حرکت اجتماعی-سیاسی در دنیای شک و تردید
ایدئولوژیها ضعیف شدهاند و سایه شک و تردید بر روی باورهای جزمی افتاده است. چه کسی حاضر است جان خود را برای چیزی به خطر اندازد که بدون تردید به آن اعتقاد ندارد؟ این سوالی است که داگلاس آدامز میکوشد به آن در «راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها» جواب دهد.
سست شدن باورهای جزمی و قطعی از شاخصههای اصلی دنیای پست مدرن است. گویی با طلوع پست مدرنیسم عصر ایدئولوژیها به پایان رسیده و شک و تردید به باورهایی که در گذشته قطعی فرض میشدند، فراگیر شده است. اما انگار در این میان نه تنها ایدئولوژیها و باورهای جزمی و قطعی تاثیر و قدرت خود را از دست دادهاند که مفهوم آرمان نیز از معنا تهی شده است.
تاریخ تفکر و فلسفه پس از هزاران سال باور جزمی به ایدئولوژیهای متفاوت، پس از مطرح و رد شدن صدها پاسخ به پرسشهای اصلی زندگی به این نتیجه رسیده است که پاسخی نهایی و ساده به این پرسشها وجود ندارد. ضعیف شدن ایدئولوژیها و فراگیر شدن شک و تردید نسبت به باورهای جزمی، نگاه انتقادی به ایدههای جدید و درنظر گرفتن امکان رد شدن آنها امر مثبتی است و تحولی مهم در تاریخ تفکر.
در این میان اما پرسشی مطرح میشود؛ چگونه میتوان در این دنیای شک و تردید همچنان به آرمانها پایبند بود و بر پایه آنها به حرکت اجتماعی یا سیاسی ادامه داد؟ حرکت در عرصه سیاست عملی به ویژه آنجا که پای جان و آزادی آدمی در کار است، نیازمند باور به برنامهها و آرمانها است. چگونه میتوان در سیاست عملی فعال بود اما و در همان حال دانست که ایدهها و برنامهها نسبی هستند و قطعیت جزمی ندارند؟ شک و تردید پای عمل را سست میکند. چگونه میتوان به رغم شک و تردید عمل کرد ؟
در دنیای پستمدرن باور به آرمانها بسیار سخت و تا حدی ناممکن شده است. میتوان تصور کرد کسی تمامی زندگی و وجود خود را برای رسیدن به هدفی سرمایه گذاری کند که در حقانیت آن شک و تردید دارد؟ چه کسی حاضر است جان خود را برای چیزی به خطر اندازد که بدون تردید به آن اعتقاد ندارد؟ حرکت اجتماعی و سیاسی در دنیای شک و تردید آسان نیست.
دنیای ابزورد داگلاس آدامز
در مجموعه پنج جلدی راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها، اثر داگلاس آدامز (Douglas Adams)، نویسندهی انگلیسی، با استعاریای از دنیای پست مدرنی که در آن زندگی میکنیم مواجه میشویم. در جهان آدامز بسیاری از مسائل و پرسش های مهم فلسفی و سیاسی اهمیت خود را برای اغلب مردم از دست دادهاند چرا که پاسخی برای آنها یافت نشده، پاسخهای داده شده رد شده و پاسخها و کوششها به نتیجه مطلوب نرسیدهاند. در جلد نخست این مجموعه آدامز تاریخ تفکر را با چیرهدستی در چند جمله خلاصه میکند:
تاریخ تکامل هر تمدن مهمی تو کهکشان از سه مرحله مشخص و مجزا میگذره: زنده موندن، دانش اندوختن و تکمیل کردن دانش. به این مراحل میگن مراحل «چه جوری، چرا و کجا».
برای مثال مهمترین سوال ِ مرحله اول اینه: «چه جوری غذا پیدا کنیم که از گشنگی نمیریم؟»
مهمترین سوال مرحله دوم: «چرا غذا میخوریم؟» و مهم ترین سوال مرحله سوم: «خوشمزه ترین کباب رو از کجا میشه خرید؟»
آدامز، که دوران و دنیای خود را در پایان قرن بیستم در حال گذار از مرحله دوم به سوم میدید، در رمان خود دنیایی را برای ما تصویر میکند که این گذار را پشت سر گذاشته و ساکنان آن فقط به دنبال رسیدن به پاسخ به پرسش سوم، «خوشمزهترین کباب»، به دنبال رسیدن به لذت هستند زیرا از رسیدن به پاسخهای قانع کننده به پرسشهای مهم زندگی و جهان هستی ناامید شدهاند. این جهان ِ به کل پست مدرن، جهانی است عبث، پوچ و ابزورد. زندگی در این جهان بیهدف است و بیمعنا. پوچی جهان در تمامی بخشهای این رمان دیده میشود؛ پوچی جهان این رمان از آنجا آغاز میشود که کره زمین فقط برای بازکردن راه برای احداث یک بزرگراه ماوراء مکانی نابود میشود، با توصیف بدل شدن پایان جهان هستی به یک شو سرگرمکننده ادامه مییابد و آنجا به اوج میرسد که کتاب، عدد چهل و دو را به عنوان پاسخ نهایی به پرسش درباره معنای زندگی، جهان و همه چیز ارائه میدهد.
شخصیتهای رمان آدامز چگونه با این جهان ابزورد دست و پنجه نرم میکنند؟ برخی، مانند فورد و زیفود، رئیسجمهور سابق کهکشان، به زندگی در کهکشان عادت دارند و با نگاهی نهیلیستی در سرتاسر رمان به لذت میاندیشند، بی هدف و بدون آرمان به دنبال خوشگذرانی هستند و سعی میکنند با مشکلات بزرگ زندگی درگیر نشوند. برخی مانند آرتور تازه به این دنیای ابزود پا نهادهاند و با آن کنار نمیآیند. در این میان ماروین، ربات افسرده و مالیخولیایی نیز هست. دانش ماروین چنان گسترده و هوش او چندان زیاد است که دنیا و زندگی برای او ملال آور، خسته کننده و غیر قابل تحمل اند و او به افسردگی مبتلا شده است. ماروین بیش از هر موجودی این جهان را میشناسد و به همین دلیل کاملا به پوچی و ابزوردی جهان و زندگی آگاه است و وزن سنگینی را که به گفته کامو بر دوش انسان ابزورد است، با تمام وجود حس میکند.
نگاه آدامز به این دنیای پست مدرن و شخصیتهایی که با پوچی آن کنار آمده اند نگاه مثبتی نیست. او در شخصیت فورد و به خصوص زیفود زندگی پست مدرن را به طنز کشیده و مخالفت خود را با واکنش این دو شخصیت و شیوه زیست آن ها پنهان نمیکند. او در رمانهایش نسلی و زمانی را به طنز کشد که انگیزهای برای حرکت ندارد چون شک و تردید را درونی کرده است. آدامز از شخصیتهایی میگوید که به نابسامانیها و کمی و کاستیهای جهان آگاهاند اما راه حل ساده و قاطعی برای بهبودی آن سراغ ندارند چون همه راهها را آزمایش و نفی شده میبینند و به هیچ راهحلی یقین ندارند.
نداشتن یقین و باور میتواند به راحتی به فلجی و پوچی بدل شود. چگونه میتوان در این دنیای بیآرمان و یقین فلج و منفعل نشد؟ این پرسشی است که آدامز در جلد سوم مجموعه راهنمای کهکشان، «زندگی، جهان و همهچیز» در قالب داستانی پرکشش مطرح میکند.
یکی از بخشهای این جلد درباره رویارویی کهکشان با رباتهای کریکیتیست. رباتهای سفیدرنگ و مرگباری که ساکنان سیاره دور افتاده کریکیت آنها را طراحی کردهاند تا هرچه را که در جهان کریکیتی نیست نابود کنند. رباتهای کریکیتی نماد ایدئولوژی جزمی و مرگبارند، بدون انعطاف و تردید، استعارهای از نازیها یا داعش.
قهرمانان رمان بیشتر ناخواسته و از سر تعارف تا خواسته و داوطلبانه، به جنگ این رباتها میروند تا جهان را نجات دهند. در گفتگویی در رمان فاهشالستفراقوز میکوشد تا آرتور و فورد را قانع کند تا به جنگ کریکیتیها بروند. برای اینکار لازم است تا در یک پارتی میلهای را از دست رباتها نجات دهند. آرتور طبق معمول از کل ماجرا سر در نمیآورد. فورد با رفتن به پارتی موافق است اما میخواهد به جای نبرد با کریکیتیها کمی بیشتر بنوشد و برقصد و خوش بگذارند چون باور دارد که کریکیتیها پیروز و دنیا نابود شده و امکان رقصیدن و نوشیدن و خوشگذارنی از بین خواهد رفت. وقتی فاهش الستفراقوز از فورد میپرسد چرا به پیروزی کریکیتیها باور دارد فورد پاسخ میدهد:
«داستان اینه که کسانی مثل ما، فاهش الستفراقوز، من، و مخصوصا و مشخصا آرتور، فقط یه سری آدم به درد نخور، حواس پرت و ولگردیم.»
فاهش الستفراقوز از تعجب و از عصبانیت، پیشونیش رو چین داد. دهنش رو باز کرد تا پاسخ بده.
«…»
فورد حرفش رو قطع کرد: «ما شیفته هیچ چیزی نیستم. هیچی رو با پشتکار و شور سودائی و شوق دیوانه وار پیگیری نمیکنیم.»
«…»
«این مهمترین مولفه ماجراست. ما در برابر آدمهایی که دیوانه وار و با شور دنبال یه ایده هستند هیچ شانسی نداریم. اونا برای یه چیزهایی اهمیت قائل اند. ما نه. برای همین اونا همیشه برندهن.»
فاهش الستفراقوز بالاخره تونست یه حرفی بزنه: «من هم برای خیلی چیزها اهمیت قائلام.» صداش از خشم و البته از تزلزل و تردید میلرزید.
«برای چی مثلا؟»
پیرمرد گفت: «چیزهای مهم دیگه. زندگی، جهان، همه چیز. جدی میگم. برای دره های یخی هم.»
«حاضری براشون بمیری؟»
فاهش الستفراقوز پلک هاش رو از تعجب به هم زد: «برای دره های یخی؟ معلومه که نه.»
«دیدی.»
«راستش رو بخواهی دلیلی برای این کار وجود نداره.»
آرتور گفت: «من هنوز ربط ماجرا رو با کورکها نفهمیدم.»
فورد حس کرد که سر نخ گفتگو داره از دستش در میره و تصمیم گرفت که نذاره هیچ چیز حواسش رو پرت کنه. ادامه داد: «داستان اینه که ما آدمهایی نیستیم که دیوانه وار شیفته یه ایده یا یه چیزی باشیم. ما جلوی کسانی که …»
آرتور پرید وسط حرفش: «البته مثل اینکه تو به ناگهان شیفته ایده کورک شدی. چیزی که من هنوز درکش نمیکنم.»
«میشه دست از سر کورک ها برداری؟»
آرتور گفت: «آره، اگه تو برداری من هم برمیدارم. تو شروع کردی.»
فورد گفت: «من غلط کردم. فراموش شون کن. اصل ماجرا اینه.»
به جلو خم شد و پیشونیش رو به نوک انگشت هاش تکیه داد. با صدایی خسته گفت: «چی داشتم میگفتم؟»
فاهش الستفراقوز گفت: «پاشیم بریم پارتی. به هر دلیلی.» برخاست و سرش رو تکون داد. فورد گفت: «فکر میکنم منظور من هم دقیقا همین بود.»
آدامز در این گفتگو مخمصهی دنیای پست مدرن، دنیای زدوده شده از آرمانها و باورهای قطعی را به سخره میکشد و از خود و ما میپرسد که چگونه میتوان در دنیای ابزورد به سوی هدفی جز خوشگذرانی و پوچی گام برداشت، چگونه میتوان با افراد و نیروهایی روبهرو شه که «با پشتکار و شور سودائی و شوق دیوانه وار»، «فاناتیک»وار هدف و ایده مشخصی را دنبال میکنند. آدامز در رمان خود پاسخی به این مشکل ارائه نمیدهد و پس از طرح مشکل در قالب داستان، خواننده را به حال خود میگذارد.
شاید بتوان پاسخ این پرسش را در مقدمه تاریخ فلسفه غرب، اثر برتراند راسل پیدا کرد. راسل در این مقدمه به این پرسش میپردازد که وقتی بیشتر پاسخهای فلسفه به پرسشهای مهم زندگی در طول تاریخ نفی و یقین نداشتن فراگیر شده است، چرا باید هنوز به فلسفیدن و به مطالعه تاریخ فلسفه ادامه داد. راسل شک فلسفی و یقین دینی را در برابر هم نهاده و میگوید:
«وقتی با امید و بیم قوی روبهروییم، بییقینی امری دردناک است. اما اگر بخواهیم بدون یاری افسانههای تسلیبخش زندگی کنیم، باید این درد را تحمل کنیم. هر دو کار اشتباه است؛ از یاد بردن پرسشهایی که فلسفه مطرح میکند و خودفریبی و باور به دستیابی به پاسخهایی بدون چون و چرا به این پرسشها. آموختن اینکه چگونه میتوان بدون یقین و همزمان بدون فلج شدن از شک و تردید زندگی کرد، شاید مهمترین درس فلسفه امروزی به علاقهمندان خود است.»
در نگاه راسل میان باور جزمی و اعتقاد خطرناک «فاناتیک» و پوچی و انفعال ناشی از یقین نداشتن کامل مرز باریکی ست که قدم برداشتن در آن کار آسانی نیست. راسل (و آدامز) به ما گوشزد میکنند که زندگی در دنیای باورهای جزمی و «افسانههای تسلیبخش» همانقدر وسوسهبرانگیز است که غرق شدن در بییقینی و انفعال و به سخره گرفتن هر حرکت و باوری. راه سختی که راسل روبهروی ما میگذارد راه رفتن در مرز باریک بین این دو قطب است: تلاش در رسیدن به هدفی که از شک و تردید بری نیست. راهی که یافتن آن در دنیای امروز برای کسانی که هنوز برای بهبود وضع خود و جامعهی پیرامونشان تلاش میکنند مهمتر از زمانهای گذشته است.
از چالش های دنیای امروزی یکی هم رویارویی با کریکیتی های دنیای واقعی است؛ رویارویی با کسانی که فاناتیکوار به دنبال رسیدن به هدف خود هستند و از شک و تردید و بییقینی، که از شاخصهای دنیای پست مدرن امروزیست، نصیبی نبرده اند. دنیای واقعی دنیای صفر و یک ها نیست و اعلام «پایان رسیدن عصر باورهای جزمی» به معنای به پایان رسیدن فراگیر و عمومی آن نیست. داگلاس آدامز در رمانش ما را با این پرسش نیز روبهرو میکند که آیا کسانی که در آن مرز باریک راسلی میان باور جزمی و انفعال حرکت میکنند میتوانند بر کسانی پیروز شوند که با شک و بییقینی بیگانهاند؟ و اگر آری، با چه روش و تفکری، اگرنه با یقین و باور قطعی خود؟ آیا قدم برداشتن شکانانه میتواند در برابر حرکت از روی اعتقاد جزمی سربلند کند؟
میتواند؟
آرش سرکوهی متولد ۱۳۶۰ در تهران و ساکن آلمان است. در ایران چند کتاب با ترجمه او چاپ شده، از جمله مجموعه داستانهای کوتاه وارگاس یوسا و مجموعه راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها نوشته داگلاس آدامز. حوزه مطالعاتی او فلسفه و علوم سیاسی است.
متن خیلی جالبی بود و مساله ی مهمی رو مطرح کرد. در این مورد شاید جواب مهم نباشه، همین که از این مساله آگاه باشیم میتونیم روی مرز باریک بین دو دیگاه قدم برداریم.
درود برشما
محتوای دقیق و درستی در مورد زندگی امروز بشربود
اما باعث تاسف هست که نازی رو در کنار داعش قرار میدید و تاریخ رو تحریف میکنید و پیام دروغ رسانه های جریان اصلی رو بازنشر میدید
زنده باد حقیقت
موفق باشید