی بوده‌‏اند (ص ۳۸-۳۹).

با ورود دانش پزشکی مدرن به ایران، مهارت نداشتن قابله‏‌ها عامل مرگ‌و‌میر زنان و کودکان دانسته شد. «بحرانی شدن قابلگی» خطری بود که نسل جدید هموطنان را تهدید می‌‏کرد و دولت در تلاش بود که با تحت قانون و نظارت درآوردن قابلگی و آموزش پرستاری در سه دهۀ اول قرن بیستم این خطر را برطرف کند. نهایتاً سیاست‏گذاران وطن‌‏پرست و بوروکرات‌‏های دولتی به این نتیجه رسیدند که برای حل مشکلات بهداشتی لازم است دو گروه آموزش داده شوند: مادران و قابله‌‏ها.

در سال ۱۹۰۸ (۱۲۸۶)، بیمارستان همت در تهران برای ارائۀ خدمات مامایی تأسیس شد، اما این بیمارستان ظرفیت کمی داشت. به‌دلیل کمبود امکانات و اینکه بسیاری از زایمان‌‏ها در خانه و به کمک زنان خویشاوند انجام می‌‏شد، بسیاری از جراید به آموزش اطلاعات اصلی بهداشتی برای همۀ زنان می‌‏پرداختند. در سال ۱۹۱۶ (۱۳۰۰)، اولین مدرسۀ آموزش پرستاری در ایران با مدیریت مسیونرهای مذهبی تأسیس شد. طی سال‌های ۱۹۱۹ (۱۳۰۳) و ۱۹۲۲ (۱۳۰۶)، دو بیمارستان با مدیریت مسیونرهای امریکایی در تهران و تبریز اعلام کردند که به آموزش پرستاران بومی می‌‏پردازند (ص ۱۰۳).

در سال ۱۹۲۶ (۱۳۱۰)، دکتر امیر‌اعلم، معاون جمعیت شیر ‌و ‌خورشید سرخ، اعلام کرد که قابله‌‏های تعلیم‌‏ندیده خطری جدی برای مادران و نوزادان‌‏اند. او در عین حال از تأسیس یک دارالولاده (زایشگاه) خبر داد که در آن قابله‌‏های تعلیم‌‏دیده به وضع حمل زنان می‏‌پرداختند. او در ادامه گفت که «یکی از منابع مهم ثروت، قدرت و عظمت ملت‌‏ها میزان جمعیت آنهاست». در نتیجه، زایشگاه با کاهش ریسک و خطر زایمان برای مادر و نوزاد به این هدف کمک می‌‏کند ( ۱۰۶).

همچنین بخوانید:  سندورم تخمدان پلی‌کیستیک و روز آگاهی از بهداشت قاعدگی

نگرش مادرگرایان به گونه‌‏ای بود که زایش را جزو وظایف وطن‌‏پرستانۀ زنان محسوب می‏‌کردند و در نتیجه زنانی که به هر شکلی از آن سر باز می‌‏زدند، مورد انتقاد بودند. در این دوره، برای افزایش جمعیت، پیشنهادهای زیادی ‏شد. از‌جمله توصیه ‏شد هر زنی که سقط جنین کند به یک تا سه سال زندان محکوم شود و کسانی که به او کمک کنند تحت تعقیب قانونی قرار بگیرند (۱۰۷). گر‌چه خیلی از این پیشنهادها قانونی نشد، اما نظر بیشتر پزشکان و مسئولان بهداشت این بود. پیشنهادهای آنها به صورتی بود که قدرت تصمیم‌‏گیری زنان ایرانی در مورد بچه‏‌دار شدن را دور می‌‏زدند (۱۰۷).

در ۱۹۳۰ (۱۳۰۸)، یک فارغ‌‌ا‌لتحصیل مدرسۀ مامایی تبریز، با این عنوان که چرا قابله‌‏های بدون صلاحیت و بدون گواهی‌نامه هم‌چنان در زمینۀ زایمان زنان فعالیت می‌‏کنند، یادداشتی نوشت و از مسئلۀ ضرورت ملی نظارت بر تحصیلات قابله‌‏ها صحبت کرد. این در حالی بود که زنان هم در اغلب مواقع به قابلۀ تحصیل‌کرده دسترسی نداشتند و باید از هر خدماتی که به آن دسترسی داشتند، استفاده می‏‌کردند. با این حال، حتی برخی زنان مادرگرا هم نه ناتوانی حکومت در تأمین خدمات، که صرفاً قابله‌‏های تعلیم‏‌ندیده را مقصر می‏‌شمردند (۱۰۷).

در سال ۱۹۳۰ (۱۳۰۸)، دولت به تأسیس آموزشگاه عالی مامایی اقدام کرد. دانش‏‌آموختگان این آموزشگاه، پس از سه سال تحصیل، از وزارت آموزش گواهی کفایت دریافت می‌‏کردند. مواد درسی شامل مطالعۀ آناتومی در سال اول بود.

با این حال، انتقاد از ماماها هم‌چنان ادامه داشت. در ۱۹۳۸ (۱۳۱۶)، دکتر سامی‌راد در سلسله‌مقالاتی دربارۀ سلامت کودکان نوشت خطرهای اصلی‌ای که کودکان را تهدید می‌‏کند همچنان «ماماهای بی‏سواد، پیرزنان نادان، تریاک و سوء‏تغذیه است». هر‌چند دو دهه از استقرار نخستین مدرسۀ پرستاری گذشته بود، نگرش پزشکی به زنانِ تأمین‌‏کنندۀ سلامت و بهداشت کودکان تغییر چندانی نکرده بود. با وجود این، زنان این حوزه آن‌قدر رؤیت‏‌پذیری پیدا کرده بودند که بتوانند مروج رفاه زنان شوند، و برای آموزش دادن به یک نسل جدید ماماها و پرستارها بر پایۀ اصول بهداشت برای مادران و کودکان سرمایه‌‏گذاری کنند. مثلاً، در ۱۹۳۸ (۱۳۱۶)، ملیحه ملک‏زاده، از فارغ‌‏التحصیلان کالج مامایی، ستونی در روزنامۀ اطلاعات منتشر می‌کرد که در آن مسئلۀ تغییرات فیزیولوژیک زن را در دوران بارداری توضیح می‌‏داد و توصیه‌‏هایی بهداشتی برای زنان داشت (۱۱۴(.

بخش دوم (ازدواج، مادری و سکسوالیته) کتاب به بررسی شیوه‏‌های نهادی می‏‌پردازد و گفتمان مادرگرایی در پرتو تغییرات سیاسی ایران (انقلاب مشروطه، بازار مصرف در حال رشد، دولت‌‏سازی پهلوی و…) در کانون توجه عمومی قرار می‌‏گیرد. نویسنده در این فصل ابتدا به تغییرات در ساختار ازدواج ایرانی و در ادامه به شکل‌‏گیری اخلاق جنسی تازه‌‏ای در جامعۀ ایرانی پرداخته است. افزایش بیماری‌‏های مقاربتی در ایران و ارتباط آن با افزایش روسپیگری و تأثیرات زیان‏بار آن بر زنان، خانواده‌‏ها و ازدواج باعث طرح بی‏پردۀ مسائلی شد که تا آن زمان تابو بود. این بحث‏‌ها نهایتاً به ارزش‏‌گذاری‏‌های نوینی در حقوق زنان در خانواده منجر شد که زنان و کودکان را آسیب‏‌پذیر تلقی می‌‏کرد. نویسنده نشان می‏‌دهد که چگونه اصلاح‏‌طلبان ایرانی و سیاست‏‌گذاران کاهش میزان ازدواج و شرایط اسف‌بار زنان متأهل را نتیجۀ سقوط اخلاقی در جامعه می‏‌دیدند. از نگاه آن‌ها، ازدواج‌‏های سالم باعث تقویت پیوند بین شهروند و دولت می‏‌شود. نویسنده نشان می‏‌دهد که نهایتاً این ایده به تصویب قوانینی مثل قانون ازدواج در سال ۱۹۳۱ (۱۳۰۹) منتج شد که با هدف محدود کردن ازدواج کودکان صورت گرفت (۶۷-۶۸).

کاشانی ثابت غالب بحث‏‌های اساسی را با محور ایدئولوژی مادرانگی طرح می‌‏کند (مسائل اجتماعی‏‌ای هم‌چون تجرد، تن‌فروشی، بیماری‌‏های مقاربتی، اکسیرها، باروری، زنان دانش‌‏آموز در مقام مادران وطن و کشف حجاب اجباری). نویسنده می‌‏خواهد نشان دهد که چطور زنان ایرانی هم‌زمان بر گفتمان‌‏های مادرانگی، که دولت‌های مستقر در ایران آنها را به شکلی ایدئولوژیک طرح کرده‏‌اند، تأثیر می‌‏گذارند. در حالی که دولت فعالیت زنان را به حوزۀ خانه و خانواده محدود می‏‌کرد، زنان ایرانی که در مقام دانش‏‌آموز، فعال مدنی، پرچم‏دار وطن‏‌پرستی و مدرنیته و نهایتاً مادر و همسر مورد احترام قرار می‌‏گرفتند و جسارت بیان خویش را پیدا کرده بودند، «ایده‌ال مادرانگی وطن‌‏پرستانه را تا سطح زنانگی وطن‌‏پرستانه بسط دادند» (ص ۱۲۶)، تا جایی که نشان دهند «زن ایرانی مدرن نه‌تنها ظرفیت کار خانگی را دارد، بلکه همچنین توانایی ظاهر شدن در نقش کارگر، هنرمند، معلم، پرستار، یا کارمند دولت بودن را نیز دارد» (ص ۱۲۶ ). در این مسیر نقش روزنامه‌‏های زنان بسیار تعیین‌‏کننده بود.

بخش سوم کتاب (سیاست و بازتولید) دورۀ زمانی پس از جنگ جهانی دوم و حکومت پادشاهی پهلوی تا شکل‏‌گیری انقلاب ۵۷ را در ‌بر ‌می‌‏گیرد. در حالی که توسعه در قرن بیستم دسترسی زنان را به تحصیل و اشتغال فراهم می‏‌کند، این توسعه شامل حقوق سیاسی و حق رأی زنان نمی‌‏شود. نویسنده تغییر از رویکرد مادرگرایی به فمینیسم را با بررسی احزاب سیاسی گروه‌های چپ و سازمان‌های زنان در دهۀ ۱۹۵۰ (۱۳۲۸) و ۱۹۶۰ (۱۳۳۸) بررسی می‌‏کند (۱۷۰-۱۷۹). بلوغ سیاسی زنانی که ابتدا با برنامه‌‏های آموزش بهداشت به قطار شهروندی پیوسته بودند حرکت‏‌های جدیدی را به سوی برابری جنسیتی باعث شد. این حرکت از طریق پیگیری حق رأی زنان در سال ۱۹۶۳ (۱۳۴۱) صورت گرفت؛ حرکتی که اختلافات بین نخبگان مذهبی و سکولار را تشدید کرد و نهایتاً باعث وقوع انقلاب اسلامی ‏شد (۱۷۶-۱۸۳). دو فصل آخر به سیاست‏‌های تنظیم خانواده در دهۀ ۱۹۷۰ (۱۳۴۸) و تحت حکومت پهلوی و پس از انقلاب اختصاص دارد. در حالی که تا پیش از ۱۹۶۷ (۱۳۴۵) هیچ تلاش رسمی‌‏ای برای تنظیم خانواده صورت نمی‌‏گرفت و خانواده‏‌های پرجمعیت مورد تأیید قانون و حکومت بودند و حتی مادرانِ سال از بین زنانی انتخاب می‌‏شدند که بچه‌‏های بیشتری بزرگ کرده‏ بودند، از این تاریخ به بعد سیاست دولت در زمینۀ جمعیت تغییر می‏‌کند.

تنها به فاصلۀ کوتاهی پس از جنگ جهانی دوم، ایران هم‌چون کشورهای دیگر به کنترل موالید و انقلاب در سیاست‏‌های بازتولیدی پرداخت. کاهش نرخ مرگ‏‌ومیر (به‌خصوص در کشورهای در حال توسعه)، افزایش استقلال زنان در دفاع از سکسوالیته‌‏شان، و این اعتقاد که تعداد زیاد زایمان در نهایت سلامت مادر و فرزند را به خطر می‌‏اندازد زمینه‌‏های تغییر در سیاست‏‌های جمعیتی را فراهم کرد. ستاره فرمانفرماییان، بنیان‌گذار مؤسسۀ برنامه‌‏ریزی خانواده در ایران، در خاطراتش می‌‏نویسد: «رشد جمعیت مهم‌ترین مشکل اجتماعی بود که ما با آن روبه‌‏رو بودیم… والدین ایرانی با آوردن بچه‌‏هایی که استطاعت نگهداری از آنها را نداشتند، بیچاره می‌‏شدند» (۱۹۱).

برنامه‌‏های تنظیم خانوادۀ تحت کنترل دولت، که با هدف کنترل جمعیت در دهۀ ۱۹۷۰ (۱۳۴۸) اجرا شد، در دهۀ ۱۹۹۰ (۱۳۶۸) دوباره در جمهوری اسلامی پی گرفته شد. گر‌چه پس از انقلاب الگوی تازه‏‌ای از مادرگرایی شکل گرفت و دوباره بر این رویکرد در ابعادی تازه تأکید شد.

فمینیست‏‌ها-مادرگرایان

با اینکه بسیاری از برنامه‌‏های بهداشت باروری و ایدئولوژی مادرگرایی باعث بهبود شرایط کلی زنان شد، عملاً فاصلۀ روشنی بین مادرگرایان و خواسته‌هایشان با فمینیست‌‏ها وجود داشت. مقابله بین مادرگرایان و فمینیست‏‌ها را در سخنان دو تن از مهم‌ترین چهره‌‏های آن دوران یعنی فاطمه سیاح و احمد کسروی می‏‌توان دید. کسروی در سال ۱۹۴۴ (۱۳۲۲) در خواهران و دختران ما، که تنها مونوگرافی او در مورد زنان بود، از اینکه جنبش زنان مسئلۀ زنان را از مردان جدا می‌‏کند، انتقاد کرد. او معتقد بود که زن و مرد با هم متفاوت‌اند، ولی مکمل یکدیگرند و به هم وابسته‏‌اند. کسروی عقیده داشت که مردان نباید از زیر بار ازدواج شانه خالی کنند و حتی ازدواج باید اجباری باشد و وظیفۀ اصلی زنان مادری و خانه‌‏داری است. وی در عین حال به ازدواج موقت و حق انحصاری مردان برای طلاق انتقاد می‌کرد و آن را در جهت رفع امیال مردان و باعث حس ناامنی برای زنان می‌‏دانست. اما با مشارکت سیاسی زنان مخالف بود. دیدگاه‌‏های کسروی دربارۀ نقش‏‌های جنسیتی نمایندۀ نگاه مردان روشنفکر دوران او بود. در مقابل، فاطمه سیاح، یکی از زنان روشنفکر آن دوران، با این نظر که تولیدمثل و نگهداری از کودک مانعی برای مشارکت سیاسی زنان است، مخالف بود. او در واکنش به سیاست‌‏های مادرگرایی دولت پهلوی می‌‏گوید: «آنها به ما می‌گویند که وظایف زنان مادری و بچه‌‏داری است؛ وظایفی که هیچ اثری بر حقوق و رهاسازی زنان ندارد» (ص ۱۶۸-۱۷۱). بنابراین، فمینیست‏ها در برابر مادرگرایان مسئلۀ حقوق در برابر مسئولیت را مطرح کردند. در حالی که در بخش دیگری از جامعه، اسلام‌گرایان در واکنش به مطالبات تازۀ فعالان حقوق زنان مثل حق رأی به انتقاد پرداختند.

 

پی‌نوشت‌ها

  1. Conceiving citizens; Women and the politics of motherhood in Iran
  2. frontier fictions: shaping the Iranian Nation
  3. Biomedicine
0 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗