درخت گلابی وحشی نشان داد چرا بیگله جیلان به اعماق بنبست شهرستان میرود و تاریکترین نقاطش را بهتصویر میکشد. این مقاله تلاشی است برای فهم نقش «شهرستان» در سینمای بیگله جیلان.
چیزی شدن، کسی بودن، در زندگی کاری کردن، پوسیده نشدن در چارچوبهای از پیش تعیین شدهی یک زندگی و رویای مشتی از خروار نبودن. رویای مشترک شخصیتهای سهگانهی شهرستان ِنوری بیلگه جیلان (۱) و شخصیت اصلی فیلم درخت گلابی وحشی چنین چیزیست؛ جلوهی بیرونی این رویا میل به دل کندن از شهرستان است. نمونهی عینی یکی از بزرگترین بحرانهای شخصیتی در مردان. شهرستان جایی است که بیمعنا بودن زندگی در آن پنهان نمیشود و این شاید بزرگترین تفاوت آن با مرکز/کلانشهر است. شاید بههمین دلیل است که سینمای جیلان هنوز هم بازمیگردد و بهپشت سرش، یعنی جایی که هنوز نتوانسته از آن کنده شود نگاه میکند: شهرستان؛ بستری که در آن از هیاهو، شلوغی و تکاپویی که پوچی زندگی را پنهان میکند خبری نیست، جایی برای برهنه ساختن روح انسان (مردان؟).
جیلان در فیلم درخت گلابی وحشی بار دیگر جوانی را که درونش پر از ملال و تردید دربارهی آینده است در بنبست شهرستان قرار میدهد. سینان جوانی اهل یکی از روستاهای استان چاناکاله (۲) است که برای تحصیل در دانشگاه به مرکز استان میرود و در رشته معلمی تحصیل میکند. با تمام شدن دانشگاه مانند هزاران معلم فارغالتحصیل دیگر در انتظار استخدام رسمی و با تردید نسبت به شغل آیندهی خود به وطناش باز میگردد. فیلم با بازگشتن او آغاز میشود. سینان از طرفی مدام تکرار میکند که برای مدت کوتاهی آنجا خواهد ماند و از دیگر سو بهخوبی میداند به بنبسترسیده است. درست مانند صفّت در ابرهای ماه مه (۱۹۹۹) و یوسف در دوردست (۲۰۰۲) او هم در وضعیتی بدون راه گریز گیر افتاده است. هنگامی که وضعیت سینان که یکی از هزاران «معلم بیکار» است با حقایق امروزین کشور گره میخورد و بدل به یاسی حقیقی میشود، ما نیز مثل او متوجه میشویم که وحشتاش از گیر افتادن در شهر کوچک به حقیقت خواهد پیوست. اما این سینان است که برای آخرین بار دست و پا میزند، و ما نیز این دست و پا زدن او را تماشا میکنیم.
در درخت گلابی وحشی شهرستانهای مختلفی وجود دارد؛ انواع شهرستان: شهر کوچک، قصبهی آن شهر و روستای آن قصبه. سینان تصور میکند که از شهرستان بیرون زده، اما در حقیقت به چاناکاله یعنی به شهرستانی بزرگتر رسیده است. از سویی دیگر تصور او در دور شدن از شهرستان تنها مسالهای مکانی نیست. او احساس میکند در سایهی کتابهایی که خوانده است نیز از شهرستان و شهرستانی بودن فاصله گرفته است. اما مشخصا نه تنها در مقیاس مکان، که از لحاظ ذهنی نیز تنها یک درجه از آن فاصله گرفته است. نقل قولهای فاضلانهاش از کتابهایی که خوانده و بیان ـ گاه به شوخی و گاه به جد ـ در اغلب اوقات بیربط آنها، نمایشهای روشنفکری کودکانهاش، خامدستی ِنرمشهای ذهنی-فلسفیاش و گلو گیر بودن حرفهای ادبیاش بیشترین چیزی است که از این شخصیت در ذهن میماند. از دیگر سو با وجود تاثیر نقش آفرینی دوغو دمیرکول (۳) و توانایی این شخصیت در دست انداختن خودش و دیگران، باز هم با انسانی مواجه هستیم که بیش از اندازه بر دانش و توانایی نویسندگیاش اتکا دارد (چنین موقعیتی ناخودآگاه ما را بهیاد شخصیت آیدین در خواب زمستانی (۴) نیز میاندازد). مسخرگی کسی که تصور میکند از شهرستان کنده شده اما نتوانسته است چندان دور برود. چنین عنصری در ذات تراژدی وجود دارد؛ قهرمانی که در حقیقت بهجایی که تصور میکند در آن است نرسیده، به فردی که تصور میکند بدل نشده و اتفاقاتی که به اتفاق افتادنشان امیدوار بود هرگز رخ ندادهاند. نه بهاندازهای که از آن کنده شود، که تا جایی توانسته از شهرستان دور شود که تنها رویای آن را در سر بپروراند.
اعتبار پدر
اولین کسی که سینان پس از بازگشتن از چاناکاله و ورودش به قصبه با او همکلام میشود جواهرفروش است. کسی که با مهارت در سخنوری و حرف زدن از هر دری نهایتا بحث را به طلاهایی که پدر سینان از او قرض گرفته میکشاند و اینکه طلاهایش را میخواهد و پدر جواب تلفناش را نمیدهد؛ اولین نشانه از بازگشتن به شهرستان و اولین کدها از شخصیت پدری که هنوز او را ندیدهایم. پدر سینان پیش از هر چیز بدون اینکه هنوز در قاب تصویر دیده شود با این گفتگو بیاعتبار میشود. این پدر بیاعتبار و بیاقتدار اصلیترین فیگور در بنبست شهرستان خواهد بود.
سینان در ادامه نیز از دیگران در مورد پدرش شکوههایی خواهد شنید و بدهیهای او به این و آن ورد زبان همهی اهالی روستا و قصبه خواهد بود. پدر که به قمار اعتیاد دارد با هر پولی که بهدستش میرسد در مسابقات اسبدوانی شرطبندی و با باختهای پیاپی خانوادهاش را دچار مشکلاتی میکند. در چنین وضعیتی پس از بالا آوردن بدهیهای فراوان، زنش کنترل حساب بانکی او را در دست میگیرد و تمام اعضای خانواده تلاش میکنند که پولی به دست پدر قمارباز نرسد. از سویی بهنظر نمیرسد از دست رفتن اتوریتهاش در خانه و رفتار دیگران با او بیرون از خانه چندان موجب دلخوری پدر شده باشد. نقش ادریس که با بهرهگیری از تواناییهای مراد جمجیر (۵) در کمدی ایفا شده، پدری با ویژگیهای کودکانه است. خندههای اغراقآمیزش هنگامی که دخترش را با آدامس تلهای غافلگیر میکند، ناتوانیاش در دعوا کردن با همسرش وقتی او را سرزنش میکند و سعی در آرام کردن فضای عصبی خانه با شوخیهایش وقتی پولهای سینان از جیب او گم شده و اعضای خانواده به هم میپرند؛ در تمام این لحظات آشکارا با یک کودک روبرو هستیم. روزی که سینان برای امتحان به شهر میرود وضعیت این کودک بیش از هر زمانی ترحمآمیز بهنظر میرسد. ادریس که به پسرش برای رفتن سر جلسهی امتحان پول نداده او را تا ترمینال همراهی میکند. وقتی سینان روی صندلیاش مینشیند از او برای سیگار خریدن پول میخواهد و سینان که به او اعتماد ندارد از اتوبوس پیاده میشود تا خودش سیگار را بخرد. در این هنگام ادریس با گفتن اینکه دلش یک نصفساندویچ خواسته دل پسرش را به رحم میآورد و پول را از دست او در میآورد. پدری که از پسرش که در حال رفتن به مهمترین امتحان زندگیاش است ـ بهاحتمال زیاد برای قمار- به اسم غذا پول میگیرد؛ و گویی با آن لبخندی همیشگی از تمام حقوق و مسئولیتهای بزرگسالانهاش شانه خالی میکند.
با تمام این ویژگیها بهنظر میرسد ادریس پدریست که بود و نبودش فرق چندانی نخواهد داشت. اما همسرش آسمان، هر چقدر هم که از دست شوهرش شکایت کند باز هم در مقابل حرفهای تند سینان نسبت به پدرش میایستد :«تا حالا یکبار هم روی شما دست بلند نکرده. پدرای دیگه رو ببین…» و پاسخ سینان: «کاش کتک میزد اما اینطوری نبود.» اما اگر ادریس «اینطور» نبود چطور میتوانست باشد؟ اینجاست که برای پاسخ به این سوال نگاه بیننده به دیگر مردان بالغ شهرستان معطوف میشود و منظرهای که در مقابل مخاطب قرار میگیرد چندان هم امیدوار کننده نیست. سینان که بهدنبال حمایت مالی برای چاپ کتابش است سراغ شهردار قصبهای میرود که بهخاطر کندن در اتاقش بهشهرت رسیده است. شهردار او را سراغ یک پیمانکار شن و ماسه میفرستد و پیمانکار با نشان دادن چند دانشنامه در ردیف کتابهای پشت سرش از علاقهاش به کتاب میگوید و سینان را مجبور میکند به نطق عصبیاش دربارهی ارزشهای شهادت گوش دهد. در تمام این مدت سینان قربانی حرفهای بیهوده، حماقت و قدرتنمایی فیگور مردان بالغی است که ریاکاری، منفعتطلبی و سخنوری مهمترین ویژگیشان بهشمار میرود و بهغیر از موضوعات مورد علاقهشان به چیز دیگری اهمیت نمیدهند. سرانجام این سخنان طولانی و کسلکننده نیز به جایی نمیرسد؛ بزرگترین امید سینان برای کندن از شهرستان و شهرستانی بودن مورد حمایت صاحبان قدرت و ثروت قرار نمیگیرد. سینان برای امتحان کردن نوع دیگری از حمایت سراغ نویسندهای بومی میرود اما او نیز از همان ابتدا سینان را جدی نمیگیرد و کار او را بیارزش میخواند. در آخر و پس از مواجه شدن با برچسب مصنوعی و معمولی بودن و دیگر اتهاماتی که سینان به او وارد میکند صبر نویسنده نیز لبریز میشود و با عصبانیت پیشنهاد خواندن کتاب سینان را رد میکند. شاید ادریس پدر خوبی نباشد اما «پدرهای دیگر» نیز چندان قابل تحمل بهنظر نمیرسند.
هنگامی که مادر سینان از دلیل ازدواجش با ادریس در سن پایین حرف میزند چشمانش برق میزند: حرفهای دلنشین پدر و سخن گفتنش از زیبایی دشتها و گلهها در دورانی که همه از پول حرف میزدند. در واقع هنوز هم همه دربارهی پول حرف میزنند. از ابتدای فیلم مسالهی طلا از زبانها نمیافتد. بیهوده نیست که اولین کسی که سینان با او برخورد میکند جواهرفروش است. همه دربارهی اینکه چهکسی چه مقدار طلا به دیگری بدهکار است و چهکسی در کدام عروسی چقدر طلا هدیه داده حرف میزنند. سوگلی پسران قصبه، خدیجه، از تمام آرزوها، کنجکاویها و رویاهایش میگذرد و با ازدواج با جواهرفروش بدل به مشتی از خروارها میشود. حال آنکه مادر سینان که از بیپولی توان پرداخت قبض برق را نیز ندارد، میگوید اگر عقل حالایش را داشت باز هم با ادریس ازدواج میکرد.
وقتی با فیگور پدران بهظاهر مقتدر روستا روبرو میشویم و هنگامی که بحث طلا و بدهی رنگ کمدی بهخود میگیرد بار دیگر به سراغ ادریس بیپول و بیاقتدار میرویم و به رابطهاش با پول داشتن و پدر بودن باز میگردیم. سینان پس از گفتگویی طولانی با دو امام قصبه وقتی بحث به مسالهی پدرش کشیده میشود دربارهی او میگوید: « وضعیت اون بیشتر قد علم کردن جلوی احمقانه بودن زندگیه». شاید هم همینطور باشد. از میان تمام ایجازها و سخنان قصار سینان ِحراف، یکی از جملاتی که قدر و مفهوم بیشتری دارد همین جملهاش خواهد بود. سینان نگران است در شهرستانی که پوچی زندگی در آن پنهان نمیشود، نتواند در مقابل این «احمقانه بودن» به شکل متفاوتی «قد علم کند».
مورچهها
شخصیت پدر مفلوک و خندهداری که از ابتدای فیلم با دردسرها و نگرانیهایی که برای خانوادهاش میسازد به یاد آورده میشود و در میانهی مصایب و بحرانهای سینان جایی ندارد، با گذشت زمان رفته رفته رنگ جدیت بهخود میگیرد و نقش پررنگتری در تفکرات، رویاها و ترسهای سینان ایفا میکند. هنگامی که استحکام رابطهی پدر و پسر و شباهتشان آشکار میشود، تصورات و کابوسهای سینان بدل به صحنهی خویشتنپنداری او با پدرش میشود.
ادریس با وجود مخالفت دیگران شروع به حفر چاهی در زمینهای بایر پدرش میکند. او که بر خلاف دیگران معتقد است میتواند با روشهای علمی از چاه آب بکشد مشغول سر و کله زدن وسواسگونهای با زمین میشود. پدربزرگ که از دست پسرش عصبانی است برای سینان داستانی تعریف میکند: وقتی ادریس نوزادی درون گهواره بوده، روزی تمام تنش را مورچهها فرا میگیرند و تا چندین روز بعد از همهجای تن کودک مورچه بیرون میآمده. پدربزرگ میگوید: «نکنه این بچه بههمین خاطر اینطوری شد؟» چنین ایماژ تاثیرگذاری به محض شنیدن ذهن سینان را تسخیر میکند و تصور آن او را رها نمیکند.
در زمینهای خارج از روستا درخت گلابی وحشیای وجود دارد؛ درختی تنها و خشکیده که از دیگر درختها جدا افتاده است. یک روز وقتی سینان در آن حوالی قدم میزند از دور پدرش را میبیند که زیر درخت دراز کشیده است و از یکی از شاخهها طناب پارهای آویزان است. ابتدا نفساش میگیرد و برمیگردد و با وحشت از آنجا دور میشود. کمی بعد طاقت نمیآورد و پیش پدرش برمیگردد. ادریس بیحرکت روی زمین خوابیده است و مورچهها روی صورتش راه میروند. وقتی ناگهان چشماش را باز میکند بهنظر میرسد مردهای به زندگی بازگشته است. حتی وقتی پدر بیخبر از همهجا برمیخیزد و با شوخطبعی کودکانهاش شروع به حرف زدن میکند نیز وحشت از مرگ پدرش از وجود سینان بیرون نمیرود. مورچههایی که در قصهی پدربزرگ حکایت از «جنون» پدر داشتند بدل به سمبلی از مرگ او میشوند.
در صحنهی پایانی این فیلم سه ساعته چاه، مورچهها و درخت گلابی وحشی، پدر و پسر را بههم پیوند میزنند و بدل به ایماژی از ترسها و رویاهای مشترک آنان میشوند. در این قسمت که سینان و ادریس بهدور از دیگران با هم تنها میمانند میل/ترس مرگ، میل/ترس از دست دادن پدر و میل/ترس پدر شدن در هم ادغام میشود و بدینترتیب شهرستان معنایی تازه پیدا میکند.
کتابهای کپکزده
بعد از وقفهای که با بهنمایش درآمدن صحنهی کوتاهی از سربازی سینان در داستان بهوجود میآید، او که همچون ماکویی میان شهر کوچک-قصبه-روستا در رفت و آمد است دوباره در مینیبوسی عازم خانه دیده میشود. هنگامی که مینیبوس به مقصد میرسد، روستا در میان مهی سنگین فرو رفته و میزانسن وضعیتی رویاگونه بهخود گرفته است. در این بخش از فیلم هم ذهن سینان و هم زبان فیلم به خوابی عمیق شباهت پیدا میکند.
کتابی که سینان نوشته است و «درخت گلابی وحشی» نام دارد دستورالعملی برای «سربلندی» اوست؛ آخرین دست و پا زدنش و سمبلی از معمولی نبودن، سر در آوردن در میان سرها و رویای بیرون زدن از شهرستان. از همان ابتدای فیلم و با شنیدن حرفهای سینان، مخاطب کتابی که او نوشته را جدی نمیگیرد و می داند اثری که با قرض گرفتن پول و با هزینهی شخصی به چاپ برسد راه نجات او نخواهد بود. سینانی که از ابتدای فیلم میشناسیم تنها در قسمت پایانی بهطور کامل از سوی مخاطب پذیرفته میشود. وقتی سینان به خانه بازمیگردد نسخههای کتابی که در خانه دارد را میبیند که کپک زدهاند، مادر و خواهرش تمام این مدت کتاب را نخواندهاند و کتابفروشی نتوانسته حتی یک نسخه از کتابهای او را بفروشد. پس از بر باد رفتن آخرین امیدی که کتاب تمثیلگر آن بود است که سینان به پدرش، به مورچهها و چاه و درخت گلابی وحشی میرسد.
ادریس که در نبود سینان بازنشسته و از خانواده جدا شده است، در کلبهی کوچکی در زمینهای پدربزرگ سکونت گزیده و در انزوا به شهرستانی درون شهرستان کوچ کرده است. او مسیری درست برعکس مسیر همیشگی برای فرار از شهرستان انتخاب کرده است.
اما آیا مسیر عکس نیز راهی به بیرون از شهرستان دارد؟ یا بهتر است بپرسیم این راه خروجی به کجا میرسد؟ در بخش پایانی فیلم به پاسخ این سوال میرسیم. وقتی سینان به کلبه میرود و پدرش را آنجا نمییابد شروع به وارسی مکانی که پدر تارک دنیایش برای زندگی انتخاب کرده میکند. در همین حین همانجا خوابش میبرد و رویایی میبیند: روی صورت نوزادی که درون گهوارهاش از شاخههای گلابی وحشی آویخته شده را مورچهها فرا گرفتهاند. یک بازی ذهنی شوم با وحشت از دست دادن پدر و دلیل جنون او.
کمی بعد هنگامی که سینان پدرش را مییابد و مشغول حرف زدن میشوند متوجه میشود کتاب درخت گلابی وحشی را خوانده است. حال آنکه او کتاب را با الهام گرفتن از داستانی که در کودکی پدرش دربارهی درخت گلابی وحشی تعریف کرده بود نوشته است. سر آخر هم تنها کسی که کتاب را میخواند پدر است. در این لحظه راهی که سینان برای دور شدن از پدرش انتخاب کرده در سیکلی دایرهایشکل دوباره برمیگردد و به پدرش میرسد. درخت گلابی وحشی که نقطهی آغاز و پایان این دایره است حالا به سمبلی از هر دوی آنها بدل میشود. به قول پدر درختی «ناهماهنگ، تنها و ناموزون». هر دوی آنها همینگونهاند. ادریس که به آب نرسیدن چاه را پذیرفته و تسلیم شده میگوید: «چیزی در نیومد. روستاییها حق داشتند. باز هم حق با روستاییها بود.»
شهرستانی در شهرستان
در لحظهای که سینان متوجه میشود دایره چرخیده و به پدرش بازگشته و هیچگاه نخواهد توانست از شهرستان بیرون برود، طناب آویزان از شاخه به شکلی دعوتآمیز روی شاخه تلو تلو میخورد. وقتی سرش را به دیگر سو میچرخاند چاهی را میبیند که پدرش با اصرار برای آب کشیدن از آن و رسیدن به «منشا زندگی» تلاش کرده بود. حالا دیگر در چاه چیزی جز شکستخوردگی، بازنده بودن و تسلیم شدن وجود ندارد. صدای کشیده شدن طنابی به گوش میرسد و دوربین بههوای مرگی که از ابتدا در فیلم موج میزند بهسوی چاه میرود و به سینانی که خودش را از دهانهی چاه بهدار آویخته میرسد. بدنی که نه از بلندای شاخهی یک درخت که از دهانهای رو به درون زمین آویزان است، ایدهی دفن شدن همزمان با به دار آویخته شدن، ایماژی فراموش نشدنی از مرگ.
برای مدتی مخاطب نمیداند که سینان واقعا خودش را دار زده یا تمام اینها تصورات اوست. دوربین پس از سینان پدرش را نشان میدهد که روی همان نیمکتی که کمی پیش نشسته بود خوابش برده. وقتی او دارد به گوسفندان غذا میدهد و وقت تلف میکند نگران سینان هستیم. سرانجام ادریس به دهانهی چاه نزدیک میشود و سینان را میبیند. اما نه آویخته از دهانه، که در انتهای چاه و در حال کندن زمین.
چه برداشتی از این پایان باید کرد؟ آیا سینان هم مانند پدرش تلاش میکند تا به آب، به زندگی برسد؟ آیا زندگی را به مرگ ترجیح داده؟ آیا با این حقیقت که مثل پدرش باشد آشتی کرده و جای او را گرفته؟ یا برعکس، از ایدهی کشتن خود منصرف نشده بلکه این راه را برای رسیدن به آن انتخاب کرده است؟ آیا سینان قبر خود را میکند؟ آیا تلاش میکند به نقطهای عمیقتر، به عمیقترین و تاریکترین نقطه، به مرگ برسد؟ آیا هنگامی که برای فرار کردن از شهرستان نه بهسوی شهر، جمعیت و انسانها، که بهسمت مخالف بروی، پایان راهی که به دنبال شهرستانی در شهرستان میگردد مرگ نیست؟ آیا سینانی که پذیرفته است نمیتواند از شهرستان بیرون برود( نه به رحم مادر) به چاه پدر بازگشته تا درون عمیقترین نقطهی شهرستان یعنی مرگ فرو رود؟
فیلم درخت گلابی وحشی با تمام سوالاتی که از خود بر جای میگذارد و در تاریکی چاه به پایان میرسد در حقیقت «کمدی»ترین فیلم نوری بیلگه جیلان بهشمار میآید. نوعی از مزاح که در دیگر فیلمهای جیلان نیز مخاطب را در لحظاتی که انتظارش را ندارد غافلگیر میکند، در این فیلم پررنگتر است. با این وجود حتی نحوهی انتخاب بازیگر (دو کمدین در نقشهای اصلی) و تاثیر آن در دیالوگها و دیگر عناصر طنز موجود در فیلم نیز چیزی از تلخی و تاریکی آن نمیکاهد. نوری بیلگه جیلان که در فیلمهای قبلیاش نیز نشان داده نمیتوان از شهرستان و تمام چیزهایی که شهرستان را نمایندگی میکنند گریخت، در درخت گلابی وحشی تا تاریکترین و عمیقترین نقطهی این حقیقت فرو رفته است. شاید دیگر هیچگاه در هیچ فیلمی نتوان مردی را دید که در حاشیهی شهرستانی کوچک درون شهرستانی دیگر از توابع شهرستانی بزرگتر، در انتهای چاهی بیانتها، برای رسیدن به شهرستانی عمیقتر زمین را حفر میکند.
پانویسها:
(۱) اشاره به سه فیلم بلند نخست نوری بیلگه جیلان: قصبه (۱۹۹۸)، ابرهای ماه مه (۱۹۹۹) و دوردست (۲۰۰۲) که با درونمایهای یکسان و بازیگرانی مشترک سهگانهی مشهور او را تشکیل میدهند
(۲) Çanakkale چناققلعه یا جناققلعه شهری بندری و مرکز استانی به همین نام در منتهیالیه شمالغربی ترکیه. کودکی نوری بیلگه جیلان که متولد استانبول است در شهر چاناکاله گذشت.
(۳) Doğu Demirkol کمدین ترک. ایفاگر نقش اصلی (سینان) در درخت گلابی وحشی.
(۴) خواب زمستانی (۲۰۱۴) به ترکی Kış Uykusu هفتمین فیلم بلند جیلان که برندهی جایزهی نخل طلای شصت و هفتمین جشنواره کن شد. آیدین بازیگر نقش اصلی فیلم روشنفکر/بورژوای همهچیزدانی که شهر بزرگ را ترک گفته است و در فضای بسته و کوچک شهرستان/روستا در زمینهای پدریاش هتلی تاسیس کرده و برای روزنامههای محلی مقالههای بیاهمیتی مینویسد.
(۵) Murat Cemcir بازیگر و کمدین ترک، ایفاگر نقش ادریس (پدر) در فیلم درخت گلابی وحشی.
عایشه چیفتچی منتقد فیلم است و از سال ۲۰۰۵ در تحریریه مجله سینمایی آلتیازی مینویسد. او هماکنون در لندن به زندگی و تحصیل مشغول است.این مقاله عایشه نخستین بار سال ۲۰۱۹ در مجله آلتیازی منتشر شد.
کسرا صدیق، داستاننویس و مترجم زبان ترکی است. بهتازگی نمایشنامه «به نمایش زندگان» نوشته اُغوز آتای با ترجمه او منتشر شده است.