پرتگاه: خطر وجودی و آینده بشر
من ادعا نمیکنم که انقراض نتیجهی غیرقابل اجتناب از پیشرفت تکنولوژی یا حتی محتملترین خروجی آن است. آنچه که من میگویم این است که روند رشد قدرت انسان همواره با آهنگ قدرتمندی ادامه داشته و به جایی رسیده است که ما به تهدیدی برای وجود خودمان تبدیل شدهایم.
به صد میلیارد نفر که قبل از ما آمدند
و تمدن ما را شکل دادند،
به هفت میلیارد کـَس که اکنون زندهاند
و اعمالشان شاید سرنوشت آن تمدن را تعیین کند،
به تریلیونها که قرار است بیایند
که هستیشان در لبه پرتگاه است.
اکنون تمام دنیا در وضعیت پاندمی قرار دارد. پاندمی که شاید مهلکترین قرن باشد.
از چین تا آمریکا و اروپا، ویروس دستکم به جسم حدود ۴۰ میلیون نفر رخنه کرده و جان از یک میلیون نفر ستانده. در ایران ما هم چندین هزار تن، بیجان شدهاند.
در حال حاضر مشخص نیست که تلفات نهایی این پاندمی در چه سطحی خواهد ایستاد؛ آیا در حوالی همین یک تا دو میلیون یا دهها میلیون؟
اگرچه پیشرفتهای بسیاری در علم پزشکی به دست آمده، اما قبول این واقعیت که انسان هنوز هم به میزان زیادی نسبت به پاندمیهای این چنینی آسیب پذیر است، برای بسیاری از افراد آسان نیست.
برای فهم میزان آسیب پذیری ما، و مشخص کردن اقداماتی که برای پایان دادن به یک پاندمی باید انجام گیرند، در نظر گرفتن بدترین حالتهایی که ممکن است اتفاق بیفتند مفید است.
مثلا یک پاندمی در چه حد میتواند اثرات مخربی داشته باشد؟ در تئوریهای علمی تخیلی، بعضی اوقات با ایدههایی مواجه میشویم که به طور مثال پاندمی بسیار شدیدی میتواند باعث پایان یافتن تمدن و یا حتی بشریت شود.
چنین ریسکی برای تمام آیندهی انسان به عنوان احتمال یک خطر، واقعی به حساب میآید.
میتوانیم با قطعیت بگوییم که کرونا ویروس جدید به نام SARS-CoV-2 توانایی ایجاد چنین خطری را ندارد.
اما درباره پاندمی بعدی چطور؟ برای فهمیدن این موضوع و شرایط دقیق این شیوع گسترده کنونی، بهتر است که نگاهی به گذشته بیاندازیم.
پاندمیهای گذشته
در سال ۱۳۴۷ میلادی، مرگ سراغ اروپا آمد. طاعون سیاه ابتدا توسط ارتش مغولهایی که شهر را محاصره کرده بودند، به شهر کافا در اوکراین وارد شد.
بازرگانان در حال فرار ناخواسته بیماری را به ایتالیا انتقال دادند و ویروس سپس از آنجا به فرانسه، اسپانیا و انگلستان گسترش یافت و به نروژ و سایر قسمتهای اروپا تا مسکو، نیز سرایت کرد. در عرض شش سال، این طاعون خیارکی که به نام «مرگ سیاه» شناخته میشود کل قاره اروپا را در برگرفت.
دهها میلیون نفر به شدت مریض شدند. بدنهایشان به اشکال مختلف تسلیم بیماری میشد.
بعضی از آنها غدد لنفی متورم و دردناک در گردن، زیر بغل و کشاله ران داشتند. در بعضی موارد گوشت بدن به علت خونریزی زیر پوستی سیاه شده بود و بعضی در اثر التهاب ناشی از نکروز یا مرگ بافتهای شش و گلو، خون سرفه میکردند.
در همهی آنها علائمی مثل تب، خستگی شدید و بوی غیرقابل تحمل ناشی از مواد ترشح شده از بدنِ بیمار مشترک بود.
تعداد کشتهشدگان به قدری زیاد بود که برای دفن آنها حفر گورهای دسته جمعی لازم بود و حتی بعد از آن، گورستانها دیگر جایی برای دفن اجساد نداشتند. مرگ سیاه اروپا را نابود کرد.
در آن شش سال، بین یک چهارم تا نیمی از کل مردم اروپا از بین رفتند. خاورمیانه هم ویران شد. در سوریه و مصر، از هر سه نفر یک نفر در اثر طاعون جان باخت و ویرانگری این بیماری احتمالا به سایر نقاط آسیای مرکزی، هند و چین هم سرایت کرد.
به دلیل وجود تعداد کم اسناد مکتوب از قرن چهاردهم، ما هرگز تلفات دقیق این بیماری را نخواهیم دانست اما خوشبینانهترین تخمینهای ما میگویند که چیزی بین بین ۵ تا ۱۴ درصد جمعیت زمین از بین رفتند، و با این حساب، احتمالا این بزرگترین مصیبت انسانی است که بشر به چشم خود دیده است.
مرگ سیاه تنها فاجعه زیستی نبوده که جای زخمش بر پیشانی تاریخ بشر مانده است. حتی تنها حملهی طاعون خیارکی تاریخ هم نبوده است. در سال ۵۴۱ پس از میلاد، طاعونِ ژوستینین امپراتوری بیزانس را در نوردید. و در عرض سه سال حدود سه درصد از جمعیت دنیا را به کام مرگ فرو برد.
در سال ۱۴۹۲ میلادی، زمانی که اروپاییها به قاره آمریکا پا گذاشتند، هر دو جمعیت خود را در معرض بیماریهای کاملا جدیدی قرار دادند. در طول هزاران سال، هر کدام از این جمعیتها نسبت به بیماریهایی که در تمام این سالها با آن مواجه بودند مقاومت درونی کسب کرده بودند. اما نسبت به بیماریهای جدید بسیار آسیبپذیر بودند. به همین دلیل بومیان آمریکا به مراتب بیش از هر مردم دیگری از این تبادل بیماریها آسیب دیدند، زیرا پیش از آن در معرض امراضی مثل سرخجه، آنفولانزا و به خصوص آبله قرار نگرفته بودند.
طی صد سال بعد از آن، جنگها و بیماریها تلفات گستردهای به بار آوردند که شاید ابعاد واقعی خسارات آن به علت عدم آگاهی دقیق ما از میزان جمعیت اولیه، هرگز به طور کامل مشخص نشود. نمیتوان از بین رفتن بیش از ۹۰% جمعیت بومیان آمریکا در طی آن قرن را انکار کرد، اگرچه ممکن است که تعداد واقعی از این عدد بسیار کمتر باشد. و مشخص کردن این که چه تعداد از آن تلفات به دلیل جنگ بود و چه میزان به علت بیماری هم بسیار دشوار است. البته با یک تخمین سرانگشتی، حدود ۱۰ درصد از جمعیت دنیا احتمالا از بین رفتند.
آنفلوانزای اسپانیایی
چند قرن بعد، جهان به قدری به هم متصل شده بود که بروز یک پاندمیِ واقعا جهانی دیگر ممکن شده بود. در اواخر جنگ جهانی اول، یک رشتهی خطرناک از آنفولانزا به نام آنفولانزای ۱۹۱۸ یا آنفولانزای اسپانیایی، شش قاره و حتی جزیرههای اقیانوسی دور افتاده را درنوردید. تقریبا یک سوم جمعیت جهان به این بیماری مبتلا شدند و بین ۳ تا ۶ درصد مردم جان باختند. این رقم بسیار بیشتر از تلفات جنگ جهانی اول بود که به عنوان یکی از خونبارترین جنگهای تاریخ در مجموع حدود ۴۰ میلیون کشته و زخمی بر جای گذاشت.
با این حال حتی چنین اتفاقهایی کوچکتر از آن هستند که تهدیدی برای وجود بلند مدت بشریت به حساب بیایند. در مرگ سیاه، تمدن بشر در نواحی طاعون زده سکندری خورد اما دوباره سر پا ایستاد. نرخ منطقهای مرگِ بین ۲۵ تا ۵۰٪ به قدری نبود که بتواند به سرعت کل قاره را از هم بپاشاند. این اتفاق سرنوشت امپراطوریهای درگیر و در واقع تا حد زیادی مسیر تاریخ را تغییر داد، اما در واقع بیشتر برای ما گواهی بود تا باور کنیم تمدن بشریت در صورت بروز اتفاقات این چنینی در آینده با نرخ مرگی مشابه میتواند جان سالم به در برد، حتی اگر در ابعاد جهانی باشد.
پاندمی آنفولانزای اسپانیایی از این لحاظ که با آن که سراسر جهان را گرفت اما تاثیر کوچکی بر توسعه دنیا گذاشت شگفت انگیز بود. به نظر می رسد به علت تمرکز جهان بر جنگ جهانی اول، تاثیراتش در اذهان دنیا گم شد. جنگی که تلفات بسیار کمتری از آنفولانزای اسپانیایی داشت اما اثر خیلی بزرگتری بر مسیر تاریخ گذاشت.
تاریخ کامل بشریت دستکم ۲۰۰,۰۰۰ هزار سال را در بر میگیرد. با وجود این که ما از این دو هزار قرن شواهد و مدارک خیلی کمی داریم، درس مهمی است که میتوانیم از همین بلندای تاریخمان بیاموزیم. و آن این که: احتمال انقراض انسان توسط هرگونه بلایای طبیعی در بیشتر مواقع احتمالا بسیار پایین بوده – وگرنه ما به اینجا نمیرسیدیم. اما سوال اینجاست که آیا این خطرات تغییر کرده اند؟ آیا ممکن است اطلاعاتی که از گذشته داریم به اشتباه خیالمان را راحت کرده باشد؟
جمعیت کنونی ما هزار برابر بزرگتر از تقریبا بیشتر تاریخ انسان است و در نتیجه امکان به وجود آمدن بیماریهای انسانی جدید فوقالعاده زیاد است. از طرفی دیگر، روشهای دامداری ما باعث شده که تعدادی بیشماری از حیوانات در شرایط ناسالم در فاصله بسیار نزدیک با انسانها زندگی کنند.
(مترجم:) مثلا، آیا میدانید که به لطف دامداری صنعتی در سال ۲۰۱۸ که جمعیت ما آدمها ۷.۵ میلیارد بود، بنا به آمار فائو یا سازمان خواربار و کشاورزی ملل نزدیک به شش میلیارد حیوان دیگر از گاو و گوسفند و خوک و شتر و بوقلمون در دامداریها نفس میکشیدند؟ جمعیت گاوهای برزیل تقریبا برابر با جمعیت انسانهای آن است، یعنی حدود ۲۱۰ میلیون. در همان سال ۲۰۱۸، نزدیک به ۲۴ میلیارد مرغ در کره ما وجود داشت که نسبت به سال ۲۰۰۰ تقریبا ده میلیارد بیشتر شده است.
همین قضیه احتمال خطر را بالا می برد زیرا میدانیم که بسیاری از امراض جدی از حیوانات به انسان منتقل شدهاند. برای مثال می توان به اچآیوی (از شامپانزه)، اِبولا (از خفاش)، سارس (احتمالا از گربه زَبّاد یا خفاش) و آنفولانزا (عموما از خوک و پرندهها) اشاره کرد.
هنوز مشخص نیست که کووید-۱۹ از کجا منشاء گرفته اما شباهت زیادی بین این ویروس و کروناویروسهایی که در خفاشها و مورچهخوارها دیده میشود وجود دارد. شواهد نشان میدهند که نرخ انتقال بیماریها از حیوان به جوامع انسانی در حال افزایش است.
چشم انداز پاندمیها
از طرفی، ممکن است تمدن مدرن هم شیوع پاندمی را سرعت بخشد. هرچه تراکم افرادی که در شهرها با هم زندگی میکنند بیشتر باشد تعداد کسانی که هر کدام از ما بیماری را به آنها منتقل میکنیم نیز احتمالا به همان نسبت بیشتر میشود. حمل و نقل عمومی سریع به مسیرهای دور به طرز قابل توجهی مسافتی که امراض میتوانند سفر کنند را افزایش داده و عملا میزان فاصله بین هر دو نفر در زمین کمتر شده است. علاوه بر این، ما دیگر برخلاف عمده ده هزار سال گذشته، جمعیتهایی مجزا و از هم دور افتاده نیستیم.
با قرار گرفتن تمامی این موارد در کنار هم به نظر میرسد که باید انتظار پاندمیهای جدید بیشتری را داشته باشیم که هم با سرعت بیشتری در جهان پخش میشوند و هم درصد بیشتری از مردم جهان را آلوده میکنند.
اما در مقابل، ما جهان را به شکلی تغییر دادهایم که مصونیت بیشتری در اختیارمان میگذارد. جمعیت دارای سلامت بدنی بیشتر، بهبود بهداشت و پاکیزگی، داروهای پیشگیری و درمان و دانش علمی از بیماریها از جملهی این تغییرات هستند. شاید مهمتر از همه، ما نهادهای سلامت عمومی داریم که در مواجهه با شیوع بیماریهای جدید، ارتباطات و هماهنگی جهانی را تسهیل میکنند.
فواید این حفاظت در کاهش چشمگیر همهگیریهای محلی در بیماریهای عفونی طی یک قرن گذشته قابل مشاهده است. هر چند که نمیتوان با اطمینان ادعا کرد که پاندمیها نیز از این روند تبعیت میکنند.
در نهایت، ما به چنان طیفی از مکانها و محیطهای مختلف پا گذاشتهایم که در بین تمام گونههای پستانداران تا به حال بیسابقه بوده است. همین مسئله محافظت مخصوصی را در برابر اتفاقات منقرضکننده نسل، به انسان می دهد. زیرا عامل بیماری باید قادر باشد در محیطهای بسیار گستردهای رشد و نمو کند تا بتواند به جمعیتهای منزوی و یا دور افتادهای مثل قبیلههایی که تماسی با دنیای خارج از خود ندارند، محققانی که در قطب زندگی میکنند و افرادی که در زیر دریاییها زندگی می کنند، برسد. (مترجم: البته در مورد آخر، تا لحظه ویرایش این متن دست کم در دو زیردریایی ویروس کرونا مشاهده شده است. اما اینجا منظور امکان انزوا از جمعیت انسانهاست.)
فهمیدن این موضوع که در کنار هم قرار گرفتن تمام این تاثیرات مختلف باعث افزایش ریسک پاندمی میشود یا کاهش آن دشوار است. و این عدم قطعیت در نهایت یک خبر بد است: پیش از این باور قوی داشتیم که ریسک مورد نظر خیلی کم است اما حالا دیگر مطمئن نیستیم.
ما قبلا راههای غیر مستقیمی که عملکردمان به کمک و حمایت از پیدایش پاندمیها و گسترش آنها میآید را دیدهایم. اما در مواردی که تاثیر مستقیم بیشتری در شکلگیری آنها داشته ایم؛ مثل زمانی که عمدا از یک عامل بیماریزا استفاده می کنیم، آن را قویتر می کنیم و یا حتی آنها را عمدا میسازیم، شرایط به چه صورت خواهد بود؟
شناخت و کنترل ما بر عوامل بیماریزا بسیار نوپا است. تنها ۲۰۰ سال پیش، از بنیادی ترین علت پاندمی هم اطلاعی نداشتیم – مثلا یک نظریه غالب در غرب میگفت که بیماری توسط نوعی گاز ایجاد میشود.
تنها در طی این دو قرن، توانستیم کشف کنیم که امراض ممکن است توسط طیف متنوعی از عوامل میکروسکوپی به وجود بیایند. سپس توانستیم سردربیاوریم که چطور آنها را در آزمایشگاه کشت دهیم، برای کسب ویژگیهای عملکردی جدید آنها را پرورش دهیم، توالی ژنوم آنها را تعیین کنیم، ژنهای جدید وارد آنها کنیم و از روی متن کد ژنتیکی آنها ویروسهایی کاملا واقعی بسازیم.
این پیشرفتها با سرعت زیادی ادامه دارد. در ده سالِ گذشته شاهد پیشرفتهای بسیار مهمی بودهایم. یکی از آنها استفاده از دستگاه ویرایش ژن کریسپر است که با آن میتوان به طور موثری توالیهای جدید ژنتیکی را در یک ژنوم وارد کرد. پیشرفت خارقالعاده دیگر استفاده از مهندسی ژنتیک برای جایگزینی موثر جمعیتهای موجودات طبیعی در حیات وحش با نسخههای دستکاری شده ژنتیکی است.
به نظر میرسد که احتمال کند شدن این پیشرفتهای زیست فناوری در آینده نزدیک بسیار کم باشد، زیرا هیچ چالش برطرف نشدنی به وجود نیامده و هیچ قانونی جلوی پیشرفتهای آتی آن را نگرفته است.
خطراتی که در کمین ما هستند
برای شروع، بیایید خطرهایی که می تواند از اهداف مخرب ناشی شود را کنار بگذاریم و تنها آن خطرهای احتمالی را در نظر بگیریم که میتوانند در اثر تحقیقات علمی با اهداف خیر به وجود بیایند. در مقیاسی که ما صحبت میکنیم بیشتر تحقیقات علمی و پزشکی میزان قابل چشم پوشی از خطر آسیبزایی را دارند. اما کسر کوچکی از این تحقیقات هست که در آن از عوامل بیماریزا یا پاتوژنهای زنده ای استفاده میشود که ممکن است تهدیدی برای جهان باشند.
این پاتوژنها شامل عوامل ایجاد کننده آنفولانزا، آبله، سارس و H5N1 یا آنفولانزای پرندگان هستند. و قسمت کوچکی از این تحقیقات مربوط به ساختن گونههای جدیدی از این پاتوژنها با قابلیت آسیب رسانی بیشتر نسبت به انواع طبیعی، افزایش قدرت انتقال پذیری و افزایش میزان کشندگی یا مقاومت آنها نسبت به واکسن یا درمان است.
آزمایش فوشیر بر ویروس H5N1
در سال ۲۰۱۲ میلادی، یک ویروس شناس هلندی به نام ران فوشیر، جزئیاتی از یک آزمایش بر روی H5N1 که یک رشته تازه کشف شده از آنفولانزای پرندگان بود، منتشر کرد.
این گونه بسیار کشنده بود و تخمین زده میشد که حدود ۶۰ درصد از مبتلایان به آن را از پا در می آورد، که حتی بسیار بالاتر از آنفولانزای اسپانیایی بود.
اما ناتوانی این بیماری در انتقال از یک انسان به انسان دیگر باعث شده بود منجر به پاندمی نشود.
فوشیر قصد داشت بفهمد که آیا H5N1 می تواند به صورت طبیعی این توانایی سرایت را کسب کند یا خیر و اگر امکان کسب این قابلیت را دارد، چگونه این اتفاق میافتد؟
در این راستا، فوشیر بیماری را به یک موش خرما انتقال داد و سپس بیماری را به ترتیب به ده موش دیگر منتقل کرد. این حیوان عمدتا برای مطالعات تاثیرات آنفولانزا بر انسان مورد استفاده قرار میگیرد. زمانی که بیماری به آخرین موش خرما رسیده بود، ویروس قابلیت انتقال مستقیم بین پستانداران را پیدا کرده بود.
نتیجه این آزمایش باعث بوجود آمدن جنجال بزرگی شد. بسیاری از نگرانیهای روی اطلاعات بدست آمده از این تحقیق متمرکز بود. کمیته ملی مشاوره علوم آمریکا در امنیت زیستی حکم داد که باید یک سری جزئیات فنی مقاله ی او قبل از انتشار حذف شود تا امکان سوء استفاده از آن توسط خرابه کاران و بوجود آوردن یک پاندمی از بین برود. دولت هلند نیز ادعا کرد که این تحقیق قوانین اتحادیه اروپا در ممنوعیت صادر کردن اطلاعات مفید برای تولید سلاحهای زیستی را نقض کرده است. اما راستش این احتمال سوءاستفاده نیست که اینجا من را نگران میکند. آزمایش فوشیر یک نمونه بارز و واضح از دانشمندانی با اهداف مثبت است که ظرفیتهای نابودگرانه ی پاتوژنهایی را تقویت می کنند که میدانیم میتوانند فاجعه ای جهانی رقم بزنند.
البته این طور تحقیقات در آزمایشگاههای امن با استانداردهای امنیتی بسیار بالا انجام میشود. احتمال این که این پاتوژنهای تقویت شده بتوانند از این آزمایشگاهها به خارج نشت کنند در هر صورت بسیار بعید است.
آزمایشگاههای حامل ویروسهای مرگبار چقدر ایمن هستند؟
اما چقدر بعید؟ متاسفانه نمیدانیم. به علت عدم وجود شفافیت درباره نرخ اینگونه حوادث و نشت پاتوژنها به خارج از این آزمایشگاهها، اطلاعات کافی در اختیار نداریم. و این عدم شفافیت جلوی تصمیمگیری مناسب توسط جامعه درباره ریسکها و منافع این تحقیقات علمی را میگیرد. و همچنین آزمایشگاهها را هم از فرصت درس گرفتن از حوادث یکدیگر محروم میکند.
امنیت موجود برای حفظ پاتوژنهای بسیار خطرناک به شدت ناقص و ناکافی است. در سال ۲۰۰۱ میلادی، بریتانیا با شیوع بسیار مخربی از بیماری پا و دهان در دامها مواجه شد. برای جلوگیری از انتشار آن شش میلیون حیوان معدوم شدند و خسارت مالی آن به ۸ میلیارد پوند رسید.
بعد در سال ۲۰۰۷، همهگیری دیگری اتفاق افتاد که رد پای آن به یک آزمایشگاه که روی آن بیماری کار میکرد رسید. پاتوژن بیماری پا و دهان در بالاترین سطح خطر طبقهبندی شده بود و لازمه کار با آن بالاترین حد ایمنی زیستی بود. اما با این حال ویروس توانست از یک لوله فاضلاب که از آن خوب نگهداری نشده بود فرار کند و به آبهای زیرزمینی زیر ساختمان وارد شود. بعد از انجام تحقیقات، مجوز آزمایشگاه دوباره فعال شد – در حالی که تنها دو هفته بعد یک نشت دیگر ویروس در آن اتفاق افتاد.
آیا استاندارد ایمنی BSL-4 کافی است؟
از نظر من، وجود این موارد خروج پاتوژنها از آزمایشگاهها نشان میدهد که حتی بالاترین سطح ایمنی زیستی موجود یعنی BSL-4 هم برای کار با پاتوژنهایی که قابلیت بوجود آوردن پاندمیهایی در ابعاد آنفولانزای اسپانیایی یا حتی بدتر از آن را دارند، کافی نیست. این که از آخرین خبر نشت بیماری از یک ساختمان دارای امنیت BSL-4 که به طور علنی اعلام شده سیزده سال گذشته است به اندازهی کافی خوب نیست.
اهمیتی ندارد که این اتفاق به علت کافی نبودن استانداردها، بازرسیها، نحوه عملکرد و یا جریمههای در نظر گرفته شده باشد. مسئلهای که اهمیت دارد، کمبود اطلاعات و اسناد در این زمینه است که عدم شفافیت و عدم مسئولیتپذیری هم در آن مزید بر علت شده است. با آزمایشگاههای BSL-4 فعلی، فرار پاتوژن دیگری که یک همهگیری جهانی را رقم بزند، دیر یا زود اتفاق خواهد افتاد.
یکی از هیجان آورترین گرایشهای جدید در بیوتکنولوژی یا زیست فناوری بیوتکنولوژی روند دموکراتیزه شدن سریع آن است – یعنی سرعتی که دانشجویان و افراد آماتور هم میتوانند از تکنیکهای به روز و پیشرفته استفاده کنند.
زمانی که پیشرفت جدیدی حاصل میشود، تعداد افراد نخبهای که استعداد، تخصص، منابع و صبوری لازم برای تکرار آن پیشرفت را دارند به سرعت افزایش مییابد: یعنی از چند نفر از بهترین زیست شناسهای دنیا به تعداد زیادی از افراد که مدرک دکتری در آن زمینه دارند و حتی میلیونها نفری که سطح زیست شناسی آنها در حد مقطع کارشناسی است،… همه به آن دسترسی خواهند داشت.
پروژه ژنوم انسان
پروژه ژنوم انسان بزرگترین همکاری علمی در تاریخ زیست شناسی به حساب می آید. سیزده سال زمان و ۵۰۰ میلیون دلار پول صرف شد تا توالی کامل DNA ژنوم انسان بدست آمد. تنها پانزده سال بعد از آن، با کمتر از ۱۰۰۰ دلار و تنها در یک ساعت می توان ژنوم یک انسان را توالی یابی کرد.
به همین شکل پروسه برعکس آن، یعنی سنتز دی ان ای هم راحت تر شده است: خدمات آنلاین سنتز دی ان ای این امکان را به همگان دادهاند که توالی دی ان ای مورد نظرشان را در سایت بارگزاری کرده و نمونه سنتز شده و آماده آن را در آدرس خود تحویل بگیرند. اگرچه این کار هنوز گران است اما قیمت آن در دو دهه گذشته حدود ۱۰۰۰ برابر کمتر شده و هنوز رو به کاهش است.
اولین موارد استفاده از کریسپر و مهندسیهای ژنتیک به نام محرک ژنی gene drive دستاوردهای بیوتکنولوژی دهه به حساب می آمدند. اما تنها در عرض دو سال، هر کدام از این تکنولوژیها به صورت موفقیت آمیزی توسط دانشجویان برتری که در مسابقات علمی شرکت میکردند، مورد استفاده قرار گرفتند.
این همگانی شدن نوید توسعه و رونق کارآفرینی در حوزه بیوتکنولوژی را می دهد. اما از آنجایی که می توان از زیست فناوری برای ایجاد تاثیرات مرگآور هم سوءاستفاده کرد، پس همگانی شدن معنی اشاعه هم دارد. به نسبتی که تعداد افراد دارای دسترسی به این تکنیکها افزایش یابد، احتمال وجود افرادی با نیت سوء در بین آنها هم بالا می رود.
اهداف شیطانی
جای شکر است که کسانی که هدف نابودی جهان را در سر میپروانند نادر هستند. اما وجود دارند. شاید بارزترین نمونه ی این افراد فرقه اوم شینریکیو در ژاپن باشد که بین سالهای ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۵ فعال بودند و هدف نابودی بشریت را دنبال میکردند.
این فرقه توانست چندین هزار نفر عضو جذب کند، که در میان آنها افراد متخصص در زمینه شیمی و زیست شناسی هم بود. این گروه ثابت کرد که هدفش تنها نظریه پردازی درباره یک سری اعتقادات تباه نبود. این فرقه در ژاپن چندین حمله مرگبار با استفاده از گاز VX و گاز سارین انجام داد که باعث کشته شدن۲۰ نفر و مجروحیت هزاران انسان شد. آنها همچنین قصد داشتند که از سیاه زخم هم به عنوان سلاح استفاده کنند اما خوشبختانه موفق نشدند.
اما چه اتفاقی خواهد افتاد هنگامی که دایره افرادی که توانایی ایجاد یک پاندمی جهانی را دارند آنقدر گسترده شود که اعضای گروهی شبیه به اوم شینریکیو هم در این دسته قرار گیرد؟ یا حتی اعضای یک سازمان تروریستی یا دولتی سرکش که ممکن است تلاش کنند برای اخاذی با تهدید یا بازدارندگی سلاحی بسازند که بتواند بشر را نابود کند؟
به این ترتیب مظنون اصلی خطرات بیولوژیکی در سالهای آتی از تکنولوژی نشئت خواهد گرفت– مخصوصا خطرات استفاده نادرست توسط گروهکها و دولتها. اما در این مسئله آنطور نیست که جهان سر خوش و خرم از خطرات احتمالی آنها ناآگاه باشد.
برتراند راسل در سال ۱۹۵۵ در نامه ای به انیشتین درباره خطر انقراض انسان توسط یک جنگ زیستی نوشت. و در سال ۱۹۶۹ احتمال بروز چنین اتفاقی توسط یک برنده آمریکایی نوبل پزشکی به نام جاشوآ لدربرگ دوباره مطرح شد. لدربرگ گفت:
«به شخصه به عنوان یک دانشمند، بابت نقش دائم آمریکا و سایر ملل در توسعه جنگهای زیستی به شدت نگران هستم. این روند تمام آینده زندگی بشر بر زمین را در معرض خطری جدی قرار می دهد.»
در پاسخ به چنین هشدارهایی، ما برای محافظت از انسان تلاشهای داخلی و بین المللی را آغاز کردهایم. این تلاشها شامل ایجاد کنوانسیونهای بین المللی بهداشت عمومی، و اصلاح و بهبود قوانین داخلی شرکتهای بیوتکنولوژی و جامعه علمی است. اما آیا اینها کافیست؟
تلاشهای ملی و بین المللی در حوزه سلامت عمومی تا حدودی در محافظت در برابر شروع پاندمیهای مهندسی شده موثر است و زیرساخت های موجود آن می تواند در مقابله بهتر با آنها به کار گرفته شود. اما این محافظت حتی برای خطرات موجود هم نابرابر و ناکافی است.
برخلاف اهمیت زیاد آن، بهداشت عمومی در تمامی جهان با کمبود منابع مالی مواجه است، و کشورهای کم درآمد در برابر شیوع بیماریها آسیب پذیر هستند. شرکتهای بیوتکنولوژی در تلاشند تا نیمه تاریک این دموکراسی و در دسترس شدن تحقیقاتشان را محدود کنند. برای مثال، سنتز بی ضابطه دی ان ای به سوء استفاده کنندگان کمک میکند تا یک مانع اصلی در ساخت عوامل بیماریزای بسیار کشنده، را پشت سر بگذارند.
همچنین این امکان را به آنها میدهد که به دی ان ای پاتوژنهای کنترل شدهای مثل آبله (که توالی ژنوم آن در حال حاضر به صورت آنلاین وجود دارد) دسترسی داشته باشند و بتوانند با ایجاد تغییرات در آن یک دی ان ای خلق کنند که خطرناکتر باشد. از همین رو، بسیاری از کمپانیهای سنتزکننده دی ان ای به صورت داوطلبانه از طریق بررسی و غربالگری احتمال خطرناک بودن توالیهای سفارش داده شده، تلاش می کنند این ریسکها را مدیریت کنند.
اما روشهای غربالگری نیز کاملا بدون نقص نیستند و تنها ۸۰ درصد از سفارشات را پوشش می دهند. هنوز جای خالی زیادی برای بهبود و دلایل قدرتمندی برای اجباری کردن این غربالگری ها وجود دارد.
نظارت بر تحقیقات حساس
شاید نگاه ما برای مدیریت دقیق خطرهای احتمالی بیولوژیکی به جامعهی علمی باشد. بسیاری از پیشرفتهای علمی خطرناک قابل استفاده توسط دولتها و گروهکها از آزاد و در دسترس همگان بودن علم برای همه نشات می گیرد، و دیده ایم که علم آزاد باعث ایجاد و تشدید ریسک حادثههای قابل توجهی بوده است.
جامعهی علمی برای کنترل و نظارت بر تحقیقات خطرناک تلاش کرده اما تا کنون به موفقیت کمی دست یافته است.
دلایل مختلفی برای وجود فوقالعاده سخت بودن این مسیر وجود دارد. این که بدانیم خط قرمزها را کجا رسم کنیم، این که قدرت واحد و مرکزی برای یکپارچه سازی تحقیقات وجود ندارد، اعتقاد بر آزادی و دسترس بودن علم برای دنبال کردن هر گونه علائق شخصی و این که سرعت رشد علم آنقدر بالاست که نظارت و حکمرانی را پشت سر میگذارد، همگی از جمله این دلایل هستند.
احتمالا برای جامعه علمی غلبه بر این چالشها و مدیریت قوی ریسکهای جهانی امکان پذیر خواهد بود، اما این مسئله نیازمند تمایل به پذیرفتن تغییرات جدی در فرهنگ و نظارت بر خود است. مثلا این که دیدگاهی که در ارتباط با امنیت بیوتکنولوژی وجود دارد باید بیشتر شبیه به امنیت استفاده از انرژی هستهای باشد. جامعه علمی باید این اراده و خواست را در خود پیدا کند، قبل از آن که فاجعهای جهانی اتفاق بیفتد.
تهدیدات موجود در سر راه بشریت، و چگونگی برخورد ما با آنها ، زمانه ما را تعریف میکنند. پیدایش سلاحهای اتمی در قرن بیستم خطر واقعی انقراض انسان را به همراه داشت.
دلایل قوی برای این باور وجود دارد که خطری که در قرن حاضر ما را تهدید میکند بیشتر است و با پیشرفت تکنولوژی در هر قرن، بیشتر نیز خواهد شد. زیرا این ریسکهای مرتبط با پیشرفت و تکامل بشر از خطرات مجموع تمامی خطرات طبیعی پیشی گرفتهاند، و این خطرات هستند که مقدار زمان باقیمانده برای عقب نشستن از لبه پرتگاه توسط بشریت را تعیین میکنند.
من ادعا نمیکنم که انقراض نتیجهی غیرقابل اجتناب از پیشرفت تکنولوژی یا حتی محتملترین خروجی آن است. آنچه که من میگویم این است که روند رشد قدرت انسان همواره با آهنگ قدرتمندی ادامه داشته و به جایی رسیده است که ما به تهدیدی برای وجود خودمان تبدیل شدهایم.
این که چطور به این خطرات واکنش نشان دهیم به خود ما بستگی دارد. در ضمن، بحث من بر ضد تکنولوژی هم نیست. چون که تکنولوژی ارزش فوقالعاده خود را در بهبود شرایط زندگی بشر به اثبات رسانده است.
مشکل بیشتر از بابت نبود تدبیر و خردمندی است تا تکنولوژی بیش از حد. کارل سِیگِن (اخترشناس آمریکایی) این موضوع را خیلی خوب توصیف کرده:
«درست است که بسیاری از خطراتی که با آنها مواجه می شویم از علم و تکنولوژی سرچشمه میگیرند، اما اگر اصولیتر نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد که مشکل اصلی این است که ما قدرتمند شدهایم اما به همان میزان داناتر و خردمندتر نه. قدرتهایی با امکان متحول کردن جهان، که تکنولوژی در دستهای ما گذاشته، حالا نیازمند درجاتی از ملاحظه و درایت هستند، که تا قبل از این هرگز از ما خواسته نشده بود.»
چون از انقراض راه برگشتی نداریم، نمیتوانیم منتظر بنشینیم تا تهدیدی ضربه بزند تا وارد عمل شویم – باید از قبل کنترل را به دست بگیریم. و از آنجایی کسب خرد زمان میبرد، باید از همین حالا شروع کنیم.
فکر میکنم که احتمالا ما از این دوره زنده عبور خواهیم کرد. نه به خاطر این که چالشها کوچک باشند، بلکه به این خاطر که در برابر آنها قد علم خواهیم کرد. همین واقعیت که این خطرات ریشه در اعمال انسانها دارند به ما نشان میدهد اعمال و انتخابهای انسانی میتوانند از پس آنها بربیاید.
در این مسیر، باور شکست پیش از عمل کردن هم غیر قابل توجیه و هم مخرب خواهد بود. باور کردن شکست پیشگوییای است که خود حکمِ به واقعیت پیوستن خود را میدهد. در عوض باید مستقیم، با تفکری واضح و دقیق و با نگاهی مثبت به چشمانداز آینده دوردستی که قصد داریم از آن محافظت کنیم، به مصاف این چالشها برویم.
کتاب «پرتگاه: خطر وجودی و آیندهی بشر»
این متن چکیده ی ویرایش شدهای از کتاب «پرتگاه: خطر وجودی و آینده ی بشر» اثر توبی اُرد بود که توسط پادکست لانگ ریدز وبسایت گاردین تهیه شده است. در متن فارسی اطلاعات مربوط به وضعیت پاندمی کمی به روز شده است.