مادری در ایام کرونا
کووید-۱۹ و قرنطینه ناشی از آن زندگی تمام افراد جامعه را تحت تاثیر قرار داده اما در این میان مادر و پدری که باید با استرسِ بیماری، بیکاری، بیپولی و پایان قرارداد اجارۀ خانۀشان مقابله کنند فشار متفاوتی را تحمل میکنند. مادری در شرایط پرفشار کرونا تجربه متفاوتی است و این تجربه بر افراد متفاوت تاثیرات مختلفی میگذارد.
ساقی جوابش کرده. «بهم گفت تو مادری، داری معتادش میشی. میدونی فردا روز چه بلایی سر بچهت میآد؟» مصرفش در این چند ماه، پنج برابر شده. قبلا تفننی مصرف میکرده و حالا بدون آن روز را نمیتواند شب کند. «اومدم بگم این بچه مال خودت، که گوشی رو قطع کرد حرومزاده.»
میگوید کشتههای این دوران، سه دستهاند. آنهایی که کرونا کُشتشان، آنهایی که الکل صنعتی و داروی ترامپ جانشان را گرفت و دستۀ سوم که بینشانترند؛ مادروپدرهایی که نوگُلان باغ زندگی یا کاکتوسهای آپارتمانی، زجرکششان کردند. «کسی آمار رسمی دستۀ سوم را اعلام نمیکنه، ولی محاسبهاش راحته جونم. هِرم سنی را نگاه کن. جمعیت کودکان صفر تا پونزده سال جهان، ضرب در دو. شش ماه دیگه این لعنتی ادامه داشته باشه، ممکنه ضرب در سه شه حتی.» مطمئن نیست تا کِی بتواند خودخوری کند. «همین روزهاست که پیادهروی جلوی خونهمون، پذیرای سقوط یک جسم از طبقۀ ششم باشه. این که قربانی اول کیه، خدا میدونه!»
فروشگاهی که مایحتاجشان را از آنجا تأمین میکنند، بهشان مشکوک شده که احتکارکنندۀ سیگار باشند. پاکتهای خالی را برای فروشگاه برده، تا بهشان نشان دهد رسیدن از روزی سه نخ به روزی سه پاکت، یکی از عارضههای طبیعی ایام کرونا است برای مادروپدری که باید با استرسِ بیماری، بیکاری، بیپولی و پایان قرارداد اجارۀ خانۀشان مقابله کنند و همزمان ۲۴ ساعته مراقب بچۀ تازه از پوشک گرفتۀشان باشند. «به اونم پیشنهاد دادم بچهم رو بگیره؛ قبول نکرد.»
فریدون گریه کرد، من گریه کردم
«جای دستم موند روی صورتش». ماجرا مربوط به دیشب است و ترکشش را میشود در روابط بینشان دید. فریدون نزدیکمان نمیشود و ابروهایش در هم است. «غذاش را نمیخورد. بازی در میآورد همهش. اول بشقابش را پرت کرد اون ور، بعد لیوانش را. واقعا حوصلهاش را نداشتم. خوابوندم زیر گوشش؛ زد زیر گریه.» فریدون دو سال و نیمه است. غذا خوردنش معمولاً نیم ساعتی طول میکشد. دو سه باری که خودم تلاش کردهام غذایش را بدهم، برایم سوال شده خودشان هم همیشه انقدر وقت میگذارند؟ و جواب تکرار شوندۀ مادر و پدر فریدون این بوده: «غذا دادن راحتترین مرحلۀ نگهداری از بچه است. خواباندنش بیشتر درد داره حبیب.»
مینا مادر فریدون است و همسر مرتضی. خانۀشان چند خیابان با من فاصله دارد. شریک روزهای قرنطینهایم. ماههاست هم را میشناسیم و چیزهای زیادی ازشان میدانم. مثلاً میدانم که مینا کارش را در این مدت از دست داده؛ میدانم که صاحبخانۀشان در این مدت آنجا را فروخته و باید در چند خیابان پائینتر دنبال آپارتمانی جدید باشند؛ میدانم سابقۀ بیماری تالاسمی نگرانیهای ورود ویروس کرونا به خانۀشان را بیشتر کرده و با این حال مرتضی هرروز باید برود به ادارهای که در آن مشغول به کار است. «ولی حبیب تو نمیدونی قرنطینه با یه بچۀ کوچیک چه عذابیه. خودِ خودِ جهنمه.» میگویم میدانم. مینا تکرار میکند که نمیدانم.
«بُردم تو اتاقش، در را بستم و اومدم بیرون. نیم ساعت بعد رفتم تو اتاق. هنوز داشت گریه میکرد. عجیبترین گریهای که تا به حال ازش دیدم. دوباره زدمش.» چند ساعتی به او سر نزده و عصر که فریدون بیدار شده، آمده و او را بوسیده چند باری گفته: «مامان، بوس». مینا میگوید نمیدانسته چه کار کند. چون خودش را مقصر میدانست، نه فریدون را. «شب که فریدون خوابید، حسابی گریه کردم. اولین بار در زندگیم پشیمون بودم از بچهدار بودنم.»
مینا نگران فریدون است که در سه سالگی -سالی که در کتابی خوانده، بمباران یادگیری کودک است- باید در خانه باشد و دور از گروه همسالانش. میگوید اوایل چند باری فریدون را برده به پارک نزدیک خانۀشان، بار آخر گریه کرده و نیامده. «با گریه گفت: “چرا وقتی مریضی هست. وقتی کسی نیست. من برم پارک؟”» فریدون جملات را کامل نمیگوید. کلمه کلمه حرف میزند و نامفهوم. مینا نسخۀ رُفو شدهتری ارائه میدهد.
«میترسم بشم عین اون بابایی که دو تا دخترش را سالها در خونه حبس کرده بود و یه مستندی راجع بهش ساختن.» مینا با این که خیلی تلاش نکرده عین مادرهای اطرافش، با الگوهای تربیتی مشهور و فراگیر فریدون را بزرگ کند، اما حالا نگران است. میترسد روحیۀ مادرانگیاش که در این دوران بسیار تغییر کرده، در رشد فریدون تأثیر بگذارد. میداند که او و مرتضی مهمترین الگوهای فریدونند در این سن، اما الگویی ناکافی: «پریروز برده بودمش یه جایی داشت بازی میکرد. هربار دست میزد به توپ یا میخورد زمین، میرفت الکل ضدعفونی میزد به دستش. کاری که من و مرتضی مدام این روزها انجام میدیم. حبیب میتونی بِهِم بگی این احساس عدم امنیتی که حالا کمکم داره در فریدون رشد میکنه، در بزرگسالیش تأثیری نمیذاره؟» چیزی ندارم بگویم. چیزی دیگری هم ندارد بگوید.
با اضافه شدن ساعتهایی برای نگهداری از کودکان، موضوع تقسیم نقشهای درون خانه نیز دوباره جان گرفته است. خانوادههایی که بعد از مدتها در این تقسیمبندی به تعادل نسبی رسیدهاند، حالا دوباره یک فرآیند فرسایشی را برای رسیدن به تعادل جدید آغاز کردهاند.
دلقک که خنده ندارد
نفیسه میم، دوست دیگری است. اینستاگرام و توییتر بستر آشناییمان بوده و تا به حال از نزدیک ندیدمش. چند سال است که همدیگر را دنبال میکنیم و میدانم که با محمد و نوا، دختر چهارونیم سالهاش در حومۀ شهر لیل در شمال فرانسه زندگی میکنند. درخواستم را در توییتر دیده و دعوتم را لَبیک گفته. موضوع گزارش را توئیت کردهام و از مادروپدرها خواستهام که روایتشان را از این روزها با من شریک شوند.
میگوید وقایع دیماه اولین باری بوده که در یک سال اخیر اتفاقات بیرونی زندگی روزمرۀشان را متأثر کرده: «تا قبلش، تلاش میکردیم جلوی نوا هیچ حرفی نزنیم. وقتی مدرسه بود یا میخوابید مینشستیم اخبار ایران را دنبال میکردیم. با خودمون فکر میکردیم در مخفیکاری آدمهای موفقی هستیم؛ اما دریغ.» اواسط ژانویه، نوا پایش را کرده در یک کفش که نمیخواهد دیگر مدرسه برود. اتفاقی که در خانۀ آنها تازگی نداشته و هرچند ماه یک بار تکرار میشده. اما این بار اصرارش جدیتر بوده و نفیسه مجبور شده به مدرسه برود و با معلم نوا حرف بزند. «معلمشون جلوی نوا گفت باهاش موافقه که مدرسه سخته و بچهها نباید از سه سالگی بیان مدرسه و روزی هشت ساعتشون را اینجا سپری کنن. اما بعدش که نوا رفت بیرون، حال من رو پرسید. گفتم چطور؟ گفت از اتفاقهای ایران خبر داره. حدس میزد حال روحی نوا هم به همین خاطر به هم ریخته است و عصبیتره.» نفیسه و محمد، بعد از آن تلاش کردهاند کمتر در محیط خانه با اخبار ایران همراهی کنند.
خانوادۀ نفیسه کمی بعدتر به ایران آمدهاند و ده اسفند که برگشتهاند فرانسه، چند هفته خودقرنطینگی کردهاند. بعدتر هم که مدارس تعطیل شده. انگار که دُعای نوا گرفته باشد، سه ماهی است که مدرسه نرفته. «تا قبلش، هر روز من تنها تا ساعت چهار تو خونه رو تِز دکترام کار میکردم. عصرش محمد و نوا میاومدن خونه. الان کل روز با اونهام و این سرعت کارم رو به شدت کم کرده.» نفیسه معمار است و بر روی فضاهای بینابینی کار میکند. فضاهایی که میتواند در ایامی مثل قرنطینه، جایگزین فضاهای عمومی شوند؛ جایی بین خصوصی و عمومی، بین باز و بسته، بین درون و بیرون.
زمان، برای نوا مفهوم متفاوتتری از نفیسه و محمد دارد. نفیسه حالا روزی چند نوبت با نوا بازی میکند، اما نوا معتقد است نفیسه کل روز به او بیتوجهی میکند و پی کار خودش است. «اوایل که از ایران برگشته بودیم، انتظارش بیشتر هم بود. ایران به خاطر فامیل دورش شلوغ بود همیشه. قبلترش هم تو مدرسه با بقیۀ بچهها و معلمهاشون وقت میگذروند. ما نمیتونستیم قدر اونها سرگرمش کنیم.» میگوید یکبار که نوا غُر میزده که با او هیچ بازیای نمیکنند، برایش حساب کرده که از صبح چه میزان از زمانش صرف او شده و توانسته به او بقبولاند که همبازی خیلی بدی نبوده.
حالا اما اوضاع در خانۀ آنها کمی بهتر شده است. نوا یاد گرفته خودش خودش را سرگرم کند. «ما شانسی که آوردیم، حیاطدار بودن خونه است. نوا حالا بیشتر وقتش رو تو حیاط میگذرونه. گِل میکنه. کرم میگیره. بعضی موقعها هم انیمیشن میبینه و سعی میکنه نقش کارکترهای اونها رو تقلید کنه.» نفیسه میگوید حالا نوا به واسطۀ تنها سرگرم کردن خودش، خلاقتر شده و بسیاری از تکالیفی را که معلمشان اینترنتی برای آنها میفرستد، جور دیگری انجام میدهد. «دلقکی که باید میکشید، هیچ شباهتی به دلقک الگویی که معلمشون فرستاده بود نداشت. گفتم: “چرا دماغش قرمز نیست؟” گفت: “دلقکها که نباید همهشون شبیه هم باشن.” گفتم: “آخه اینی که تو کشیدی خندهدار نیست.” گفت: “آره، دلقک من نمیخنده.”»
چرا من؟ چرا باباش نه؟
بسته شدن مهدکودکها در این ایام، درد مشترک بیشتر مادروپدرهاییست که میشناسم. خبر باز شدن مجددش هم از معدود شادیهای مشترک این دوران. مادروپدرها، خبرش را شبیه به خبر پیروزی تیم ملی بازنشر میکنند. با اضافه شدن ساعتهایی برای نگهداری از کودکان، موضوع تقسیم نقشهای درون خانه نیز دوباره جان گرفته است. خانوادههایی که بعد از مدتها در این تقسیمبندی به تعادل نسبی رسیدهاند، حالا دوباره یک فرآیند فرسایشی را برای رسیدن به تعادل جدید آغاز کردهاند.
نفیسه شین، جامعهشناسی خوانده و حالا در دورۀ پسادکترا، بر روی روابط دهه هفتادیها متمرکز شده. او که سالها در حوزۀ مطالعات زنان کار کرده در جاهای مختلف از حقوق زنان سخنرانی کرده، نابرابریهای جنسیتی درون خانۀشان در ایام کرونا، برایش دردناک است.
تا پیش از این، کیان چهار ساله بخشی از زمانش را در یک پانسیون کودکان میگذراند و بخشی را با پرستارش. نفیسه و همسرش نیز که هردو شاغلند، عصرها بعد از کار، از کیان مراقبت میکردند. اما حالا با تعطیلی پانسیون و توقف حضور پرستار، وظیفۀ نگهداری از کیان به تنهایی بر دوش نفیسه افتاده: «از اسفند من شدم مادر تمام وقت این بچه». با این که همسرش هم کارش را منتقل کرده به خانه، اما کمتر در نگهداری از کیان مشارکت میکند.
«البته همسرم بهم کمک میکنه در نگهداری از کیان، اما اگه ازش بخوام. این یعنی مسئولیت اصلی با منه!» او علاوه بر مسئولیت نگهداری از کیان، مجبور است بارهای دیگری را نیز در خانه از روی زمین بردارد. «مسئولیت آشپزی و شستوشو و … هم با منه. در صورتی که منم باید برای کارهای دانشگاهم وقت بذارم، اما انگار کارهای من کمتر از کارهای همسرم مهم شده.» او روزهایی را انتظار میکشد که از نو تقسیم نقشها به شکل عادلانهتری در خانۀشان جریان پیدا کند.
بد هم نشد
شدت گرفتن رفتارهای اعتیاد گونه و تنشهای روانی، تنها یک روی سکۀ مادرانگی در دوران کرونا است. آن روی سکه نیز، مادرانی هستند که کرونا و همنیشینی مدام با فرزندشان دُز داروهای شبانهشان را کم کرده و از شدت استرسشان کاسته است.
هانیه بیست سال است که در مؤسسههای آموزشی، زبان تدریس میکند و چند سالی است که همزمان، سمتهای مدیریتی مؤسسهها را نیز برعهده دارد. رادین که حالا حدوداً چهارساله است، روتین زندگیشان را به هم ریخته. هانیه سال بارداریاش استعفا میدهد و تا دو سالگی رادین، خانهنشین بوده. کمکم همسرش در مسئولیت نگهداری از رادین با او شریک میشود و بعدتر هم مهدکودک، مسئولیت نگهداری از او را برای بخشی از روز برعهده گرفته. او حالا یک سالوخردهای است که کارش را به طور کامل از سر گرفته و علاوه بر معلمی، مدیریت منابع انسانی و آموزشی مؤسسهشان را نیز عهدهدار است.
برای هانیه و خانوادهاش، رخدادهای سال ۹۸ توأم بوده با بیکاری مقطعی همسرش، خشونتها و خشمهای آبان و دی که راهش به خانۀ آنها نیز باز شده و گریههای عصبیترِ رادین. اما کرونا با این که استرس بیماری و فشار اقتصادی برای آنها به همراه داشته، چندان هم بد نبوده. «این دوران بعد از مدتها تونستیم بیشتر با هم وقت بگذرونیم. با هم فیلم دیدیم و کتاب خوندیم و بازی کردیم. چند روز پیش به این فکر میکردم که یک روزی روزگاری زندگیهامون همین قدر آروم بود و میشد زمان زیادی از روز رو آدم به خودش اختصاص بده. چیزی که مدتها بود تجربه نکردیم. این ایام برای همین غنیمت بود.» هانیه در این دوران توانسته به بخشی از رویاهای قدیمیاش هم برسد. او از دورۀ دبیرستان آرزو داشته در مجلۀ موفقیت متنی بنویسد؛ اما موفق نشده. «اخیرا سه تا یادداشتم منتشر شده تو این مجله و از این بابت خیلی خوشحالم.»
اصول تربیتیِ فراموش شده
تعطیلی مهدکودک و مدارس از یک طرف زمان نگهداری از فرزندان را زیاد میکند و از طرفی الگوهای تربیتی پیشین را تغییر میدهد. الگوهایی که در طول سالیان در خانهها شکل گرفته و حالا نگرانیهای حاصل از شیوع ویروس کرونا به کلی تغییرش میدهد.
نیلوفر را از تحریریۀ مجلۀ زنان امروز میشناسم. مادر ماهان و ماهور است و سالها معلم بوده. زمان زیادی را صرف تربیت دو فرزندش میکند و سبک زندگی شخصیاش با حضور آنها کلی تغییر کرده. حالا راهنمای تور سفرهایی است که تمرکزش بر روی آموزش کودکان و نوجوانهاست و بهانۀ اصلی سفرهایش، ماهان و ماهور. البته سفرهایی که بعد از اتفاقات نیمۀ دوم ۹۸، کم و کمتر شده.
نیلوفر تعریف میکند که چگونه از ابتدای اسفند، با فوت پدر بزرگِ بچهها به خاطر کرونا و بعد درگیری پدرشان با این بیماری و قرنطینه شدنش در خانۀ پدری، دست تنها شده. «این پدربزرگشون خیلی رابطۀ خوبی با بچهها داشت. فوتش بزرگترین شوک این دوران بود.» او بعد از یکی دو هفته از این شوک و مواجهۀ اولیه با کرونا، توانسته کمی به اوضاع مسلط شود و بخشی از پروتکل تربیتی سابقش را از نو اجرا کند.
«اولویتبندیها و ارزشهام باید تغییر میکرد». برای او تا پیش از این خیلی چیزها، مثل ورزش روزانه یا ساعت خواب دقیق، ارزشهای پررنگی بودند که پایبند ماندن به آنها در این ایام سخت شده: «ماهان سه هفته طول کشید تا پاش رو از خونه بذاره بیرون. حتی تا بالاپشتبوم هم نمیاومد. بعد کم کم راضی شد از خونه بیاد بیرون. شبها که کسی نبود، میرفتیم پارک نزدیک خونه ورزش میکردیم.»
نیلوفر، مثل بیشتر پدرومادرهای دیگر این تجربه برایش خیلی جدید بوده و آمادگیاش را نداشته. «البته قبلاً هم چالشهایی وجود داشته، اما حالا شکل این پیچیدگیها فرق میکرد. من باید کل شبانه روزم رو با دو تا نوجوون ده و سیزده ساله شریک میشدم که از نظر شخصیتی دو تیپ کاملا جدان.» میگوید برای ارضای حس تنوعطلبیای که بچهها در این سن به آن نیاز دارند، چند روزی فکر کرده و تلاش کرده با توجه به شخصیت هرکدامشان فعالیت خاص خودشان را تعریف کند. «با یکی از بچههام که خیلی غذادوسته، قرار گذاشتیم هیچوقت در این ایام غذای تکراری درست نکنیم و تا الان هم پاش موندیم. به اون یکی هم که براش غذا اهمیت چندانی نداشت، پیشنهاد تغییر دکوراسیون خونه و اتاقش رو دادم و استقبال کرد.»
خیلی از اطرافیان نیلوفر درکی نسبت به حساسیت او بر روی تربیت ماهان و ماهور در این دوران نداشتهاند. «میگفتن: “بچۀ تو که تنها نیست. کل جهان رفته تو این بحران. وا بِده رئیس. بذار همونجوری که بچههای همۀ جهان قراره بزرگ شن، بچههات بزرگ شن.” انگار که نمیدونن احساس مادرانگی چیه». وا دادن برای نیلوفر، شاید یک مُسکن لحظهای باشد اما توأمان است با بحرانهای عاطفی بعدی و ماندگار.
نیلوفر هم مثل نفیسه، این شانس را داشته که جایی خارج از چهاردیواری خانه را به فضای زندگیشان اضافه کند. او فضای نیمه عمومی پشت بام را در این دوران با فرزندانش در اختیار گرفته و جایگزین فضای عمومی گمشدۀ پیشین کرده. «قبلاً اصلاً به پشت بوم اهمیت نمیدادیم. این مدت اما انگار شده بود یکی از اتاقهای ما. یه باغچۀ کوچیک درست کرده بودیم و یهسری وسیله برای بازی و ورزش برده بودیم بالا.»
با گذشت چند ماه از ایام همخانگی مدام نیلوفر، ماهور و ماهان حالا نیلوفر احساس بهتری نسبت به قبل دارد. جوری که به نظرش این ایام میتواند یک نقطۀ عطف در زندگیشان به حساب بیاید. او حالا صفر تا صد تربیت فرزندانش را به محیط خانه معطوف میداند و نگرانیاش از قبل کمتر است. «ماهان امسال دبیرستانی شد. من که میرفتم مدرسهاش و میدیدم ناظم و مدیر و معلم و باقی گروه همسالان چطوری با هم صحبت میکنن و چه هنجارشکنیهایی که صورت نمیگیره، اذیت میشدم. خیلی برام دردناک بود. نمیتونستم تحمل کنم پسری که من سیزده سال نظارت داشتم روی تربیتش، اینطوری از چارچوبهای اخلاقی خارج بشه». او حالا از این تعطیلی ناخواسته خوشحال است. میگوید امیدوار است بتواند بعداً هم همین الگو را پیش بگیرد و مجبور نباشد بچهها را به مدرسه، جایی که چارچوبهای تربیتی متفاوتی در آن حکمفرماست بفرستد. «تجربۀ مدرسۀ خانگی رو باید غنیمت شمرد.»
شیوا میگوید که برخلاف تصور عمومی، مادر بودن یک واقعیت یکسان و ثابت برای همه نیست. تجربهای طبقاتی است که افراد بنا به وضعیت معیشتی و بسیاری از فاکتورهای دیگر، به شکل متفاوتی از یکدیگر تجربهاش میکنند.
مادرهایی از دو سیارۀ جدا
«به تعداد آدمها، تجربۀ مادری هم متفاوته». این را شیوا میگوید. اخیراً تز دکترای انسانشناسیاش را با عنوان «مادری؛ تلاقی جنسیت و دیگر نظامهای سلطه» در دانشگاه تهران دفاع کرده است. او سه سال از فرآیند بارداری و بعدتر مادریاش را خودمردمنگاری کرده است. در کنارش، همراه شده با طیبه، مادری که یک پسر با معلولیت پنهان۱ دارد و این روزها، منتظر به دنیا آمدن فرزند دومش است.
شیوا میگوید که برخلاف تصور عمومی، مادر بودن یک واقعیت یکسان و ثابت برای همه نیست. تجربهای طبقاتی است که افراد بنا به وضعیت معیشتی و بسیاری از فاکتورهای دیگر، به شکل متفاوتی از یکدیگر تجربهاش میکنند. او میگوید ما معمولاً وقتی از مادر بودن حرف میزنیم، یک گروه خاص از مادران را موردنظر قرار میدهیم. مادران طبقۀ متوسطِ تحصیل کرده، که با تعالیم روانشناسانه سعی میکنند مادران شایستهتری برای فرزندانشان باشند. «خیلی چیزهایی که ما فکر میکنیم همۀ مادرها تجربهاش را دارن، اصلاً اینطوری نیست. مثلاً اضطراب جدایی را که اوایل دوران مهدکودک خیلی از بچهها تجربه میکنن، بچههای لب خط اصلاً باهاش مواجه نمیشن.» بچهای که از اول در خانوادهای پرجمعیت بزرگ شده و بیشتر وقتش را در کوچه سپری کرده، نگران جدا شدن از مادرش نیست.
شیوا هنوز هم با طیبه در تماس است و میگوید چند روز قبل تلفنی حالش را پرسیده. شوهر طیبه، که در کارگاه آهنگری کارگر روزمزد بوده، حالا بیکار شده. «عصرها هم میرفت با موتور مسافرکشی. دیگه مسافری نیست. خودش هم از وقتی بچهدار شده نرفته سر کار و مادرش بهشون کمکخرج میداد. اونم دستفروش بود و الان خیلی وقته پولی در نیاورده.» طیبه گفته که هزار تومان در خانه ندارند تا نان بخرند. در حالی که پزشکی که اخیراً معاینهاش کرده، به شدت نگران وضعیت بچۀ در شکم طیبه بوده. او از طیبه خواسته برای سلامت بچه، پروتئین بیشتری مصرف کند. «وزن جنین تو شکمش، خیلی کمتر از وزن جنین هفتۀ هیجدهمه.» شیوا میگوید ممکن است با تغذیۀ نامناسب طیبه در این روزها، بچۀ جدید نیز با بیماریها و معلولیتهایی به دنیا بیاید و هزینۀ درمان بعدی او، وضعیت خانوادۀ طیبه را بیش از پیش پیچیده کند.
طیبه، دهه هفتادی است و از «غُربت»ها۲. ساکن لب خط۳ است. قبل از ۲۰ سالگی ازدواج کرده و همراه با قوم و خویشش در یک خانه زندگی میکنند. شیوا میگوید تفاوت تجربۀ مادری طیبه با خودش، نه فقط به خاطر اختلاف درآمدی بلکه «به خاطر هویت حاشیهای متکثرش، تجربۀ به مراتب متفاوتتری از من داره.»
شیوا پنج شش ماهی را با طیبه گذرانده است. تجربۀ مردمنگاری شیوا قرار است به زودی در قالب یک کتاب منتشر شود. کتابی که جزئیات بیشتر از تجربۀ مادری خودش و طیبه در آن آمده. او خاطرهای میگوید از روزهایی که همراه روزمرگیهای طیبه بوده است. «یک روز دیدم طیبه و بقیۀ اعضای خانوادهاش بُدو رفتن خیریهای که اونجا فعاله، مُرغ بگیرن. از مسئول خیریه که من رو میشناخت پرسیدم: “داستان این مرغها چیه؟” گفت: “یه خّیری نذر کرده بوده اگه بچهاش مدرسۀ تیزهوشان قبول شه، ۵۰۰ تا مرغ بده. بعد هم که بچهاش قبول نشده، گفته حتماً یه خیریتی توش بوده. ۲۵۰ تا مرغ فرستاده برای این محله.”» شیوا میگوید این قبیل اتفاقها، تغییری در زیست ساکنان لب خط ایجاد نمیکند. در مقابل وقایع سیاسی و اجتماعی و تأثیرات اقتصادی آن، مثل شیوع کرونا، فاصلۀ بین گروههای طبقاتی را بیشتر و بیشتر میکند.
در طول گفتگویم با شیوا، هر سوالی که ارجاع به تجربۀ مادری دارد با این پاسخ همراه میشود: «کدوم تجربۀ مادری؟» شیوا میگوید تجربۀ خودش با طیبه انقدری تفاوت دارد که انگار نه انگار در یک جغرافیای نزدیک به هم، چنین تجربهای رخ داده. انگار که فاصلۀشان از هم دو سیارۀ مختلف باشد. «بذار راحتت کنم. هم منِ مادر هم پسرم، این سه ماه بخاطر تعطیلی مهدکودکها آسیب دیدیم. من از برنامههای شغلیم عقب موندم و اون از همراهی با گروه همسالانش. الان هم گفتن از اول خرداد دوباره مهدکودکها باز میشه. به جای ماهی یک میلیون و صدهزار تومن هم باید ماهی یک میلیون و نُهصد بدیم. با این حال هرطوری شده، جورش میکنیم. ولی طیبه چی کار میتونه بکنه با تورم و بیکاری؟ هیچی».
انگار که شیوا کشیشم باشد، پیپشش اعتراف میکنم که گزارشم دربارۀ «تجربۀ مادری در ایام کرونا»، محدود بوده به آن آدمهایی که با یک یا دو واسطه میشناختمشان. آنهایی که دعوتم را در توییتر دیده و پیشنهاد مصاحبه را پذیرفته بودند. انگار که ما آدمهایی شبیه به طیبه را، پابهپای حاکمیت نادیده میگیریم. منتظر نمیشوم که شیوا با این اعتراف، از گناهم بگذرد و پیش از این خداحافظی میکنم. میدانم و میداند که وضعیت زندگی آدمهایی شبیه به طیبه با بخشیدن یا نبخشیدن من، تغییری نمیکند. حتی با بچهدار شدن من و نذر قبولی بچهام در مدرسۀ تیزهوشان و مرغی که از سر اِنعام، به خانۀ آنها راه پیدا میکند.
- معلولیت پنهان، نوعی از معلولیت است که فرد به ظاهر مشکل جسمی یا ذهنی ندارد، اما با نواقص مادرزاد زیادی درگیر است.
- پیشتر در شمارۀ ۲۵م مجلۀ زنان امروز، گزارشی با عنوان بچه نیستند، بزرگند (خرده روایتهایی از ازدواج غربتها در کودکی و بزرگسالی) دربارۀ ازدواج غربتها منتشر شده است. در آن گزارش توضیحات بیشتری دربارۀ این گروه اجتماعی آمده است.
- محلهای در حاشیۀ شوش و نزدیکی دروازه غار
عکس از نیوشا توکلیان
خیلی خوب بود. احسنت به این نکته بینی و قلم قوی لذت بردیم.