پلتفرم؛ جامعهای سرمایهدارانه یا دوزخی الهی؟
فیلم پلتفرم در عموم تحلیلها فیلمی در توصیف یا ضدیت جامعه سرمایهدارانه خوانده شده، یادداشت پیشرو اما نگاه دیگری را پیش میکشد.
به نظر میرسد جریانی از فیلمهایی به راه افتاده که به جامعه سرمایهدارانه و ظلم طبقاتی موجود در آن میپردازند. فیلمهایی که یکی از ویژگیهای آنها نسبیگرایی است. از تولید شخصیتهای سیاهوسفید امتناع میکنند و بحرانهایی را نمایش نمیدهند که راهحلهای سادهای برایشان متصور است، راهحلهای ازپیشموجودی که فقط نیاز به اجرا داشته باشند. در پایان مقصری برای مشکلاتی که مطرح شده معرفی نمیکنند و بهتباهیکشیدهشدن همه شخصیتها را مدنظر قرار میدهند. گویی هر فیلمی همین که بتواند خودش را به این جریان متصل کند مورد توجه قرار میگیرد. پلتفرم فیلمی است که به تازگی به نمایش درآمده و به نظر میرسد توانسته خودش را در همین جریان جای دهد. قصد این نوشته بررسی این برداشت رایج است که فیلم پلتفرم در توصیف یا ضدیت با سرمایهداری یا وضع موجود است.
*در ادامه داستان فیلم لو خواهد رفت!
معرفی
داستان فیلم در مورد زندانی عمودی است که افراد به دلایل مختلف در آن محبوس شدهاند. هر روز سفرهای رنگین که توسط آشپزان ماهری تهیه میشود بر سکویی متحرک (پلتفرم) قرار میگیرد و از گودالی که در میان سلولهای این زندان بزرگ عمودی قرار دارد به سمت پایین حرکت میکند. سکو در هر طبقه دو دقیقه متوقف میماند و بعد به طبقه زیرین میرود. اگر کسی بخواهد چیزی از روی آن برای خودش نگه دارد دمای اتاق آنقدر بالا یا آنقدر پایین میرود که او را از پا دربیاورد. افراد در آغاز هر ماه جایشان در این طبقات، به صورت تصادفی، تغییر میکند. بنابراین آنهایی که دسترسی بیشتری به غذا دارند همیشه سعی میکنند تا جای ممکن بخورند چرا که هیچ معلوم نیست ماه بعد در چه وضعیتی باشند.
گورِنگ، شخصیت اصلی فیلم، تصمیم میگیرد تغییری ایجاد کند. او که سعی میکند توسط سکو تا پایینترین طبقات برود و با استفاده از برقراری گفتوگو یا اعمال قوه قهری غذا را به اندازه نیاز هر یک از زندانیان توزیع کند، نهایتاً دست به خشونتهای بسیار میزند و یار همراهش را در این راه از دست میدهد.
کاراکترهای فیلم بیشتر تیپ هستند و گروهی را نمایندگی میکنند.
گورنگ مردی کتابخوان است که قصد کرده سیگارکشیدن را ترک کند و به همین دلیل به صورت خودخواسته وارد گودال شده است. او نمیتواند بیعدالتی جاری را تحمل کند و تصمیم میگیرد دست به عمل بزند.
تریماگاسی پیرمردی است که تن به شرایط موجود سپرده و حاضر است به هر قیمتی منافع انفرادی خودش را حفظ کند. او حتی از تکهتکه خوردن گوشت همسلولیش در حالی که او هنوز زنده است ابایی ندارد.
ایموگیری کارمند سادهدلی است که نمیدانسته برای چه سیستم شروری مشغول به کار است و نهایتاً وقتی متوجه دروغهایی که سیستم به او خورانده است میشود خودش را حلقآویز میکند.
باهارات مردی مذهبی است که سفر خود به سمت طبقات بالا و امیدش به خروج از گودال را وامیگذارد تا همراه گورنگ دست به ساماندهی عادلانه آن بزند.
با این شخصیتپردازی سطحی، مخاطب نسبت به گذشته شخصیتها و هرآنچه بتواند رفتارشان را برایش بامعناتر کند اطلاعات بسیار محدودی دریافت میکند.
چرا پلتفرم درباره وضع موجود نیست
داستان به تمثیلی از جامعه سرمایهدارانه تعبیر شده است. در فیلم اشارات زیادی به مسائل روز، فرهنگ مصرفی و ارزشهای جامعه کاپیتالیستی یافت میشود. تبلیغات تجاری، زنی که آرزو داشته مریلین مونروی آسیا شود و مساله مهاجران غیرقانونی را میتوان به عنوان مثال مطرح کرد. (اولین همسلولی گورنگ پیرمردی است که تحت تاثیر تبلیغات تلویزیونی دست به قتل غیرعمد یک مهاجر غیرقانونی زده است.) همچنین جملاتی از این دست:«در گودال همه آزادند که انتخاب کنند چه میخواهد.» در واقع انتخاب از میان گزینههای محدود موجود که تبلیغات سیاسی را به ذهن مخاطب میآورد. وجود طبقات مختلف و افراد محبوس در آن، ضروریات زندگی که میزانشان محدود است (اما طبق گفته یکی از کارکنان پیشین مجتمع برای بقای همه کفایت میکند)، توزیع سلسله مراتبی این ضروریات و مصرف فراتر از نیاز افراد ساکن طبقات بالاتر تا جایی که چیزی برای ساکنان طبقات زیرین نمیماند؛ وضعیتی که آنها را ناچار به انتخاب میان آدمخواری یا مرگ میکند. تمام اینها مواردی است که گویی باعث میشود فیلم ظاهری بر ضد یا دستکم در تبیین جامعه سرمایهدارانه به خود بگیرد.
اما فیلم پلتفرم، بر خلاف ادعاهای مذکور، بیش از آن که فیلمی انتقادی یا حتی توصیفی نسبت به جامعه سرمایهدارانه باشد، تمثیلی از دوزخی الهی است. چیزی که در پس این ژست اولیه وجود دارد نگاه قضاوقدری آن است. همهچیز توسط نظمی غیبی برنامهریزی و پیادهسازی میشود و هیچکس هیچگونه مسئولیتی در اداره این جامعه به عهده ندارد. همچنین، در گودال هیچ سازوکاری وجود ندارد که افراد توسط آن بتوانند اراده خودشان را اعمال کنند و تاثیری بر روند تعیین طبقه سکونتشان در ماه بعد داشته باشند. این مدیریت است که به صورت کاملاً تصادفی آنها را جابهجا میکند.
همینطور، فیلم تقریباً هیچ اطلاعاتی در مورد افرادی که این زندان عمودی (که خودشان آن را «مرکز خودگردان عمودی» مینامند) را مدیریت میکنند به ما نمیدهد. تنها دو چیز از خارج گودال ارایه میشود. اول این که آشپزانی وجود دارند و به شکل حرفهای غذا را آماده میکنند. دوم این که افراد، برای ورود به گودال، تحت مصاحبه قرار میگیرند. هیچ راهی برای دستیابی به شناخت در مورد مدیریت موجود نیست، مدیریتی که در خارج از این زندان زندگی میکند. اگر قرار باشد گودال را به عنوان تمثیلی از جامعه در نظر بگیریم، با توجه به این که مرفهترین طبقات هم نهایتاً در همین زندان قرار دارند، پس «خارج» کجاست؟
دیگر این که ساکنان این زندان هیچ کاری انجام نمیدهند. آنها مصرفکنندگان صرف، به معنی کامل آن، هستند. بارِ گرداندن این جامعه هرگز بر دوش آنها نیست و هیچ نقشی در تولید یا توزیع ندارند. فقط منتظر مینشینند تا سکو در طبقهشان متوقف شود و تا میتوانند بخورند. چطور میتوان وضعیت موجود را، که در آن کارکردن ضرورتی انکارناپذیر است و حتی در دوران همهگیری بیماری هم باید در کوتاهترین مدت به حالت عادی برگردد یا به صورت دورکاری به همه جنبههای زندگی گسترش پیدا کند، با وضعیت بیعملی مطلق ساکنان گودال مشابه دانست؟
پلتفرم: فیلمی مذهبی
اما دقت به رگههای مذهبی فیلم میتواند راهگشا باشد.
در اوایل فیلم، وقتی گورنگ به تریماگاسی مشکوک میشود که دست به قتل همسلولی پیشینش زده است، به فرمان پنجم از ده فرمان اشاره میکند (یعنی:«قتل مکن.») و میگوید:«بدیهی است که تو فرمان پنجم را فراموش کردهای.»
جلوتر، با ایموگیری، کارمند سابق مجتمع، مواجه میشویم. او هم مانند گورنگ به اختیار خود وارد گودال شده و قصد دارد با گفتوگو تغییری در شکل مصرف زندانیان ایجاد کند. او که بیستوپنج سال برای مدیریت کار کرده است گویی با این تصمیم این مفهوم را میرساند که راهی برای تغییر در سیستم وجود ندارد و تنها راه ممکن تطبیق با آن است. ایموگیری در آخر خود را حلقآویز میکند. گورنگ، که در طبقهای بسیار پایین، همراه او، گیرافتاده و مطمئن است غذایی دریافت نخواهد کرد، در ذهن خود او را مجسم میکند. ایموگیری آیاتی از انجیل یوحنا را برایش میگوید:
عیسی پاسخ داد: «یقین بدانید اگر بدن پسر انسان را نخورید و خون او را نیاشامید در خودتان حیات ندارید. هرکه بدن مرا بخورد و خون مرا بیاشامد حیات جاودان دارد و من در روز بازپسین او را زنده خواهم ساخت. زیرا جسم من خوراک حقیقی و خون من نوشیدنی حقیقی است. هرکه جسم مرا میخورد و خون مرا میآشامد، در من ساکن است و من در او.»
در صحنهای دیگر، باهارات را میبینیم که میخواهد خودش را با طنابی به طبقات بالاتر برساند. او در جواب ساکنان سلول بالایی، که میپرسند چرا آن کار را میکند میگوید: «تا از این جهنم لعنتی خارج شوم.» سپس اعتقادش به خدای یگانه را فریاد میزند و قول زندگی جاودان را به افراد بالادست میدهد تا راضیشان کند کمکش کنند.
مورد دیگر هنگامی است که گورنگ و باهارات ماموریتشان را آغاز میکنند. اولین کسی که با او مواجه میشوند گورنگ را با مسیح مقایسه میکند و او را به سخره میگیرد که «مسیح خوراک را چندبرابر میکرد نه که آن را از دهان ما بیرون بکشد.»
در نهایت، گورنگ که طی تلاش برای ایجاد نظمی که پیشتر اعلام کرده «به صورت خود انگیخته رخ نخواهد داد» فرسوده شده، تصمیم میگیرد تنها کودک ساکن گودال را به عنوان یک «پیام» به سمت طبقه صفر بفرستد تا کارکنان آن طبقه دریافتش کنند. این پیشنهاد در ابتدا توسط شخصی مطرح میشود که با عنوان «مرد خردمند» معرفی میشود. او درباره مدیریت اطلاعاتی دارد. اظهار میکند که «مدیریت هیچ وجدانی ندارد» و سپس از گورنگ و باهارات میخواهد با یک سمبل پیامشان را به افرادی که در طبقه صفر مشغول به کار هستند برسانند چون «شاید کسی در آنجا وجدان داشته باشد.» مخاطب هرگز متوجه نمیشود او اطلاعاتش را از کجا به دست آورده. مرد خردمند، که انگار دارای نوعی آگاهی غیبی است، با توجه به تاکیدش بر ارسال پیام و عتابش به باهارات که «آیا من هیچچیز به تو نیاموختهام؟»، به پیغمبری میماند که واسطه جهان الوهیت و انسان است و وظیفه دارد راه درست را به آن دو نفر نشان دهد. گویی رهایی در آخر نیازمند یک منجی از جهانی دیگر است و آنها باید آمادگیشان را برای ظهور او اعلام کنند.
با توجه به این موارد، به نظر میرسد قرائتی مذهبی روشنگرانهتر باشد. اتفاقا این فیلم، بیشتر در حال تحکیم بنیانهای جامعه موجود است تا انتقاد یا حتی به دست دادن تصویری واضح از وضعیت. این کار را با تاکید بر جبری بودن، حذف امکان اعمال هرگونه اراده، واسپاری تصمیمگیری به مدیریت ناشناختهای که خارج از جهان زندان قرار گرفته و از بالا نظرش را پیاده میکند و همچنین اعلام بیثمری هرنوع تلاش در جهت بهدستگرفتن سرنوشت خویش انجام میدهد. مانیفست فیلم بیشتر بر ناگزیربودن وضعیت و انسداد هر نوع راه برونرفت متکی است.
با این اوصاف، باید هرچه بیشتر انگشت بر نظرگاه قضاوقدری فیلم گذاشت و نه بر جنبهای جامعهشناسانه که برداشت رایج از آن است. این برداشت رایج و فراگیر میکوشد با استفاده از فریادهای بلند تمثیلهای اجتماعی بیشازاندازه مستقیم فیلم، خاستگاه واقعی آن را در هیاهو گم کند. صحنه پایانی فیلم نیز بر همین خاستگاه صحه میگذارد: گورنگ در فضایی تاریک و نامتناهی کودک را بر سکو رها میکند، پرتوی نوری از «بالا» در حال تابش است و بعد پیام، مانند دعایی، به سمت منشا آن نور صعود میکند.
مرحبا به نگارنده و قلمِ منصفش. این تحلیل پلتفرم، از معدود تحلیلهایی از این فیلم است که نگاهی منطقی و منصفانه دارد.