skip to Main Content
علیه هوش
اسلایدر دانش

علیه هوش

بهره و ضریب هوشی یکی از بحث‌های پر مخاطب روانشناسی است و طبقه‌بندی افراد بر اساس آن مشغله بسیاری از کارشناسان. اما این تست‌ها و تعاریف تا چه اندازه قابل اطمینان‌اند؟

 

بیش از دو قرن است که هوش عنصری قابل اندازه‌گیری در انسان دانسته می‌شود و در این دو قرن یکی از شاخه‌های پرطرفدار در علم روانشناسی شده و بودجه‌های تحقیقاتی زیادی به پژوهشهای سنجش هوش اختصاص داده شده است. نظریه‌پردازان هوش معتقدند با آزمودن سرعت و صحت عمل افراد در حل تعدادی مسئله که به صورت تست‌های استاندارد تدوین شده‌اند می توان موجودیتی به نام هوش را اندازه‌گیری کرد و از آنجا موفقیت تحصیلی، شغلی، اجتماعی افراد را پیش‌بینی یا مسیر صحیح تحصیلی و شغلی را برای آنها تعیین کرد. همچنین برای شناخت بحران‌های آموزشی، اختلال‌های یادگیری و شخصیتی تست‌های هوش بسیار پرطرفدار هستند.

امروز انواع تست‌های هوش در نظام‌های آموزشی بسیاری از کشورها جایگاه خود را پیدا کرده و مورد استفاده محققان و معلمان و کارشناسان آموزشی قرار می‌گیرد. ایمان به مفهوم هوش، به عنوان بخش بزرگی از سرنوشت افراد، از یک سو و قابل اندازه‌گیری دانستن آن از سوی دیگر چنان ایمان محکمی در لایه های مختلف جامعه است که وقتی درباره این موضوع،در اینترنت جستجو کنید با هزاران مقاله مواجه می‌شوید که شاید فقط دو سه تای آنها به تاریخچه ابداع این مفهوم و ریشه‌های نژادپرستانه ابداع تست هوش در تاریخ غرب اشاره‌ای کرده باشد. اما هر قدر که دلتان بخواهد انواع تست هوش برای مقایسه افراد و به خصوص کودکان در حوزه‌های مختلف می‌یابید و نوشته‌هایی در باب اثر فلان عامل بر هوش کودک.

اما آنچه در تست‌های هوش آزموده می شود در اصل مهارت فرد در حل آن نوع مسئله‌ای است که در آزمون آمده است. این مهارت  نیز به تجربه زیسته فرد از آغاز زندگی (دوران جنینی) تا کنون بستگی دارد. منظور از تجربۀ زیسته، محیط فیزیکی-اجتماعی فرد است که از اثرات محیط مادی، نیروهای فیزیکی و مکان‌های زیست فرد تا روابط اجتماعی و کلامی فرد با انسان‌های اطرافش را شامل می‌شود. این تجربه فیزیکی-اجتماعی، انباشته شده از آغاز زندگی تا زمان انجام آزمون باعث می‌شود که افراد به درجات مختلفی مثلا توانایی پاسخ به سوالات ریاضی، موسیقی، منطق، تجسمی و… را دارا باشند. خود عمل «آزمون دادن» نیز رفتاری اجتماعی است که افراد، باز هم بسته به پیشینه خود در آن مهارت‌های متفاوتی دارند. پس کاربرد توصیفی (پیشگویانه) هوش چیست و چرا اصلا باید چنین مفهومی وجود داشته باشد؟

یک تناسب انتزاعی بر اساس پاسخ‌های صحیح به تعدادی سوال، ضریب هوشی یا آی کیو دانسته می‌شود. این عدد را موجودیتی خاص یک فرد می‌دانند و از آن چه نتیجه‌ای می گیرند؟ این که فرد چه میزان باهوش است. آیا باهوش بودن یعنی موفقیت تحصیلی و شغلی؟ اگر از یک روانشناس خبره سوال کنید خواهد گفت اینکه فرد باهوش باشد دلیل کافی برای موفقیت او نیست (موفقیت در چه؟) پس عدد حاصل از تست هوش به چه معناست؟ پاسخ این است: فقط به این معناست که او چقدر هوش دارد. یک مفهوم انتزاعی بر اساس تعدادی مسئله انتزاعی خلق شده است که به ما بگوید در آن موضوع انتزاعی چه نمره‌ای می‌گیریم. اندازه‌گیری چیزی برای درجه‌بندی همان چیز و لاغیر. پس لزوم آن چیست؟ در واقع عملکرد افراد در برابر تعدادی مسئله را اندازه‌گیری می‌کنیم و افراد را بر اساس عملکردشان در آن مجموعه مسائل طبقه‌بندی می‌کنیم.

درست مثل مسابقات تفریحی تلویزیونی که عملکرد افراد در حمل توپ‌های سنگین از این سو به آن سو یا حمل تخم‌مرغ با قاشق را به مسابقه می‌گذارند و امتیاز می‌دهند، به هدف سرگرمی. چیزی که سنجش می‌شود مهارت و نحوه عملکرد افراد برای انجام آن کار در آن موقعیت است و نه چیز دیگر. پس چرا هوش و تست هوش، به خصوص در نظام‌های آموزشی این همه مهم تلقی می‌شود؟ سوال این یادداشت همین است. اما بیش از سؤال در واقع ابراز شگفتی است.

بسیار باعث شگفتی است که روانشناسی مدرن همچنان به کلنجار رفتن و بالا و پایین کردن مفهوم هوش و تست‌های آی کیو مشغول است در حالی‌که به لحاظ منطقی و استدلالی هنوز ماهیت چیزی به نام هوش معلوم نیست و حتی کاربرد حیاتی و مهمی، به جز کاربردهای برتری‌طلبانه اجتماعی، برای آن نمی‌توان متصور شد.

نه مفهوم واقعی هوش به طور دقیق مشخص است و نه معلوم است چرا و چگونه این «مفهومِ نامفهوم» قابل اندازه‌گیری است. از آن بدتر اینکه حول این مفهوم کیفیتی ذاتی قائل می‌شوند و به نوعی سرنوشت افراد را بر اساس این مفهوم پیشگویی می‎کنند. تاکنون مجامع و مراجع دانشگاهی و دانشمندان تلاش چندانی برای زدودن این نگاه ذات‌گرایانه به مفهوم هوش نکرده‌اند. یا اگر تلاش کرده‌اند، ناموفق بوده است. هرچند همه پژوهشگران این حوزه تلاش می‌کنند تا خود را از مقاصد اجتماعی آسیب‌گر یا خطرناک آن مبرا بدانند. اینها همه از عجایب این موضوع است. عجیب است که این مفهوم با همه کج فهمی‌هایش همچنان قدرت رسمی دارد در حالی که مثلا سال‌هاست برتری نژادی و جنسیتی، حداقل در مجامع دانشگاهی به چالش کشیده شده است (حتی اگر در لایه‌های مختلف جامعه همچنان پابرجا باشد.).

البته اگر خوش‌بینانه‌تر به سیر تاریخی مطالعات هوش نگاه کنیم، دهه ۸۰ میلادی باور به ارثی بودن هوش و مبنای فیزیولوژی مغزی آن باوری پذیرفته بود و امروز این باورها تا حد زیادی -اما بیشتر در فضای آکادمیک- نفی شده است. اما فقط همین. اصل مفهوم هوش به همراه همه افسانه‌های آن که مورد علاقه ذهنِ طبقه‌بند است، به قوت خود باقی است. منظور از ذهن طبقه‌بند، تفکری است که تمایل دارد با مفهوم هوش فرادستی و فرودستی افراد و جوامع را توجیه کند.

عده‌ای از کارشناسان معتقدند درباره موضوع هوش، تصوری اشتباه و ساده‌انگارانه در افکار عمومی وجود دارد و در واقع هوش با توجه به یک جمعیت آماری معنا دارد و تنها رده افراد را در آن جمعیت نشان می‌دهد. حتی اگر چنین باشد باز هم تفاوتی با کنکور ندارد. رتبه فرد در کنکور به عوامل مختلفی از زندگی و دانش فرد به اضافه رفتار فرد در مواجهه با عمل اجتماعی آزمون دادن بستگی دارد و نباید ارزش ذاتیِ دیگری داشته باشد.

تجربه نظام تحصیلی مدرن 

همچنین بخوانید:  سرکوب قیمت دلار در بازار آزاد

از سوی دیگر، مفهوم هوش و تست آی کیو و اساسا ابداع آن به میزان زیادی به نظام تحصیلی و دیسیپلین مدرسه و دانشگاه، آن هم در جوامع صنعتی، مرتبط است. اگر همه جوامع نظام‌های آموزشی یکسانی می‌داشتند و اصلاً اگر همه جوامع نظام رسمی آموزشی می‌داشتند، شاید ارزش رده‌بندی تست‌های هوش را، مثل یک آزمون سراسری می‌توانستیم تا حدی کاربردی بدانیم. اما در دنیای ما هنوز انسان‌های بسیاری خارج از دایره نظام تحصیلی زندگی می‌کنند و یا انسا‌ن‌های زیادی، نه در کودکی که در سنین بزرگسالی وارد این دایره می‌شوند. همچنین انسان‌های زیادی هستند که رفتارهای آکادمیک و تحصیلی را نسل اندر نسل در خاندان خود داشته‌اند و در مقابل، انسان‌های دیگری نیز هستند که خودشان اولین نسل خاندان خود در مدرسه و دانشگاه‌اند. این عوامل بر عملکرد افراد در آزمون‌های هوش بسیار مؤثر است و نمی‌توان یک آزمون هوش استاندارد شده جهانی را بدون توجه به این تنوع برای همه یکسان به کار گرفت. تنوع افراد در برابر نظام‌های رسمی آموزشی و دانشگاهی بسیار بیشتر از آن است که بتوان به تست‌های استاندارد شده در جوامع غربی به عنوان تست‌هایی معتبر برای هرگونه رده‌بندی افراد نگاه کرد. البته این استدلال جدای از بحث وجود مفهومی به نام «هوش» است.

انواع هوش

یک سیر دیگر تاریخی در مطالعات هوش آن بود که پس از آنکه سال‌ها تلاش شد تا موفقیت تحصیلی و شغلی را با عنصری به نام هوش بسنجند و از هر سو به موارد متناقض برخورد کردند، عده دیگری از روانشناسان و محققان بر آن شدند که هوش عمومی بی‌‌معناست و با گسترش مفهوم هوش، انواع و اقسام دیگری به آن اضافه کردند: هوش بصری، هوش موسیقیایی، هوش سه بعدی، هوش هیجانی، هوش عملی و…

در واقع پس از آنکه مشخص شد آزمونهای تعیین ضریب هوش به خوبی بیانگر توانایی‌ها یا رفتارهای افراد و شکست‌ها و پیروزی‌های آنها نیست، متعلقات دیگری به هوش متصل شد و مثلاً از هوش هیجانی سخن به میان آمد: توانایی درک و پردازش و مدیریت احساسات. گرچه درک این مفهوم به نظر سرراست می‌آید اما به راستی چطور می‌شود به طور عینی مفهوم احساسات را تعریف کرد و سپس در مرحله بعد آن را با عدد و رقم اندازه گیری کرد و از آن بعدتر افراد را با توجه به این عدد به «موفق» و «ناموفق» طبقه‌بندی کرد؟

این سوال‌ها سؤال‌هایی علمی و منطقی هستند و باید به آنها عالمانه و بر اساس پرهیز از تناقض پاسخ منطقی داد. اما از اینها مهم‌تر سؤال‌هایی با بار اخلاقی و مسئولیت اجتماعی هستند. به خصوص وقتی به آموزش کودکان و سیاست‌های هدایت تحصیلی فکر کنیم اهمیت اجتماعی این سوال‌ها بیشتر می‌شود.

اینکه هوش چیست و چه انواعی دارد در هر دهه از تحقیقات پاسخ‌هایی با جزئیات بیشتر دریافت کرده است تا جایی که گویا برای هر جنبه شخصی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی زندگی انسان یک هوش جداگانه تعریف می‌شود. اما به طور کلی و بعد از توضیحات فراوان درباره هرکدام از این جنبه‌ها، روشن می‌شود که روانشناسان به مهارت یک فرد در انجام عملی یا درک موضوعی، هوش می‌گویند. می‎توانیم این مسئله را مسئله‌ای واژگانی بدانیم و مثلاً واژه «هوش» را معادل واژه مهارت یا توانایی یا کلمه دیگری به کار ببریم. اما اصرار به استفاده از واژه هوش در طول قرن‌های گذشته تا به امروز نشانه‌ای است به گرایش به طبقه‌بندی افراد بر اساس یک ویژگی ذاتی و پس از آن قائل شدن به شایستگی یا عدم شایستگی افراد بر اساس این نوع طبقه‌بندی.

ذات گرایی

خط ظریفی که طرح ذهنی وجود چیزی به نام هوش را در همه محققان این حوزه به هم وصل می‌کند ایمان به وجود نوعی تفکر، مهارت ذهنی یا قوه عالی است که منفک از تجربه انسانی است. شاید چون اساس مفهوم هوش از آغاز، چیزی مربوط به ژنتیک انسانی قلمداد می‌شد که در طول زندگی فرد ثابت می ماند. گرچه این گزاره ممکن است روانشناسان زیادی را به اعتراض وادارد و اعلام کنند که در عصر حاضر دیگر هوش را صرفا به ژنتیک نسبت نمی‌دهند و محیط رشد فرد هم در تعریف مفهوم هوش وارد شده است. اما اگر ژنتیک و محیط با هم تعیین‌کننده کیفیتی از رفتارها یا زیست انسانی باشد آن وقت هوش چه تفاوتی با مفاهیم دیگری چون استعداد، مهارت، توانایی یا دانش دارد؟ به گمان من هرطور هم که روانشناسان مدرن تلاش کنند مفهوم هوش را به چیزی به جز ژنتیک مرتبط کنند باز هم ویژگی ذات‌گرایانه این مفهوم را نمی‌توانند بپوشانند. مفهوم هوش (صرفنظر از اینکه واقعاً چیست) همواره در طول تاریخ روانشناسی و علوم تربیتی دارای سویه‌های آشکار ذات‌گرایانه بوده است: تلاش برای تبیین یک جوهره یا ذات یا ویژگی درونی انسانی که در افراد متفاوت است و قابل اندازه‌گیری است. کیفیتی که محیط فقط تا حدی آن را به این طرف و آن طرف می‌کشاند اما اصل آن را تغییر نمی‌دهد. این ویژگی ذاتی تعیین‌کننده رفتارهای فرد است و این رفتارها آینده فرد و موفقیت و شکست او را در زندگی قابل پیش‌بینی می‌کند.

بنیاد و منطق تحقیقات مربوط به هوش و آزمون‌های هوش به لحاظ اجتماعی، ذهنی و عاطفی چندان قوی نیست. اساس باور به موجودیتی به نام هوش اساس مستحکمی نیست. اما آسیب‌زنندگی این مفهوم در زندگی بسیاری افراد و گروه‌ها از آنجایی ناشی می‌شود که این موجودیت موهوم را ارثی یا ذاتی و قابل اندازه‌گیری بدانیم، چیزی شبیه قد فرد. در حال حاضر جمعیت زیادی از روانشناسان در حال تحقیق درباره تعریف هوش و عده زیاد دیگری در حال تهیه و به‌روزرسانی تست‌های استاندارد هوش هستند. در واقع، چیزی که هنوز معلوم نیست چیست درحال اندازه‌گیری است! به نظر می‌رسد هوش یک جعل علمی است. موجودیتی است که برخی دانشمندان آرزو داشتند که وجود می‌داشت و می‌شد آن را عینی نشان داد و اندازه گرفت. پس دست به ابداع آن زدند. وقتی مفهومی آنقدر تهی از معنای ملموس ساخته شود، آن وقت هرکس و هر رویکردی می‌تواند معنای خود را بر آن سوار کند.

بررسی آسیب‌؛ مخلوط شدن معنای عرفی و معنای علمی

همچنین بخوانید:  کدام سرمایه‌داری؟ کدام نئولیبرالیسم؟

 به واقع مفهوم واژه هوش چیزی شبیه مفهوم سلیقه، درایت، ذکاوت، خردمندی، زرنگی و… است که هیچکدام قابل اندازه‌گیری دقیق نیستند و فقط بیان‌کننده نظر گوینده درباره برخی رفتارهای انسان است. کسی که خیلی سریع و راحت جواب سؤال‌های ریاضی را می‌دهد، کودکی که با دقت منظره‌ای را توصیف می‌کند، فردی که برای مشکلات کاری خود سریع راه حل پیدا می‌کند و… همگی با واژه باهوش توصیف می‌شوند که از منظر عرف اجتماعی و زبانی یک واژه خوب و کاربردی است و به خوبی منظور گوینده را می‌رساند. اما مشکل، بحث «علمی» درباره هوش است که حدود دو قرن است سویه‌های جبرگرایانه‌ای بر مسیر آموزش و زندگی اجتماعی افراد اضافه کرده است.

ایمان به تست‌های آی کیو تا حد زیادی و در لایه‌های مختلفی از جامعه به ایمانی خرافی تبدیل شده است که فشارهای اجتماعی بر افراد به خصوص کودکان و نوجوانان وارد می‌آورد. تصور کنید خانواده‌ای را که پس از انجام تست هوش از کارشناسان و روانشناسان می‌شنوند که فرزند آنها کم‌هوش است. یا مثلاً گفته شود که کودک هوش ریاضی یا هوش تجسمی ندارد. این عبارت‌ها و واژگان همچون انگی آزارنده در طول زندگی فرد با وی خواهد بود و مسیر شغلی و تحصیلی او، نه بر اساس آن مفهوم نا مشخص هوش، بلکه براساس فشارهای اجتماعی و درونی حاصل از این انگ تعیین خواهد شد.

دانشجویی در کلاس زبان دانشگاه تعریف می‌کرد که یکی از کارشناسان آموزشی در کودکی به او گفته که هوش ریاضی و موسیقی خوبی دارد و درست به همین دلیل نتیجه گرفته بوده که احتمالاً «هوش زبانی» او کم است. همین امر باعث شده بوده که او سرسختانه به دنبال رشته ریاضی و یادگیری موسیقی برود ولی از کلاس زبان و آموزشگاه‌های زبان و کتا‌ب‌های زبان با ترس و انزجار عبور کند.

از آن‌سو حتی بیان ایجابی موضوع هوش نقش جبرگرایانه‌ای در زندگی فرد دارد. اگر کودکی را باهوش خطاب کنند باز هم -شاید نه انگ- ولی برچسب سنگینی بر او خواهد بود. همواره از خود انتظار دارد مسائلش را بهتر از دیگران، زودتر از دیگران و بدون کمک گرفتن از دیگران حل کند. حس تنهایی و فشار اجتماعی برای چنین کودکانی کم نیست. آنچه در تجربه می‌بینیم آزمون‌های هوش و بحث بر سر موضوع هوش در مدارس و خانواده ها جز ایجاد محدودیت‌های ذهنی یا دیکته کردن رفتارهای اجتماعی و عاطفی خاص نتیجه دیگری برای کودکان و نوجوانان نداشته است.

این که کسی با سرعت خوبی راه حلی برای یک مسئله پیدا کند یا کسی دیگر درک و کنترل خوبی روی احساساتش داشته باشد هر دو مثبت و ارزشمند هستند و تا جایی که علم روانشناسی سعی کند افراد را به کسب این مهارت‌ها سوق دهد خدمت قابل قبولی است اما اینکه چگونه این مهارتها ارزیابی عینی و دقیق می‌شوند و اعدادی به افراد مختلف بر پایه هوش عمومی یا هوش هیجانی نسبت داده می‌شود محل سوال است. و حتی باید پا را فراتر گذاشت و پرسید به چه هدفی؟

چرا به جای هوش از مهارت‌های فکری و شناختی نام نبریم؟ مهارت‌هایی چون استدلال، اندیشه انتزاعی، قدرت تجسم فضایی و… که در افراد متفاوت است (ولی آیا با اعداد ثابت قابل بیان است؟) وقتی از «مهارت» فکری و شناختی بگوییم آنگاه ذاتی بودن یا ثابت بودن آن را نفی کرده‌ایم. همیشه و تحت مجموعه‌ای از آموزش‌ها و تمرین‌ها راه باز است که هر کدام از این مهارت‌ها پیشرفته‌تر شوند و همچنین این مسیر وجود دارد که بر اثر عدم آموزش یا تمرین، این مهارت‌ها فرسوده و کاسته شوند.

نکته دیگر که آسیب‌زنندگی طبقه‌بندی افراد به باهوش و کم هوش، به خصوص در جامعه ما را بیشتر می‌کند، وضعیت نظام آموزشی و امکانات طبقاتی آموزش در جامعه است. مفهوم هوش در چنین جامعه‌ای هرچه بیشتر طبقاتی می‌شود و بحث‌هایی همچون «ژن خوب» و «ژن برتر» بیش از آنکه شوخی تلقی شوند به باورهای عمومی تبدیل می‌شوند.

بسیاری از روانشناسان، عصب‌شناسان یا محققان دیگر معتقدند که وجود مجموعه‌ای از آزمون‌های استاندارد برای آزمودن برخی توانایی‌های ذهنی افراد مفید است و مثلاً می‌توان با آزمون‌هایی درباره درک بصری، قدرت استدلال، طبقه‌بندی ذهنی، درک تجسمی و فضایی و… بعضی مشکلات ذهنی-روانی یا عصبی افراد را تشخیص داد. مخالفت با چنین تست‌ها و تشخیص‌هایی موضوع این یادداشت نیست. گرچه همواره باید با هر نوع آزمون استانداردی با احتیاط برخورد کرد. اما موضوع مهمی که باید به آن توجه کرد، لایه‌های ضخیم کج‌فهمی و خطاهای دریافتی حول واژه‌های «هوش» و «آی‌کیو» در عرف و در محافل دانشگاهی است. به نظر می‌رسد زمان آن رسیده است که این واژه‌ها را کنار گذاشته و از عبارت‌های مشخص‌تر و کم‌خطرتری استفاده کنیم. 

 

0 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗