تصویر کرونا؛ تصویر نیستی
در مواجهه با امر نادیدنی، همچون ویروس کرونا، چطور باید تاثیرگذار بود؟ چطور به چیزی که همهجا هست اما هیچجا نیست میتوان نزدیک شد تا عکسی خوب ثبت کرد؟
«اگر عکس شما به اندازه کافی خوب نیست، به اندازه کافی نزدیک نشدهاید!»
رابرت کاپا
جادهای خاکی در میانه روز، خالی از انسان که به سمت ناکجا آبادی پیچ خورده و به جلو رفتهاست. روی زمین پر شده از سنگ و گلولههای توپ است. «دره سایه مرگ» نام عکسی از راجر فِنتون است که در ۱۸۵۵ با تجهیزات فراوان و کالسکه و اسب از طرف دولت بریتانیا ماموریت یافت تا جنگ کریمه را به تصویر کشد. مشهورترین عکس فنتون از این جنگ، تصویری است بدون هیچ خون و یا جسدی. تصویری که انگار بعد از اتمام نبرد و بعد از اینکه این دره از انسان تخلیه شده عکاسی شده است.
از آنجا که در آنزمان هر عکس به پانزده ثانیه زمان نوردهی نیاز داشت، فنتون تنها میتوانست از افسران انگلیسی در حال گپ زدن یا از سربازان عادی در حال آماده کردن توپ عکاسی کند. عکسهای او تابلوهایی از زندگی نظامی، در پشت خط مقدم بودند و جنگ به مثابه فاجعهای سهمگین و مملو از فتنه و درد و حسرت از چشم دوربین او به دور ماند.
فنتون نخستین عکاس جنگی است که از او اسمی به جای مانده است. از آن زمان به بعد نبردهای زیادی عکاسی و توسط رسانهها منتشر شدند، سرنوشت اتفاقات مختلف را تغییر دادند و مردمان زیادی را به خشم آوردند و به خیابان ها سرازیر کردند. عکسها که میتوانستند به ما تجربهای از آنجا بودگی را بدهند، با ایجاد حس همدردی، جنگ را تقبیح و مردم را به ایجاد تغییر تشویق میکردند.
یک قرن و نیم بعد اما دنیا، در حال تجربه پاندمیکی است که تبعات آن را هماندازه با جنگ جهانی دوم تخمین میزنند. کشورهای زیادی درگیر شده و خسارات و بحرانهای اقتصادی کمکم خود را نمایان کردهاند. حکومت نظامی نیست اما خیابانهای خلوت تصویری مشابه را در ذهن تداعی میکنند. گروهی حتی معتقدند که در حال تجربه جنگ جهانی سومی هستیم که متناسب با مدار پسامدرنیستی خویش تحول یافته و شکلی جدید به خود گرفته است. اما در شهر نه خبری از حضور سربازان نظامی است آنچنان که نسل من از فیلم ها به خاطر میآورند و نه هراس از بمبهایی که ناگهان بر سر مردم فرود میآیند. نه آژیر خطری وجود دارد و نه پناهگاهی که امن باشد. تمام دنیای امروز درگیر دشمنی است که مهمترین ویژگیاش رویتناپذیر بودنش است؛ چیزی که حتی نمیتوان از آن عکسی ثبت کرد.
عکسهایی که خبرگزاریها در این روزها منتشر میکنند بیشتر از خیابانهای خالی از مردم و مغازههای بسته یا نحوه مقابله و برخورد دولتها و مردم با این بیماری است تا تصویری واقعی از چیزی که جهان را در این روزها دگرگون کرده است. از تصویر بمب و گلوله روی خانهها، صحنههای کشتار و یا تصویر بازماندگان داغدارِ در حال سوگواری خبری نیست. بیمارستانها که رسانهها از آنها به عنوان خط مقدم این جبهه یاد میکنند، بیشتر تاکید بر این واقعیت دارند که جنگی پنهان در حال وقوع است. اما عکسهایی که عکاسان حاضر در این خط مقدم ثبت میکنند گویی حاوی هیچ روایت تاثیرگذاری نیست تا مخاطب را شوکه و او را با کُنه اتفاقی که در شرف وقوع است مواجه کند. تصاویری که از این نبرد ثبت شده و میشود ما را به قلب چیزی که واقعا اتفاق افتاده نمیبَرد. این عکسها درست مثل راهکارهای پیشگیری از بیماری با فاصله هستند. با اینکه به سوژه نزدیک شدهاند، آنطور که رابرت کاپا میگوید که برای گرفتن عکسی خوب باید شد، اما تاثیرگذار نیستند. در مواجهه با امر نادیدنی چطور باید تاثیرگذار بود؟ چطور به چیزی که همهجا هست اما هیچجا نیست میتوان نزدیک شد تا عکسی خوب ثبت کرد؟ اصلا خط مقدم این بیماری کجاست؟ بیمارستانهای مملو از بیماران است یا خانههایی است که مبتلایان خود را در آنجا قرنطینه کردهاند؟ قربانیانی بالفعل یا قربانیان بالقوه که درهای خانههای خود را بسته و خود را در آن زندانی کردهاند؟ چه بسا تصاویری که عکاسان در این دوران از خانهها و قرنطینگی خود عکاسی میکنند هموزن تصاویر محتضرانی است که در طول تاریخ بحران عکاسی شدهاند. تصویر رعبانگیز کوین کارتر از کودک قحطی زدهای که کرکسی در نزدیکیاش روی زمین ایستاده را به یاد بیاورید؛ تصویر بدون دانستن اتفاقات پس و پیش از لحظه ثبتش لحظهای پر از تعلیق است از آیندهای نامعلوم و همزمان ترس و امید. «چه بر سر آن کودک آمد؟». محتضران خانهنشین حالا این زمان سرشار از عدم قطعیت و پر از تعلیق را اینگونه به تصویر میکشند: ثبت روزمرگی؛ تا شاید در آینده خوراکی باشد برای بینندگان کنجکاوی که همان پرسش را تکرار خواهند کرد: «چه بر سر مردمان این خانه آمد؟». با این تفاوت که تا وقتی رنج شمایلی دارد تا قابل نمایش باشد، میتوان با اطمینان گفت که عکس کارتر بیهیچ عنوان و نوشتهای هنوز تصویری از رنج است. اما عکس قرنطینه روایتگر دردی پنهان است و شاید همیشه نیاز به اسم و عنوان و تاریخ داشته باشد تا بتواند تاثیرگذار باشد.
بدون شکل فیزیکی، عکسها چطور باید ما را به عمق فاجعه آگاه کنند؟ تصاویری که روزانه از این بیماری میبینیم حاوی قصههایی از جنبههای مختلف بیماری است نه خود آن. شبیه به عکس «سایه دره مرگ»ِ راجر فنتون که خیلی از چیزهایی که شکل دهنده جنگ است را نشانمان می دهد اما خودش را نه.
تشویش و اضطراب برای مردم عادی و مرگ و رنج و اندوه برای مبتلایان و خانوادههای داغدار خصوصیت این نبرد است. اما همه این تشویش، انتظار و رنج، پشت درهای بسته اتفاق میافتد. اینجا حتی درد شکلی هم ندارد تا بتواند نشان داده شود. هیچ زشتیای نیست تا به قول سوزان سانتاگ در بدترین حالتش تصویر شود تا پندآموز باشد و واکنش قطعی بطلبد؛ عکسهایی که متهم کنند و بخواهند جهت چیزی را تغییر دهند، عکسهایی که به همین سبب لازم است تا حتما شوک آور باشند. اصلا در این تصاویر انگشت اتهام رو به چه کسی است؟ علم ناکافی ما؟ سیاست غلط دولتها؟ تقسیم ناکافی بودجه پزشکی یا تقسیم نامساوی ثروت؟ دوربین چطور باید بتواند به تنهایی این پدیده ها را عکاسی کند تا تازه باشد و تاثیرگذار؟ مگر نه اینکه همه این اتهامات دلایل اصلی وقوع بحرانهای انسانی یا طبیعی هستند؟ و مگر نه اینکه ما این را بارها از طریق تصاویر دیدهایم؟
بدون شکل فیزیکی، عکسها چطور باید ما را به عمق فاجعه آگاه کنند؟ تصاویری که روزانه از این بیماری میبینیم حاوی قصههایی از جنبههای مختلف بیماری است نه خود آن. شبیه به عکس «سایه دره مرگ»ِ راجر فنتون که خیلی از چیزهایی که شکل دهنده جنگ است را نشانمان می دهد اما خودش را نه. عکسها برای اینکه تماشای رنج را از راه دور فراهم میآورند همواره ملامت شدهاند. آنها ما را ضمن تقویت موقعیت امن ما بهعنوان مخاطبهایی که از چند صد کیلومتری یک حادثه، آنلاین در حال تماشای آن هستیم حسی از ترحم را نیز در ما برمیانگیزند و ما را از اینکه در یاریرسانی ناتوانیم، درمانده میساختند. انباشت اینگونه تصاویر به قدری بود که حتی دیگر به این موقعیت عادت کرده و نه از روی شقاوت بلکه تنها از سر بیحسی و بیتفاوتی کانال تلویزیون را عوض کرده یا به راحتی از صفحهای در گوشیهایمان به صفحه دیگری میرفتیم. اما اینک دیدن کدام عکس از نحوه دفن قربانیان این ویروس یا پرستاران و پزشکانی که مشغول کار هستند میتواند احساس امنیت را در ما ایجاد کند؟ ما در مواجهه با این تصاویر احساس ترحم نمیکنیم بلکه انتظار میرود تا بترسیم و وحشتزده شویم. اما آیا این تصاویر میتوانند ما را بترسانند و چیزی را به ما گوشزد کنند؟ دشمن نادیدنی است و میدانِ جنگ و بیمارانِ در حال احتضارش جز شمایلهایی آشنا از تمام بیمارانی که تا به امروز در عکسها دیدهایم نیستند و مردگان پوشیده شده و از ما پنهان شدهاند. (ضمن اینکه آیا هنوز تصویر مردمان مرده میتواند آنچنان در ذهن ما ماندگار شود؟) تصویر خیابانهایی که ضدعفونی میشوند یا دستکشها و ماسکهایی که روی زمین افتادهاند هم تنها میتوانند گزارشهایی برای آیندگان از نحوه عملکرد دولت و مردم باشند.
آیا انتظار درستی است که از عکاسها بخواهیم برای ما روایتهایی داغ و کوبنده از قصه آدم ها فراهم کنند؟ از قسمت ناشناخته این بیماری که همانا لحظههای نخستینی است که فرد میفهمد که مبتلا شده یا از خانوادهای که در اضطراب از مرگ خویش و مرگ عزیزش چگونه عضو مبتلا را قرنطینه میکند؟ انتظار زیادی است که بخواهیم تصاویر به ما از درونیات مردمانی که تصویر میشوند، بگویند؟ ما حتی نمیدانیم این ویروس در خانهها چه شکلی دارد. این کاری بود که عکاسها همیشه انجام میدادند. مجموعههای طولانیمدتی که از زندگی مبتلایان به ویروس ایدز تا لحظه مرگشان را به ما نشان میداد یا شکل قحطی را برای ما ترسیم میکرد (مجموعه عکس بهتآور دارسی پادیلیا از زندگی جولیا بِیرد که در هجده سالگی به ایدز مبتلا شد و هجده سال بعد هم درگذشت را به خاطر بیاورید). اما ویروس کرونا انگار همهچیز را در چاردیواریها محصور کرده و دوربین هم از این قاعده مستثنا نیست. وقتی عکاسی در زمان جنگ همچون باقی نظامیان در میدان نبرد شرکت میکرد، تهدید و خطر مشابهی را به جان میخرید و آسیبی به کسی نمیرساند. اما عکاسان در زمان کووید ۱۹ دیگر فقط ثبتکنندگانِ بدنام مصائب زندگی نیستند که محکوم میشدند از بدبختی دیگران تصاویر زیبا میسازند بلکه مثل هر فرد دیگری در دوران فاصلهگذاری اجتماعی خطر بالقوه محسوب میشوند و میتوانند ناقلین مرگ باشند. این بار درها به روی عکاسان بسته است.
تصاویر برای سالها، پیش قراول ایجاد زمینهای مشترک از همدردی و خبررسانی به کسانی بودند که آسوده در گوشهای از دنیا زندگی میکردند. عکسها متهم میشدند که بازیچه رسانههایی هستند که آنها را به قدری نمایش میدادند که عادت کنیم واقعیت باید به این شکل باشد. اما تصاویر اکنون نمیتوانند آنطور که همیشه بود عمل کنند. آنها قصهای نمیگویند تا بتوانند تاثیرگذار باشند. یا شاید هم تصاویر پزشکان با لباسهای مخصوصشان یا مسئولین ضدعفونی با آن شمایل، آنقدر دور از ذهن و سورئال است که نمیتوانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم. یک توئیت ساده از شدت گرمای داخل این لباسها میگوید یا ویدئوهایی که پرستاران و پزشکان در آنها از سختی کارشان میگویند، حتی ممکن است همدردی بیشتری برانگیزد و در موقعیت کنونی بیشتر هشدار دهنده باشد. ولو اینکه چنین روایاتی همیشه در تاریخ وجود داشته و از سطح تاثیرگذاریشان کم نشده اما باید در نظر گرفت که تصاویر هم همیشه پیشتاز و همگام با آنها حرکت میکردند. اما مثل بسیاری از معادلات قدیمی که در مواجهه با این پاندمیک دیگر جوابگوی نیاز بشر نیستند؛ باید پرسید آیا تصاویر برای نخستین بار از نزدیک شدن به سوژه جا ماندهاند و قافله را به روایتهای کلاسیک از بحران و فاجعه باختهاند؟
در زمانهای که بیشتر اطلاعات ما از چیزهایی که تا به حال تجربه نکردهایم وامدار عکسها است، اگر حتی تصاویر هم نتوانند به کمک ما بیایند تا شمایلی از واقعیت را در ذهن خود ترسیم کنیم، چگونه باید با وقایع ارتباط برقرار کرد؟ چطور باید حبلالمتینی یافت و به آن چنگ زد، تا درد را تا اعماق جان حس کرد، تا فهمید جنگ امروزِ ما دقیقا چه شکلی است؟
در عکس «تپه سایه مرگ» سکوتی شوم پابرجا است که شاید واقعا لحظهای از لحظات فراوان دنیای جنگ باشد. در نیستی، چیزی که بهتآور است تصور حضوری است که دیگر وجود ندارد. تصوری مالیخولیایی از صدای توپ و تفنگ و ترس و وحشت که اکنون مثل هرچیز دیگری پایان یافته، میتواند در ذهن مخاطب برای همیشه با عکس فنتون همراه باشد. اما جنگ واقعیتی از جنس ماده است نه خیال، و بیرحم است. تصویر کرونا برعکس تصویر جنگ، شاید واقعا تصویر نیستی باشد؛ تصویر خیالهای مالیخولیایی و نوستالژی، زندگیکردن نه به مثابه تجربه امر واقع بلکه در دنیایی نامتصل به چیزها.